بیژن عبدالکریمی / حسینی که من می‌فهمم

عبدالکریمی سخنان خود را با این مطلع آغاز می‌کند که «اعتقاد دارم که حسین بن علی (ع) نه فقط امام بزرگ شیعه و نه دست‌پروده بزرگ تفکر و دیانت اسلام بلکه سرمایه بزرگ بشری است که به تمام جهانیان تعلق دارد».

استاد فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی در تبیینی از برداشت‌های مختلف از نهضت حسینی می‌گوید: متاسفانه امروز حسین بن علی (ع) میان دو تیغه یک قیچی گیر کرده است. از یک سو، نوگرایانی که فهم و درکی از روح سنت تاریخی ما ندارند و نمی‌توانند با حماسه حسینی ارتباط برقرار کنند و تیغه دوم، سنت‌گرایانی که به اعتقاد من لیاقت دفاع از حسین (ع) را ندارند و حسین (ع) را که یکی از سرمایه‌های بزرگ بشری است به یک امر فرقه‌ای، سیاسی و ایدئولوژیک تقلیل داده‌اند.

این استاد فلسفه مخاطب اصلی سخنان خود را آن دسته از جوانان و نواندیشانی می‌داند که با سنت تاریخی و به تبع آن با همه مفاهیم فرهنگی و تاریخی ما از جمله حادثه عاشورا و شخصیت حسین بن علی (ع) نمی‌توانند ارتباط برقرار کنند و گاه نگاه انتقادی و انکاری دارند.

عبدالکریمی با بیان اینکه افراد کمی هستند که بتوانند با این گروه ارتباط برقرار کنند، اظهار می‌کند: در کنار لایه‌های سنتی ما که صاحب‌سخنان و برنامه‌های خاص خود را دارند، این بخش از جامعه ما نیز اهمیت دارند.

اگر ما نتوانیم میراث عظیم فرهنگی خود را در افق معاصرت (اکنون جامعه) وارد کنیم، به هیچ وجه نمی‌توان اثرگذار بود. امری که اساساً متفکرانه است و نه تبلیغی؛ یعنی کاری نیست که مداحان و مبلغان به عنوان دستگاه‌های سنتی از پس آن بر بیایند. لذا برای اینکه بتوانیم سرمایه‌های بزرگ فرهنگی مثل عاشورا را وارد وجدان جمعی زمان حال بکنیم، به زبان خاصی نیاز داریم.

او در ادامه به طرح این پرسش می‌پردازد که «ما با حسین بن علی چه نسبتی داریم؟ که اگر بپرسید چرا فردی مثل من، هنوز هم که هنوز است بر فرهنگ عاشورا دست می‌گذارد و از آن دفاع می‌کند، می‌گوید: من برای این یک دلیل حکمی و فلسفی و یک دلیل اجتماعی و جامعه شناختی دارم که چرا باید در جهان کنونی بیش از گذشته بر شخصیت حسین بن علی (ع) دست گذاشت؟ چون در اصل باید پرسید که انسان امروز چه تصویر و نقشه مفهومی برای خود از جهان پیرامون دارد؟»

خرافه‌ای به نام «پیشرفت»

عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی تصریح می‌کند: حسین بن علی (ع) نماد و نمونه اعلای تحقق انسانی سنت‌های دینی است و کسی می‌تواند با حسین بن علی (ع) ارتباط برقرار کند که با سنت‌های تاریخ ماقبل مدرن ارتباط برقرار کند.

وی ادامه می‌دهد: متاسفانه همه کسانی که شیفتگان عقلانیت جدید و عالم مدرن هستند، اسیر یک خرافه به نام «اسطوره اصل پیشرفت» هستند.

یعنی یک تفسیر خطی از تاریخ دارند؛ گویی تاریخ هرچه جلوتر آمده یک گام به سوی برتری نهاده و انسان کنونی نوک این پیکان و متکامل‌ترین انسانی است که بشر دیده است و در این برداشت که زیست جهان کنونی، بهترین جهان ممکن است، نوعی استغنا نسبت به همه جهان‌های قبل از این دیده می‌شود.

