سیر باختری انتر خاوری؛ تحلیل نمادین پویانمایی «میمون‌شاه»

مهدی فردوسی مشهدی : دودمان یا امپراطوری مینگ، سلسله‌ای پادشاهی در چین بود که از ۱۳۶۸ تا ۱۶۴۴ میلادی؛ یعنی 276 سال بر قلمرو این کشور حاکم بود. دهه نخست سده شانزدهم میلادی؛ یعنی اواخر دوره حاکمیت این دودمان؛ زمانی که شاه عباس دوم بر ایران حکم می‌راند، «وو چنگین» یا «وو جِنگ تِن» شاعر و راهب بودایی این دودمان، به فرمان خاقانی از همین سلسله، افسانه‌ای به نام «سی یو جی» (Journey to the West) پدید آورد که شهرنوش پارسی‌پور بر پایه ترجمه فرانسوی آن، نسخه فارسی‌اش را با عنوان «سیرِ باختر» منتشر کرد (1374). این اثر، شهیرترین داستان افسانه‌ای تاریخ چین درباره سرگذشت ماجراجویانه یا زیارت «سیان جوان» یا «سوان زانگ» (معادل شخصیت تاریخی شوانگ‌زانگ یا هیوان‌تسانگ) برای به دست آوردن نسخه‌های اصلی سوتراهای بودایی (متون مقدس بودایی) به «مناطق غربی» (آسیای مرکزی و هند) است.

پویانمایی فانتزی و اکشن «میمون‌شاه» (The Monkey King) به کارگردانی آنتونی استاکی[1] انیماتور امریکایی معاصر، بر پایه فیلم‌نامه‌ای از ریتا هسیائو[2]، استیو بنچیچ[3] و ران جی فریدمن[4]، تازه‌ترین اقتباس سینمایی از اسطوره چینی «شاه‌میمون» است که آگوست امسال (۲۰۲۳ م) به گیشه رسید.

این اسطوره چینی دست‌مایه اقتباس‌های سینمایی فراوانی بوده است و این فیلم افزون بر پرداختن به درون‌مایه آن اسطوره، به موضوعات «خانواده»، «دوستی» و «دوست داشته شدن» هم می‌پردازد و بنابراین، فیلم‌نامه‌اش، نوعی بازآفرینی به شمار می‌رود، اما بر اثر پرداختن به چندین موضوع محوری، به ابهام دچار شده است و مخاطب را گیج می‌کند؛ یعنی روشن نیست دغدغه شخصیت اصلی نداشتن خانواده و دوست صمیمی است یا نداشتن جایگاه اجتماعی و ریاست یا نداشتن جاودانگی.

فیلم در آغاز، مسئله قهرمان را بی‌کسی و بی‌خانمانی و «هویت» معرفی می‌کند، اما در میانه، توان‌مندی و سروَری و «قدرت» مسئله او معرفی می‌شود و در پایان جاودانگی و «ابدیت» و از این‌رو، پی‌رنگ داستان فیلم، به نوعی آشفتگی دچار است. قبیله میمون‌ها این قهرمان دردسرساز را نمی‌پذیرند؛ پس کنش‌های او باید در خدمت رفع تنهایی باشد، اما این اقدامات در خدمت فراچنگ آوردن توانایی است و پس از این، روایت با سودای جاودانگی قهرمان، پیش می‌رود.

پایان باز این داستان، با توجه به منبع اساطیری‌اش، منطقی است؛ زیرا آن اسطوره دو بخش دارد: ۱. پیش از تحول قهرمان؛ ۲. پس از تحول قهرمان. بنابراین، شاید این فیلم دنباله‌ای هم داشته باشد. چکیده سخن این‌که اگر نویسندگان از درج چند موضوع فربه در یک داستان پرهیز می‌کردند و به درون‌مایه اصلی اسطوره متعهدتر می‌ماندند، این اثر به آسیب ابهام دچار نمی‌شد.

