روی آوردن به ایمان از طریق داوکینز

دنیس الکساندر مدیر بازنشسته موسسه علم و دین فارادی سخنرانی خود را از کتاب «روی آوردن به ایمان از طریق داوکینز» برگرفته بود. الکساندر این کتاب را به همراه آلیستر مک‌گراث نوشته است. کتاب «روی آوردن به ایمان از طریق داوکینز» سرگذشت دوازده نفر را روایت می‌کند که از استدلال‌ها و نتیجه‌گیری‌های داوکینز ناامید شدند و آن‌گاه عمیق‌تر و با عینیت بیشتری به ایمان دینی برگشتند. الکساندر در این سخنرانی به چهار روایت پرداخته است.

روی آوردن به ایمان از طریق داوکینز[1]

برگردان وترجمه: جمشید کنعانی خسروشاهی؛ پژوهشگر علم و دین، دانشگاه شهید بهشتی

 

دنیس الکساندر[2] در ابتدا به معرفی ریچارد داوکینز می‌پردازد: در نوجوانی تصمیم گرفت دین را رها کند چنانکه خودش می‌گوید: «دلیل اصلی باقی ماندن در دین برای من این بود که تحت تأثیر پیچیدگی زندگی قرار گرفتم و احساس کردم که جهان باید یک طراح داشته باشد و زمانی بود که فهمیدم داروینیسم توضیح بسیار برتری بود که قالیچه را از زیر بحث طراحی بیرون کشید».

ریجارد داوکینز

سخنران در ادامه به بررسی افرادی می‌پردازد که از الحاد نو مانند داوکینز گذشتند و خداباور شدند.

دکتر سارا ایروینگ استون بریکر[3] دکترای تاریخ است. او فلسفه علم را از دانشگاه کمبریج گرفت و به عنوان دانشیار تاریخ و تمدن غرب در دانشگاه کاتولیک استرالیا در سیدنی مشغول است. سارا خود را این‌گونه معرفی می‌کند:

«من در سیدنی در یک خانه غیرمسیحی با والدینی که عاشق یکدیگر بودند و فرزندانشان را دوست داشتند، بزرگ شدم. خانواده من درگیر شدن با حقیقت و عقاید را جدی گرفتند. پدر من یک محقق مشهور تاریخ استرالیا و استاد دانشگاه سیدنی بود. زمان صرف غذا در خانواده اغلب یک تریبون برای بحث در مورد تاریخ، سیاست و مسائل مربوط به عدالت اجتماعی بود. والدینم همیشه مرا تشویق می‌کردند که یاد بگیرم و حقیقت را دنبال کنم. من معتقد بودم که نیازی به خدا ندارم که به من بگوید من چه کسی هستم یا چگونه دنیا را معنا کنم. می‌دانستم زندگیم چیست، مطمئناً مسیحیت فقط یک عصا بود. که من به آن نیاز نداشتم».

تصوری که او در مورد مسیحیت داشت، با خواندن آثار فیلسوفان طبیعی مانند رابرت بویل[4] برهم خورد. زیرا سارا معتقد بود مسیحیت و علم اساساً در تضاد هستند. با این حال، وقتی آثار بویل را خواند برایش آشکار شد که چنین اظهاراتی برای بویل بی‌معنی است، زیرا او از قبل درگیر مسائل مربوط به ایمان و عقل مسیحی بود. او در مورد خلقت خداوند معتقد بود پیچیدگی و نظمی است که خداوند به آن اعطا کرده‌است.

سارا در عبور خودش از داوکینز به مسیحیت می‌گوید:

«به عنوان یک آتئیست، تصور می‌کردم که علم و دین با هم ناسازگار هستند. در واقع، این ایده‌ای بود که من از خواندن ریچارد داوکینز، که ناسازگاری علم با دین را فرض کرده‌بود، فراگرفته‌بودم زیرا به نظر او هر دو به طور مؤثری با روش‌ها و پیش‌فرض‌های متضاد سعی در درک جهان دارند. اما من متوجه شدم که یکی از فرضیات اصلی من در مورد مسیحیت که تا حد زیادی توسط الحاد جدید شکل گرفته بود کاملاً اشتباه بود.»