عبدالکریمی این نگاه را رد کرده و می‌گوید: برای چنین انسانی، بی تردید سنت چیزی جز مجموعه‌ای از خرافات، جهل، نادانی و سیاهی نیست و تمام روشنایی‌ها متعلق به عصر مدرن و پس از دوران روشنگری است.

اما امروزه هیچ متفکر جدی را نمی‌شناسیم که از اصل پیشرفت و تفسیر خطی از تاریخ دفاع کند.

او با بیان اینکه باید دجال بود که دستاوردهای بشری را به کلی نادیده گرفت، ادامه می‌دهد: البته من دستاوردهای زندگی بشری را انکار نمی‌کنم اما در پس کسب این روشنایی‌ها، بشر روشنایی اصیل‌تر و وسیع‌تری را از دست داد و در پس این از دست دادن، همه روشنایی‌هایی که انسان مدرن به دست آورد.

اعم از آزادی بیان، حق انتخاب، آزادی مذهب، دموکراسی و جمهوریت و خیلی از دستاوردهای بزرگ دیگر تا حدودی رو به تاریکی گرایید و برای بشر روزگار ما خرسندی و سعادت به دنبال نیاورد.

عبدالکریمی تاکید می‌کند: مهم‌ترین مؤلفه حکمی و فلسفی روزگار ما، نهلیسم است. بی‌معنا شدن جهان، بی‌معنا شدن زندگی و بی‌معنا شدن انسان که نیچه همه این‌ها را در یک تعبیر خلاصه می‌کند؛ «مرگ خدا».

این پژوهشگر فلسفه اضافه می‌کند: با مرگ جان جهان، یک حقیقت بنیادی و مطلق از زندگی انسان‌ها رخت بربست و به دنبال عصر روشنگری و دوران مدرن که وعده آزادی و رهایی بشر را داده بود، علی‌رغم آنچه از آزادی‌های سیاسی (بعد از انقلاب کبیر فرانسه)، آزادی‌های مذهبی (بعد از رفرمیسم مارتین لوتر و کالون) و آزادی عقل از سنت (بعد از نهضت روشنگری) به دست آورد، اما امروز جان بشر، آن آزادی اصیل را در اصلی‌ترین جان‌مایه خود درک نمی‌کند.

تا جایی که متفکری مثل نیچه از انسان روزگار ما به عنوان «گله» تعبیر می‌کند و از مرگ «انسان» صحبت می‌کند و با تصویری که من در مدل مفهومی ذهن خود دارم، انسانی که امروز روی کره زمین راه می‌رود، شباهت بسیار کمی به انسان در آن معنای سنتی و ماقبل مدرن دارد.

نهلیسم و پایان سؤال از خدا

عبدالکریمی خاطرنشان می‌کند: نهلیسم در نیم‌قرن اخیر چنان شدت و حدت پیدا کرده است که به تعبیر بودریار، چهره تیره و تار خود را نسبت به زمانی که امری منفی در اروپای قرن نوزدهم تلقی می‌شد، از دست داده است.

زمانی که داستایفسکی لب به اعتراض می‌گشاید؛ نیچه فریاد «خدا مرده است» سر بر می‌آورد؛ و یا کیرکگور در برابر کلیسا قد علم می‌کند و همه این‌ها حتی رمانتیسم آلمانی و متفکرانی مثل هایدگر و کارل یاسپرس نسبت به بی‌معنایی جهان مدرن دست به مقاومت و طغیان می‌زنند. اما اکنون این مقاومت شکسته است و دیگر نهلیسم چهره بدی ندارد.

استاد فلسفه دانشگاه‌های تهران معنای این سخن را چنین می‌داند که «انسان معاصر را آنچنان انفعال، وارفتگی و از هم گسیختگی در بر گرفته است که حتی توان اندیشیدن به بودن یا نبودن خدا را ندارد.