باری، از دید نمادشناختی، میمون‌شاه انسان مغرور است؛ یعنی با توجه به توانایی‌هایش فریب می‌خورد و به تکبر و انانیت دچار می‌شود و سودای سروری بر هم‌نوعانش در سر می‌پرورد، بلکه ادعای خدایی و جاودانگی می‌کند و به انواع تندروی‌ها و گزافه‌خواهی‌ها دچار می‌شود؛ سپس سر پرسودای او در برابر خداوند به سنگ پشیمانی می‌خورد و کیفر می‌بیند و می‌کوشد خطاهایش را جبران کند. این درون‌مایه‌ای تائوئیسمی را در اساطیر آفرینش ادیان ابراهیمی هم می‌توان یافت. چوب‌دستی جادویی یا میله آهنین که قدرت‌نمایی میمون‌شاه به آن وابسته است، مجموعه استعدادهای انسانی به‌ویژه خردمندی اوست که آن هم خداداد است. میمون‌شاه در فصل نخست اسطوره، با عصایش خدایان را می‌کوبد، اما در فصل دوم، درمی‌یابد که باید شیطان‌ها را بکوبد. این طغیان در برابر خداوند بر اثر توانایی خارق عادتی که هیچ جانور دیگری از آن برخوردار نیست، یک ترکیب را تداعی می‌کند: «جانور هوش‌مند» یا «انسان خردمند» که البته در این برخورداری، وام‌دار خداوند است.

او عصاتان داد تا پیش آمدید

این عصا از خشم هم بر وی زدید

حلقه کوران به چه کار اندرید؟

دیده‌بان را در میانه آورید

دامن او گیر کاو دادت عصا

در نگر کآدم چه‌ها دید از عصا[5]

آدمی با عصای خردورزی به سرکشی در برابر خدایان دچار می‌شود، اما خداوند به او خواهد فهماند که حتی با جهش‌های بلند مبتنی بر توانایی‌هایش، باز هم در دست توانایی خداوند است و نمی‌تواند از «مُلک» او بگریزد و بنابراین، باید نزد روش‌بینان زانو بزند و از آنان بخواهد کوری‌اش را درمان کنند تا در برابر آن جاودان توانا، فروتن شود و اندازه‌اش را بشناسد.

شاید خواننده محترم با خوانش نسخه اصلی اسطوره چینی «میمون‌شاه» تصدیق کند که اگر سازندگان این پویانمایی فقط به همین موضوع؛ یعنی اندازه انسان در هستی می‌پرداختند، این پویانمایی به اثر فلسفی ـ الاهیاتی تفکربرانگیزی بدل می‌گشت. باری، برای آگاهی خوانندگان گرامی، چکیده این اسطوره به شرح زیر حاوی هشت فصل گزارش می‌شود:

 

۱

۲

۳

۴

۵

۶

۷

۸

زایش

دانش

توانش

ستایش

سرزنش

کرنش

نوزایش

بینش

 

آدمی بر اثر پیوند آسمان و زمین زایید؛ در زمین چیزهایی آموخت؛ به توانایی‌هایی دست یافت؛ سپس به توانایی‌هایش غره شد و به خودستایی پرداخت؛ تا این‌که خدایان او را بر اثر تندروی‌هایش سرزنش کردند؛ آن‌گاه ناگزیر در برابر بی‌کرانگی خداوند کرنش کرد و به کیفر کرده‌هایش، ناگزیر شد در زهدان مراقبه و ندامت محبوس بماند و دوباره بزاید و این‌بار حقیقت را درباره اندازه‌اش در هستی دریابد و به بینش درست دست یابد.

