اخلاق کارگزاران در سیره عملی پیامبر اسلام (ص)

سیدجواد نورموسوی

پایداری و استحکام رابطه‌هاى مردمى، در سایه رعایت نکاتى است که برگرفته از حقوق متقابل افراد جامعه باشد. در اینکه چگونه باید زیست و چه‌سان با دیگران باید رابطه داشت، نکته‌اى است که در بحث آداب معاشرت مى ‌گنجد. بر خلاف فرهنگ غربى، روح و محتواى فرهنگ دینى ما بر پایه ارتباط، صمیمیت، تعاون، همدردى و عاطفه استوار است. جلوه‌هاى این فرهنگ بالنده نیز در زندگی پربار نبی مکرم اسلام دیده مى‌شود. اما سوال اینجاست که چند درصد کارگزاران ایران فعلی اخلاق پیامبر را پیش گرفتند؟

اخلاق خوش به معناى معاشرت نیکو و برخورد نیک با دیگران مى‌باشد. هرکسى که خوش اخلاق باشد، با مردم خوش‌رفتارى کند، با لب خندان سخن بگوید، در مقابل حوادث و مشکلات بردبار باشد محبوب همه است، دوستانش زیادند، همه دوست دارند با او رفت‌وآمد کنند، عزیز و محترم است، بر مشکلات و دشواری‌هاى زندگى و امور اجتماعى پیروز مى‌گردد.

هر چه علم و صنعت پیش مى‌رود نیاز بشر به اخلاق، افزایش مى‌یابد و لازم است به موازات آن دستورات اخلاقى پیامبران کاملا مورد عمل و نظر قرار گیرد، زیرا دنیاى دانش و صنعت فقط وسایل و ابزارهایى در اختیار بشر مى‌گذارد اما هیچ تضمینى ندارد تا جلوء سوءاستفاده از آن را بگیرد.

بالا رفتن آمار جرایم، جنایات، فساد، تبهکارى و.. در جامعه به خصوص رهبران دنیا، روشنگر همین حقیقت است؛ اگر اخلاق که بخشى از مکتب پیامبران است در جامعه حکمفرما نباشد علم و صنعت نمى‌تواند سعادت و آرامش بشر را تضمین کند.

این صفت ارزنده یکى از بهترین عوامل پیشرفت براى فرد و جامعه است که سبب گرمى و صفا و صمیمیت و محبت میان انسان‌ها شده و روح شخص و کسانى که با او معاشرت دارند آرامش مى‌بخشد.

براى رسیدن به این صفت الهى باید از بداخلاقى که انسان را میان مردم مورد تنفر قرار مى‌دهد و آدمى را از نعمت محبت و انس با دیگران و لذت بردن از دوستان و از زندگى محروم مى‌کند اجتناب کرد.

اخلاق خوب براى تمام افراد بشر چه در زندگى فردى و چه در زندگى اجتماعى لازم است اما براى کسانى که بار مسئولیت رهبرى و هدایت جامعه را به عهده دارند ضرورى‌تر به نظر مى‌رسد. بهترین سلاح رهبران اخلاق آنان است.

اخلاق عالى پیامبر اسلام، امواج انقلاب مقدسى اسلام را در جهان پدید آورد و در سایه این خُلق عظیم، انسان‌هایى تربیت شدند که نمونه‌هاى اخلاقى تاریخ به شمار مى‌آیند. اخلاق حضرت محمد(ص) آنقدر عالى و پرارزش است که خداوند بارى تعالى آن را خلق عظیم یاد کرده است.

ابعاد شخصیت نبى اکرم را هیچ انسانى قادر نیست به نحو کامل بیان کند و تصویر نزدیک به واقعى از شخصیت آن بزرگوار ارائه نماید.

آنچه ما از برگزیده‌ پروردگار عالم و سرور پیامبران سراسر تاریخ شناخته و دانسته‌ایم، سایه و شبحى از وجود معنوى و باطنى و حقیقى آن بزرگوار است؛ اما همین مقدار معرفت هم براى مسلمانان کافى است تا اولاً، حرکت آنها را به سمت کمال تضمین کند و قله‌ انسانیت و اوج تکامل بشرى را در مقابل چشم آنان قرار بدهد و ثانیاً، آنها را به وحدت اسلامى و تجمع حول آن محور تشویق کند.
* پیامبر اسلام، با اینکه مقام رسالت و نبوت را داشت ولى زندگى و معاشرت او در اجتماع آن چنان ساده و بى‌پیرایه بود که اگر در میان جمعى مى‌نشست، ناشناس مجبور بود بپرسد: کدامیک از شما محمد(ص) است.

