بانوی بانوان؛ در عظمت و بزرگ‌منشی حضرت زهرا

این نوشتار برگرفته از مجموع مباحث و گفتگوهای جناب آقای دکتر محمد مسجدجامعی است در مورد حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی چهارده معصوم (ع) و چگونگی شرایطی که ایشان در آن می‌زیسته‌اند. ایشان در نوشتار پیش رو، به زندگانی و جایگاه و بالاخره شهادت حضرت زهرا(س) پرداخته است.

زن در جاهلیت

جامعه شبه‌جزیره عرب هنگام ظهور اسلام اصولاً جامعه‌ای مردانه بود -و هنوز هم چنین است- و این به دلیل ویژگی‌های محیطی، تاریخی و اجتماعی آن بود؛ سرزمینی فقیر و خشک که قبایل مختلفی را جای داده بود. صرف خشونت سرزمین، انسان را خشن و خشونت طلب می‌کند، مضافاً که گرسنگی و حتی تشنگی دائمی هم مزید بر علت بود. نایابی آب و کمی باران و ناسازگاری و سختی محیط زیستی، علت اصلی بود.[1] این گرسنگی، جنگ مداوم بر سر چراگاه و به غارت بردن آذوقه و اموال قبایل دیگر را موجب می‌شد. این مجموعه عوامل در طول زمان، نوعی فرهنگ ضد زن را به‌وجود آورد. زیرا آنچه عملاً وجود داشت خشونت بود و جنگ و گریز و چپاول و غارت؛ و این همه به مرد نیرومند و چابک و شمشیر به‌دست نیاز داشت. در چنین اوضاع و احوالی، زن عنصری مزاحم بود، چرا که توان جنگ و غارت نداشت و بدتر آن‌که ممکن بود خود به غنیمت گرفته شود.[2]

یکی از دلایل مهم ضد دختر و ضد زن بودن قبایل عرب نیز به این دلیل بود که قبیله نیاز به نیروی جنگی داشت و هم می‌بایست عامل منفی‌ای وجود نداشته باشد که دست و پاگیر باشد و در احیاناً اسیر شود. اسارت او یک مشکل بود. لکه‌دار شدن حیثیت شخصی و خانوادگی و خصوصاً قبیله‌ای مشکلی دیگر. با توجه به این نکات در آن روزگاران زن یک عامل منفی و بازدارنده بود. بویژه که جنگ و ستیزی مداوم و بی امان بین قبائل جریان داشت و هر لحظه ممکن بود قبیله‌ای مورد هجوم قبیله‌ای دیگر قرار گیرد.[3]

نکته مهم‌تر این بود که اصولاً برای زن شأنی انسانی قائل نبودند. او بیش از آن‌که شریک مرد باشد، همچون کالاهای دیگر، متعلق به او بود. روابط زن و شوهر بیش از آن‌که همسرانه باشد، مالکانه بود و بدتر آن‌که چنین رویکردی نسبت به وی را نشانه‌ای از حمیت، رجولیت، قدرت و مردانگی می‌دانستند.[4] دختر را مایه ننگ می‌انگاشتند و به همین دلیل بعضاً آنان را زنده به گور می‌کردند. مواردی نقل شده که فردی داستان فجیع زنده به گور کردن دختر کوچک خود را برای پیامبر (ص) گزارش می‌کند که پیامبر (ص) به گریه می‌افتد و ناقل را از مجلس خود، دور می‌سازد.[5] به واقع، چنین تصورات و اعتقاداتی وجود داشت و مورد عمل قرار می‌گرفت.

این اجمالی بود از آن شرایطی که به فرهنگ عمومی جزیرۀالعرب بازمی‌گشت و بلکه بدان شکل می‌داد. ولی این پایان ماجرا نبود؛ زیرا زنان که خود را در چنین وضعیت طاقت‌فرسایی می‌یافتند، به‌گونه‌ای دیگر ضعف خود را جبران می‌کردند و آن از طریق مکر و حیله و سخن‌چینی و فتنه‌انگیزی بود.[6] این ویژگی‌ها عموماً در جوامع بسته مردسالار شکوفا می‌شود و بیش از آن‌که ناشی از خصلت‌های فردی باشد، متأثر از شرایط اجتماعی است. این شرایط بیرونی است که چنین خصلت‌هایی را رشد می‌دهد و اصولاً شخصیت آن‌ها را می‌سازد.

هرچند دختر گرامی پیامبر (ص) در چنین جامعه‌ای به دنیا آمد و در چنین وضعیتی می‌زیست، ولی او نه تنها با زمان خود متفاوت بود، بلکه خود نمونه کاملی از زن و قابلیت‌هایش، آن‌گونه که خداوند آفریده بود.

جایگاه حضرت زهرا

واقعیت این است که درک مراتب و مقامات پیامبر (ص)، امامان معصوم و حضرت فاطمه زهرا عمدتاً با توجه به حکمت و تقدیر الهی، فلسفه خلقت جهان، چرایی خلقت انسان و هدف‌داری مجموع آفرینش و مباحث مربوط به “انسان کامل”و جایگاه والای او قابل دریافت است و برای دریافت این نکات باید به احادیث معتبر، به‌ویژه ادعیه و زیارت‌های مطلقه و مخصوصه‌ای که متضمن بیان مراتب بلند معنوی و روحانی معصومان است، رجوع کرد. اگرچه فلسفه و عرفان مبتنی بر این معارف نیز می‌تواند بیان‌کننده و توضیح‌دهنده بسیاری از مسائل یادشده باشد، ولی علی‌رغم این همه، بررسی زندگانی این جهانی آنان نیز می‌تواند گوشه‌ای از عظمت روحی و اخلاقی و انسانی ایشان را نشان دهد.

بین شاخه‌های مختلف اسلامی تنها شیعیان معتقدند شأن و مقام یک زن می‌تواند تا سر حد عصمت و انسان کامل، ارتقا یابد. البته مصداق این زن دخت گرامی پیامبر (ص) است، ولی مسئله این است که او یک «بانو» است نه یک «مرد». این بدین معناست که نیل به مقام یادشده در انحصار مردان نیست و جنس زن نیز می‌تواند به چنین جایگاهی نائل آید.[7] از این زوایه حجیت و اعتباری را که برای “فعل، قول و تقریر” امامان معصوم قائل هستیم، برای این بانوی بانوان نیز قائلیم.

نگاه ما شیعیان نسبت به معصومین (ع) و از جمله حضرت زهرا، به اعتبار این است که این بزرگواران انسان‌های کاملی هستند، بانویی که بر حسب دعا و زیارتی که در مورد فاطمه زهرا (س) هست، خداوند او را امتحان کرد پیش از این‌که او را خلق کند؛ و این بیان معارفی مفصلی دارد. لذا فضیلت و منقبت و موقعیت فاطمه زهرا (س)، در چارچوب اعتقادات ما، مرتبه فوق‌العاده بالایی است؛ یعنی برترین زنی است که خداوند آفریده و در مقام عصمت قرار داده است، در مقامی که حتی ائمه (ع) هم می‌فرمایند که او بر ما حجت است.[8]

کسی که این ویژگی‌ها را دارد، اجمالاً فرد بسیار برجسته‌ای است. هرچند چنین اعتقاداتی را ما براساس مبانی نقلی و عقلی خودمان درباره حضرت زهرا و ائمه معصومین (ع) داریم، ولی اصل اعتقادات ما درباره مقامات و کمالات معنوی معصومین و از جمله حضرت زهرا، ناشی از بررسی و استنتاج‌های تاریخی ما نسبت به این بزرگواران نیست، بلکه بحث مجزایی بوده و اعتقاداتی از قبل تعیین‌شده است. هرچند برخی از نمودهای تاریخی و انسانی‌اش را که گزارش شده، می‌بینیم و احساس می‌کنیم، ولی اصل موضوع اساساً جنبه تاریخی ندارد.

 

دوران مکه

عمر کوتاه دخت گرامی پیامبر اسلام سه مرحله متمایز داشت: بخش نخست آن به دوران مکه بازمی‌گردد، بخش دوم به دوران مدینه تا رحلت پیامبر (ص) و بخش سوم به حوادث پس از رحلت پیامبر (ص) تا زمان شهادت حضرتش. این سه مرحله علی‌رغم مشترکات‌شان، خصوصیات متفاوتی دارند: بخش نخست به کودکی ایشان مربوط می‌گردد، به‌خصوص نقشی که پس از درگذشت مادر ایفا می‌کند. بخش دوم عمدتاً به همسرداری و تربیت فرزند راجع می‌شود و بخش سوم به آگاهی دادن به جامعه برای آن‌که با درگیر شدن در رقابت‌های قبیله‌ای و گروهی و زنده‌شدن میراث جاهلی، “راه راست” و “عقیده درست”، گم نشود، نه در آن زمان و نه در زمان‌های بعدی.

