در سودای معاصرت

سید هادی طباطبایی

آیت الله خمینی بر یکی از درس‌آموزان خود نهیب داده بود که “آنگونه که جنابعالی از اخبار و روایات برداشت دارید، تمدن جدید به کلی باید از بین برود و مردم کوخ‌نشین بوده و یا برای همیشه در صحراها زندگی نمایند”[1]. آیت الله خمینی اگر چه به سنت اسلامی دلبسته بود، اما چشم پوشیدن بر دستاوردهای زمانه را هم بر نمی‌تابید. تلاش برای درک زمانه و فهم اندیشه‌ورزی در جهان معاصر، سودایی بود که متفکران ایرانی بدان توجه داشتند و هر کدام از منظری بدان می‌نگریستند.

 شیفتگان معاصرت
احمد شاملو از جمله افرادی بود که برگرفتن اندیشه‌های امروزین را در خاطر می‌پروراند و بر سنت قدمایی انتقاد وارد می‌آورد. انتقاد وی بر آن بود که "چرا ما مردم در همه چیز به چشم تابو نگاه می‌کنیم؟ چرا تصور می‌کنیم همه چیز به بهترین نحو ممکن در گذشته‌های دور گفته شده، همه دستورالعملهای زندگی همان چیزهایی است که از هزار سال پیش به صورت غیر قابل تغییری در کتابها ثبت کرده‌اند؟ چرا ما مردم هر از چندی به خانه تکانی ذهنی نمی‌پردازیم؟ چرا از به موزه سپردن عقاید عهد بوقی‌مان وحشت می‌کنیم؟ چرا هیچ وقت به لزوم یک انقلاب فرهنگی یا دست کم یک وارسی جدی در باورها و خوانده‌ها و شنیده‌هایمان پی نمی‌بریم؟"[2] وی در همراهی و تبعیت از اندیشه های معاصر، تیغ نقد خود را به برخی از بزرگان فرهنگ ایرانی نیز می‌کشانید و اینگونه حکم می‌داد که "… می‌گوییم نثر درخشان سعدی ولی یک لحظه هم از خودمان نمی‌پرسیم کاربرد یک نثر درخشان چیست؟ نمی‌پرسیم یک نوشته درخشان کجا باید به دردکی بخورد؟ یعنی یک آدم با یک نثر درخشان حق دارد هر چه دلش بخواهد بگوید و من حق ندارم این یا آن حرفش را نپذیرم؟ این معجزه سعدی برای من چه دارد؟"[3] وی بر فردوسی طوسی هم نقد می‌کرد که "…گُنده گویی است که یکی خیال کند با اثرش زبانی را زنده کرده است چنین چیزی اصلاً غیر ممکن است. اگر همه مردم هزار سال پیش می‌توانستند بخوانند، و اگر می‌شد هزار سال پیش در یک زمان چند صد هزار جلد از شاهنامه را استنساخ کرد که به هر چند خانواده یکی برسد، شاید تازه می‌توانستی بگویی که شاهنامه ضمناً به اشاعه زبان فارسی هم کمک کرد، همین و بس…"[4]. شاملو با نقد سنت قدمایی، به التفات بر اندیشه‌های معاصر می‌اندیشید و دل سپردن بر سنتِ پس پشت را بر نمی‌تابید. به اعتقاد وی " این راه به اختیار کسی نبوده و نیست، این نتیجه تکامل فکری دنیای امروز است، تکامل فکری که خود قهراً و جبراً نتیجه زندگانی‌های به اشکال مختلف بشری بوده است. امروز هنرمند به راه‌های بازتر و نمودار‌تر و کامل‌تر می‌رود. این است راه ما، ما به این راه می‌رویم و سخن نو می‌خواهد رهرو بارزی برای این راه باشد؛ یعنی رهرو بارزی برای فهم بهتر زندگی".[5]