*گرفتار تجمل و فریفته ظاهرى دنیا نگشت.
*پیامبر اسلام با جملات کوتاه و پرمعنى سخن مى‌گفت و هیچ‌گاه سخن دیگرى را قطع نمى‌کرد.
*هنگام سخن گفتن ترشرو نبود و کلمات ناهنجار و خشن به کار نمى‌برد.
* هر گاه به مجلسى وارد مى‌شد در اولین جاى خالى مى‌نشست و مقید نبود که بر بالاى مجلس بنشیند.
*اجازه نمى‌داد کسى پیش پایش بایستد ولى نسبت به دیگران احترام مى‌کرد.
*به هیچ‌کس دشنام نمى‌داد و از کسى بدگویى نمى‌کرد.
*حضرت محمد تنها به خاطر خدا و دین غضب مى‌کرد.
* در مسافرت‌هاى دسته جمعى به سهم خود کار مى‌کرد و هیچ‌گاه سربار دیگران نبود.
* دوست نداشت امتیازى بین او و دیگران باشد.
*به پیمان‌هاى خود وفادار بود.
* به کسى اجازه نمى‌داد ضد دیگرى سخن بگوید.
*در حیا و شرم حضور بى‌مانند بود.
*پرحوصله، با حلم و گذشت بود.
* همه را احترام مى‌کرد، فضیلت و بزرگى را به ایمان عمل مى‌دانست و نظرى به ثروت و جاه و مقام نداشت.
*هر گاه شخصى به او بى‌احترامى مى‌کرد در صدد انتقام برنمى‌آمد.
*پوزش عذرخواهان را مى‌پذیرفت.
*به هر کس مى‌رسید ابتدا به او سلام مى‌کرد.
*در جمع مردم، همیشه بشّاش بود. تنها که مى‌شد، آن وقت غم‌ها و حزن‌ها و همومى که داشت، آن‌جا ظاهر مى‌شد. هموم و غم‌هاى خودش را در چهره خودش جلوی مردم آشکار نمى‌کرد. بشّاش بود.
*اگر کسى او را آزرده مى‌کرد، در چهره‌اش آزردگى دیده مى‌شد؛ اما زبان به شکوه باز نمى‌کرد.
*کودکان را مورد ملاطفت قرار مى‌داد؛ با زنان مهربانى مى‌کرد؛ با ضعفا کمال خوش‌رفتارى را داشت.
*با اصحاب خود شوخى مى‌کرد و با آنها مسابقه اسب سوارى مى‌گذاشت.
*نشست و برخاستش با یاد خداوند بود.
*هرگز احدی را مذمت و سرزنش نمی‌فرمود و لغزش‌ها و عیوب‌شان را جست‌وجو نمی‌کرد.
*فریاد و پرخاش و فحاشی و عیب‌جویی از ساحت پاکش دور بود؛ چنان که هرگز کسی را با کلام خود نیازارد و فرمود خداوند مردمان کینه‌توز و بخیل و بدخوی و بدزبان را دشمن می‌دارد.
*با کسی قهر نمی‌کرد و اگر کسی را سه روز نمی‌دید از احوالش جویا می‌شد.
*در عین سادگی، کفشش را می‌دوخت و گوسفندش را می‌دوشید.
*هرگز دیده نشد که در حضور کسی پای خود را دراز کند یا با تحقیر به کسی اشاره نماید.
و صدها نکته آموزنده در زندگى رسول مکرم اسلام به عنوان درس و رهنمود براى رهبران جامعه وجود دارد که مواردی از آن دراینجا آمده است.