معروف چنین است که فاطمه زهرا (س) در سال پنجم بعثت، دیده به جهان گشود. اگرچه روایت‌های دیگری هم وجود دارد که سال تولد را کمی قبل‌تر می‌داند، ولی با توجه به مجموع اقوال و قرائن می‌توان نتیجه گرفت که تولد ایشان به هر حال پس از بعثت بوده است.[9] به حسب نقل‌های معتبرتر، جناب خدیجه در سال پنجم پس از بعثت، فاطمه زهرا را باردار شد و حضرتش آخرین فرزند ایشان بود. جناب خدیجه حتی در دوران حاملگی تحت تأثیر فرزند بود. چون به حسب روایات حضرتش با مادرشان حتی در همان هنگام جنینی صحبت می‌کرد.[10] حالا صرف نظر از این روایات، فاطمه زهرا، با توجه به آنچه که در ایام مدینه از ایشان می‌شناسیم، حتی از دوران کودکی، کودکی عادی نبوده، بلکه کودکی برجسته و شخصیت فوق‌العاده‌ای بوده است. قطعاً این موارد برای جناب خدیجه تأثیر گذار بود.

سال تولد حضرت فاطمه زهرا، مصادف است با سال‌هایی که فشار قریشی‌ها بر پیامبر (ص) و مسلمانان روز به روز افزایش می‌یافت که در نهایت به داستان شعب ابی‌طالب انجامید. فاطمه زهرا (س) در چنین موقعیتی به دنیا آمد و رشد کرد. کودکی در حال رشد که تمامی بستگانش تحت شرایط بسیار سختی که پیوسته سخت‌تر شد، قرار گرفتند. در این میان، چنان‌که پیش از این در بحث چگونگی مواجهه قریش با پیامبر (ص) در مکه به تفصیل مطرح شد، فشار قریشیان همزمان با افزایش تعداد مسلمانان بیشتر می‌شد، لذا عده‌ای مجبور به مهاجرت به خارج از منطقه عربی شدند. چراکه تمامی اعراب علیه آنان بسیج شده و یا امکان داشت، بسیج شوند، آن‌ها به حبشه رفتند تا از گزند معاندان به دور باشند.[11] این ابتکار، اهالی مکه را به این نتیجه رساند که بهتر است تمامی خاندان بنی‌هاشم تحت محاصره اقتصادی و اجتماعی قرار گیرند.

پیامبر (ص) نیز از آنان بود و موقعیت این خاندان تا اندازه‌ای مصونیت حضرت را تأمین می‌کرد. در نهایت تصمیم گرفتند که تمامی خاندان بنی‌هاشم (از مسلمان و غیر مسلمان) را مورد محاصره قرار دهند. در طول این محاصره که سه سال به طول انجامید (از سال هفتم تا دهم بعثت) مجموع خاندان بنی‌هاشم زندگانی بسیار سختی را سپری کردند، به‌ویژه در مورد مواد غذایی. هدف آن بود که پیامبر (ص) را به زانو درآورند و بهترین راه آن بود که بنی‌هاشم را در مقابل حضرتش قرار دهند و مناسب‌ترین وسیله، تحریم اقتصادی و غذایی بود.[12]

نتیجه تضییقات و سخت‌گیری‌ها این شد که دو پشتیبان بزرگ پیامبر (ص)، حضرت ابوطالب و جناب خدیجه در آخرین سال تحریم در فاصله‌ای کوتاه، زندگانی را بدرود گفتند و پیامبر (ص) آن سال را “عام الحزن” یعنی سال سوگ و اندوه نامید.[13] به احتمال فراوان این جریان ناشی از ضعف مفرط ناشی از سوء تغذیه و شرائط نامساعد زیستی بود که این دو شخصیت سالخورده را به سختی رنجور و کم‌توان ساخته بود.

موضوع اصلی این است که حضرت زهرا، هم شاهد زندگی بسیار سخت پدرش که پیوسته سخت‌تر می‌شد، بود و هم شاهد رنجورتر شدن مادرش. چراکه کاملاً قابل فهم هست که این شرایط سخت، به طور طبیعی حضرت خدیجه را از نظر روحی و جسمی پیوسته رنجورتر می‌کرد. چنان‌که درگذشت جناب خدیجه و حتی درگذشت جناب ابوطالب به دلیل همان اوضاع و احوال سخت تحمیل شده است. بنابراین مسئله فقط حفاظت از پدر نبود بلکه مادر ایشان هم در این شرایط که پیوسته سخت‌تر می‌شد، زندگی همراه با درد و رنجی داشت. تا این‌که هم جناب خدیجه و هم جناب ابوطالب در همان سال (عام‌الحزن) به فاصله کمی رحلت کردند.[14] پس از آن، در کنار پیامبر (ص) فقط فاطمه زهرا (س) هست و البته حضرت امیر هم بودند. شرائط هرروز سخت‌تر و بسته‌تر می‌شد و دخت گرامی به اعتباری تیماردار پدر است، این جریان حتی پس از خروج از شعب ابوطالب ادامه پیدا کرد تا زمان جریان مهاجرت به مدینه.

مدتی پس از درگذشت این دو یار عزیز و فداکار، محاصره اقتصادی و اجتماعی پایان یافت و بنی‌هاشم “شعب ابوطالب” را که به مدت سه سال عملاً در آن زندانی بودند، ترک گفتند.[15] مطمئناً این حوادث و نیز فوت مادر و عموی پدر، دخت کوچک پیامبر (ص) را به شدت آزرده ساخت و این جریانی طبیعی است. از آن پس این فاطمه است که به پدر آرامش می‌بخشد و در چارچوب موقعیت زنانه خویش از او حمایت می‌کند و از آن پس به “مادر پدرش” تبدیل می‌شود؛ عبارتی که پیامبر (ص) بارها بیان فرمود.[16]

سال دهم تا سیزدهم بعثت به واقع سال‌های طاقت‌فرسایی است؛ اقدامات ایذایی قریشیان و به تبع آنان اهالی مکه و دیگر اعراب به اوج خود می‌رسد. در حالی که حامیان بزرگ همانند جناب ابوطالب و تنها همسر ایثارگر پیامبر (ص) رخ در نقاب خاک کشیده بودند. یادگار ابوطالب، علیِ جوان است و یادگار خدیجه، فاطمه زهرا؛ عملاً این دو هستند که موجب آرامش خاطر پیامبر (ص) می‌شوند.

چنان‌که روزی پیامبر (ص) در مسجد الحرام در حال سجده بودند که به تحریک و دستور برخی از بزرگان قریش حاضر در مسجد، یکی از غلامان شکمبه شتری را که ذبح شده بود بر سر حضرت می‌اندازد؛ به‌گونه‌ای که ابوجهل از شدت خنده از پهلو به زمین می‌افتد. ولی کسی نبود و شاید جرات نداشت شکمبه را بردارد، تا آن‌که فاطمه زهرا به مسجد می‌آید و آن را برمی‌دارد و سر و صورت پدر را پاک می‌کند.[17] به احتمال فراوان مصونیت ناشی از “زن بودن”، چنین امکانی را فراهم ساخته بود.

اطلاعات فراوانی در مورد وضعیت داخلی و زندگی خانوادگی پیامبر (ص) پس از خروج از شعب ابوطالب در دست نیست. ولی با توجه به شرایط آن ایّام می‌توان گفت که دخت گرامی حضرتش، مهم‌ترین عامل تسلای پدر در درون خانه بوده است و شاید به همین علت بود که پیامبر (ص) او را “مادر پدر” نامید.[18] و حداقل این است که این جریان بخشی از علت بیان چنین وصفی بود.

دوران مدینه

حضرت زهرا هشت ساله بود که از مکه به مدینه آمد؛ چند روز پس از مهاجرت به مدینه، حضرت فاطمه به همراه حضرت امیر و چند نفر دیگر از خانواده پیامبر (ص) با هم، وارد مدینه شدند.[19]

پیامبر (ص) پس از ورود به مدینه به مهم‌ترین شخصیت شهر تبدیل شد؛ جریانی که ادامه یافت؛ بدین معنی که پیامبر (ص) به مرور زمان، قدرت و موقعیت ممتازتری پیدا کرد. این جریان به‌گونه‌ای غیر مستقیم، مشکلات فراوانی را برای نزدیکان و خانواده پیامبر (ص) ایجاد کرد. از مسائل مهم در این مورد، بحث ازدواج حضرت زهرا بود.

