دولت دیالکتیکی هِگل آزادی می‌آفریند؟

سید محمود کمال‌آرا

هگل معتقد است که رسیدن به صلح پایدار جهانی غیرممکن و نفی دیالکتیک است. حقوق بین الملل در حقیقت روابط بین دولت‌های مستقل است. یک دولت جهانی بوجود نخواهد آمد و هیچ وقت یک قاضی قاطع در عرصه بین‌المللی که حکمش نافذ باشد، پدیدار نخواهد شد بلکه دعواهای لاینحل از طریق جنگ حل می‌شود.

هگل در ۲۷ اوت ۱۷۷۰ میلادی در آلمان به دنیا آمد. او در سال ۱۸۰۵ در دانشگاه ینا به مقام پروفسوری ارتقا یافت و در سال ۱۸۳۰ رئیس دانشگاه برلین شد و بالاخره در سال ۱۸۳۱ فوت کرد. او ملزومات ایده‌آلیسم مطلق را ایجاد کرد و تاریخ‌گرایی و ایده‌آلیسم او انقلاب عظیمی در فلسفه اروپا به وجود آورد. دست‌نوشته‌های زیادی بعد از مرگ از او به‌جای مانده بود که به مرور تنظیم شد و به صورت کتاب‌های مختلف انتشار یافت. آثار هگل به مشکل‌فهم‌بودن مشهور هستند. برتراند راسل در تاریخ فلسفه غرب وی را مشکل‌فهم‌ترین فیلسوف غرب معرفی می‌کند. در این مقاله می‌خواهیم دولت دیالکتیکی هگل و مفهوم آزادی از نظر او بپردازیم.

عقل، تغییر و دگرگونی در دیدگاه هگل

خود آگاهی در طول دوره تاریخ بشر بوجود می‌آید. هگل معتقد است که همه چیز فراورده‌ی رشد و تحول بوده و آنچه وجود دارد نتیجه‌ی یک فرآیند است. بنابراین، به عقیده او هر حیطه واقعیت را که در نظر بگیریم، در آن اداراک فرآیند و تحول و دگرگونی، وجود دارد. دگرگونی از نظر هگل، همیشه شکلی قابل فهم دارد و هیچ گاه بی‌حساب و کتاب و خودسرانه نیست. به باور او، هر وضعیت بحرانی و پیچیده‌ای، عناصری متضاد و متعارض درون خود دارد که بی‌ثباتی به بار می‌آورند.

وقتی در تاریخ بحرانی یک ملتی، نظامی بر می‌افتد و نظامی دیگر جانشین آن می‌شود، نظام جدید، به اجبار حاوی عناصری از نظام قدیم به صحنه می‌آید و در سیر تکامل خود، باید آن عناصر را به سطح یا سنتزی بالاتر برساند و تضادها باید سرانجام حل شوند، که این خود وضعیتی حاوی تضادهای جدیدی پدید می‌آورد. این به نظر هگل، دلیل منطقی دگرگونی است.

هگل معتقد است که به جای کوشش برای رسیدن به یک امر بدیهی اولیه، باید رابطه عقلی امور را با یکدیگر در نظر داشت و به جهت عقلی آن‌ها پی برد. هر چه واقعی است، عقلانی است و هر چه عقلانی است، واقعی است. اما او هشدار می‌دهد که عقل انتزاعی نیست، بلکه آن کاری را که عقل انجام می‌دهد، واقعی است. عقل در عالم خارج وجود دارد و در بطن تک تک واقعیات نهفته است. در حقیقت عقل پدیده‌ای است که پس از خلق، دائما از قوه به فعل تبدیل می‌شود. عقل در این جهان حکم فرماست و جهان، عقلایی است.

از دیدگاه هگل، عقل، بنیاد و جوهر وجود، اصل و مبنای هستی می‌باشد. عقل است که بر جهان حکم فرماست و همه چیز را در جهان تعیین می‌کند. آن چیزی که آفریده شده است و تمام امور جهان، به کمک آن تنظیم می‌شود، عقل است.

در دولت عقلانی، کلیت هدف دولت و آزادی اراده‌ها با یکدیگر هماهنگ اند. او برای شرح این دگرگونی و رابطه بین عقل و دولت، اصطلاحاتی ساخت و کل این فرآیند را فرآیند دیالکتیکی خواند و سه مرحله اصلی برای آن برشمرد.