 

1. زایش

تخمی سنگی بر فراز قله کوهی فراتر از دریای شرقی وجود داشت که در اوج تنهایی‌اش از خورشید و ماه و باران تغذیه می‌کرد تا این‌که روزی شکافت و میمونی بامزه گریه‌کنان از آن بیرون آمد و به سرعت برای کشف جهان به راه افتاد. همه میمون‌ها بازی‌گوش بودند، اما این میمون، شادترین و سرگرم‌کننده‌ترین میمون بود؛ موجودی عجیب که تا آن زمان دنیا چنین موجودی را در خود ندیده بود. او روی شاخه‌ها تاب خورد و در جویبارهای کوه می‌گشت و با آهو و گرگ و پلنگ و ببر دوست می‌شد و دیگر میمون‌ها را راه‌نمایی می‌کرد تا این‌که به ریاست و تاج و تخت دست یافت و خودش را «شاه‌میمون جذاب[6]» نامید و سیصد سال بر رعایای خودش حکم راند، اما پس از این درباره آینده نگران شد و با خودش گفت: من اکنون خوش‌حالم، اما روزی یاما، ارباب عالم مردگان خواهد آمد تا روح من را بگیرد و اگر چنین روی‌دادی گزیرپذیر نباشد، شاه بودن من چه سودی برایم دارد؟

2. دانش

بنابراین، در این اندیشه فرورفت که استادی را پیدا کند تا بتواند چگونگی جاودان شدن؛ یعنی زندگی همیشگی را به او آموزش دهد. او قایقی ساخت و بادها او را در اقیانوس بزرگ به ساحلی دور رساندند؛ جایی که اولین بار آن‌جا را می‌دید. چند تکته لباس دزدید و به تقلید از گفتار و آداب انسان، کارهایش را پیش می‌برد؛ سپس شهر به شهر رفت و بیابان‌های برهوت و جنگل‌های انبوه را پیمود تا به غار موجودی جاودانه راه یافت.

مرد مقدس پذیرفت که این سالک عجیب و غریب را با عنوان شاگرد میمون تا ده سال بپذیرد و نزد او درس بخواند و کتاب مقدس تائوئیسم و راه جاودانگی را بیاموزد. او فراگرفت چگونه به کارهای شگفتی‌برانگیز دست بزند و با اوج گرفتن سوی آسمان، خودش را به هفتاد و دو شکل گوناگون، تبدیل کند. هم‌چنین مهارت‌های جدید دیگری یاد گرفت و به خانه‌اش بازگشت.

هنگامی که به خانه رسید، پادشاهی کوهستانی در غوغای هیولایی وحشت‌ناکی، فرزندان رعایا را دزدیده بود. میمون‌شاه خشمگین غرید و به هوا پرید تا به لانه هیولا رسید؛ سپس با استفاده از جادوی خود، موهای بدنش را به هزاران عدد میمون تبدیل کرد. میمون‌های کوچک با لگد، مشت و نیشگون، هیولای کثیف را سرگرم کردند و میمون‌شاه توانست فرزندان ربوده شده را گرد آورد و به خانواده‌هایشان بازگرداند.

3. توانش

پس از این پیروزی باشکوه، میمون‌شاه جذاب ارتشی مسلح از نیروهای شمشیرزن و نیزه‌دار و تبرهای جنگی پدید آورد و پادشاه و فرمانده بزرگی مثل خودش نمی‌شناخت. بنابراین، به آن گفت: عزم سفر دیگری دارد؛ این‌بار به دورن آب.

او با خواندن طلسم و ایجاد علامتی جادویی، آب‌های دریای شرقی را شکافت و شکوه‌مندانه در این راه گام زد تا به کاخ پادشاه اژدهای آبی رسید و انواع سلاح‌های مقدس را به او تقدیم کرد، اما به‌واقع برای دزدیدن با ارزش‌ترین دارایی آن پادشاه فلس‌دار؛ یعنی چوب‌دستی آهنی او آمده بود. اژدهای بزرگ برای اندازه‌گیری اعماق اقیانوس‌ها از این چوب‌دستی استفاده می‌کرد.