این تنها احمد شاملو نبود که سنت قدمایی را به نقد می‌کشید و فرا رفتن از آن و دل سپردن بر دستاوردهای امروزین را مورد توجه قرار می‌داد. محمد رضا نیکفر از دیگر اندیشه‌ورزان معاصر نیز بر این مهم اهتمام می‌ورزید. وی عقلانیتِ دوران سنت را در تقابل با عقل امروزین بشر می‌داند و به برچیدن آن حکم می‌کند. در نظر وی " دنیای جامع کهن، عقلی داشت که می‌توانست به نحوی با نَقل جمع شود. مظهر این جمع گشتگی را می‌توان در فلسفه ملاصدرا دید… خرد جدید در همه پهنه‌ها در تقابل با نقل یا دست کم بی‌اعتنا به نقل پیش می‌تازد و نقلین را مجبور به عقب‌نشینی می‌کند."[6]  نیکفر چنان آراء عالم معاصر را برجسته می‌بیند که حکم بر تخفیف سنت می‌دهد. وی به تبع همین رأی است که به نادیده انگاشتن دیانت در دنیای معاصر نیز حکم می‌کند. او شاخصِ بارز دوران معاصر را بُریدن از عبودیت می‌داند و عنوان می‌کند که "گسست شاخص عصر جدید، گسست از عبودیت است، باور به آزادی انسان است و تلاش انسان برای این که سرافراز باشد و خود سرنوشت خویش را تعیین کند. دین یعنی عبودیت و عبادت. عصر جدید گسست از دین است."[7] برجسته‌سازی اندیشه‌های معاصر در اذهان برخی از متفکران چنان بوده که منجر به صدور آرائی می‌شد و خبر از دلبستگی تام به دوران معاصر می‌داد. مراد فرهادپور از جمله افرادی است که سنت را محکوم به شکست می‌داند. وی تنها فراورده فکری و رسالت علمی امروز را در ترجمه کردن سنت غربیان می‌داند و عنوان می‌کند که " نگارنده این سطور طی سالیان گذشته بارها بر این نکته تأکید گذارده است که در دوره معاصر که تقریباً با انقلاب مشروطه شروع می‌شود و احتمالاً در آینده‌ای نه چندان نزدیک پایان خواهد یافت، "ترجمه" به وسیعترین معنای کلمه یگانه شکل حقیقی تفکر برای ماست."[8]  
وی با مبنا قرار دادن این رویکرد، چنین به نقد سنت می‌پردازد که " ما دارای یک هویت تاریخی بوده‌ایم که کل اسطوره و گرفتاری و تصورات خودفریبانه را روی دوشمان گذاشته است".[9]  وی سپس در همراهی با جهان جدید، چنین حکمی را صادر می‌کند "درباره اتفاقات سال گذشته لندن باید گفت که پدیدار‌شناسی و زیبایی‌شناسی غارت کردن روی دیگر سکه مصرف‌گرایی است. به همین دلیل من نیز شورش جوانان در لندن را محکوم نمی‌کنم! این جوانان به حزب یا همان shopping می‌روند اما shopping آنها ایده‌آل و نامحدود است و در آن نیاز به پول نیست. بدین صورت که جوان داخل سوپر مارکت می‌شود و هر چه دلش می‌خواهد را مجانی برمی‌دارد. این کار نتیجه منطقی همان شکل از مصرف‌گرایی است که با تحریف جمله معروف دکارت "من می‌اندیشم، پس هستم"، بر دیوارهای سوپر مارکتها می‌نوشت "من خرید می‌کنم، پس هستم". وقتی این شعار وجود دارد، غارت هم وجود دارد. در این وضعیت، فرد اصلاً برای اینکه بتواند اظهار وجود کند دست به غارت می‌زند." از فرهادپور سئوال می‌شود که شما به عنوان یک نتیجه طبیعی این غارت را تفسیر و توصیف می‌کنید یا به عنوان یک امر تجویزی؟ وی پاسخ می‌گوید: "من ابایی ندارم از این که تجویز هم بکنم. انواع دزدی‌ها بویژه توسط بانکداریها صورت می‌گیرد و هزینه آن بر مردم تحمیل می‌شود، بنابراین ابایی ندارم که من هم این "دزدی" را تجویز بکنم… اصلاً من در همین دنیای کثیف غارت را تجویز می‌کنم. من هم بودم لپ تاپ مجانی بر می داشتم."[10] مراد فرهادپور اگر چه انتقاداتی بر اندیشه‌ورزیهای دوران معاصر دارد، اما آنرا بسی برتر از سلوک فکری سنتی می‌داند و بر این باور است که امروز بزرگترین دشمن نظری همه سنتها، همان سنت گرایی است.[11] اگر چه فرهادپور عبور از سنت گرایی را چاره کار می‌داند، اما بودند متفکرانی که مهر بطلان بر معاصرت می‌نهادند و به سنت دل سپرده بودند.