این انسان وارفته روزگار ما، آنچنان در ساختارها مضمحل و در تکنولوژی غرق شده است که دیگر فرصتی برای اندیشیدن به حقایق متعالی ندارد و دیگر اصلاً، بودن یا نبودن خدا را حس نمی‌کند تا بخواهد دست به مقاومت بزند».

به بیان دکتر عبدالکریمی، در چنین تمدن تکنولوژیکی، همه مفاهیم فرهنگی ارزش و اثرگذاری خود را از دست داده‌اند و «آنچه امروز به مثابه فرهنگ وجود دارد بیشتر ابژه‌هایی برای مطالعه است تا سوژه‌های دارای روح و حیات: شبیه کاسه بلورینی که در یک موزه به نمایش گذاشته می‌شود».

به زبان ساده‌تر، «نسل‌های جدید با مفاهیم فرهنگی هیچ نسبتی ندارند. حتی علی‌رغم همه ادعاهای ما، در زندگی نوجوانان ما ردپای حافظ و فردوسی و مولانا را کجا می‌توانیم دید!»

این استاد فلسفه اضافه می‌کند: در چنین دورانی ما به تعبیر نیچه با «آخرین انسان» روبه‌روییم؛ انسان کوچک، حقیر و بورژوامنشانه‌ای که قرن نوزدهم اگر در بخشی از اروپا ظهور پیدا کرد، امروز جهانی شده است. انسانی که صرفاً ابژه‌ای برای مصرف دستاوردهای تکنولوژی است و در واقع،‌ هیچ آرمان و ایده بزرگی ندارد و چنین انسانی به همه فجایع روزگار خود تن می‌دهد.

کسی که هیچ اصالتی از خود ندارد و آنگونه زندگی می‌کند که ساختارها می‌خواهند؛ کسی که بدون امید به آینده، دائماً َدر حال اعتراض نسبت به وضع موجود است اما هیچ اتوپیا (آرمان‌شهر) و جایگزینی برای شرایط خود تصور نمی‌کند.

انسان معاصر دیگر انقلابی نیست

آنگونه که عبدالکریمی می‌گوید در جهان معاصر ما، سیستم‌های اجتماعی آنچنان غلبه پیدا کرده‌اند که هیچ نوع مقاومتی در اکثر قریب به اتفاق بشر روزگار ما دیده نمی‌شود و اگر روزگاری جنبش‌های انتقادی و اعتراضی مثل مارکسیست‌ها، ناسیونالیست‌ها و امثال این‌ها وجود داشتند که می‌خواستند با امپریالیسم، کاپیتالیسم و بی عدالتی ناشی از نظام سلطه به جنگ برخیزند؛ امروز دیگر مفهوم «انقلاب» و «چالش» از زندگی ما رخت بربسته است.

او یادآور می‌شود: امروزه در معنای انسان‌شناسانه، هرگونه چالشی با ساختارها و سیستم‌ها سرکوب می‌شود. اما این سرکوب نه به واسطه نیروهای امنیتی و اطلاعاتی بلکه به واسطه خود شهروندان صورت می‌گیرد.

مثالی که عبدالکریمی می‌آورد مثال ملموسی از دل فضاهای علمی است. او می‌گوید: در دانشگاه یک استادی بخواهد رویه صدور مدرک را به چالش بکشد و بخواهد به نحو اصیل‌تری با دانشگاه و رساله برخورد کند، قبل از هر چیز، این همکاران او هستند که مانع او می‌شوند و او را سرکوب می‌کنند.

یا حتی اگر دانشجویی بخواهد در دانشگاه به نحو جدی نقش دانشجویی خود را ایفا کند؛ قبل از هرچیز این من استاد هستم که با تحقیر و نمره ندادن او را سرکوب می‌کنم.

استاد فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی سپس به ابعاد جهانی موضوع اشاره می‌کند: در چنین جهانی هیچ نیروی نفی در نیم‌قرن اخیر نمی‌بینیم و همه نیروهای به ظاهر نفی، خود به نیروی اثبات وضع موجود می‌انجامند؛ و این، یعنی حتی روشنفکرانی که می‌خواهند علیه جهان کنونی بشورند هم، خود به فکر خانه خوب، ماشین خوب و رفاه خود در جامعه می‌افتند و به نوعی با ساختارها همنوایی می‌کنند.