فرآیند دیالکتیک هگل

دیالکتیک، قانون منطق است. منطقی که می‌توان با آن واقعیت را شناخت. دیالکتیک، روش و سازوکاری است که اندیشه و واقعیت، در جریان آن وحدت پیدا می‌کنند و قانون واقعیت، حرکت اندیشه است که در سیر امور عالم، نطفه ضد هر فکر و فرض، در خود آن فکر و متن وجود آن عقیده و فرض نهفته است.

اصل فکر (تز)، نطفه‌ی ضد آن فکر (آنتی تز) است که آن را اصلاح می‌کند. تز و آنتی تز ترکیب می‌شوند و از ترکیب این دو عنصر (جمع ضدین)، عنصر دیگر بوجود می‌آید که سنتر است. به عبارت دیگر هر مرام یا فکر، نطفه‌ی ضد خود را در درون خود دارد و جز جدایی ناپذیر است.

در رابطه بین عقل و دولت و اصطلاح فرآیند دیالکتیکی سه مرحله از دیدگاه هگل وجود دارد. مرحله نخست؛ حالت ابتدایی امور است که هرچه هست «تز» است. واکنشی را که این وضع همواره برمی‌انگیزد، یعنی نیروهای متقابل عناصر متضاد، «آنتی تز» نامید. مقابله و تعارض بین این دو وضع، سرانجام به وضعیت جدیدی می‌انجامد که عناصری از هر دو را دور می‌ریزد اما عناصری از هر دو را نگه می‌دارد و این را هگل «سنتز» می‌خواند.

ولی از آنجا که «سنتز» هم وضعیت جدیدی است، خود تضادها و تعارضات جدیدی دربردارد و بنابراین، سرآغاز سه گانه‌ی تازه‌ای از تز، آنتی تز و سنتز می‌شود. بدین ترتیب فرایند دگرگونی‌های تازه‌ای از خود بیرون می‌دهد. به گفته هگل همین امر، دلیل یکسان نبودن همه چیز است. به همین دلیل است که همه چیز از جمله اندیشه‌ها، دین، هنرها، علوم، اقتصاد، نهادها، خود جامعه، مدام در تغییر است و به همین دلیل نیز در هر مورد الگوی دگرگونی، دیالکتیکی است.

آزادی و جامعه مدنی از دیدگاه هگل

بشر موجودی متشکل از افراد منزوی و منفرد نیست. هر فرد با افراد دیگری زندگی می‌کند و وابسته به آن‌ها است، چنان که دیگران نیز به همین صورت وابسته به او هستند. بنابراین نباید او را جدا از مجموع نهادهایی ارزیابی کرد که در برابر نیاز او خدمت می‌کنند و خود، تجسم روح یا عقل در عالم‌اند. نخستین نهادی که از پیوستگی افراد شکل می‌گیرد، نهاد خانواده است.

جامعه مدنی وضع مقابل خانواده است. افراد بطور مستقل وارد جامعه مدنی می‌شوند و پیگیری منافع شخصی، آن‌ها را وارد رابطه می‌کند و به هم پیوند می‌زند. در حالی که‌شان اصلی خانواده، عشق و علاقه متقابل است. شان اصلی جامعه مدنی، رقابت همگانی و سراسری است.

جامعه مدنی در فلسفه هگل جایگاهی است میان خانواده و دولت و همراه با آن‌ها یکی از سه پایه اصلی فلسفه دیالکتیکی هگل را تشکیل می‌دهد. جامعه مدنی هگل ضمن حفظ مزیت‌های خانواده آن را اعتلا می‌بخشد. این پایه قلمرو و اخلاقی بالاتری دارد، زیرا می‌تواند اختلافاتی را که برای زندگی خانوادگی مرگبار می‌بود، در خود جای دهد. جامعه مدنی در مقایسه با خانواده، خود شکل نارسایی از دولت است و در مقایسه با دولت هم مقوله‌ای جزئی است. در جامعه مدنی افراد به این آگاهی می‌رسند که حتی رسیدن به منافع شخصی‌شان، در صورتی است که منافع دیگران را هم مشروع بدانند و به آن‌ها احترام بگذارند.

