رضا داوری اردکانی: رابطه اصلی میان علم و اخلاق رابطه تأثیر و تأثر است

متن زیر، سرمقاله رضا داوری اردکانی در شماره جدید نشریه فرهنگستان علوم با عنوان «انسان، زندگی و دانایی» است.

رابطه اصلی میان علم و اخلاق رابطه هیچ‌یک از اخلاق‌های رسمی و درسی موجود اعم از اخلاق فضیلت و اخلاق تکلیف مدار کانت و اخلاق‌های اپیکوری دوره جدید با علم نیست و تازه اگر میان این اخلاق‌ها با علم رابطه‌ای وجود داشته باشد این نسبت و رابطه ذاتی نیست، بلکه بیشتر رابطه تأثیر و تأثر است. رابطه و نسبت میان علم و اخلاق فرع تعلق هنر و فلسفه و علم و فرهنگ و اخلاق و سیاست موجود به اصول جهان جدید و متجدد است و هر یک از این‌ها در تناسب با شئون دیگر ظهور و منشأییت اثر پیدا می‌کنند. اخلاق هم که صورت ظاهرش دستورالعمل کلی رفتار و کردار درست در عصر معین است در تناسب باسیاست و علم و معرفت در جهان انسانی تحقق می‌یابد. پس علم و اخلاق و سیاست از آغاز وجود یافتن و وجود داشتنشان باهم نسبت دارند نه اینکه یکی قبل از دیگران وجود داشته و تکلیف دیگران را معین کند. علم و اخلاق و تدبیر هر یکجایی خاص در جهان زندگی دارند و اگر در جایگاه خود نباشند جز تأثیر و تأثر جزئی ارتباطی با یکدیگر نمی‌توانند داشته باشند. مختصر اینکه شرایط اخلاقی جزئی از جهان علم است و با آن محقق می‌شود. این شرایط ازآن‌جهت اخلاقی خوانده می‌شوند که با ظهورشان در خودآگاهی جامعه به‌عنوان وظیفه تلقی می‌شوند. دانشگاه و جامعه هم بخصوص در جهان جدید مثل اشخاص و افراد وظایف اخلاقی دارند. پرسش چه باید بکنیم از ابتدا با آدمی بوده است. درد و حیرت آغاز فلسفه هم این پرسش را در خود مضمر دارد، اما فلسفه‌ها خیلی زود به پاسخ پرسش رسیده‌اند. پرسش چه باید کرد در صورت اخلاقی‌اش پرسش فرد آدمی از خویش است، اما کار و فعلی که این فرد از آن می‌پرسد به دیگران مربوط می‌شود، یعنی فعل آدمی در نسبت با دیگران و با جامعه و کشور معنی پیدا می‌کند.

بسیاری از اعمال مردمان اعمال عادی و رسمی است که همه کم‌وبیش یکسان به آن می‌پردازند و حتی شاید بتوان گفت که در جامعه‌های قدیم موارد اتخاذ تصمیم‌های اخلاقی چندان زیاد نبوده است. بعضی از این موارد نادر را در آثار شاعران و مخصوصاً در نمایشنامه‌های سوفوکل و اوریپیدس و در شاهنامه فردوسی می‌بینیم. مسئله مهمی که با ظهور سوفسطاییان و سقراط و با تأسیس فلسفه پیش آمد و اثرش را در سراسر آثار افلاطون و ارسطو می‌بینیم، به نسبت نظر و عمل و جدایی این دو از یکدیگر بازمی‌گردد. افلاطون و ارسطو در باب نسبت علم و اراده چیزی نگفتند اما نظر و عمل را از هم تفکیک کردند و عمل (خرد عملی) را تابع خرد نظری و نظر قرار دادند و کوشیدند که این نسبت را بر اساس نظر خاص خود تا حدودی روشن کنند. متأسفانه بعد از آنان فیلسوفان در جهان اسلام و در قرون‌وسطی به این مسئله اساسی که در آن و با آن فلسفه وزندگی باهم پیوند می‌یافت وقع چندان ننهادند و شاید تاریخ ما نیاز به این توجه نداشت. در دوره جدید که دوباره نسبت علم و عمل مطرح شد اولاً (در وجود انسان) اراده را بر علم مقدم دانستند ثانیاً علم و عمل را از هم جدا کردند و برای هر یک شأنی خاص قائل شدند (در عالم اسلام و در مسیحیت بعضی متکلمان به تقدم اراده و قدرت الهی بر علم قائل شدند که رأی و نظرشان در آثار فیلسوفان به‌شدت رد شد). این مسئله در زمان ما دوباره با رجوع به نظر ارسطو مطرح‌شده است.