می‌توان یک تنه ایستاد و به روابط طبقاتی تن نداد

به تعبیر دکتر عبدالکریمی «در روزگار ما فرهنگ بردگی غلبه پیدا کرده است» و ما نیازمند یک الگوی انسانی هستیم که به ما نشان دهد که می‌توانیم به فرهنگ بردگی تن ندهیم و خوشبختانه چنین الگویی در فرهنگ ما وجود دارد؛ «حسین بن علی نمونه انسان آزاده‌ای است که مرگ را پذیرفت و به فرهنگ آمیخته با ذلت تن نداد».

او می‌گوید: در جهانی که نیروهای رهایی‌بخش وجود ندارد، حسین بن علی (ع) به ما نشان می‌دهد که می‌توان یک تنه علیه نظام اجتماعی شورید و به نظام قبیله‌ای و روابط طبقاتی تن نداد.

در واقع، به انقلاب محمدی که در نظام خلافت تحقق پیدا کرد و خلافت اموی آن را مصادره و خود را دایه‌دار این انقلاب معرفی کرد، این امام حسین (ع) بود که با پذیرش مرگ به آن تن نداد.

این استاد دانشگاه ادامه می‌دهد: یکی از ویژگی‌های جهان کنونی این است که قاعده‌ها جهان ما را احاطه کرده‌اند و هر کس بخواهد در این جهان، استثنا باشد، چه از جانب قدرت‌های سیاسی و چه بیشتر از آن، از جانب خود جامعه به شدت سرکوب و منکوب می‌شود.

روشنفکری که متفاوت از دیگران باشد خود روشنفکران سرکوبش می‌کنند؛ شهروندی که بخواهد با شهروندان دیگر متفاوت باشد هم به همین شکل؛ چراکه کوتوله‌ها و برده‌ها هرگز چشم دیدن آزادگان را ندارند.

پژوهشگر فلسفه، حسین بن علی (ع) را «نمونه اعلای یک استثنا» می‌خواند و بیان می‌کند: حسین بن علی (ع) قاعده نبود و یک استثنا بود. این استثنا می‌تواند الگوی بزرگی برای انسان برده روزگار ما که اسیر جبر سیستم‌ها و ساختارهای مملو از انفعال، رخوت، سستی و بی‌ارادگی است، باشد.

ملیت ایرانی و حسین (ع) به مثابه پرچم

دکتر عبدالکریمی در بخش دیگر سخنان خود می‌گوید: کشوری که فرهنگ مشترک نداشته باشد یک جماعت است نه یک ملت؛ و برای کشور ما که در بحران‌های عظیم جهانی و داخلی، با آسیب‌های زیادی روبه‌رو است، این فرهنگ حسینی است که می‌تواند مناط و آویزی برای تبدیل این جماعت به یک ملت باشد.

او می‌گوید «حسینی که من می‌فهم اسوه فرقه‌ای نیست که بخواهیم آن را از دیگران جدا بکنیم. حسین (ع) تبلور انسان آزاده است.

همان الگویی که تمامی بشریت به آن نیازمند است» و ادامه می‌دهد: متاسفانه امروز حسین بن علی (ع) میان دو تیغه یک قیچی گیر کرده است.

از یک سو، نوگرایانی که فهم و درکی از روح سنت تاریخی ما ندارند و نمی‌توانند با حماسه حسینی ارتباط برقرار کنند و تیغه دوم، سنت‌گرایانی که به اعتقاد من لیاقت دفاع از حسین (ع) را ندارند و حسین (ع) را که یکی از سرمایه‌های بزرگ بشری است به یک امر فرقه‌ای، سیاسی و ایدئولوژیک تقلیل داده‌اند؛ درست همان گونه که مسیح و زرتشت فقط پیامبر مذهب و قوم خاصی نیستند و سرمایه‌های بزرگ بشری قلمداد می‌شوند.