 اهمیت ازدواج

اصولاً فاطمه زهرا خیلی نوجوان بودند که با حضرت امیر ازدواج می‌کنند؛ ولی این ازدواج به سادگی سرانجام نیافت، زیرا در آن زمان ازدواج اهمیت فوق‌العاده زیادی در برقراری روابط سیاسی و اجتماعی داشت و بسیاری سعی می‌کردند از این طریق با افراد و قبایل متنفذ، روابط نزدیکی برقرار کنند و هم‌پیمان و هم‌خون شوند. لذا آن‌گونه که متفق‌علیه تواریخ است، با توجه به جایگاه پیامبر (ص) و آینده‌ای که برای حضرتش پیش‌بینی شد، دخت پیامبر خواستگاران فراوانی داشت. در رأس آن‌ها هم ابوبکر و عمر هستند که خیلی بدان اصرار داشته‌اند و البته بجز این دو کسان دیگری نیز بوده‌اند.[20]این جریان، پیامبر (ص) را در موقعیت دشواری قرار داد و ظاهراً خود حضرت هم در مواجهه با مخالفت آن‌ها دچار مشکل بودند و به دلیل ملاحظه‌هایی، نمی‌توانستند آشکارا با خواسته خواستگاران مخالفت کنند. آن‌طوری که در روایات هست، در نهایت پیامبر (ص) می‌فرمایند، ازدواج این بزرگوار منوط به دستور الهی است. به‌عنوانی، ازدواج فاطمه زهرا امرش دست من نیست، من باید تابع وحی الهی باشم و باید ببینم دستور خداوند چیست.[21] پس از رد شدن درخواست آنان، در سال دوم هجرت است که حضرتش با حضرت علی (ع) که از هر جهت شایسته بود، ازدواج می‌کند.

خود این موضوع مشکلی اساسی بود و حساسیت‌های زیادی را در جامعه آن روز مدینه به وجود آورد و این همه را این دختر خردسالی که سال‌ها قبل، مادر بزرگوار و مهربانش را از دست داده بود، از نزدیک شاهد بود. در مکه فاطمه زهرا که کودک هم هست شاهد مشکلاتی بود و در مدینه مشکلات دیگری را شاهد بود. ضمن آن‌که پیامبر (ص) هم تا پیش از جنگ خندق، موقعیت خیلی شکننده‌ای داشت. یعنی جدای از مسائل معنوی و اعتماد به کمک‌های الهی، در ظاهر، پدر بزرگوار و همسر گرامی حضرت زهرا در جنگ‌ها مورد تهدید جدی بودند.

مشکلات یاد شده به دلایل مختلف، عمدتاً متوجه امام علی بود. فداکاری‌ها و قهرمانی‌ها حضرت در جنگ‌های بدر و احد و خندق و جنگ‌های دیگر، نوعی رقابت و حسادت را در بین برخی از مسلمانان تحریک می‌کرد، خصوصاً کسانی را که کم و بیش در موقعیت سنی و خانوادگی ایشان بودند، همچنانکه این قهرمانی‌ها عداوت مشرکان و بویژه قریشیان را موجب می‌شد. هنگامی که حضرتش با دخت گرامی پیامبر (ص) ازدواج می‌کنند، در آن جامعه محدود و بسته که آداب و رسومش عموماً عربی است، به طور طبیعی این موضوع حساسیت‌ها و رقابت‌هایی را ایجاد می‌کند. نه تنها در نزدیکان پیامبر و دخترانشان، بلکه در دیگرانی هم که ناظر این جریان بوده‌اند، هرچند ممکن است پیشنهاد ازدواج نداده باشند.

چنین واقعیتی وجود داشت و دلایل و شواهد آن به مراتب بیشتر و فراتر از آن است که بتوان حتی بدان اشارت کرد. علی‌رغم ملاحظات امام که می‌کوشید مسائل مربوط به شخص ایشان به همسرشان انتقال نیابد و حتی از آن‌ها مطلع نشود، ولی فاطمه در جریان آن‌ها قرار می‌گرفت و با شکیبایی آن‌ها را تحمل می‌کرد. شرایط و واقعیت‌های جدید، بیش از همه محیط زنانه مدینه و به‌خصوص محیط زنانه اطرافیان پیامبر (ص) را متأثر می‌کرد.

رفتار زنان

از مشکلات جدی آن زمان در درون خانواده پیامبر این بود که پیامبر به دلایلی که در جای خود بررسی شده[22]، همسران زیادی داشت و آنان در همان جامعه کوچک مدینه و در کنار حضرت زندگی می‌کردند. ایشان عموماً با یکدیگر رقابت شدیدی داشتند که مشکلات و دل‌نگرانی‌های متعددی برای پیامبر ایجاد می‌کرد. حتی در مواردی در برابر حضرت ایستادند و مشکلات فراوانی را موجب شدند که در برخی از سوره‌های قرآن بدان اشارت رفته است. نمونه خوب آن آیات ابتدایی سوره تحریم و یا سوره احزاب است.

دلایل این رقابت‌ها در جای خود مفصل بررسی شده است.[23] صرف نظر از این نکته برخی از آنان دختر پیامبر را برنمی‌تابیدند و نسبت به او حسادت می‌ورزیدند. این مشکل به همسر و فرزندان ایشان هم سرایت می‌کرد که بخش عمده‌ای از مشکلات امام علی (ع) و فرزندان‌شان در زمان‌های بعدی، از همین امر ناشی می‌شد؛ هسته مرکزی این مشکلات هم عمدتاً موقعیت فاطمه زهرا بود. نمونه‌ای از آن را در جریان تشییع جنازه امام حسن (ع) ملاحظه می‌کنیم.

از دلایل مهم آن این بود که همسران پیامبر به دلیل موقعیت اجتماعی‌شان، سرگرمی و اشتغال خاصی نداشتند؛ اشتغال محترمانه برای آنان می‌توانست پرداختن به فرزندان‌شان باشد که فاقد آن بودند. زیرا اینان عموماً مسن و یا عقیم بودند. به جز ماریه قبطیه که ابراهیم را به دنیا آورد و در کودکی زندگانی را بدرود گفت، همگی بی‌فرزند بودند.[24]

فاطمه زهرا (س) اولاً، تنها فرزند پیامبر (ص) در تمام ایام مدینه و احیاناً در نیمه دوم آن، هستند. ثانیاً، ایشان فرزندآوری خوبی داشتند و دقیقاً نه ماه پس از ازدواج، اولین فرزندشان متولد می‌شود و مدتی بعد سه فرزند بزرگوار دیگر ایشان به دنیا آمدند و پنجمین را حامله بود که پیامبر (ص) رحلت فرمودند که در حوادث بعدی سقط می‌شود. مهم‌تر این‌که فاطمه زهرا ابتدا دو پسر و سپس دو دختر به دنیا آوردند؛ آنهم فرزندان استثنائی و برجسته‌ای همانند امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) و حضرت زینب و ام کلثوم. دو فرزند نخست چشم‌ها و توجه‌ها را به خود جلب می‌کرد؛ مهم‌تر آن‌که اینان مورد علاقه و محبت خاص پیامبر (ص) بودند. زیرا با چشم‌پوشی از تمامی مقامات بلند معنوی پیامبر اسلام و حضرت زهرا، صرف این‌که شخصیتی در سن و موقعیت آن حضرت نوادگانی همچون این دو کودک داشته باشد، حادثه‌ای سرور آفرین است و طبیعی بود که پیامبر (ص) نسبت به نوادگانش، عواطف و احساسات سرشاری داشته باشد. مضافاً که تقریباً همگان این دو کودک را می‌شناختند و رفتار پیامبر با این دو خود داستان مفصلی دارد و طبیعتاً این جریان رقبای دخت پیامبر را بیشتر تحریک می‌کرد.

افزون بر این، نوع رفتار و محبت بی‌شائبه پیامبر (ص) با دخت گرامی‌شان در بسیاری از موارد توجه و حسادت زنان را تحریک می‌کرد.[25] در حالی که این محبت، چنان‌که حضرت بارها فرموده بود، صرفاً به دلیل وابستگی نبود، به دلیل فضیلت‌ها و مکرمت‌های ایشان بود. ولی این نکات برای آن زنان و همین‌طور مردانی که همانند آنان می‌اندیشیدند، نامفهوم بود، لذا به طور طبیعی، حساسیت‌هایی جدی نسبت به اهل‌بیت و شخص فاطمه زهرا به‌وجود می‌آمد.

حساسیت حلقه بسته زنان تا بدان حد بود که زمانی هم که پیامبر (ص) ذکر خیری از همسر وفادار و فداکارش جناب خدیجه می‌کرد، عکس‌العمل نشان می‌دادند.[26] آنان در نمی‌یافتند که احساس حضرت در مورد آن بانوی بزرگ، به دلایل فضایل واقعی او بود و این‌که اصولاً عواطف و احساسات انسان‌های بزرگ همچون خود آنان بزرگ و از سرِ بزرگ‌منشی است و نه ناشی از مسائل روزمره و کوچکی که تنها برای مردمان عادی جاذبه دارد.

جامعه مدینه

علی‌رغم آن ویژگی‌ها و اوصاف، نوع رفتار پیامبر (ص) با فاطمه زهرا نه تنها خوشایند جامعه زن‌ستیز جزیرهالعرب نبود، بلکه برای عموم اطرافیان حضرت هم که در بستر فرهنگ جامعه خویش، بالیده بودند. و نیز برای جامعه بسته‌ای که همه همدیگر را می‌پاییدند، این همه نامفهوم و حتی غیر قابل تحمل بود. این احترام و این رفتار بعضاً برای اطرافیان مرد پیامبر هم سؤال برانگیز بود و بعضاً بدان اعتراض می‌کردند.[27]

مسئله تنها محبت پیامبر (ص) به دخت گرامی‌شان نبود، گویا ملاطفت و مهربانی پیامبر (ص) با نوادگانش به‌ویژه نسبت به حسنین (ع)، نیز برای آنان قابل تحمل نبود.[28] در حالی که نوع رفتار پیامبر (ص) در اینجا دو وجه داشت: یکی این‌که حسنین (ع) بچه‌های فوق‌العاده دوست داشتنی بودند و دوم این‌که محبت به فرزند بخشی از اخلاقیات دینی است[29] که در مردم آن زمان چندان نفوذ نکرده بود و در تعارض با اخلاقیاتی بود که عملاً وجود داشت.