سودائیان سنت
سید احمد فردید از جمله افرادی بود که بر عالم و آدم و اندیشه‌های معاصر طعن می‌آورد و زبان به انتقاد و اتهام می‌گشود. وی با استعمال عباراتی نه چندان مأنوس عنوان می‌کرد که "دوره جدید، غرب زده مضاعف و طاغوت زده مضاعف و مکر لیل و نهار زده مضاعف و قارع زده مضاعف و نیست‌انگار مضاعف است".[12] وی تمدن امروز جهان را اومانیسم غربی می‌دانست و با آن بر سر مهر نبود. "آنچه فعلاً در همه جهان اسم الاسماء است هومانیسم غربی است. و این هومانیسم که ادب الدنیا است، حوالت تاریخی است و اگر گفتگویی از این هم می‌شود مبنایش همین ادب‌الدنیای خود بنیادگرا است".[13] دوران جدید و زمانه معاصر در نظر فردید هنگامه‌ای است که اسم طاغوت نمایان می‌شود. عالم کنونی در نظر وی، عالم فروبستگی ساحت قدس و ساحت اسلام است.[14] وی اندیشه‌های خود را "حکمت اُنسی" می‌نامید و بر اساس آن به نتایجی نائل آمده بود. دنیای معاصر و دستاوردهای جدید بشری چنان در نظر فردید نامطلوب می‌نمود که آن را بر نمی‌تافت و حکم به انکار و ردّ آن می‌داد. وی اعلامیه حقوق بشر را که دستاوردی از دنیای معاصر است اینگونه معرفی می‌کرد "اعلامیه حقوق بشر اثری از انسانیت ندارد، آنچه هست انسان ممسوخ دین "نسناس" است، قرده خاسئه است که اعلامیه جهانی حقوق بشر را نوشته است".[15] "آزادی" به عنوان دستاورد نیک جهان معاصر اینگونه در نظر وی ترسیم می‌شد "این حرفها که غربی‌ها در باب آزادی می‌زنند همه و همه رجوعش به یک چیز است، آزادی از همه اله‌ها، اله سابق و بندگی یک اله که آن هم خود انسان است".[16]
ایده‌های فردید توسط شاگردانش هم امتداد یافت. رضا داوری چونان استاد خود بر این رأی انگشت تأکید نهاد که دنیای جدید زمانه نفسانیت است. به باور وی "در دنیای جدید وحی و عقلی کلی مورد غفلت قرار گرفته است و هیچ و پوچ شده است، بشر جدید بیشتر به حیوانیت اهمیت می‌دهد و اصرار در حیوانیت خود دارد".[17] داوری بر این باور است که اندیشه‌های معاصر اگر چه بر اساس عقل و علم سامان یافته‌اند، اما این عقلانیت دچار نفسانیت است و از دستیابی به هدایت سر باز می‌زند. رضا داوری عقلانیت معاصر را اینگونه ترسیم می‌کند "عقل همه‌اش عقل و علم است، اما عقل و علمی که به پایین مایل است و به عالم سفلی تعلق دارد، یعنی عقل نفسانیت است. ما از نفسانیت چه می‌فهمیم؟ اگر نفسانیت را به این معنی بگیریم که غرب، همه چیز را وسیله شهوت و هوی کرده است، آن را درست نشناخته‌ایم. نفسانیت غرب یک نظام است. نظامی است که اول و آخر آن بشر است. بشر در غرب جدید، میزان و مقیاس همه چیز شده است".