حتی وقتی کرونا هست، نجات در «دیگری» است؟

سیدسبحان تقوی

“چهره «دیگری» آیت یا نشانه‌ای از خداست”. این را امانوئل لویناس، فیلسوف یهودی فرانسوی معاصر گفته است. لویناس از سرآمدانِ سنت قاره‌ای در فلسفه جدید است که بنیاد فلسفه خود را بر «اخلاق» بنا نهاد؛ اخلاقی که آن را در «دیگری» می‌جویَد و می‌یابَد.

در جهانی که هستیم، گریزی از «دیگری» نیست؛ خواه دیگریِ غیرشخصی و ذهنی و خواه دیگری شخصی و انسانی. از همان زمان که از تنگنای عدم پا به فراخنای هستی می‌نهیم؛ یا آن هنگام که در شکم مادر از غرایب جهانِ بیرون بی‌خبریم، ما هستیم و «دیگری». فی‌الواقع حضور متداوم ما در طیّ زمان همواره با دیگران معنا می‌یابد، و این دیگریِ شخصی همان است که پوست و گوشت و خون دارد و می‌تواند به تعبیر بوبر از سوی «من» مخاطبِ «تو» قرار گیرد.

در فلسفه اگزیستانسیالیسم نسبت به من، تو و رابطه میان این دو بحث‌های بسیاری رفته است؛ تا آنجاکه اصلاً عده‌ای انسان را همین «در رابطه‌بودن» معنا کرده‌اند و گفته‌اند انسان همین «در رابطه‌بودن» است، نه آنکه موجودی باشد که در رابطه‌ای به سر می‌برَد؛ بلکه اساساً همین «در رابطه‌بودن» معنای آدمی است و این است که انسان را معنا می‌کند.

ببینید که این تعریف از انسان، با آنچه پیش از آن شنیده‌ایم چقدر متفاوت است. از سنت فلسفی یونان گرفته تا کانت و دیگران، انسان را حیوان ناطق و اجتماعی یا فاعل شناسایی یا … می‌خواندند؛ و هرچه که بود خود انسان بود و نشانی از «دیگری» نبود.

در میان بخشی از فیلسوفان جدید خصوصاً در سنت قاره‌ای، آن نگاه‌ها کنار رفته و برای فهم انسان، «دیگری» و رابطه با دیگری است که اهمیت پیدا کرده است.

یکی از این فیلسوفان جدید که نامش در ابتدای این نوشتار آمد، لویناس است. او در عین حال که توجهی ویژه به اخلاق داشت و آن را نه جزئی از فلسفه یا در کنار آن، بلکه همان «فلسفه اولی» می‌دانست [با این توجه که یونانیان آنچه را که در فلسفه اصل و اساس دانسته و مهم می‌شمردند، فلسفه اولی می‌خواندند]، برای «دیگری» اهمیتی خاص قائل بود. به اعتقاد لویناس، فلسفه همه چیز را در «خود» [همان فاعل شناسایی نزد کانت] منحصر و مختصر کرده و به همین خاطر نتوانسته آنگونه که باید به «دیگری» بیاندیشد.

در اندیشه لویناس، همین رابطه ملموس و عینی (یا چهره به چهره) با «دیگری» و کیفیت آن است که مایه اخلاق و پایه آن شمرده می‌شود. در نگاه او اخلاقی زیستن را باید در میان همین رابطه‌ها با دیگری جُست و تجربه کرد. در چنین نگاهی روابط میان انسان‌ها اهمیت می‌یابد.

گابریل مارسل، فیلسوف فرانسوی و چهره‌ای اثرگذار در اگزیستانسیالیسم مسیحی از این هم پا را فراتر گذاشته و اساساً امکان حصول زیست دینی یا معنوی و تجربه حضور خداوند در زندگی آدمی را منوط به تحقق روابط انسانی و بیناشخصی در زندگی می‌دانست. با این عنایت که نزد مارسل انسان‌های دیگر، وسیله یا معبری برای رسیدن به یک زندگی معنوی نیستند، بلکه خود غایت و هدف این تجربه‌اند؛ به عبارتی، پیوند با «دیگری» و زندگی با آدمیانِ گوشت و خون‌دار همان زندگی دینی و همان حضور خداوند است؛ یعنی آنکه امر قدسی یا مقدس در فاصله میان دو انسان واقع می‌شود، نه در رابطه‌ای یکسویه از پایین با وجودی نادیده در آسمان.

مارسل کوشید تا اینگونه به تلاش برای بازیابی تجربه‌های معنوی در جهان جدید پاسخی بدهد؛ جهانی که به تعبیر ماکس وبر «راز زدایی‌شده» و از راز تهی گشته است. در چنین جهانی دور و سخت به نظر می‌رسد که امر مقدس را که گویی مدت‌هاست از زمینِ انسان‌ها رخت بربسته و از دل‌ها ناپدید شده، به متن زندگی آدمیانِ این روزگار بازگرداند.

ردّ پای چنین دریافتی را البته در سنت دینی (نه صرفاً فقهی و شریعتمدارانه) و عرفانی (نه آنچه گاهی تصوف می‌خوانیم) خودمان، یعنی سنت ایرانی اسلامی (صرف نظر از آنچه ممکن است در سنت ایران باستان بوده و این قلم از آن بی‌خبر مانده) دیده‌ایم؛ آنجا که برخی اولیای الهی راه رسیدن به خالق را از میان خلق گفته‌اند و این معنی به اشارت‌های گوناگون بیان شده است. اما اینکه در قالب یک دستگاه اندیشه‌ای منسجم و رهیافت فلسفی مشخص عرضه شده باشد، نبوده و می‌توان امروز مبتهجانه آن را تلألوی مرواریدی روشن در تیرگیِ عمقِ دریای جهان جدید دانست.

برای انسانی که زندگی دینی و زیست معنوی خود را در رابطه با دیگران می‌جویَد، این «دیگری» مهم می‌شود و شئونات و کیفیت زندگی‌شان برای او اهمیت می‌یابد. چنین انسانی از درد دیگران به رنج می‌افتد و شادمانی دیگران شادش می‌کند. اگر تا پیش از این دریافت، ساعت‌های طولانی از روز و هفته را به فراغت و تفریح یا پرسه در اینستاگرام می‌گذرانده، غافل از آن که بداند بر سرِ همسایه و هم‌میهن و هم‌نوعش چه می‌رود، حالا می‌داند که تعالی او به چیزی گره خورده که در بیرونِ اوست. اگر تا پیش از این دلخوش به عبادات روزانه، خود را سعادتمند می‌دید، حالا می‌داند که اگر چشمی به بخشایش و کمک دارد، باید به دیگرانی که در کنار اویند ببخشد و به کمکشان بشتابد.

چنین انسانی می‌داند حالا که جهان به ویروسی به نام «کرونا» گرفتار شده و فی‌المثل چون گذشته نمی‌تواند هر روز و هر هفته در نماز جماعت و جمعه مسجد محله‌اش حاضر باشد، همه آنچه را به دنبالش بوده از دست نداده، که‌ای بسا بهترش را یافته؛ پس به تیمار بیماران و کمک به مستمندان محله‌اش می‌کوشَد.

چنین انسانی که به تعبیر لویناس: «نیازهای مادی دیگران را نیازهای معنوی خود می‌داند»، جور دیگری با «دیگری» سر می‌کند؛ او می‌داند با آنکه این روزها از دست دادن و معاشرت و نزدیکی به انسان‌های دیگر منع شده تا مبادا بیمار شود، هنوز هم نجاتش در «دیگری» است.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.