یکی از مواردی که در این مسیر بر سارا تاثیرگذار بود سخنرانی پیتر سینگر در دانشگاه کمبریج بود. سارا در مورد او چنین می‌گوید:

سینگر صداقت فکری چشمگیری داشت. با ثبات منطقی، سینگر مفاهیم الحاد را برای اخلاق، حتی زمانی که به موقعیت‌های ناراحت‌کننده منتهی می‌شود، دنبال می‌کرد.

سارا ایروینگ استون بریکر

دکتر الکساندر در مورد سارا ادامه داد: او همیشه به برابری ذاتی همه مردم اعتقاد داشت و این را چیزی می‌دانست که همه افراد منطقی با آن موافق بودند و کاملاً با بی‌خدایی مطابقت داشت. اما سینگر در سخنرانیش این مطلب را برای او روشن کرد که در مسحیت ارزش ذاتی انسان‌ها با یکدیگر برابر گرفته شده‌است و قداست زندگی انسان یک اصل است که نمی‌توان به طور عقلانی از آن دفاع کرد در حالی که این اصل زیربنای مسیحیت است. همچنین این باور که صرف عضویت در گونه انسانی تفاوت بزرگی در کشتن یک هم نوع ایجاد می‌کند میراث یک دکترین دینی است.

الکساندر برخورد سارا پس از سخنرانی سینگر با گفته داوکینز که: «در جهان هیچ طرحی، هیچ هدفی، هیچ بدی و خیری وجود ندارد و چیزی جز بی‌تفاوتی کورکورانه و بی‌رحمانه نیست.” چنین بیان می‌کند:

«اگر این واقعیت زیست‌شناختی نهایی است که در صورت عدم وجود خدا صدق می‌کند، پوچ و کاملاً با الحاد ناسازگار است که باور کنیم که زندگی ضعیف‌ترین انسان به اندازه زندگی شایسته‌ترین و قوی‌ترین انسان ارزشمند است».

سخنران دوباره در این قسمت به مصاحبه‌ای از داوکینز ارجاع می‌دهد که از او پرسیده شده بود: اگر ما دین را به عنوان یک راهنمای معقول برای «آنچه هست» یا حتی یک راهنمای معقول برای «آنچه باید باشد» نپذیریم، آیا تکامل چنین راهنمایی به ما می‌دهد؟ داوکینز چنین پاسخ می‌دهد: طبیعت بی‌رحم است چنان‌که در دندان و پنجه خون‌آلود است. اما من نمی‌خواهم در چنین دنیای بی‌رحمی زندگی کنم. من می‌خواهم دنیایی را که در آن زندگی می‌کنم به گونه‌ای تغییر دهم که انتخاب طبیعی دیگر اعمال نشود.

پابند نبودن داوکینز در ارائه یک موضع ثابت در مورد مسائل اخلاقی باعث شد سارا متوجه شود که نمی‌تواند بر استدلال‌های او تکیه کند و می‌گوید:

«اگر انتخاب طبیعی واقعیت نهایی است، پس تمایل داوکینز برای زندگی بر خلاف اعتقاد او یعنی بی‌تفاوتی کور و بی‌رحم جهان، منطقی نیست. اگر ارزش‌های اخلاقی عینی وجود نداشته‌باشد و تمام زندگی در یک جهان تصادفی کیهانی در نهایت بی‌ارزش و بی‌معنی است، بر چه اساسی داوکینز می‌تواند بگوید که ما باید بر اساس یک اصل کاملاً متفاوت زندگی کنیم»؟

دومین دلیل گرایش سارا به مسحیت ارائه چارچوبی است که مبنای عقلانی اصول اخلاقی را فراهم می‌کند در حالی که آتئیسم چنین چارچوب عقلانی را ارائه نمی‌دهد.

