تحول یا تنزل دینداری در ایران؛ چند پرسش بنیادین (در حاشیه مناظره حسن محدثی و علی‌رضا شجاعی زند)

محمدکاظم حقانی‌فضل: چندی پیش جلسه گفت‌وگویی بین دو جامعه‌شناس دین با موضوع دینداری در ایران برگزار شد.در این گفت‌وگو دکتر حسن محدثی گیلوایی گزارش‌هایی مبنی بر کاهش و افول دینداری در ایران ارائه داد و در نقطه مقابل دکتر علی‌رضا شجاعی‌زند ضمن نقد پیمایش‌های انجام‌شده معتقد بود آنچه در ایران رخ داده تحول دینداری است نه تنزل. به نظر می‌رسد برای اینکه بتوانیم با هر یک از این جامعه‌شناسان دین همراهی یا مخالفت کنیم نخست باید پاسخی به چند پرسش بیابیم و سپس به ارزیابی سخنان جامعه‌شناسان دین برسیم و بین تحول و تنزل داوری کنیم. به این منظور نخست گزارشی گذرا از مناظره این دو استاد جامعه‌شناسی دین را مرور می‌کنم و سپس به پرسش‌های بایسته این بحث می‌پردازم.

محدثی بر این باور است که جامعه ایرانی وارد عصر پسادینی شده و چهار نشانه برای این تغییر در جامعه ایران معرفی می‌کند. به گفته محدثی حضور و فعالیت خرده‌جهان‌های غیردینی و ضددینی در جامعه که حتی متن مقدس را نقد می‌کنند، افزایش امکان تبدیل دینداران به غیردینداران، کاهش شدید اعتبار کارگزاران دینی و بالاخره کاهش اعتبار معرفت و علوم دینی چهار نشانه‌ ورود جامعه ایرانی به عصر پسادینی است. او هم‌چنین برای اثبات مدعای خود بر کاهش اقبال مردم به فقه و مرجعیت تقلید تکیه کرد. به باور محدثی دینداری ایرانیان از دینداریِ فقاهتی به دینداریِ عاطفی و احساسی تبدیل شده و حتی شرکت در مناسک هم نه از سر دینداری که در موارد فراوانی احساسی و شعاری است.

در نقطه مقابل شجاعی‌زند بر این نکته تصریح می‌کرد که حتی افزایش تغییر دین افراد نشان‌گر اهمیت یافتن دین است، چنانکه تقابل و حمله به روحانیت نیز نشان‌گر اهمیت این قشر در دوران جدید است. به باور شجاعی‌زند انقلاب اسلامی موقعیت دین را در ایران و جهان عوض کرد و حتی انتظار از دین را بالاتر برد، به دینداری عمق و انسجام داد و ابعاد دینداری را شمولیت بخشید، دینداریِ علّتی را به دینداریِ دلیلی سوق داد. او هم چنین شرکت در مناسک را نتیجه زنده‌بودن دین و نیز توجه به بُعد عاطفی دینداری می‌داند. یکی از اشکالات اصلی شجاعی‌زند به محدثی و دیگر جامعه‌شناسان دین تکیه آن‌ها بر پیمایش‌های انجام شده در ایران است. به نظر او این پیمایش‌ها دچار اشکالاتی در روش، الگو، سنجه‌های دینداری و از همه مهم‌تر در تعیین ضریب و وزن مؤلفه‌های دینداری هستند. او از اساس معتقد است به دلیل تحولات گسترده در جوامع امروزی دیگر نمی‌توان با ابزارهای سابق دینداری را سنجید.

آیا اصولا دینداری شکل ثابتی دارد و ممکن نیست دینداری در روزگار مدرن با دینداری در جامعه سنتی ملاک‌ها و معیارها متفاوتی داشته باشد؟ آیا دین نسبت به جوامع مختلف بی‌طرف است و در هر محیطی با هر فرهنگ و سابقه تاریخی یک گونه دین‌ورزی را طلب می‌کند؟

گزارش این گفت‌وگو از این جهت مهم است که می‌تواند بیان‌گر دو نوع نگاه به مسئله دینداری در ایران باشد. این دو نگاه شاید بتواند تا حدودی جریان‌های فکری‌ای را که درباره دینداری در ایران مطالعه می‌کنند نمایندگی کند. ولی به نظر می‌رسد آنچه می‌تواند این دو زاویه دید را در یک راستا قرار دهد پیدا کردن یک نقطه عزیمت برای این‌گونه مباحثات است. سنگِ بنایی که این دو استاد درباره آن توافق ندارند و به همین دلیل تحلیل آنان از جامعه ایران بین تحول و تنزل در رفت و آمد است و پدیده‌ای را که یکی افول می‌داند دیگری نشان‌گر اهمیت تلقی می‌کند. این سنگِ بنا همان نکته‌ای است که شجاعی‌زند به آن اشاره می‌کند؛ «شناسایی مؤلفه‌های دینداری و نیز تعیین وزن و ضریب آن‌ها».