ارسطو که خرد عملی را جایگاه پیوند نظر و عمل می‌دانست و از خیر و سعادت می‌پرسید به شرح و تفصیل فضائل چهارگانه سقراطی و پیوند هر یک با نظر پرداخت، اما چنانکه اشاره شد در قرون‌وسطی و در فلسفه اسلامی پرسش تقریباً فراموش شد تا اینکه در آغاز عهد منورالفکری روسو در تلقی جدید از طبیعت و دور شدن آدمی از آن، خطر بزرگی برای اخلاق دید و دیوید هیوم گفت که میان علم و اخلاق هیچ نسبت منطقی وجود ندارد و وقتی نوبت به کانت رسید. او گرچه علم و اخلاق را از هم جدا کرد و علم را قلمرو ضرورت و اخلاق را مجال آزادی خواند، دوباره از اینکه نیروی اخلاق را در دل‌وجان خودیافت دچار حیرت شد. از آن زمان مسئله اخلاق صورت دیگری پیدا کرد اما پرسش او که چه باید بکنیم به تدوین دستورالعمل‌های اخلاقی نینجامید و مخصوصاً با غلبه سکولاریسم اخلاق در حجاب رفت و علم و تکنولوژی و سیاست تعیین تکلیف و اداره زندگی آدمیان و کار جهان را به عهده گرفتند نیچه این وضع را که در آن علم و سیاست بی‌آنکه بدانند از کجا آمده‌اند و به کجا می‌روند، راه خود را می‌روند و مردمان را به راه خود می‌برند، بی‌آنکه به رعایت هیچ اصل و قاعده‌ای بیرون از خود ملتزم باشند، فاجعه‌ای وحشتناک یافت.

از آغاز قرن بیستم میلادی بعضی جامعه شناسان که به چاره‌جویی و درمان درد جامعه جدید و بحران آن در جهان بی‌اخلاق پس از نیچه و فروید می‌اندیشیدند کوشیدند که نسبتی میان علم و اخلاق بیابند. مثلاً ژرژ داوی که یکی از اعضا حوزه جامعه شناسی دورکیم بود علم را صرفاً از آن حیث که به صاحبش وسعت و بلندی نظر می‌دهد مؤثر در اخلاق دانست. ماکس وبر قضیه را پیچیده‌تر دید. او که از نیچه آموخته بود که علم نه ارزش است و نه قدرت ابداع ارزش دارد نسبت میان علم و ارزش را مشکل یافت. وبر بیشتر از جامعه شناسان فرانسوی در عالم خویش درگیر بود. او خود را در جهانی می‌یافت که مابعدالطبیعه و علم طبیعت و اخلاق قدیم کنار رفته بودند و علم جدید نیز به نظر او نمی‌توانست راه زندگی را نشان دهد. پس اگر در مقاله «علم در مقام شغل» علم را از ارزش جدا کرد و از دانشمندان خواست متذکر باشند که با رجوع به علم نمی‌توان راه زندگی و عمل را یافت می‌خواست بگوید هر چه فهم تاریخی ما از علم و قلمرو ضرورت آن قوت می‌گیرد قلمرو اخلاق محدودتر می‌شود. او در این باب بیشتر تحت تأثیر نیچه بود. نه اینکه بخواهد مدعای پوزیتیویسم در مورد نسبت علم و اخلاق و جدایی آنها را اثبات کند. او می‌خواست با نظر به صداقت در کار دانشمندان راهی از علم به اخلاق بیابد که نتوانست.

دردی که وبر داشت، درد زیستن در جهان بی معنی و بی ارزش شده، بود. او کوشید روزن و منفذی در دیوارهای سخت نیست‌انگاری زمان جدید بیابد تا امیدواری به آینده را به‌کلی از دست ندهد. اگر عمر او کوتاه نبود و می‌ماند تا جهان توسعه‌نیافته پس از استعمار را درک کند و نظری به اوضاع آن بیندازد شاید در این سعی اصرار نمی‌کرد و قدر خرد بوروکراتیک را می‌دانست. چنانکه بسیاری از اقوام جهان کنونی در حسرت همین خرد بوروکراتیک‌اند. اینجاست که کار اخلاق دشوارتر می‌شود. این دشوارتر شدن را در عین مشغول بودن به کارها و حرف‌های هرروزی و دعوی‌های بیهوده و مخصوصاً در اوقاتی که خود را با الفاظ فریب می‌دهیم نمی‌توان درک کرد. اگر اندکی به این دشواری کار زمانه پی ببریم، شاید بتوانیم از تصنعی که روح و جان و زبانمان را تسخیر کرده است، اندکی آزادشویم و بتوانیم ساده حرف بزنیم و ساده عمل کنیم و از بام تا شام به خود دروغ نگوییم.

ساده بودن آسان نیست و کسانی که آن را آسان می‌انگارند شاید ساده بودن و حماقت را باهم اشتباه می‌کنند. در شرایط کنونی اولین قدم درراه اخلاق، رفتن به‌سوی سادگی از طریق تبری از دعوی و داعیه محال و قول و فعل بی معنی و یکدل و یک‌زبان بودن با خود است. اخلاقی بودن دانشمندان هم در وفاداری شأن به کار علمی است و اگر می‌خواهند درباره علم حرفی بزنند باید از گفتن حرف‌هایی که در آن تحقیق نکرده و نیندیشیده‌اند پرهیز کنند. آغاز عمل اخلاقی آزادی از خودفریبی و راستی و راست گفتن به خود است.

منبع خبرگزاری مهر
مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.