جای این سوال باقی می ماند چند درصد کارگزاران ایران فعلی اخلاق پیامبر را پیش گرفتند؟!
نقل کرده ‏اند که عرب بیابانگردى – که از تمدن و شهرنشینى و آداب معاشرت و اخلاق معمولى زندگى چیزى نمى‏دانست – با همان خشونت صحراگردى خود، به مدینه آمد و به امید گرفتن پول از رسول اکرم(ص) وارد مسجد شد. مشاهده کرد که پیامبر اسلام در میان انبوه یاران و اصحاب خود نشسته و با آنها گفت‌وگو مى‌کرد. نزدیک رفت و از آن بزرگوار درخواست کمک کرد. نبى مکرم اسلام چیزى به او داد، ولى او قانع نشد، به علاوه به شیوه چادرنشینان سخن نادرست و جسورانه به زبان آورد و نسبت به رسول خدا بى‌ادبى کرد. اصحاب و یاران بسیار خشمگین شدند، چیزى نمانده بود که آزارى به او برسانند، ولى پیامبر مانع شد، رسول خدا برخاست و عرب را به خانه برد و مقدارى دیگر به او کمک کرد، عرب دید که وضع پیامبر خدا به وضع رؤسا و حکام شباهت ندارد و زر و زیورى در آنجا نیست، از گفتار خود شرمنده شد، به خاطر کمک پیامبر اظهار رضایت کرد و جمله تشکرآمیزى به زبان جارى نمود. در این وقت حضرت رسول اکرم (ص)به او فرمود: تو پیش از این سخن زشت و بدى بر زبان راندى که موجب خشم اصحاب و یاران من شد. من مى‌ترسم از ناحیه آنان به تو آسیبى برسد، ولى اکنون در حضور من این جمله تشکرآمیز را گفتى، آیا ممکن است همین جمله را در حضور جمعیت بگویى تا خشم و ناراحتى که آنان نسبت به تو دارند از بین برود؟ عرب گفت: مانعى ندارد.

روز بعد اعرابى به مسجد آمد در حالى که همه جمع بودند، با صداى بلند اظهار ندامت و پشیمانى کرد و جملات تشکرآمیز خود را تکرار نمود.

در این وقت خشم اصحاب و یاران پیامبر فرو نشست و تبسم بر لبانشان نقش بست. پس از رفتن اعرابى، پیامبر رو به جمعیت کرد و فرمود: مَثَل من و اینگونه افراد مَثَل همان مردى است که شترش رمیده بود و فرار مى‌کرد، مردم به خیال اینکه به صاحب شتر کمک کنند، داد و فریاد کردند و به دنبال شتر دویدند، به خاطر سر و صدا شتر بیشتر رم کرد و به سرعتش افزود. صاحب شتر مردم را صدا مى‌زد که خواهش مى‌کنم کسى به شتر من کارى نداشته باشد، من خود بهتر مى‌دانم که از چه راهى شتر خویش را رام کنم.
همین که مردم دست از تعقیب برداشتند، رفت و مقدارى علف برداشت و آرام آرام جلو آمد بدون آنکه فریاد بکشد و یا بدود در حالى که علف را نشان مى‌داد جلو آمده و بعد با کمال راحتى و آسانى مهار شتر خویش را در دست گرفت و روان شد.
بعد که او رفت، رسول اکرم(ص) رو به اصحابشان کردند و فرمودند: مَثَل این اعرابى، مَثَل آن ناقه‏اى است که از گله‏اى که چوپانى آن را مى‏چراند، رمیده و جدا شده باشد و سر گذاشته، به بیابان مى‏دود. شما دوستان من، براى این که این شتر را بگیرید و او را به من برگردانید، حمله مى‏کنید و از اطراف، دنبال او مى‏دوید. این حرکت شما، رمیدگى او را بیشتر و وحشت‌اش را زیادتر مى‏کند و دستیابى به او را دشوارتر خواهد کرد. من نگذاشتم شما او را بیشتر از آنچه که رمیده بود، از جمع ما برمانید. با محبت و نوازش، دنبال او رفتم و به گله و جمع خودمان برگرداندم. این، روش پیامبر(ص) است و کارگزار نظام اسلامی باید اینگونه باشد.

درباره‏ پیغمبر گفته شده است: طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ ؛ پیغمبر مثل یک پزشکِ دوره‏گرد حرکت مى‏کرد. پزشکان در مطب خود مى‏نشینند تا مردم به آنها مراجعه کنند؛ اما پیغمبران نمى‏نشستند تا مردم به آنها مراجعه کنند؛ آنها به مردم مراجعه مى‏کردند. در کیف دارویشان، هم وسیله‏ مرهم‏گذارى داشتند، هم وسیله‏ نشترزنى داشتند، هم وسیله‏ داغ کردن زخم داشتند؛ آن‏جایى که احتیاج به داغ کردن داشت.