زمانی عده قابل توجهی از جامعه‌شناسان باور کردند که با فرایند سکولارشدن حاکم بر جوامع، به‌‌زودی خبری از دین در جامعه نخواهد بود، ولی تحولات بعدی از جمله وقوع انقلاب اسلامی در ایران، وضعیت دینداری در آمریکا و از همه مهم‌تر پیدایش و رشد جنبش‌های نوپدید دینی باعث شد گروهی از ایشان تغییر رأی داده و به جای حذف دین، قائل به تغییر مدل‌ها و الگوهای دینداری شوند. یکی از عوامل این تغییر موضع را می‌توان در همان نکته دانست که جامعه‌شناسان معیارها و سنجه‌های مشخص درون‌دینی برای سنجش دینداری نداشتند و روشن است که ضریبی هم برای معیارها نمی‌توانستند داشته باشند. بخشی از آن‌ها با این تصور که گذشته دینی‌تر بوده است تحلیل می‌کردند و هر اتفاقی را که در مقابل گذشته رخ می‌داد نشانه از بین‌رفتن دین می‌دانستند. دینی‌تر بودن گذشته هم ناشی از نفوذ گسترده کلیسا در گذشته بود که در دوران مدرن گرفتار کاهشی روزافزون شده بود.

ولی پرسش آن است که آیا تعریف مؤلفه‌های دینداری و ضریب‌دادن به آن‌ها وظیفه جامعه‌شناسان دین است؟ آیا اصولا جامعه‌شناس دین می‌تواند قضاوتی درباره دینی‌تر شدن یک جامعه یا حتی یک فرد داشته باشد؟ روشن است که جامعه‌شناسی دین می‌تواند تغییرات و تطورات یک جامعه را مطالعه و گزارش کند و به عنوان مثال گزارش کند که حضور مردم در مسجد و نماز جماعت نسبت به گذشته کمتر یا بیشتر شده است؟ و یا با پرسش‌هایی از جامعه مخاطب به این نتیجه برسد که اعتقاد مردم به شفاعت امامان دچار تطوراتی شده است. ولی این که جایگاه نماز جماعت یا باور به شفاعت در منظومه دین اسلام چیست، پرسشی است که پاسخ آن در جامعه‌شناسی یافت نمی‌شود. حتی جامعه‌شناس می‌تواند گزارش کند در زمانی فلان عمل جزو دینداری شمرده می‌شد و امروزه چنین انگاشته نمی‌شود ولی باز هم این که باور مردم در کدام دوره مطابق آموزه‌های دینی است باید در جای دیگری پاسخ داده شود.

در واقع پیش از آن که دینداری در جامعه را بسنجیم باید سنجه‌هایی برای دینداری داشته باشیم و معرفی این سنجه‌ها نه وظیفه جامعه‌شناسان که در توان دین‌شناسان و مفسران هر دین (در جامعه ایران اسلام‌شناسان) است. ولی آیا تا کنون از سوی عالمان مسلمان تلاشی در این راستا شده است؟ آیا دانش‌آموختگان حوزه‌های علمیه یا دانشگاه‌ توانسته‌اند معیارهایی برای سنجش دینداری در بعد اجتماعی ارائه کنند؟ آیا از اساس عالمان و پژوهشگران اسلام هیچ تصویری از جامعه مطلوب اسلامی دارند؟ آنچه در پاسخ این پرسش یافت می‌شود بسیار محدود و منحصر به کتاب‌های است هم‌چون شاخص‌های دین‌داری نگاشته مهدی مهریزی، کتاب مقیاس‌های دینداری اثر خدایاری‌فرد و همکاران، مبانی نظری و شاخص‌های سنجش دینداری در ایران نوشته مجید فولادیان، و فعالیت‌های دکتر مسعود آذربایجانی و دو کتابی است که ایشان و همکارانشان منتشر کرده‌اند. که در این میان فقط مهریزی و فولادیان حجم قابل ملاحظه‌ای را به نگاه درون‌دینی اختصاص داده‌اند و کمتر وارد مباحث جامعه‌شناسانه شده‌اند.