میمون‌شاه با قدرت‌های عجیب خودش، آن چوب‌دستی غول‌پیکر را از کف اقیانوس جدا و آن را سوزن خیاطی کوچکی تبدیل کرد و آن را پشت گوشش گذاشت و کلاه ایمنی و زره زرینی برای خودش ساخت و از اقیانوس خارج شد.

 

4. ستایش

شاه‌میمون جذاب پیرامون قصرش چرخید و به گنجینه‌ها و روکش زرین کلاهش اشاره کرد و خودش را به رخ کشید. سلاح جدید او به چماقی غول‌پیکر و دوباره به سوزن تبدیل می‌شد. میمون‌شاه قهقه می‌زد و خودستایی می‌کرد که توانسته است پادشاه زیر اقیانوس را مغلوب کند. رعایا فریاد می‌کشیدند: «شما به بزرگی خدایان بهشتید»، اما خدایان واقعی چنین نظری نداشتند؛ زیرا آن میمون به مزاحمی گستاخ بدل گشته بود و هر روز دردسرهای تازه‌ای می‌آفرید.

 

5. سرزنش

بنابراین، خدایان تصمیم گرفتند به بهانه و افتخار پیروزی‌های میمون‌شاه ضیافتی هم‌راه با میزهای پر از غذاهای لذیذ و جام‌های شراب، بر پا کنند. همه میهمانان به اندازه‌ای نوشیدند که به خواب رفتند. میمون‌شاه هم در خوابی عمیق، خروپف می‌کرد تا این‌که

دو مرد خشمگین بدون گفتن کلمه‌ای، او را بستند و به زیر زمین کشاندند و میمون‌شاه اسیر را با چهره مودارَش، به ورودی شهر رساندند. میمون‌شاه در آن هنگام سرش را بالا آورد و نوشته‌ای را بالای ورودی دید: «قلمرو تاریکی[7]». ناگهان بیدار و هوشیار شد و گفت: چرا مرا به این‌جا آورده‌اید؟» او می‌گریست و می‌گفت: «قلمرو تاریکی، جایگاه یاما[8]، پروردگار مرگ است». مأموران غرغرکنان زمزمه می‌کردند: «به ما دستور داده‌اند تا شما را دست‌گیر کنیم». آنان تلاش کردند میمون‌شاه را به شهر ببرند، اما او خشمگین شد و سوزنش را از پشت گوشش بیرون آورد و آن را به چماقی غول‌پیکر بدل کرد و فرستادگان قلمرو تاریکی را راند.

شیطان‌ها و سربازان ارواح با دیدن این جنگ‌جوی خشمگین گریختند. هنگامی که میمون‌شاه به تخت یاما رسید، غرش‌کنان گفت: «چرا مأمورانت را برای دست‌گیری من فرستادی؟ نمیدانی من کی‌ام؟ من جاودانه‌ام». پادشاه قلمرو مردگان با خشم به چوب‌دستی میمون نگریست و گفت: بسیاری از افراد، یک نام دارند؛ شاید اشتباهی رخ داده باشد». میمون‌شاه چماقش را به زمین زد و دیوارهای قصر را لرزاند و گفت: اسناد ثبت ولادت و مرگ مرا بیرون بیاورید تا ببینیم آیا این خطا را می‌توان رفع کرد! مسئول پرونده‌ها، اسناد را آورد و میمون‌شاه نام‌ها را نگاه کرد تا این‌که چشمش به این پرونده رسید: «روح شماره ۱۳۵۰؛ میمون سنگی متولد بهشت، با سن ۳۴۲ سال». میمون‌شاه قلم و جوهر گرفت و اسم خودش و نیروهایش را از طومار مرگ پاک و آن را پرتاب کرد و فریاد زد: «این فرجام کار من است؛ تو دیگر بر من قدرتی نداری».