عبدالکریمی البته نسبت به برداشت‌های دیگر از صدر اسلام هشدار می‌دهد و معتقد است که تفکراتی مثل بوکوحرام، داعش و بنیادگرایی در داخل و خارج کشور هیچ نسبتی با روح حسین بن علی (ع) و سنت تاریخی ما ندارد؛ بلکه ایثار، فداکاری، شفقت، سخاوت و بزرگ‌منشی روح سنت تاریخی ما است و همه این‌ها در حسین (ع) تحقق می‌یابد و از این باب، امروز بیش از هر زمانی به حسین (ع) نیاز داریم.

ضعف نهادهای دینی در معرفی حسین (ع) به جهانیان

عبدالکریمی با بیان اینکه طغیان نسل جدید در برابر سنت تاریخی ما دلایل جامعه‌شناختی سیاسی و کمتر دلایل حکمی و فلسفی دارد، تصریح می‌کند: ابتدا باید با فرهنگ جهانیان مرتبط شویم و بر ارزش‌هایی مانند آزادی و عدم ذلت در فرهنگ حسینی تکیه کنیم و بعد حسین (ع) را به جهان معرفی کنیم.

او می‌تواند جهانی شود، ولی شیعیان در این عرصه قصور کرده و به امام حسین (ع) معاصرت نبخشیده‌اند؛ «اگر می‌خواهیم سرمایه‌های فرهنگی ما به رسمیت شناخته شود، باید فرهنگ‌های دیگر را هم به رسمیت بشناسیم».

به بیان این استاد فلسفه، همه فرهنگ‌ها برای خود شخصیت‌ها و الگوهای بزرگ دارند. اگر می‌خواهیم سرمایه‌های فرهنگ ما به رسمیت شناخته شود شرط اول آن است که ما نیز سرمایه‌های فرهنگی دیگران را به رسمیت بشناسیم؛. «هر چند از نگاه من، شخصیت امام حسین (ع) شخصیتی کامل است. اما این را باید نشان داد».

عبدالکریمی می‌گوید: گاهی اوقات زبان فرقه‌گرایانه جلوتر از پدیدار است، یعنی ما باید اثر علمی خلق کنیم که نشان دهد حسین (ع) بزرگ‌ترین آزاده جهان است.

زیرا صرفاً با گفتن ممکن است، مخاطب تصور کند که حرف من متأثر از فرهنگ بومی و خانوادگی من است؛ چراکه ما اسیر فرهنگ قبیله‌ای هستیم. طوری که در خانواده خود راحت حرف می‌زنیم اما در بیرون نیازمند زبان دیگری از نوع گشودگی و توانمندی زبانی هستیم.

متاسفانه، جامعه سنتی ما برای دفاع از امام حسین (ع) در بیرون از مرزهای خود زبان لازم را ندارد و این کار سازمان تبلیغات اسلامی و نهادهای حوزوی و سازمان ارتباطات اسلامی و غیره نیست و کاری متفکرانه و اندیشمندانه است و فکر می‌کنم هنوز جامعه ما به آن قدرت علمی دست پیدا نکرده که حسین (ع) را در جهان معرفی کند؛ حتی ما در جهان اسلام هم نتوانسته‌ایم از حسین بن علی (ع) دفاع کنیم.

این استاد دانشگاه تأکید می‌کند: این انحصار که فقط حوزویان خواسته‌اند از سنت ما دفاع کنند، باعث شده تا نوعی تأخر تاریخی در نهادهای سنتی و حوزوی ایجاد شود، چون این‌ها فاقد زبان جدید و گشودگی به جهان هستند.

عبدالکریمی این گشودگی در زبان را در قیاس با کار پیامبران می‌گیرد و می‌افزاید: کار انبیاء زنده کردن عقول بود؛ یعنی احساس و امر دینی را در جان‌ها زنده کند.