زمانی عده‌ قابل توجهی از جامعه‌شناسان باور کردند که با فرایند سکولارشدن حاکم بر جوامع، به‌‌زودی خبری از دین در جامعه نخواهد بود، ولی تحولات بعدی از جمله وقوع انقلاب اسلامی در ایران، وضعیت دینداری در آمریکا و از همه مهم‌تر پیدایش و رشد جنبش‌های نوپدید دینی باعث شد گروهی از ایشان تغییر رأی داده و به جای حذف دین، قائل به تغییر مدل‌ها و الگوهای دینداری شوند.

برای راه‌یابی به سنجه‌های دینداری به نظر می‌رسد نخست باید پاسخ‌ چند پرسش بنیادی‌تر روشن شود.

اگر تقسیم رایج درباره آموزه‌های اسلام به عقاید، احکام و اخلاق را بپذیریم، کدام بخش از اینها مهم‌تر است و کدام بر دیگری ترجیح دارد؟ اگر در جامعه‌ای اخلاق بیشتر بود ولی احکام ضعیف‌تر، در مقابلِ جامعه‌ای که احکام فردی و عبادی قوی‌تر ولی اخلاق اجتماعی ضعیف‌تر است کدام را می‌توان دینی‌تر دانست؟ اگر اخلاق رایج بود ولی نسبت به بخشی از باورهای کلامی مثل توسل و شفاعت و علم غیب و جایگاه ائمه پرسش‌های جدی وجود داشت یا نسبت به دخالت خداوند در زندگی تردید وجود داشت، کدام جامعه دینی‌تر است؟ یکی از باورهای رایج شیعیان و مسلمانان آن است که اگر کسی شیعه باشد ولی در عمل ضعیف باشد، به هر حال اهل نجات است، این باور به‌روشنی اعتقاد را مقدم بر عمل می‌داند. آیا این مدعا درباره همه عقاید صدق می‌کند یا صرفا درباره اصول عقاید و باورهای پایه است؟

در قیاس بین جامعه‌ای با اکثریت دینیِ کم‌آگاه و متنسک و فاقد تحلیل، و جامعه‌ای با اکثریت کمتر دیندار ولی اقلیت دیندار آگاه و صاحب تحلیل کدام ترجیح دارد؟ در جامعه‌ای که دین با خرافه و تحریف آمیخته‌ است  ولی اکثریت همان را قبول دارند، در مقابلِ جامعه‌ای که دینی خالص‌تر و ناب‌تر دارد ولی تعداد دینداران کمتر است کدام دینی‌تر است؟ در مقایسه بین کاهش گرایش مردم به مناسک اولیه مثل نماز جماعت و جمعه و حتی اصل نماز و فروع دین در کنار افزایش تمایل به مناسک ثانویه مثل شرکت در عزاداری و اربعین و مانند آن، کدام با معیارهای درون‌دینی سازگارتر است؟ به بیان دیگر خلوت‌شدن مسجد به بهای پرشدن هیئت مقدم است یا خلوت شدن هیئت به بهای پر شدن مسجد؟ در مقایسه احکام فقهی کدام معیار دینی‌تر بودن جامعه است؟ عبادات یا رعایت موازین در معاملات؟ اگر مردم کاهل نماز باشند ولی در رعایت حقوق دیگران را کوشا باشند، جامعه دینی‌تر است یا این که مساجد شلوغ باشد ولی کارمندان در انجام وظایف خود کوتاهی کنند؟ به طور خلاصه چه معیاری برای اولویت بخش‌های مختلف دینی بر هم و نیز اولویت‌بندی در هر بخش وجود دارد؟

و پرسشی که شاید از همه پرسش‌های دیگر مهم‌تر باشد آن است که آیا اصولا دینداری شکل ثابتی دارد و ممکن نیست دینداری در روزگار مدرن با دینداری در جامعه سنتی ملاک‌ها و معیارها متفاوتی داشته باشد؟ آیا دین نسبت به جوامع مختلف بی‌طرف است و در هر محیطی با هر فرهنگ و سابقه تاریخی یک گونه دین‌ورزی را طلب می‌کند؟ آیا نمی‌توان گونه‌های متنوع و متکثر دینداری را در زمان‌های مختلف، مکان‌های مختلف، جوامع مختلف و حتی در یک جامعه و یک زمان به رسمیت شناخت؟ و اگر دینداری را قابل تکثر و تنوع دانستیم، اصول مشترک این گونه‌های دینداری کدام است؟

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.