[18] فردید و همفکرانش روی خوش بر دنیای معاصر نشان نمی‌دادند و آنرا بر نمی‌تافتند و سودایی دیگر در سر می‌پروراندند. اما این تنها فردیدیان نبودند که قلم انکار بر افکار معاصر می‌کشیدند. مرتضی آوینی از دیگر اصحاب منتقد معاصرت بود. وی بر این باور بود که زمانه حاضر، عصر جاهلیت است و باید از آن روی برگرداند. در سال 1367 نشریه "دنیای سخن" سئوالی را طرح کرده بود با این عنوان که "تلقی شما از معاصر بودن چیست؟" آوینی از این پرسش برآشفته و روشنفکران را مورد طعن قرار داده بود که " انتلکتوئل‌های این مرز و بوم نقابدارانی پهلوان پنبه بیش نبوده‌اند، طبل‌های تو خالی، شیرهای عَلَم… روشنفکران این مُلک، خمیازه کشانی مفلوک بیش نبودند و این شجره ریشه در خاک ندارد و به فوتی بند است که هیچ، حتی ستبر نیز نمی‌نماید خود را. نکبت و فلاکت تقدیر تاریخی آنها است و خود نیز این فلک‌زدگی را خیلی خوب دریافته‌اند".[19] وی بر داعیه‌داران معاصرت تذکار می‌داد که "آقایان این عصری که شما سنگ آن را به سینه می‌زنید یکی از اعصار جاهلیت است و تفاوت آن با دیگر اعصار جاهلی در آنجاست که این بار جاهلیت را تئوریزه کرده‌اند و به آن صورتی علمی بخشیده‌اند. این عصر چه قبول بکنید و چه نکنید، عصر خرافات است و ما مأمور به مبارزه با این خرافه‌گرایی مدرن هستیم. و یکی از بزرگترین خرافه‌های رایج در این عصر، "نظریه ترقی" است".[20]
منتقدان دنیای معاصر اما گاه از در دفاع از سنت بر می‌آمدند و با استناد به روایات اسلامی، تکلیف خود را با جهان جدید یکسره می‌کردند و روی خوش بدان نشان نمی‌دادند. مهدی نصیری با استناد به روایتی از رسول اکرم(ص) که می‌گوید "شرّ الاُمور مُحدَثاتُها"[21] می‌گفت: "برترین امور، ثابت‌ها و دیرینه‌ها و بدترین آنها جدیدها هستند. هر جدیدی بدعت و هر بدعتی گمراهی است و با بدعتها، سنتها مذموم می‌شوند. بر این اساس از منظر اسلام، تمدن جدید به عنوان یک امر مُحدث که هم در عرصه احکام و بایدها و نبایدهای دینی، دست به سنت‌شکنی و نوگرایی تمام عیار زده است و هم در موضوعات و شیوه‌های معیشتی و نظامات اجتماعی و اقتصادی، نمی تواند تمدنی مطلوب و مقبول باشد. همچنین ابزارها و شیوه‌ها و دستاوردهای نوین آن که محصول دوران تجدد است و ریشه در سنت‌های انبیایی و الهی ندارد، مقبولیتی ندارد."[22] نصیری با این ایده، به جنگ با دنیای معاصر می‌رود و معاصرت در اندیشه را بر نمی‌تابد. وی معتقد است که " علاوه بر آنکه تجدد در اساس نظری خود، تغییر و دگرگونی در سخن و آموزه‌های الهی است، علوم و فنون محصول آن نیز به طور همه جانبه در کار دستکاری در آفرینش و صُنع متقن خداوند است و هر روز دستاوردی از اکتشافات و ابداعات خود را که در برآیند نهایی، نتیجه‌ای جز تباهی و فساد ندارد، عرضه می‌دارد".[23]
اما در همان زمان که احمد فردید و شاگردانش با حکمت اُنسی می‌کوشیدند تا نسخه معاصرت را در پیچند و به زعم خود، آنرا به کنج عزلت برانند، نوای مخالفت با دنیای معاصر، در قالب حکمتی دیگر هم رخ نمایی می‌کرد. سید حسن نصر با "حکمت خالده" به نزاع علیه معاصرت برخاسته بود. وی دلبسته علوم سنتی است و آنرا مقدس می‌داند اما در مقابل، علوم جدید را غیر قدسی تلقی می‌کند.[24] به باور نصر، تمدن معاصر تجربه‌ای است که به معنای تام کلمه شکست خورده است.