برای نمونه وقتی ابراهیم فرزند پیامبر (ص) در کودکی درگذشت، حضرت سخت متأثر شد و گریست، برخی از اصحاب به حضرت ایراد گرفتند که چرا می‌گرید؟! حضرت فرمودند: «قلب می‌سوزد و چشم می‌گرید و این جریانی طبیعی است و ناشی از محبت پدر نسبت به فرزند، و البتّه تسلیم مقدرات الهی هستم و سخنی نمی‌گویم که موجب نارضایتی خداوند شود.»[30]

در حقیقت علت این حساسیت‌ها این است که اعراب آن زمان، همانند هر جامعه دیگر، آداب و رسوم و معیارها و ملاک‌ها و نظام اخلاقی و رفتاری و تربیتی خاصی داشتند، که البته طبیعی هم هست. آنچه بین اعراب وجود داشت، با روش و منطق رفتاری پیامبر (ص) خیلی متفاوت بود. این‌طور هم نیست که حضرت توانسته باشند رفتار آن‌ها را کاملاً اصلاح کند و حتی تعدیل کند. برای همین رفتار ملاطفت آمیز و عمیقاً محترمانه فرد شاخصی همانند پیامبر (ص) با دخترش و حسنین علیهم السلام و فرزندش ابراهیم برای عموم اعراب آن زمان اصولاً قابل فهم و قابل قبول نبود.

اینجا به جز فرهنگ حاکم، عوامل روانی و رقابت‌های شخصی هم دخالت داشت؛ یعنی آن‌ها اصولاً حضرت زهرا را درک نمی‌کردند تا منطق رفتاری پدرانه پیامبر اسلام را با ایشان دریابند. این حالت نه تنها برای زن‌های پیامبر، حتی برای زن‌های دیگر مدینه هم قابل قبول نبود. نقل‌های مختلفی است که زن‌های پیامبر به حضرت اعتراض می‌کنند که چرا تا بدین حد به فاطمه احترام و محبت می‌کنید؟ که حضرت جواب می‌دهند. حتی یکی از اطرافیان با لحنی معترضانه گفت من هیچگاه کودکانم را نبوسیده‌ام.[31]این هنگامی بود که پیامبر حسنین را می‌بوسید و با آنها بازی می‌کرد.

اصولاً در محیط سخت و خشن و فرهنگ ستیزه‌جوی آن دوران، عطوفت و محبت بی‌شائبه نسبت به فرزند و خاصه دختر، نه تنها مفهوم نبود که ضد ارزش بود و جایگاهی نداشت. اشعار عاشقانه جاهلی نیز بیش از آن‌که حاکی از محبت به معشوق باشد،‌ بیانگر تمایل به کام‌جویی و تصرف قاهرانه او است. چنان‌که سخاوت و مهمان‌نوازی آن روزگاران نیز بیش از آن‌که ناشی از عطوفت و مهربانی باشد سمبل صلابت و مردانگی بود. اساساً فرهنگ حاکم چنین بود و چنین اقتضا می‌کرد.

در این میان، تحریک زن‌های پیامبر که دختران و یا از بستگان اطرافیان حضرت بودند، در نگاه انتقادی مردها بی‌تأثیر نبوده است. شواهد و نمونه‌های زیادی برای تأیید این مطلب وجود دارد. هرچند گاهی ممکن بود نتوانند و نخواهند این حساسیت‌هایشان را نشان دهند، ولی قابل انکار نیست که آن را حداقل در دل نگاه می‌داشتند. چنان‌که حوادث بعدی نشان داد که عملاً چنین بوده است. لذا بخشی از مشکلات فاطمه زهرا بعد رحلت پیامبر (ص)، نتیجه همین حساسیت‌های اطرافیان بود. [32]

نمونه خوب آنچه بیان شد رفتار خلیفه دوم است با زنانی که پس از درگذشت ابوبکر و نیز خالد بن ولید برای آنها گریه و عزاداری می‌کردند. در هر دو مورد عمر آنان را از عزاداری باز داشت و آنان را تازیانه زد. رفتار او نسبت به زنان به واقع مدل طبیعی رفتاری است که اکثریت اعراب آن زمان نسبت به زن داشتند.

بدون شک یکی از اهداف پیامبر در محبت علنی نسبت به دخت گرامی و نوادگان این بود که هم به مردم زمان خود و هم به آیندگان نشان دهند که چگونه می‌باید با زنان و کودکان رفتار کنند. گویی حضرتش مایل بود که این محبت و عطوفت در ملأ عام انجام شود و مردم از نزدیک شاهد آن باشند و بدین گونه تربیت شوند.

فراق پدر

پیامبر در جریان حجه الوداع در خطبه منی به اینکه بزودی دار فانی را وداع خواهند گفت، اشاراتی داشتند. مدتی قبل از رحلت، حضرت مریض شدند. این بیماری در ابتدا چندان شدید نبود، امّا به مرور شدت یافت و علائمی یافت که نشان می‌داد پیامبر به زودی درخواهند گذشت و این موضوع برای اطرافیان و خانواده پیامبر و در رأس آنان برای فاطمه زهرا، محسوس‌تر بود.

فراق پدر برای تنها فرزند سخت‌تر و سنگین‌تر است و آن هم پدری همچون پیامبر. فراق چنین پدری دخت گرامی را به شدت نگران ساخته بود و این جریانی طبیعی بود، امّا مهم‌تر مشکلاتی بود که ایشان احساس می‌کرد که پس از رحلت پدر با آنها مواجه خواهند شد. رقابت‌ها و حسادت‌های نسبت به او و شوهر و فرزندانش تا زمانی که پیامبر حضور داشت، چندان مجال بروز نداشت و قطعاً در غیاب ایشان سرباز می‌کرد.

عایشه نقل می‌کند که در شدت بیماری پیامبر، دخت گرامی در کنار بستر ایشان بود و آهسته می‌گریست. پیامبر فرموده بود که بزودی دار فانی را ترک خواهد گفت و این موجب گریه بیشتر دخت گرامی شد. سپس پیامبر به آهستگی فرمود گوشت را به نزدیک دهانم بیاور و جملاتی فرمود که نتوانستم آنها را بشنوم. پس از پایان کلام پیامبر، حضرتش خندید. این موجب تعجب من شد. بعدها او را سوگند دادم که علت آن گریه و خنده را باز گوید که فرمود: گریستم چراکه پدر گفت به زودی درخواهد گذشت و خندیدم چون فرمود از اهل بیت من، اولین کسی هستی که به من ملحق خواهی شد.

چنانکه گفته شد بخشی از این نگرانی به دلیل شرائط جدیدی بود که پس از رحلت پیامبر پیش می‌آمد و فاطمه بیش از هر کس دیگر می‌دانست که چه خواهد شد و چگونه از او و شوهرش انتقام خواهند گرفت و داستان بواقع این چنین بود. آن سلسله اعتراض‌های زنانه و مردانه زمان پیامبر در مورد محبت ایشان به دخترزادگان و پسرعمویشان فرصت می‌یافت تا در عمل آنان را بیازارد و به عنوانی انتقام گذشته را بازستاند.

نکته مهم اینکه، خود حضرت زهرا در پیدایی چنین مشکلاتی هیچ نقشی نداشتند و بلکه در آن واقع شد. در عین حالی که مجبور بود با متانت و بردباری این همه سختی‌ها و مشکلات را تحمل کنند. طبیعتاً دختری با هوش و ذکاوت و تیزبینی همانند فاطمه، تمامی علل و عوامل پنهان و آشکاری را که منجر به اعتراض به نوع رفتار پیامبر (ص) با ایشان می‌شد، درمی‌یافت، ولی بزرگوارانه سکوت می‌کرد و واکنشی نشان نمی‌داد. این روح بلندتر از آن بود که به سخنان و طعنه‌ها و زخم زبان‌های برخاسته از جهالت و حسادت و کوچک‌منشی، واکنش نشان دهد و از تمامی آن‌ها “مرور کرام” می‌کرد. در تاریخ هیچ نقلی نداریم که فاطمه زهرا علی‌رغم مجموع شرایطی که داشتند، با همسران پیامبر درگیری لفظی داشته باشند. این خیلی مهم است و نمونه‌ای از آن رفتار متعالی بوده است که خود حضرت فاطمه زهرا داشتند و نشان‌دهنده ویژگی‌های برجسته حضرت زهرا است. در حالی که خود زنان پیامبر با هم اختلاف‌هایی داشتند و پیامبر (ص) را هم گاهی اذیت می‌کردند. اگر چه نباید شخصیت و عظمت چنین شخصیتی با افراد عادی مقایسه شود.