سی گارتی

نفر بعدی که سخنران در مورد او صحبت می‌کند دکتر سی گارتی[5] است که دارای دکترای بیوشیمی وفلسفه از دانشگاه شهری نیویورک است، که سابقاً استاد دانشگاه نیویورک، دانشگاه راتگرز و دانشگاه پیتسبورگ و مدیر بخش تحقیقات در مرکز مؤسسه ملی سلامت آمریکا بوده است. دکتر الکساندر چگونگی خروج او از الحاد و روی آوردن به ایمان را بیان می‌کند.

گارتی می‌گوید: «به من آموختند که علم قاطعانه هر چیز ماوراء طبیعی یا جادویی را رد کرده‌است، همچنین تاریخ، اعمال شرور کلیسا و به طور کلی ادیان را روشن کرده است. کتاب‌هایی که به من داده‌شد نشان می‌دهد که باورهای مذهبی توسط حاکمان به عنوان ابزار ظلم در سراسر جهان مورد استفاده قرار گرفته‌است. علم، تاریخ و انسان‌گرایی بود که به آرامی و به طور اجتناب‌ناپذیری پشتوانه‌های ساختاری الحاد و سپس ندانم‌گرایی من را در هم شکست. مهم‌ترین عامل از این سه مورد علم بود. حقایقی که به وسیله علم در تحقیقات بسیاری کشف کردم، بیشتر آموختم که دیدگاه جبرگرایانه و مادی‌گرایانهٔ اولیه‌ام ضعیف است. من دیگر احساس نمی‌کردم که علم از بی‌خدایی محض حمایت می‌کند. توهم خدا، مخصوصاً از زمانی که ریچارد داوکینز برای چندین دهه قهرمان من بود، ضربه مهیبی بود. آنچه مرا آزار داد دفاع سرسختانه داوکینز از الحاد نبود که به تازگی پشت سر گذاشته‌بودم، نزول در لحن و محتوا از درخشش آثار قبلی بود. باورش سخت بود همان شخص که «داستان نیاکان» را نوشته اکنون «پندار خدا» را نوشته‌باشد.

نفر سوم که سخنران به او می‌پردازد آندرو گسلر[6] است که یک ملحد از خانواده یهودی و فارغ‌التحصیل از دانشکده جانورشناسی زیر نظر ریچارد داوکینز در آکسفورد بود و اکنون نیز در همین دانشگاه در گرایش پرنده‌شناسی به عنوان استاد مشغول است. چنانچه گسلر می‌گوید: «اگر تحت فشار قرار می‌گرفتم، خود را ناشناس می‌دانستم. اما موضع واقعی‌تر این بود که سردرگمی تأثیرات مذهبی که در کودکی تجربه کردم باعث شد که دین را رد کنم. با خواندن «ژن خودخواه» در دوران دانشجویی، از قبل به ایرادات فلسفی آن پی برده‌بودم. اما کم‌کم بی‌خدایی تمسخرآمیز در کتاب‌های داوکینز، با یهودستیزی ضمنی‌اش، بر من تأثیر معکوس گذاشت. من شروع به کاوش در ایمان و به ویژه مسیحیت کردم، زیرا عدالت اجتماعی را میان آموزه‌های عیسی احساس کردم. در حالی که تقلیل‌گرایی زیست‌شناختی همیشه بر رقابت و روی تضاد متمرکز است، زیست‌شناسان برای تقویت جهان‌بینی‌شان نتوانستند جایگزینی را درک کنند: که تنوع زندگی میلیاردها سال است که منعکس‌کننده حل تعارض است.

آندرو گسلر

همچنین سخنران گفته‌های گسلر را چنین ادامه می‌دهد: برای یک طبیعت‌دان جوان که مسیر شغلی خود را به دلیل عشق به طبیعت دنبال می‌کرد واقعاً مایه تأسف بود یک دانشمند برجسته از طریق معتبرترین کتاب به او بگوید اگر این حقایق (رقابت و انتخاب طبیعی) را ناپسند می‌دانید، راه و روش دنیا همین است، پس بزرگ شوید و با آن کنار بیایید. این داستانی است که عمیقاً با سفر گسلر به سوی ایمان و در ایمان عجین شده‌است تا صلح مسیح را که شالوم[7] است، با آرامشی که همیشه در طبیعت می‌یافت شناسایی کند.