[25]  محور انتقادات نصر بر دنیای معاصر این است که علم جدید و جهان جدید، خدا محوری را به انسان محوری تغییر داده و لذا به نتایج بغرنجی نائل آمده است. وی بر این نکته تأکید می‌ورزد که در جهان معاصر، خدا مورد غفلت قرار گرفته و یا در بهترین حالت، خداوند به عنوان خالق جهان، چونان بنّایی پذیرفته است که خانه‌ای را ساخته و آن خانه اینک مستقل از اوست.[26] با این رویکرد است که نصر عنوان می‌کند هر خیری در این عالم متجدد رخ می‌دهد، خیری عرضی است و نه ذاتی اما در مقابل، عوالم سنتی ذاتاً خیر و عرضاً شر بوده‌اند.[27] به زعم این فیلسوف سنت‌گرای ایرانی، دیدگاه علم سنتی و علم غربی را نمی‌توان با هم هماهنگ ساخت و تلاش در جهت آشتی میان سنت و تجدد "مضحک و رقت انگیز" است.[28] اگر چه نصر تلاش در جهت آشتی معاصرت و سنت را بر نمی‌تافت و تعبیر "رقت انگیز" را بر آن روا می‌دانست، اما تلاشهایی در همین جهت صورت پذیرفت و سنت را به آشتی با معاصرت دعوت کرد. تلاشی که نه تنها رقت انگیز نبود، بلکه بسیار دل انگیز می‌نمود.
آشتی سنت و معاصرت
مهدی بازرگان از جمله افرادی بود که می‌کوشید تصویری از دینداری ارائه دهد تا در دنیای معاصر نیز گره‌گشا باشد. وی به انتقاد از نحوه دینداری مسلمانان در جهان جدید می‌پرداخت و رسالت روحانیت را آشنایی با دنیای معاصر و استنباط احکام امروزین دینی می‌دانست و اینگونه بیان می‌کرد که "اگر بنا باشد افکار و معلومات و افق نظر مجتهدین ما در حدود و بر محور مطالب قرون گذشته دور بزند، عوض شدن نام‌ها و انتقال مقام‌ها از آیت‌الله مرحومی به آیت الله مقبولی، چه فایده دارد؟"[29] بازرگان به عالمان دینی تذکار می‌داد که باید به فعالیتهای اجتماعی و سیاسی توجه داشته باشند و امور امروز دینداران را نیز سامان دهند و به استنباط احکام غیر ضروری در گذشته‌های نامعلوم بسنده نکنند. بر همین مبنا بود که اذعان می‌داشت "اگر به خود و روحانیت جلیل و محترممان بر نخورد، باید گفت که نه تنها نسبت به گذشته گامی به جلو بر نداشته‌ایم، بلکه درک اسلام و جنبه اجتماعی آن را هم نکرده‌ایم؛ حتی خیلی هم به عقب برگشته‌ایم. مانند زمان حضرت موسی(ع) در صدف تنگ امور شخصی هستیم، فردی فکر می‌کنیم، فردی زندگی می‌کنیم و فردی عمل می‌کنیم".[30] بازرگان با این انتقادات می‌کوشید تا روحانیت را به اقتضائات زندگانی معاصر واقف کند. این تنها مهدی بازرگان نبود که ضرورت حضور در جهان معاصر را گوشزد می‌کرد و فهم صحیح از فرهنگ دینی و سنت اسلامی را یاد آور می‌شد. از دل خود روحانیت هم نداهایی برخاسته بود. مرتضی مطهری فریاد بر می‌آرد که " فکر دینی ما باید اصلاح شود. تفکر ما درباره دین غلط است، غلط. به جرأت می‌گویم از چهار تا مسأله از فروع، آن هم در عبادات، چند تایی هم از معاملات از اینها که بگذریم دیگر ما فکر درستی درباره دین نداریم".