6. کرنش

امپراطور هر روز شکایت‌هایی از دریای شرق و کمابیش هر بخش دیگری از کیهان دریافت می‌کرد و می‌بایست راهی پیدا می‌کرد تا رفتارهای آن میمون مزاحم را مهار کند. بنابراین، با توجه به بزرگ‌ترین ضعف میمون‌شاه؛ یعنی تکبر او نقشه‌ای کشید. او پیش‌نهاد کرد میمون‌شاه منصبی در بهشت داشته باشد تا بتواند مراقب رفتارهای او باشد و به همین انگیزه، منصب «نگهبانی اسب‌های بهشت» را به او سپرد، اما میمون‌شاه پس از چند روز، در اهمیت و افتخارآمیز بودن چنین منصبی شک کرد و بنابراین، منصب دیگری را از امپراطور خواست: «نگاه‌بان باغ هولوهای جاویدان».

این هولوهای زرین که هر چند هزارسال یک بار میوه می‌دادند، به خورندگان خود، زندگی جاویدان می‌بخشیدند. امپراطور این منصب را به میمون‌شاه داد و او به ضیافت آن هولوهای شیرین و آب‌دار رفت و جاودانگی‌اش را تجدید و تشدید کرد. او در هوس طعم آن میوه‌های شیرین آویزان از شاخه‌ها، از درختی بالا رفت و یکی را از آنها گاز زد؛ بسیار خوش‌مزه بود. بنابراین، تک تک هولوهای باغ را بلعید و این کار، بر خشم امپراطور از رفتارهای میمون، افزود تا این‌که تصمیم گرفت میمون‌شاه را بکشد، اما او اکنون جاودانه شده بود.

امپراطور ناامیدانه نزد خود بودا از میمون شکایت کرد. بودای جاودان به بهشت سفر کرد و میمون را میان دست‌هایش گرفت و به او گفت: «چرا پیوسته غوغا می‌کنی؟» میمون گفت: «من میمون‌شاه جذاب و جاودانم و می‌توانم به هفتاد و دو شکل مختلف تغییر کنم و با یک جهش، هزاران مایل در هوا بپرم؛ پس باید بر عرش عالی بهشت بنشینم». بودا خندید و گفت: «با تو شرطی می‌بندم: اگر بتوانی از کف دستم بپری، از امپراطور خواهم خواست تخت پادشاهی‌اش را به تو بدهد وگرنه، باید به زمین بروی و برای جاودانگی تلاش کنی[9]».

7. نوزایش

میمون مشتاقانه شرط را پذیرفت و با جهشی بلند، در ابرها ناپدید شد و در جایی دور میان پنج ستون صورتی بلند فرود آمد و نام خودش را با قلم‌مویی جادویی روی کوچک‌ترین ستون نوشت و دوباره نزد بودا برگشت و گفت: «من آماده‌ام؛ کی شروع خواهیم کرد؟ من به جایی که گفتی رفتم و حتی نام خودم را هم آن‌جا ثبت کردم. دوست داری آن‌جا را ببینی؟» بودا گفت: «نیازی به رفتن نیست». میمون به پایین نگاه کرد و دید نامش بر انگشت کوچک استاد بودا نوشته است. بودا گفت: «تمام جهان در کف دست من است؛ تو هر اندازه هم دور بپری، باز در دست من خواهی بود».

 

8. بینش

میمون‌شاه شرط را باخت و شکست خورد و تنبیه شد؛ یعنی مقرر شد به مراقبه و خودیابی و خودشناسی بپردازد تا به روشنایی دست یابد؛ چنان‌که پس از این، ماجرای تازه‌ای پیش آمد؛ یعنی راهبی چینی را در سفر به هند هم‌راهی کرد تا از طریق سوتراها به روشنایی حقیقی برسد. گوتاما بودا به تاوان گناهانش او و دو محافظ دیگر را موظف می‌کند که به غرب (هند) سفر کنند.

فصل دوم اسطوره میمون‌شاه، پس از کیفر او آغاز می‌شود که در داستانی کهن آمده است. این داستان افسانه‌ای ملحق به آن اسطوره به شمار می‌رود که به شرح گزارش زیر، در سده شانزدهم میلادی پدید آمد.