در آن حلقه بسته زنان کمتر زنی رویکردی مثبت نسبت به دخت پیامبر اسلام داشت، ولی حضرتش هیچ گاه دخت پیامبر بودن را به رخ نکشید و فراتر از آن بود که مقابله به مثل کند و در برابر طعنه‌ها و زخم‌زبان‌ها واکنش نشان دهد. آن حضرت این همه را صبورانه تحمل کرد و وظیفه بزرگ خود را که نشان دادن حق و حقیقت و راه درست بود، به بهترین وجه به انجام رسانید.

نکته اینجاست که گزارش‌های مربوط به دخت گرامی پیامبر (ص)، همگی بزرگوارانه و با رعایت تمامی ملاحظات اخلاقی و فاقد هرگونه علائمی از حیله و حسد و کینه و انتقام‌جویی و بدخواهی است و هیچ نکته‌ای که به زندگی خصوصی یک زن راجع می‌شود و نباید میان جمع بیان شود، در آن نیامده است. حال آنکه در برخی از روایاتی که از بعضی از همسران پیامبر نقل شده چنین نکاتی آمده است. عفت در کلام، عفت در خانواده، عفت در زندگی روزمره و عفت در برخورد با زنان و مردانی که به‌گونه‌های مختلف موجب آزردگی حضرتش می‌شدند.

مناسب است دو نمونه از مشکلاتی که بین همسران پیامبر وجود داشت، ذکر شود. نمونه اول به داستان ماریه قبطیه مربوط می‌شود. پس از آمدن او آن چنان حیات برخی از همسران پیامبر تحریک شد که ایشان را مجبور کردند خانه‌ای در خارج از مدینه به وی اختصاص دهد و پس از تولد ابراهیم این حسادت به مراتب بیشتر شد. او در بین همسران پیامبر نخستین کسی است که زندگانی را بدرود گفت و در حالی که جوان بود. احتمالاً فشارهای روحی و روانی وارد شده بر او به این جریان کمک کرده باشد.

نمونه دیگر به داستان ام حبیبه، خواهر معاویه بازمی‌گردد. هنگامی که محمد بن ابی بکر با آن وضع فجیع به شهادت رسید، ام حبیبه برای عایشه که خواهر محمد بود گوسفند بریانی فرستاد و به عنوانی از کشته شدن وی اظهار شادمانی کرد و به عایشه تبریک گفت. چراکه محمد از شیعیان پاک‌باز امام علی (ع) و استاندار حضرتش در مصر بود و در جنگ جمل در برابر عایشه ایستاد و به شدت از او انتقاد کرد.

عایشه از اقدام ام حبیبه برآشفت و او را فرزند زن بدکاره نامید و سوگند یاد کرد که تا پایان عمر هیچگاه گوسفند بریانی نخورد و از این نمونه‌ها می‌توان فراوان به دست آورد و می‌تواند تا حدودی نشان دهنده حیات‌ها و رفتاری باشد که اینان با دخت پیامبر داشته‌اند.

آنچه تا اینجا بیان شد، مشکلاتی بود که حضرت زهرا در زمان حیات پیامبر (ص) با آن‌ها مواجه بودند. ولی وقایع مربوط به موقعیت فاطمه زهرا پس از رحلت پیامبر (ص) و داستان سقیفه تا هنگام شهادت ایشان هم قابل تأمل است و نکات زیادی دارد که به اجمال بدان‌ها اشاره می‌شود.

پس از پیامبر (ص)

پس از رحلت پیامبر (ص) باز هم مسئله در آنجا که به رنج‌ها و سختی‌های فاطمه زهرا بازمی‌گشت، صرفاً ناشی از بیعت اجباری و همراه با تهدید امام علی و دفاع ایشان از شوهر نبود، بلکه شرایط شهر کوچکی چون مدینه برای ایشان عملاً غیر قابل تحمل بود، چه از نظر محیط خانوادگی پیامبر (ص) و چه در آنجا که به برخی از صحابه نزدیک به پیامبر (ص) ارتباط داشت. این‌که امام علی هم پس از شهادت همسر و اتخاذ سیاست سکوت، باز هم مورد بی‌مهری و بی‌توجهی‌های فراوان قرار گرفت، به موضوعی بازمی‌گردد که توضیح‌اش گذشت. اشتباه است تصور شود که این بی‌توجهی و بی‌مهری صرفاً به دلیل مسئله جانشینی پیامبر (ص) بود. اصولاً جامعه آن زمان امام و خاندانش را به دلایلی که به برخی از آن‌ها اشارت رفت، نمی‌پسندید. در عین حالی که مصونیت نسبی ناشی از زن و تنها یادگار پیامبر بودن، حضرت زهرا را به انجام رسالتی قادر ساخت که حتّی همسر برومندش قادر به انجام آن نبود؛ چرا که به سادگی و با سرعت و با تمهید توطئه‌ای پیچیده حضرتش به قتل می‌رسید، بدون آن‌که نتیجه‌ای از آن حاصل آید.

روشنگری

پس از این‌که عده‌ای با ابوبکر به‌عنوان خلیفه رسول‌الله بیعت کردنند، مسئله معارضان به میان آمد. یعنی کسانی که موافق با این جریان نبودند که در رأس آن‌ها بنی‌هاشم بودند. هرچند عباس به لحاظ سِنّی، بزرگ بنی‌هاشم است، ولی به لحاظ موقعیت اجتماعی، خانوادگی و سوابق اسلامی، حضرت امیر موقعیت برتری دارد، مخصوصاً که داماد پیامبر (ص) نیز هست. بنابراین امام در رأس مخالفان قرار می‌گیرد.[33] همچنین با توجه به جایگاه و موقعیت حضرت زهرا، مخالفت‌ها عمدتاً بر محور فاطمه زهرا متمرکز است و می‌توان گفت حضرت امیر و به‌ویژه حضرت زهرا نقش بسیار برجسته و مهم و فوق‌العاده‌ای در جریان معارضه داشته‌اند. به همین دلیل هواداران داستان سقیفه به سمت خانه حضرت امیر عازم می‌شوند که داستان دردناک و بسیار مفصلی دارد.[34]

گاهی جامعه و یا بخش تأثیرگذار آن دچار هیجان، عصبانیت و شکنندگی است، و این حالت موجب می‌شود به نتایج کارش نیاندیشد. در آن زمان نیز در مدینه، اطرافیان ابوبکر همگی در حالتی عصبی و همراه با لجاجت قرار داشتند و سفارش‌های پیامبر (ص) و حتی مشورت با دیگران به‌کلی فراموش شده بود. و به سخن حق و سخن عقل گوش نمی‌سپردند، اصرار داشتند که کار به صورتی که تصمیم گرفته بودند انجام شود. چنین چیزی در جوامع مختلف ممکن است اتفاق بیفتد، چنان‌که اتفاق هم افتاده و می‌افتد. در آن ایام، گروهی که کنار ابوبکر بودند چنین حالتی داشتند، نه این‌که واقعیت‌ها را نمی‌دانستند، چنان‌که وقتی حضرت امیر و حضرت زهرا خطبه‌ها و پیام‌ها، وصایت و سفارش پیامبر را به آن‌ها یادآوری می‌کند، همه این‌ها یادشان بود، ولی اصولاً به دنبال این نبودند که راه درست و راه اشتباه کدام است. چون این‌ها همه زمانی خواهد بود که انسان سخن عقل را گوش دهد، به معیارهای عقلانی گوش سپارد و به لحاظ روحی و روانی نیز آماده پذیرش آن باشد.

در موقعیت‌هایی که جامعه حاضر به شنیدن نیست، به کمترین مقاومت باید اکتفا کرد. لذا اگر حضرت امیر می‌خواست بیش از اندازه سخن بگوید و اقدامی کند و یا بیشتر مقاومت کند، قطعاً کشته می‌شد؛ چراکه تهدید کردند و تهدیدشان واقعی بود. لذا دست حضرت برای بیان حق باز نبود و اینکه پیام به خوبی به آیندگان منتقل شود و اینکه داستان چه بوده و حقیقت چگونه گم شده است.

به همین جهت، در این قسمت نقش فاطمه زهرا (س) از حضرت امیر به مراتب بیشتر است و آنچه را حضرت امیر نمی‌توانست انجام دهد، فاطمه زهرا می‌توانست انجام دهند. زیرا منهای این‌که دختر پیامبر (ص) بود، آنچه مهم بود زن‌بودن حضرت بود. یعنی اگر به جای ایشان پیامبر (ص) پسری داشت و آن پسر همان اقدام‌های فاطمه زهرا را برای دفاع از حضرت امیر انجام می‌داد، قطعاً کشته می‌شد. حتی در وضعیت کنونی که شعار تساوی زن و مرد مطرح است، زن‌بودن مصونیت بیشتری دارد. این ویژگی در گذشته و در بین اعراب هم وجود داشت که در مقابل زن سکوت می‌کردند. چنان‌که در ضرب‌المثل‌ها و عرف آن زمان هم می‌گویند که این زن است و با او طرف نشوید. در جریان اسارت اهل بیت امام حسین در کوفه و در مجلس ابن زیاد، به دلیل استدلال‌های حضرت زینب او تصمیم گرفت حضرتش را به قتل رساند که اطرافیان گفتند که او زن است و زنان کشته نمی‌شوند.[35] مصادیق بیشتری در این زمینه در تاریخ اسلام و فرهنگ‌های مختلف می‌توان بدست داد.