[31] بی‌توجهی برخی از عالمان دین نسبت به مسائل جدید و دستاوردهای دوران معاصر، مورد نقد جدی مطهری بود. او به حوزه‌های علمیه هشدار می‌داد که باید کارهای علمی و فرهنگی خود را چندین برابر کنند تا برای نیازهای فکری این زمان پاسخ گو باشد. از نظر وی، اشتغال صرف در امور منحصر در فقه و اصول، جوابگوی مشکلات معاصر نیست. وی با تأکید بر مسأله "اجتهاد" بر ضرورت فهم صحیح از دین در دنیای معاصر اصرار می‌ورزید و بر این باور بود که "اسلام یک نوع رمزی و یک دستگاه متحرکی در داخل خودش قرار داده که خودش از ناحیه خودش تغییر می‌کند، نه از ناحیه کسی دیگر که مثلاً علما بیایند تغییر بدهند؛ علما فقط می‌توانند آن را کشف کنند".[32] وی همچنین به انتقاد از کسانی می‌پرداخت که مقوله اجتهاد را به نیکی در نیافته‌اند و از حقیقت آن بی‌اطلاعند. "حقیقت اجتهاد، بحث در مسائل جدید و موضوعات جدید است. البته اجتهاد در موضوعات قدیم اگر تداوم یا بهتر استنباط کردن باشد نیز خوب است، اما وضعی که امروز هست یک جریان تشریفاتی بیش نیست".[33] مطهری بر این باور بود که هر زمانه‌ای حکمی می‌طلبد و استنباطهای فقیهان می‌باید بر اساس معیارهای زمانه صورت پذیرد. مطهری، برقراری اهداف اسلامی را هدف غایی فقه می‌دانست و می‌گفت: "آن که هدفهای اسلامی را تشخیص ندهد و یا وسایل رسیدن به آن هدفها را در هر زمانی تشخیص ندهد واقعاً و حقیقتاً مجتهد نیست".[34] دیگر اندیشمندانی نیز به این نحله فکری پیوستند و ارتباط میان سنت و معاصرت را در انداختند. سروش دباغ از اندیشمندانی است که بدین نحله فکری دلبسته است. وی با پیش کشیدن رویکردهایی معرفت شناختی می‌کوشد تا دیانت را در دنیای جدید فهم پذیر سازد. او از ایده‌های اندیشمندان مغرب زمین مدد می‌گیرد و با طرح الگوهایی چون "موازنه متأملانه"، "مبناگرایی معتدل" و " برنامه پژوهشی" می‌کوشد تا دستاوردهای معرفتی جهان جدید را در نسبت با فهم رایج از متن مقدس مورد واکاوی قرار دهد.[35]
سودای معاصرت دغدغه‌ی نیک اندیشمندان ایرانی بوده است. برخی بدان دل داده‌اند و شیفته آن گشته‌اند و چشم بر سنت هزاران ساله بسته‌اند و به زعم خود، درخت تناور سنت را از ریشه برکنده‌اند. بعضی دگر نیز از عواقب نامیمون معاصرت هراسیده‌اند و از درافتادن در متغیرات زمانه بیم بر دل نهاده‌اند و از فوائد نیک آن نیز چشم پوشیده‌اند و دست رد بر سینه زمانه گذارده‌اند. اندیشه‌ورزانی هم اما راه سومی برگزیدند و سنت را در جهان معاصر بازتعریف کردند و پیرایه‌های آن را زدودند و بار سنگین نه بر دوش سنت نهادند و نه از دنیای معاصر گره‌گشایی تام و تمام را طلب کردند. در این میانه، برخی از متفکران، آراء خود را به نحو شفافی بیان کرده‌اند و لوازم کلام خود را بر آفتاب افکنده‌اند و از ثمرات آن بیمی بر دل راه نداده‌اند. برخی اما طبل از زیر گلیم زده‌اند و از نتایج بحث خود پای پس کشیده‌اند.
تجربه اندیشه‌ورزان ایرانی ثابت کرده است که چشم بستن بر اقتضائات زمانه و نادیده انگاشتن سنت هزاران ساله، نه رواست و نه در خور اعتناست. آنکه از دل سنت، خشونت استنباط می‌کند و آنرا تا زمانه‌ی معاصر تعمیم می‌دهد، چشم بر عنصر زمانه بسته و چنین نتایج ناصوابی را به انتظار نشسته است و آنکه روشنفکران را تروریست می‌نامد، از درک موقعیت زمانی هر اندیشه چشم پوشیده و به همین دام افتاده است.