دولت، سنتزی از خانواده و جامعه مدنی است. دولت زمانی بوجود می‌آید که طبقه‌ای عمومی مرکب از مسئولان و خدمتگذاران مختلف داشته باشیم. این طبقه کلی و عمومی کمک می‌کند که جامعه از حالت اجتماع مدنی به دولت تبدیل شود. هر جامعه، روح دارد که از یک نطفه‌ی اولیه شروع می‌کند و نطفه‌ی اولیه روح، در خانواده تحقق می‌یابد و در حرکت دیالکتیک به جامعه مدنی و سپس به دولت منتقل می‌شود.

هگل معتقد است ما آزاد به دنیا نیامده‌ایم، ما آزاد می‌شویم و به میزانی آزاد می‌شویم که از تاریخ خود به مثابه موجودات اجتماعی آگاه می‌شویم و این وظیفه افراد است. آزادی یعنی خواستن آنچه عقلانی است. در حقیقت آزادی، زمانی است که انسان‌ها خود را بشناسند و خود را در مسیر دیالکتیک قرار دهند.

شخص آزاد و مختار باید واجد نیروی خودآگاهی باشد، یعنی توانایی جداشدن از تمام موقعیت‌های معین و مشخص را داشته باشد، تا بدان وسیله جدا از آن‌ها به خویشتن آگاه شود. او باید توانایی کناره گرفتن از همه روندها و روال‌ها را داشته باشد. اگر شخصی فاقد چنین توانایی باشد، انتخاب‌هایش آزادانه نخواهد بود، زیرا هیچ درکی از عاملیت خاص خویش و هیچ توانی برای ارزیابی عقلانی آنچه می‌باید به انجام برساند نخواهد داشت.

تمام پژوهشگران در این مورد، هم داستان‌اند که در نظریه سیاسی هگل، هیچ مفهومی مهم‌تر از مفهوم آزادی نیست. در کل در دیدگاه هگل، انسان آزادی را تنها در دولت می‌تواند بدست آورد.

در کل می‌توان گفت منطق هگل در رابطه با دولت، همان منطق روسو در اداره عمومی است. البته باید توجه کرد که هر دولتی، دولت عقلانی هگل نیست. دولت عقلانی باید دولتی باشد که افراد به انتخاب خویش از او پشتیبانی و اطاعت کنند، زیرا با اصول آن موافق‌اند و به راستی از اینکه جزئی از آن هستند، احساس رضایت دارند.

نظریه نفی دیالکتیک هگل

هگل بیان می‌کند که رسیدن به صلح پایدار جهانی غیرممکن و نفی دیالکتیک است. حقوق بین الملل در حقیقت روابط بین دولت‌های مستقل است. یک دولت جهانی بوجود نخواهد آمد و هیچ وقت یک قاضی قاطع در عرصه بین‌المللی که حکمش نافذ باشد، پدیدار نخواهد شد بلکه دعواهای لاینحل از طریق جنگ حل می‌شود.

او جنگ را نفی نمی‌کند. جنگ نه ارزش مطلق است و نه شر مطلق. گاهی باعث عدالت خواهی و گاهی بیهودگی است. هگل معتقد است که اگر از ملت‌ها دائما در صلح به سر برند، فاسد می‌شوند. از دیدگاه او، جنگ پدیده‌ای واقعی و در نتیجه، پدیده‌ای عقلانی است. پس صلح موقتی است، زیرا جنگ احساسی به انسان می‌دهد که خود را برای کل فدا کند. جنگ عمل اخلاقی است و در آن انسان‌ها، اوج پیوند خود را با کلیت نشان می‌دهند.

گزیده‌ای از منابع:

• کرامت، فرهاد، ۱۳۹۷، تاریخ اندیشه‌های سیاسی در غرب قبل از افلاطون تا قرن بیستم

• اردبیلی، محمد مهدی، ۱۳۹۰، هگل

• استراتن، پل، ۱۳۷۹، آشنایی با هگل، ترجمه: مسعود علیا

• بیزر، فدریک، ۱۳۹۱، هگل، ترجمه: سید مسعود حسینی

• ستیس، وت، ۱۳۷۷، فسلفه هگل، ترجمه: حمید عنایت

• با تشکر از راهنمایی آقای دکتر شوهانی، تحلیلگر مسائل سیاسی و عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور

منبع: ایلنا

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.