منظور این است که آنچه بیشتر به فاطمه زهرا (س) مصونیت می‌داد، زن‌بودن ایشان بود. همین موضوع مهم‌ترین عاملی بود که حضرت زهرا توانست در مسجد خطبه بخواند و در پایان آن خطبه صریحاً و با لحن تندی با ابوبکر صحبت کند.[36] در حالی که در شرایط عصبی و شکننده آن زمان، حتی خود پیامبر (ص) هم نمی‌توانست چنین کند. این به معنای مهم‌تر بودن فاطمه زهرا (س) از پیامبر (ص) نیست، بلکه موقعیت و جایگاه ایشان به لحاظ زن‌بودن به نوعی است که امکان برخورد، آن‌گونه که در مورد مردان امکان داشت، برای فاطمه زهرا نمی‌توانست وجود داشته باشد. به همین دلیل فاطمه زهرا در بیان حق و جلوگیری از مشتبه شدن در آن دوران، نقش منحصر به فردی دارد، نقشی که هیچ کسی، حتی حضرت امیر، نمی‌توانست ایفا کند.

مهم‌تر آن‌که در تمامی این فراز و نشیب‌ها، حضرت، شخصیت “زنانه” خویش را حفظ کرد. حتی آنجا که مجبور شد برای روشن‌شدن حقیقت به صحنه آید و اعتراض کند، نکوشید در قالبی “مردانه” ظاهر شود و اعتراض کند. این احتمالاً مهم‌ترین پیام ایشان به همه تاریخ است و آن این‌که زن، “زن” است و باید چنین بماند و برای نقش‌آفرینی و اثبات خویش نباید شخصیتی “مردانه” بیابد، او باید ایده‌آل خود را در چارچوب “زن بودن” و “زن ماندن” بجوید و اشتباه بزرگی است اگر این ایده‌آل را در “مرد شدن” قرار دهد و بکوشد برای رسیدن به خواسته‌اش خود را در مدلی مردانه تعریف کند و شکل دهد.

به واقع، یکی از مشکلات جهان ما، به همین نکته باز می‌گردد. اینجا مسئله، چگونگی تحقق ایده‌آل “زن بودن” برای زنان نیست، مسئله این است که ایده‌آل آن‌ها چیست و چه باید باشد؟ هنگامی که ایده‌آل “مرد شدن” باشد، راه‌های نیل بدان به کلی متفاوت است با آنجایی که ایده آل “زن بودن” و “زن ماندن” است. به‌طور کلی باید روشن شود که در نهایت کدامین هدف تعقیب می‌شود؟ آیا قرار است “زن” برای حضور و اثبات خود، “مرد” شود؟ و یا آن‌که “زن” بماند؟ اگر این اصل پذیرفته شود، آنگاه به مراتب بهتر می‌توان درباره چگونگی تحقق این جریان اندیشید.

گم‌نشدن راه

معمولاً مسائل پس از رحلت پیامبر (ص) در زمینه خلافت و جانشینی به‌گونه‌ای بیان می‌شود که گویی اقدام‌هایی که از طرف اهل‌بیت پیامبر (ص) انجام شد، صرفاً برای گرفتن حقشان بود. آن‌ها کمابیش می‌دانستند که این حق احقاق نمی‌شود و اساساً لازم نبود که علم غیب داشته باشند، بلکه همان شرایط آن ایام کاملاً این را نشان می‌داد. زمانی که به هنگام رحلت پیامبر (ص) می‌گویند، “إنّ الرّجل لیهجر”[37]، طبیعی است که شرایط در ادامه نیز به‌گونه‌ای نیست که خلافت و پیشوایی به اهل‌بیت برسد.

پس از داستان سقیفه معلوم بود که حضرت امیر و فاطمه زهرا (س) نمی‌توانند شرایط را برگردانند. مردم عادی هم این را می‌فهمیدند؛ به همین دلیل زمانی که حضرت فاطمه (س) و حضرت امیر از آن‌ها می‌خواستند که در جانب آن‌ها قرار بگیرند (دعوت شبانه از انصار)، مردم می‌گفتند دیگر امکان‌پذیر نیست.[38] یعنی با توجه به شرایط آن دوران، حتّی افراد عادی هم درمی‌یافتند که اوضاع را نمی‌توان تغییر داد و اصرار در این راه به هرج و مرج و فروپاشی جامعه نوپای اسلامی می‌انجامید. خصوصاً که بدویان ناراضی منتظر فرصتی بودند تا جامعه جدید را برای همیشه فروپاشند که جنگ‌های اهل رِدّه نمونه‌ای از این اراده و واقعیت بود. لذا هر ناظری تقریباً از ظواهر امر آن زمان مدینه، این را درمی‌یافت که با این نوع اقدامات و با این نوع مواضع منفی، خلافت به علی بن ابی‌طالب نمی‌رسد؛ به‌خصوص پس از شهادت فاطمه زهرا که قدرت کاملاً بر ابوبکر مستقر می‌شود. این را اهل بیت کاملاً می‌دانستد، مسئله این بود که “حق” گم نشود. اگر نتوانستیم حق را احقاق کنیم و بدان ناسل شویم، ولی مهم این است که برای نسل‌های بعدی و حتی برای نسل همان زمان مشتبه نشود که حق کدام بوده است. یادگار بزرگ دخت پیامبر همین است که راه درست را نشان دهد مبادا که در جنجال‌ها و کشمکش‌های پس از رحلت پیامبر (ص)، گم شود.

لذا اقدام‌هایی که به‌خصوص توسط فاطمه زهرا انجام شد، در این چارچوب باید ارزیابی شود. یعنی باید روشن باشد که تلاش‌های حضرت زهرا و امساک علی بن ابی‌طالب و به‌عنوانی بنی‌هاشم از بیعت با ابوبکر و به‌خصوص خطبه فدکیه فاطمه زهرا، برای این نبود که قدرت را به دست بگیرند، حضرت امیر جانشین شود و یا فدک برگردد که البته حق‌شان هم بود؛ چراکه شرایط عوض شده بود و معلوم بود که این کارها دیگر نمی‌شود، مهم‌تر این بود که راه گم نشود و مشتبه نشود و روشن باشد که حق کدام است و باطل چیست؟ آن اصرار هم عمدتاً برای جلوگیری از مشتبه‌شدن حق و باطل و دفاع از حق به اعتبار حقانیت و حق‌بودنش بود. یعنی برای این است که هم برای آن زمان و هم برای زمان‌های بعد روشن باشد که آنچه اتفاق افتاد مورد تأیید اهل‌بیت نبوده است و نسبت به آن اعتراض داشتند. هرچند نمی‌توانستند شرایط را تغییر دهند. ولی می‌توانستند اعتراض کنند و این اعتراض همان چیزی است که راه را نشان می‌دهد. این نکات از خطبه شقشقیه حضرت امیر هم برمی‌آید.

اصولاً، آنچه پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) شاهد هستیم، از حضرت فاطمه تا حضرت امیر و بقیه ائمه تا امام یازدهم (علیهم السلام)، (شرایط امام دوازدهم متفاوت است)، بیش از این‌که آن بزرگواران در پی احقاق حق خود و یا به دنبال گرفتن قدرت باشند، به دنبال این بودند که آن خط مستقیم و آن دین راستین برای مردم آن زمان و زمان‌های آینده روشن گردد. نکته اصلی در فعالیت‌های ائمه (ع) تمرکز بر این نکته بود که وضع موجود به معنای وضع مطلوب دینی تلقی نشود و این‌که حق چیست. وجه مشترک همه معصومین تا امام یازدهم همین رویه بوده است.

این را در سنّت پیامبران گذشته هم می‌بینیم؛ یعنی حرف‌شان و اقدام‌های‌شان برای این نیست که حتماً حرف‌شان به کرسی بنشیند، بلکه این است که راه نشان داده شود که حق کدام است و باطل چیست؟ این نکته در بسیاری از روایات و ادعیه به‌گونه‌های مختلفی آمده است و از جمله در دعای ندبه «وَ لِئَلّا یَزُولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ وَ یَغْلِبَ الْباطِلُ عَلی أَهْلِهِ».[39]

مؤثرترین فرد در این میان دخت گرامی پیامبر اسلام بود. آن حضرت از مصونیت زن بودن به حداکثر ممکن سود جست. اگرچه رنج‌ها و سختی‌های فراونی را به جان خرید و در نهایت جان بر سر این راه نهاد و به شهادت رسید،[40] ولی توانست حق را بگوید و آن را روشن کند و مانع از مشتبه‌شدن آن برای نسل‌های بعدی شود، وظیفه‌ای که دیگران قادر به انجامش نبودند و این رسالت بزرگی بود.