کما اینکه در دوره امام زمان (عج) همه مجتهد خواهند بود و قرآن تاکید دارد که فهم دین نباید منحصر در عده محدودی باشد، ولی ما فهم دین را به حوزه منحصر می‌دانیم.

در شرایطی هم که حوزه و داعیه‌داران دفاع از تفکر حسینی، زبان لازم (زبان مدرنیته) را بلد نیستند، چراکه زبان حوزه زبان تکرار است که روح خود را از دست داده است.

تشیع، روح اسلام در کالبد ایرانی

عبدالکریمی در بخش دیگر سخنان خود بیان می‌کند: امروز سرمایه اجتماعی و «احساس ما بودن» در کشور دچار چالش شده و به شدت تنزل پیدا کرده است؛ چرا که یادمان رفته است که یک ملت بدون میراث و تاریخ ملت نیست.

او می‌گوید: امروز مهمترین مسئله ما نیل به عدالت و دموکراسی و مبارزه با آمریکا نیست، نمی‌گویم با آمریکا مبارزه نکنیم و دنبال عدالت و آزادی نباشیم، بلکه مهمترین مسئله این است که چگونه ملت واحدی شویم. در این صورت به عدالت و آزادی دسترسی خواهیم یافت و در برابر شدیدترین فشارهای نظام سلطه خواهیم ایستاد.

حرف من به جوانان این است که ما برای ملت شدن نیازمند سنت و میراث تاریخی هستیم و تشیع و حسین بن علی (ع) برجسته‌ترین میراث تاریخی و فرهنگی ماست؛ ایرانیان با این سنت دینی که چیزی ورای خلافت اموی یا دولت صفوی است، پیوندی دیرینه دارد.

به اعتقاد دکتر عبدالکریمی، برخی صرفاً بر باستان‌گرایی و ملیت ایرانی تأکید دارند و اینکه ایرانی‌ها با خفت و از ترس شمشیر به عرب‌ها تن دادند، بی‌خبر از آنکه این خدمت به ایرانیت نیست و ریشه ملیت ما را می‌زنند.

البته عده دیگری هم هستند که معتقدند تضادی وجود ندارد و ایران و اسلام خدمات متقابل دارند.

پاسخ استاد فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی به این دو گروه چنین است: واقعیت این است که ایرانی‌ها قدیمی‌ترین ملتی هستند که در طول تاریخ وجود داشتند و اینجا مهد کانون معنوی جهان بوده است و اینکه ایرانیان به اسلام روی می‌آورند ناشی از همان علقه‌هایی است که در حکمت دینی و معنوی داشتند و چون از نظام سلطه بیزار بودند (که ما از معدود ملت‌هایی هستیم که در تاریخمان دو امر بت‌پرستی و بردگی را تجربه نکرده‌ایم)، روح ایرانی با بردگی جمع نمی‌شود و همه قدرت‌های جهان باید بدانند که ایرانی همیشه در برابر نظامی که میل به سلطه دارد طغیان می‌کند .

بعدها اینکه ایرانیان یگانه ملتی هستند که مذهب رسمی آنها تشیع است به دلیل زور شمشیر نبوده است؛ بلکه به خاطر روح حریت و آزادگی بوده است که موجب فاصله گرفتن از نظام خلافت اموی و عباسی می‌شود؛ به این معنا، تشیع روح اسلام در کالبد ایرانی است.

این نشست با سخنان زیادی همراه است اما در مجموع، بیژن عبدالکریمی در روایت خود مجدداً بر ضرورت معرفی امام حسین (ع) به جهانیان تاکید می‌کند و در آخر می‌گوید: برای معرفی اسوه امام حسین (ع) و رسیدن به یک زبان متناسب با انسان معاصر امروز و جهانیان، نیازمند تحولی در جان‌ها و اندیشه‌ها و به تعبیر اقبال لاهوری «اجتهاد در اصول» هستیم که رسالت این تحول بر دوش متفکران و روشنفکران است.

منبع خانه اندیشمندان علوم انسانی
مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.