گسلر می‌گوید: «من متوجه شده‌ام که داشتن چیزی برای ضربه زدن می‌تواند یک فرآیند خلاقانه و متحول‌کنندهٔ زندگی برای یافتن حقیقت باشد، و من همیشه از ریچارد داوکینز برای ارائهٔ چنین ضربه‌ای سپاس‌گزارم.»

آخرین نفری که الکساندر در این سخنرانی به بررسی او می‌پردازد اشلی لند،[8] بازیگر و نویسنده است او با فرهنگ هیپی در کالیفرنیا بزرگ شده بود. اشلی می‌گوید: «بیست‌وسه ساله بودم که کتاب کریستوفر هیچنز، خدا بزرگ نیست: چگونه دین همه چیز را مسموم می‌کند، منتشر شد. من یک سال قبل از کالج فارغ التحصیل شده بودم و به عنوان گزارشگر در یک روزنامه محلی شروع به کار کردم و تعهد من به بی‌خدایی تنها با گذشت زمان و تجربه تشدید شده بود زیرا بیشتر سال‌های دانشگاهم را به مهمانی گذرانده بودم، و اگرچه لذت‌گرایی تقریباً مرا نابود کرده بود، با تمام نیروی متکبرانه دوران جوانی مصمم بودم هرگز به چیزی که مدت‌ها پیش متوجه شده‌ام دروغ است، پناه ندهم. معتقد بودم که باید بی‌خدایی‌ام را مدون کنم. شروع به بررسی آثار ریچارد داوکینز و سام هریس هم کردم. اما کتاب هیچنز به نوعی بت برای من تبدیل شده‌بود، کتابی که در دستانم بود، از حقیقت توخالی و عاری از زیبایی بود. این‌جا بود که از خودم پرسیدم آیا حقیقت زشت است»؟

اشلی لند

اشلی به خاطر این سردرگمی حقیقت و زیبایی سال‌ها اعتیاد به داروهای روان‌گردان را تجربه کرد و تنها پس از ۶ سال، سرانجام اولین گام را به سوی ایمان مسیحی برداشت و آن را ترکیبی از زیبایی و حقیقتی یافت که به دنبال آن بود.

سخنران در انتها سخنان خود را چنین خلاصه می‌کند:

  • ریشه‌های علم مدرن در الهیات است.
  • راه‌حل یافتن هر گونه مبنای عقلانی برای اخلاق زیستی، مبتنی بر ارادهٔ متعالی خداوند است.
  • تنوع گونه‌ها و زیبایی جهان طبیعی می‌تواند به آسانی به خدای خالق منتهی شود که همه آنچه را که وجود دارد حفظ می‌کند و نگه می‌دارد.
  • بی‌خدایی در پیوند زیبایی و حقیقت به هر شکل قانع کننده‌ای ناتوان است.
  • و در نهایت بی‌خدایی هیچ امیدی برای ما و آینده جهان فراهم نمی‌کند.

 

 

 

 

 

 

 

 

ارجاعات:

[1] Coming to Faith Through Dawkins

[2] Dr Denis Alexander

[3] Dr Sarah Irving-Stonebraker

[4] Robert Boyle

[5] Dr. Sy Garte

[6] Prof. Andrew Gosler

[7] شالوم کلمه‌ای عبری به معنای کامل و کمال است. مراد از آن این است که عضو هر گروهی که هستیم باید به دنبال صلح، هماهنگی، رفاه و در نتیجه شکوفایی همه خلقت باشیم و اگر کسی نقص کوچکی داشت برای برطرف‌کردن آن نقص شفقت و دلسوزی به خرج دهیم.

[8] Ashley Lande

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.