پایه‌گذاری تشیّع

آیندگان، تاریخ نخستین اسلام را به مثابه بخشی از اسلام انگاشتند و نه بخشی از تاریخ؛ از این دیدگاه، شکل‌گیری تاریخ دوران اولیه واجد نهایت اهمیت بود؛ چراکه به دین از دریچه همین مقطع تاریخی می‌نگریستند. لذا تکوین و تدوین نظام فقهی و کلامی و اعتقادی در آنجا که تاریخ صدر اسلام ـ پس از پیامبر (ص) ـ به‌عنوان تحقق راستین اسلام تلقی می‌شود، طبیعتاً متفاوت خواهد بود با جایی که این دوران به مثابه بخشی از تاریخ تلقی می‌شود و نه بیشتر.[41] رسالت بزرگ دخت گرامی پیامبر (ص) عمدتاً این بود که بگوید آنچه تحقق یافته، حاکی و ناشی از واقعیت اسلام نیست و نمی‌تواند و نمی‌باید این‌گونه انگاشته و تفسیر شود. این رسالتی به مراتب بزرگ‌تر و پراهمیت‌تر از گرفتن قدرت بود. به این اعتبار می‌توان گفت که فاطمه زهرا پایه‌گذار تشیّع است.

اگر ما تشیّع را به معنای عام بگیریم، یعنی گرایشی که خواهان اجرای وصایای پیامبر (ص) در زمینه وصایت و امامت (به معنای عام امامت) است، به‌واقع نقش حضرت فاطمه زهرا در معرفی صریح خلافت و وصایت حضرت امیر، تفهیم و مشخص کردن آن و جداسازی خطوط مختلف از یکدیگر در آن فضای کاملاً شبهه‌ناک، از هر فرد دیگری حساس‌تر، برجسته‌تر و تعیین‌کننده‌تر است.

در مقابل بیان رسمی اسلام که به نوعی مربوط به اهل‌سنّت است، بیان‌ها و تفسیرهای دیگری نیز وجود دارد، از جمله بیان شیعی، خوارج، معتزله، قدریه، مرجئه و انواع مختلف دیگر. در این میان، بیان شیعی از مهم‌ترین تفسیرهاست در مورد نسبت بین تاریخ دوران صحابه پس از رحلت پیامبر و خود اسلام. ویژگی تعالیم شیعه به‌گونه‌ای است که به طور طبیعی منجر به جذب کسانی به تشیّع می‌شود که به نحوی با آن بیان رسمی مشکل داشتند.

البته به این معنی نیست که صرفاً عوامل اجتماعی منجر به جذب به تشیّع می‌شود، واقعیت این است که تشیّع به اعتبار یک مکتب، دارای حقانیتی است که خود آن حقانیت، منجر به جذب افرادی می‌شود که غیر متعصب هستند و مایلند با نوعی نقد تاریخی تاریخ ایام نخستین را بررسی کنند.

آنچه اینجا مطرح است، نقش حضرت زهرا و ائمه اهل بیت در شکل دادن به تشیّع و تصوّری است که در مورد آن حضرت و به‌طور کلی امامان معصوم وجود دارد. در این میان، آنچه مسلّم است این‌که حضرت زهرا و همین‌طور حضرت امیر در شکل دادن به تشیّع به‌ویژه شیعه اثنی‌عشری مهم‌ترین نقش را داشته‌اند.

شهادت

در مورد شهادت حضرت زهرا و چگونگی مواجهه اصحاب سقیفه با حضرتش، موضوع اصلی شدت صدمات و جراحاتی نیست که بر ایشان وارد شد و خانه‌شان مورد هجوم و هتک و حمله قرار گرفت، روشن شدن این مسائل با اسناد تاریخی است. موضوع اصلی این است که پس از رحلت پیامبر (ص)، اهل‌بیت به شدت تحت فشار قرار گرفتند. رحلت حضرت زهرا با آن سن کم و در آن فاصله کوتاه، خود بیانگر اوج صدمات روحی و جسمی‌ای است که به ایشان وارد گردید. چراکه حضرت حدود هجده و یا حداکثر بیست و پنج و یا بیست و هفت سال (طبق نقل‌های گوناگون)، سن دارد و با فرزندان متعدد که این خود نشانه سلامت مادر است؛ ولی ناگهان پس از پیامبر (ص) به فاصله کوتاهی (هفتاد و پنج روز/ نود و پنج روز/ شش ماه بعد) درمی‌گذرد؛ در حالی که تا قبل از رحلت پیامبر در سلامت کامل بوده‌اند.

قطع نظر از همه دلایل و شواهد، تنها خطبه متواتر فدکیه فاطمه زهرا برای اثبات این مشکلات کافی است. این خطبه را نویسنده «بلاغات‌النساء»، ابن طیفور، که از عالمان و ادبای بزرگ قرن سوم است، پس از خطبه عایشه، نقل کرده است. با این‌که خطبه حضرت زهرا اولین خطبه‌ای است که پس از رحلت پیامبر (ص) ارائه شده است و خطبه عایشه پس از فوت ابوبکر است. به‌هرحال، اگر تنها همین خطبه را در نظر بگیریم، این خطبه نشان‌دهنده این است که چه مقدار حضرت امیر و فاطمه زهرا و به طور کلی اهل‌بیت تحت فشار قرار داشتند.

پس از رحلت پیامبر (ص) تا شهادت حضرت زهرا، به‌خصوص روزهای نخستین که منجر به جرح و سقط جنین حضرت می‌شود،[42] شرایط خیلی شدید و حساس است. در روزهای بعد این شرایط مقداری سبک‌تر می‌شود، تا این‌که حضرتش چشم از جهان فرو می‌بندند. در روزهای اول عملاً شرایط به نوعی است که مستقیماً مقابل حضرت امیر می‌ایستند. یعنی شخصیتی که تا مدتی قبل در قلب حوادث بود و فرد شاخص مدینه بود، عملاً در حاشیه قرار می‌گیرد. در حاشیه‌بودن خیلی مهم نیست، بلکه شرایط به نحوی است که عملاً با ایشان خصومت می‌ورزیدند. گویا نوعی انتقام گرفتن است، هم نسبت به فاطمه زهرا (س) و هم نسبت به حضرت امیر. انتقام گرفتن از آن چیزی که نسبت بدان در دوران پیامبر معترض بودند، اگرچه اعتراض خاموشی داشتند، و تقریباً مجموعه‌ای از مسائل گویا دست به دست هم داده بود تا آن‌ها شدیداً مقابل حضرت زهرا و حضرت امیر بایستند.

البته این وضعیت حساس پس از مجروح‌شدن حضرت زهرا کمتر می‌شود، تا این‌که داستان شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) اتفاق می‌افتد. پیش از آن اصرار زیادی برای عیادت حضرت بوده ولی ایشان اجازه نمی‌دهند اما حضرت امیر می‌گویند که من مجبورم و باید بپذیرم.[43] روایت‌هایی که مربوط به عیادت ابوبکر و عمر از حضرت زهرا است را اهل‌سنّت هم نقل کرده‌اند. و این هم گواه مظلومیت حضرت امیر و فاطمه زهرا است. اصل موضوع این است که با توجه به مجموع شواهد و قرائن، اجمالاً این‌که حضرت امیر و همسر ایشان عمیقاً تحت فشار بودند، قابل انکار نیست.

چنانکه گفتیم مشکلاتی که پس از رحلت پیامبر (ص) برای فاطمه زهرا (س) ایجاد می‌شود، در واقع به نوعی انتقام‌ستانی نسبت به مسائلی است که قبلاً انباشته شده بود. چون مشکلات حضرت فقط به دلیل مسئله سقیفه و فدک و مسئله جانشینی پیامبر (ص) نیست؛ این‌ها در رأس است، ولی حسادت‌ها و انتقام‌جویی‌ها در واقع ریشه در مسائل گذشته داشت. می‌توان گفت حداقل گروهی از اطرافیان پیامبر برخی از رفتارها و منش‌های پیامبر (ص) را نمی‌پسندیدند که مهم‌ترین آنها احترام و تکریم پیامبر (ص) نسبت به اهل‌بیت بود؛[44] یعنی حضرت امیر و حضرت زهرا و فرزندانشان.[45] به همین دلیل است که پیامبر اسلام به‌خصوص در آخر عمرشان پیوسته به احترام و مودت نسبت به خانواده‌شان سفارش می‌کنند، گویا می‌دیدند که این خانواده پس از رحلت حضرت دچار انواع و اقسام مشکلات و مسائل و حتی مصائب می‌شوند.