قرن حاضر زمانه‌ای است که نمی‌توان چشم بر نیک و بد آن بربست. زمانه‌ای است که اخوان ثالث آن را "قرن خون آشام"، "قرن وحشتناک تر پیغام" ، "قرن پر آشوب" می‌خواند. زمانه‌ای که به تعبیر او: هر چه هستی/هر چه پستی/ هر چه بالایی/ سخت می‌کوبند/ سخت می‌روبند. سهراب سپهری اما در این زمانه‌ای که سخت می‌کوبند و سخت می‌روبند، جدال میان "گل نیلوفر" و "قرن" را به تصویر کشید و راهی برای رهایی توصیه کرده بود. شاید بتوانیم به توصیه او دل خوش داریم و طریقت او پیشه سازیم.
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ/ کار ما شاید این است/ که در افسون گل سرخ شناور باشیم/ پشت دانایی اردو بزنیم/ کار ما شاید این است/ که میان گل نیلوفر و قرن/ پی آواز حقیقت بدویم.
 
این متن در شماره سوم نشریه "تقریرات" منتشر شد.
 
پی‌نوشتها
 
[1]  نامه امام خمینی به آیت الله قدیری، صحیفه نور، ج21، ص151
[2] گفتگوی احمد شاملو با مجله آدینه، زمستان 1370، نقل از شناختنامه احمد شاملو، جواد مجابی، ص707
[3] همان، ص735
[4] همان، ص733
[5] به کجا می‌رویم، احمد شاملو، سخن نو، ج اول، ش2
[6] طرح یک نظریه بومی درباره سکولاریزاسیون، محمد رضا نیکفر، مجله آفتاب، ش27 تیر ماه 1382
[7] دین و حقوق بشر، محمد رضا نیکفر، سایت نیلگون
[8] عقل افسرده، تأملاتی در باب تفکر مدرن، مراد فرهادپور،ص10
[9] مصاحبه عباس کاظمی با مراد فرهادپور، اندیشه پویا، ش3، ص83
[10] همانجا
[11]  چگونگی ساخته شدن مفهوم "سنت" در عصر جدید، مراد فرهادپور، نشریه بیدار، اردیبهشت 79، ش صفر، نقل از پرتال جامع علوم انسانی
[12]  نشریه زمانه، ش35، ص41
[13] فرهنگ زندگی، ش7، دی ماه 1350، ص37
[14] دیدار فرهی و فتوحات آخر الزمان،احمد فردید، ص436
[15] همان، ص78
[16]  نشریه زمانه، ش35، ص41
[17] اتوپی و عصر جدید، رضا داوری، ص29
[18] فلسفه در بحران، رضا داوری، ص84
[19] حلزونهای خانه به دوش، مرتضی آوینی، ص7
[20] همانجا
[21] کافی، ج8، ص82
[22] اسلام و تجدد، مهدی نصیری، ص195
[23] همان، ص191
[24] نیاز به علم مقدس، سید حسین نصر، ص170
[25] اسلام و تنگناهای انسان متجدد، سید حسین نصر، ص41
[26] جوان مسلمان و دنیای متجدد، سید حسین نصر، ص277
[27] معرفت و معنویت، سید حسین نصر، ص158
[28] نیاز به علم مقدس، سید حسین نصر، ص140
[29] مجموعه آثار مهدی بازرگان، ج8، ص391
[30] همان ج2، ص64
[31] ده گفتار، مرتضی مطهری، ص147
[32] مجموعه آثار مطهری، ج21، ص283
[33] یادداشتهای مرتضی مطهری، ج10، ص235
[34] همان ج10، ص151
[35] به دنبال روز آمد کردن دین نیستیم، گفتگو با سروش دباغ در شماره سوم تقریرات

آیت الله خمینی بر یکی از درس‌آموزان خود نهیب داده بود که “آنگونه که جنابعالی از اخبار و روایات برداشت دارید، تمدن جدید به کلی باید از بین برود و مردم کوخ‌نشین بوده و یا برای همیشه در صحراها زندگی نمایند”[1]. آیت الله خمینی اگر چه به سنت اسلامی دلبسته بود، اما چشم پوشیدن بر دستاوردهای زمانه را هم بر نمی‌تابید. تلاش برای درک زمانه و فهم اندیشه‌ورزی در جهان معاصر، سودایی بود که متفکران ایرانی بدان توجه داشتند و هر کدام از منظری بدان می‌نگریستند.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.