*****
یک وقت، چند نفر خدمت رسول اکرم آمدند و از شخصى تعریف کردند و گفتند: یا رسول‏اللَّه! ما با این مرد همسفر بودیم و او مرد بسیار خوب و پاک و باخدایى بود، دائماً عبادت مى‏کرد، در هر منزلى که فرود مى‏آمدیم، از لحظه‏ فرود تا وقتى‏که مجدداً سوار مى‏شدیم، او مشغول نماز و ذکر و قرآن و اینها مى‏شد. وقتى که این تعریف‌ها را کردند، پیامبر(ص) با تعجب از آنها سؤال کردند: پس چه کسى کارهایش را مى‏کرد؟ کسى که وقتى از مرکب پیاده مى‏شود، دائم مشغول نماز و قرآن است، چه کسى غذاى او را مى‏پخت؟ چه کسى وسایل او را فرود مى‏آورد و سوار مى‏کرد؟ چه کسى کارهایش را انجام مى‏داد؟ اینها در جواب گفتند: یا رسول‏اللَّه! ما با کمال میل، همه‏ کارهاى او را انجام مى‏دادیم. پیامبر فرمود: «کلّکم خیر منه»: همه‏ شما از او بهترید. این‏که او کار خودش را انجام نمى‏داد و به دوش شما مى‏انداخت و خود مشغول عبادت مى‏شد، موجب نمى‏شود که او مرد خوبى باشد. مردِ خوب، شما هستید که کار و تلاش مى‏کنید و حتى کار دیگرى را هم به عهده مى‏گیرید.

***
ملا فتح‌الله کاشانى در تفسیر منهاج در ذیل آیه شریفه «وَاِنَّکَ لَعَلى خُلُق عَظیم» نقل مى‌کند:
پیرزنى چادر نشین که راهش از مدینه منوره دور بود علاقه عجیبى به اسلام و به وجود مقدس پیامبر(ص) داشت.
او چند بار از فرزندانش خواسته بود او را به مدینه ببرند تا به زیارت حضرت محمد(ص) مشرف شود، ولى فرزندان او موفق به این کار نشدند، پیرزن در آتش فراق رسول خدا(ص) مى‌سوخت و در اشتیاق دیدار پیامبر در حسرت و اندوه و غم و غصه به سر مى‌برد. دیدار رسول الله(ص) را براى خود بهشت برین مى‌دانست و زیارت حضرتش را بهترین عبادت به حساب مى‌آورد.
فرزندانش هر روز به صحرا مى‌رفتند و او در تهیه وسایل استراحت و فراهم آوردن آب و غذا مى‌کوشید و در قلب خود هم با خداى مهربان براى پیدا کردن توفیق زیارت حبیب خدا مناجات مى‌کرد.
روزى براى آوردن آب، همراه با یک مشک به سر چاهى که در بیابان بود آمد. از عنایت خداوند حضرت محمّد(ص) با دو سه نفر از یاران و اصحابشان از آن منطقه عبور مى‌فرمودند.
چون به سر چاه رسیدند و پیرزن را دیدند که بند مشک به دست دارد و براى آب کشیدن از چاه آماده مى‌شود، به او فرموند: «این کار براى تو زحمت دارد، مشک را به من بده تا کمکت کنم.» پیرزن در پاسخ گفت: «اگر این زحمت را از دوش من بردارى برایت دعا مى‌کنم.»
پیامبر اسلام(ع) مشک را پر از آب کرده، سپس به دوش مبارک گذاشته و به سوى خیمه و چادر آن زن روان شدند. گرماى هوا بیداد مى‌کرد. بار سنگین بود و عرق بر پیشانى رسول خدا جارى شده بود. یاران حضرت عرض کردند: «مشک را به ما بده تا به در خیمه پیرزن برسانیم.»
حضرت در جواب، با قلبى سرشار از عاطفه و محبت فرمودند: «دوست دارم بار امتم را خود به دوش بکشم!»
به خیمه رسیدند و مشک آب را بر زمین نهادند. از صاحب خیمه خداحافظى کرده و به سوى مقصد حرکت کردند. در این هنگام فرزندان پیرزن از راه رسیدند، پیرزن به آنان گفت: «آن مردى که به این علامت در بین آن چند نفر است به من کمک کرد و آب از چاه کشید و تا درون خیمه آورد؛ بروید و از وى سپاسگزارى کنید.»
بچه‌ها دویدند و تا چشمشان به دیدار جمال الهى رسول خدا روشن شد، به آن حضرت عرضه داشتند: «مادر ما در آتش شوق دیدار شما مى‌سوزد، برگردید تا وجود مبارکتان را زیارت کند، او شما را نشناخته.»
حضرت رسول(ص) برگشتند. فرزندان پیرزن به سوى وى دویدند و فریاد زدند: «مادر، آن شخصى که آب را از چاه کشید و به خیمه آورد رسول خدا بود.»
پیرزن که نزدیک بود از شوق این خبر قالب تهى کند، به محضر رسول خدا(ص) رسید و خدا را بر این نعمت آسمانى و معنوى و ملکوتى شکر کرد.

منبع: شفقنا

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.