فارغ از تمامی آنچه در روزها و ماه‌های معدود پس از رحلت پیامبر (ص) گذشت، صرف سخنان کوتاه، بلیغ و پر احساس و تپش امام پس از به خاک سپردن همسرش، نشان‌دهنده اوج عظمت و مظلومیت این زوج و بلکه این خاندان است، همچنان‌که وصایای مختصر و سوزناک فاطمه زهرا به حضرت امیر نیز حاکی از چنین واقعیت‌هایی است.[46] اصولاً یکی از زیباترین و فرازمندترین قطعات ادبی در ادبیات هر ملتی، به مواردی راجع می‌شود که فرد ادیب به مصیبتی ناگهانی همچون از دست دادن عزیزی دچار می‌شود. خطبه کوتاه امام که شکوائیه‌ای است دردمندانه به پیامبر (ص) و شرح مصایبی است که بر دخت گرامی‌شان وارد آمده، به واقع یکی از زیباترین و پراحساس‌ترین‌ها است، حتی در مقایسه با خطبه‌های دیگر نهجالبلاغه که تمامی‌اش زیبا و آکنده از احساس است. امام پس از دفن همسر، پیامبر را با صدایی نجواگرانه و حزین مورد خطاب قرار داد و چنین فرمود: «از من و از دخت گرامی‌ات که هم‌اکنون در کنارت آرمیده است، درود و سلام. دختری که به سرعت به نزدت آمد. ای رسول خدا! مرگ دخترت بردباری و صبرم را به نهایت رسانید؛ که بسی فراتر از طاقت و تحمل من است… . ودیعه و امانتی که به من سپرده بودی، بازگردانده شد؛ اما غم و اندوهم دائمی گشت و شبهایم آمیخته با درد و بیداری. غمی که ادامه خواهد یافت تا زمانی که خداوند مرا با تو محشور فرماید و در کنارت قرار گیرم. او به زودی به تو خواهد گفت چگونه امت تو فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند. با اصرار این همه را از او سؤال کن و از شرائط پیش آمده خبر گیر. و این همه در حالی بود که زمانی از رحلت تو نگذشته و یاد و خاطراتت فراموش نشده بود. سلام بر تو و دخت مطهّرت، سلامی صمیمانه و مخلصانه و نه سلامی از سر فرسودگی و رنجیدگی. اگر این مکان را ترک گویم نه از سر ملال و خسته‌دلی است و اگر بمانم نه از سر بدگمانی نسبت به وعده‌ای است که خداوند به صابران داده است.»[47] و چنین است اوج صبر، بردباری، ادب، اخلاق، عظمت روحی، بزرگی و بزرگ‌منشی. درود و سلام خداوند بر او روزی که چشم به جهان گشود و روزی که چشم فروبست و روزی که برانگیخته می‌شود.

۲/۱۰/۱۴۰۱

 

* گردآوری و تنظیم:دکتر محمدطاهر رفیعی

ارجاعات:

[1]. بینش، عبد الحسین، آشنائی با تمدن اسلامی، ج 1، ص 113؛ بروکلمان، کارل، تاریخ الشعوب الاسلامیهٔ، ترجمه امین فارس، ص 17.

[2]. در مورد رفتار حتّی صحابه با زنان، رک: ابن‌حنبل، احمد، مسند، ج 1، ص 237، صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، ج 9، ص 485.

[3]. توفیق، برو، تاریخ العرب القدیم، ص 269.

[4]. شهرستانی، محمد عبد الکریم، الملل و النحل، ج 2، ص 595.

[5]. مکارم شیرازی، ناصر، الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج 8، ص 222.

[6]. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 8 ص 209؛ رازی، فخرالدین، الدر المنثور، ج 22، ص 353 و ج 8، ص 667؛ طباطبائی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر المیزان، ج 18، ص 322.

[7]. طباطبائی، همان، ج 16، ص 312.

[8]. عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، جلد ۱۱، صفحه ۱۰۳۰؛ قال الامام العسکری علیه السلام: «نحن حجج اللّه علی خلقه، و جدّتنا فاطمه حجه اللّه علینا».

[9]. عسقلانی، ابن‌حجر، الإصابه، ج ۸، ص ۲۶۳؛ بنا به نقل‌هایی که ابن‌حجر و برخی دیگر بر آن تکیه دارد، ولادت حضرت زهرا در پنج سال پیش از بعثت یا یکسال پس از آن اتّفاق افتاده است. محسن امین در أعیان الشیعه این تردید را ناشی از اشتباه روات در درج کلمه قبل یا بعد می‌شمارد (أمین، محسن، أعیان الشیعهٔ، ج ۱، ص ۳۰۷.) ولی قول شیخ مفید که موافق با احادیثی است که مرحوم کلینی در کافی نقل کرده است، بر سال‌های دو و پنج پس از بعثت تصریح می‌کند (عبکری، محمد بن نعمان (شیخ مفید)، مسار الشیعه، ج 1، ص 54.)

[10]. دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب، ج 2، ص 394.

[11]. گزارش مفصلی از هجرت اول در سیره ابن‌هشام آمده است (بن‌هشام، السیره النبویهٔ، ج ۱، ص ۳۲۱.)

[12]. ابن‌هشام، همان، ص ۳۵۰؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم والرسل والملوک، ج 2، ص 78.

[13]. امین، محسن، أعیان الشیعهٔ، ج ۱، ص ۲۳۵.

[14]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 1، ص 236؛ یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 35. البته نقل‌های دیگری هم در مورد وفات ابو طالب وجود دارد.

[15]. یعقوبی، همان، ص 31.

[16]. عبکری، محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الإرشاد، ج ۲، ص ۲۴۴.

[17]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 1، ص 125.

[18]. ابن‌المغازلی، علی بن محمد، مناقب الإمام علی بن ابی‌طالب، ج 1، ص 278؛ اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص 57.

[19]. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 41؛ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ج 1، ص 154.

[20]. از جمله آنها عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفان بودند: ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3، ص 345؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 228.

[21]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 64؛ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودهٔ، ج 2، ص 67.

[22]. محمد مسجد جامعی، تحولات عصر معصومین، تهیه و تنظیم: محمد طاهر رفیعی، بحث «پیامبر (ص) و مشکلات زمانه»، (در دست چاپ).

[23]. همان.

[24]. ابن‌عبدالبر، الاستیعاب، ج ۱، ص 12 و 19؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 1، ص 449.

[25]. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 198.

[26]. ابن‌اثیر، اسد الغابهٔ، ج 1، ص 84؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۳.

[27]. طبری، محب الدین، الذخائر العقبی، ج 1 ص 36؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 18، ص 37، 81 و 239.

[28]. ابن‌عساکر، تاریخ مدیته دمشق، ج 52، ص 324؛ بغدادی، خطیب، تاریخ بغداد، ج 2، ص 201.

[29]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 6، ص 50.

[30]. فَقَالَ النَّبِی: «تَدْمَعُ الْعَینُ وَ یوْجَعُ الْقَلْبُ وَ لا نَقُولُ مَا یسْخِطُ الرَّبَّ» (ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 43، ص 559.)

[31]. اساساً فرهنگ حاکم چنین بود و چنین اقتضا می‌کرد (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 43، ص 295.)

[32]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 3، ص 61؛ یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 225.

[33]. ابن‌قتیبهٔ، الامامهٔ و السیاسهٔ، ج 1، ص 28؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم والرسل والملوک، ج 3، ص 208.

[34]. ر.ک. پورآقایی، سید مسعود، چشمه در بستر؛ مهدی، عبد الزهره، الهجوم علی دار فاطمهٔ.

[35]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج ۵، ص ۴۵۸؛ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ص ۴۷۲.

[36]. درباره خطبه فدکیه، ر.ک. ابن‌طیفور، احمد بن ابی طاهر، بلاغات النساء، ص 18؛ جوهری، احمد عبد العزیز، السقیفهٔ و فدک، ص 140.

[37]. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج 1، ص 34؛ ابن‌سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج 2، ص 187.

[38]. دینوری، ابن‌قتیبهٔ، الامامهٔ والسیاسه، ج 1، ص 29؛ دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب، ج 2، ص 362.

[39]. مفاتیح الجنان، دعای ندبه.

[40]. مسعودی، علی بن حسین، إثبات الوصیهٔ، ج ۱، ص ۱۴۶.

[41]. برای مطالعه بیشتر، نک: مسجدجامعی، محمد، زمینه‌های تفکر سیاسی در قلمرو تشیع و تسنن، ص 68 -128.

[42]. صدوقی، محمد بن علی، الامالی، ص 176؛ مسعودی، علی بن حسین، اثبات الوصیهٔ، ج 1، ص 146.

[43]. دینوری، ابن‌قتیبهٔ، الامامهٔ والسیاسهٔ، ج 1، ص 31؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 43، ص 198.

[44]. آیاتی چند از قران کریم بر این مطلب تاکید داشته‌اند، «قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودهٔ فی القربی» (شوری: 23.)

[45]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 2، ص 104.

[46]. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج 5، ص 139؛ ابن شبّه، تاریخ المدینهٔ المنورهٔ، ج 1، ص 107.

[47]. نهج‌البلاغه، ترجمه دشتی، خطبه 202.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.