دودمان یا امپراطوری مینگ، سلسله‌ای پادشاهی در چین بود که از ۱۳۶۸ تا ۱۶۴۴ میلادی؛ یعنی 276 سال بر قلمرو این کشور حاکم بود. دهه نخست سده شانزدهم میلادی؛ یعنی اواخر دوره حاکمیت این دودمان؛ زمانی که شاه عباس دوم بر ایران حکم می‌راند، «وو چنگین[10]» یا «وو جِنگ تِن» شاعر و راهب بودایی این دودمان، به فرمان خاقانی از همین سلسله، افسانه‌ای به نام «سی یو جی» (Journey to the West) پدید آورد که شهرنوش پارسی‌پور بر پایه ترجمه فرانسوی آن، نسخه فارسی‌اش را با عنوان «سیرِ باختر» منتشر کرد (1374). این اثر، شهیرترین داستان افسانه‌ای تاریخ چین درباره سرگذشت ماجراجویانه یا زیارت «سیان جوان» یا «سوان زانگ» (معادل شخصیت تاریخی شوانگ‌زانگ یا هیوان‌تسانگ[11]) برای به دست آوردن نسخه‌های اصلی سوتراهای بودایی (متون مقدس بودایی[12]) به «مناطق غربی» (آسیای مرکزی و هند) است.

بر پایه این داستان، تانگ سنگ برای یافتن کتاب‌های آموزه‌های بودا به زادگاه او؛ یعنی هند سفر می‌کند و پس از آزمایش‌ها و رنج‌های فراوان به وطن بازمی‌گردد. این روایت تا اندازه‌ای به تاریخ متعهد مانده، اما نویسنده عناصری را از داستان‌های عامیانه بر آن افزوده است. گوتاما بودا این وظیفه را بر عهده راهب می‌گذارد و سه محافظ برای او فراهم می‌کند که آماده کمک به او و هم‌راهی با او می‌شوند: هیولای شنی (sand monster)، خوک حریص (greedy pig) و شاه میمون مغرور، ماجراجو و شیطان (arrogant, adventurous, mischievous Monkey King).

داستان سفر به مغرب یا سیر باختر از معروف‌ترین و فاخرترین آثار ادبیات آسیا به شمار می‌رود که تلفیقی از روایات اساطیری و افسانه‌های عامه است.

پانوشت‌ها

[1]. Anthony Stacchi.

[2]. Rita Hsiao.

[3]. Steve Bencich.

[4]. Ron J. Friedman.

[5]. محمد بلخی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۱۰۵.

[6]. Handsome Monkey King.

[7]. Region of Darkness.

[8]. Yama.

[9]. Virginia Schomp, Myths of the World: The Ancient Chinese, p 77-85.

[10]. Wu Cheng’en (1500-1582).

[11]. هیوان‌تسانگ (Xuanzang) جهان‌گرد، مترجم و بهکشوی بودایی اهل چین و شارح ارتباطات بودیسم چینی و بودیسم هندی (۶۰۲-۶۶۴ م).

[12]. هنگامی که حفظ محتوای نخستین متون هندویی دشوار می‌نمود، فرهیختگان سنت هندو جُنگ‌هایی چکیده را به نام سوترا (سوترَه یا سوته) پدید آوردند تا گوهر و لُب نظام‌ها و مکتب‌های آیین هندو را در آنها بگنجانند و حفظ آنها را تسهیل کنند. این متون، سومین دسته متون هندویی پس از شروتی‌ها و سمْرتی‌ها به شمار می‌روند و مجموعه‌هایی در بردارنده کلمات قصار در قالب کتابچه‌های راه‌نمایَند. واژه سوترا به معنای دوختن (بخیه / sew و suture)، از ریشه «siv» به معنای ریسمان است. خطوط این متون بر پایه این نام‌گذاری، به ریسمان‌هایی تشبیه شده‌اند که چیزها را کنار یک‌دیگر نگاه می‌دارند.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.