قرآنپژوهی بدون وحی
همان طور که مفسران سنتی قرآن، شأن نزول تراشی میکنند تا توجیهی برای تفسیر قرآن ارائه کنند، مدعیان قرآنپژوهی علمی هم مرجعتراشی میکنند تا به نتایج مورد نظرشان برسند. شاهین میثمی آزاد در این یادداشت، از زاویه دید قرآنپژوهی به نقد رویکرد آکادمیک در غرب به پژوهش در حوزه مطالعات قرآن پرداخته است.
تا به حال کسی را دیدهاید که بخواهد شما را قانع کند در استخر بدون آب بهتر میتوانید شنا کنید؟ این حکایت کسانی است که تصور میکنند وقتی آب استخر چنان گلآلود شده باشد که شنا کردن در آن مشکل یا غیرممکن شود، پس بهتر است آب استخر را یکسره بیرون بریزیم. طرفداران چنین راهحلی ادعا میکنند مشکل دینپژوهی سنتی و طبیعتاً قرآنپژوهی سنتی پیشفرضهای الهیاتی هستند که راه نقادانه اندیشیدن را سد میکنند و با ارائه جوابهای سطحی و غیرقابل قبول پرسشهای بنیادی را بی جواب میگذارند. بنابراین قرآنپژوهی علمی و نقادانه تنها از راه انکار نقش الهی و ماهیت وحیانی قرآن و با استفاده از طبیعتگرایی روششناختی ممکن است.[1]
این دیدگاه با اتکا به چند مغالطه توجیه میشود: مثلاً اینکه دیدگاه الهیاتی ذاتاً عقب مانده، متعصب و اصلاحناپذیر است. در حقیقت این دیدگاه تعصب در نوعی از الهیات را به جای خود الهیات معرفی میکند. این افراد متوجه عواقبی که چنین پیشفرضی ایجاد میکنند نیستند، یا نمیخواهند توجهی داشته باشند چون در پارادایمی که ایشان برگزیدهاند این مشکلات مطلوب هم هستند؛ چراکه در رسیدن به نتایج مطلوب آنها نقش عمدهای ایفا میکنند. با توجه به گسترش این مغالطه در فضای دینپژوهی در جهان مدرن و جذابیت آن برای بعضی از دینپژوهان ایرانی در دهههای اخیر لازم است تا نقدی بر این شیوه بنویسم که براساس تجربه شخصی خودم از تحصیل در دانشگاههای سکولار غربی میباشد.
پیش به سوی فرآنپژوهی در غرب
روزی که خانه را به قصد رسیدن به جامعهای آزاد برای همیشه ترک کردم آخرین جملهای که از پدرم شنیدم آن بود که «به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است». در آن زمان که هنوز جوان بودم و مثل بسیاری از جوانان کشور خسته از تسلط یک تفسیر سنتی از اسلام بر فضای جامعه، نمیتوانستم تصور کنم تا چه حد این ضربالمثل ممکن است درست از آب درآید، اما بلافاصله پس از رسیدن به یک کشور غربی متوجه شدم آزادی در چنین جوامعی گرچه بیشتر از جوامع سنتی است، اما فقط برای کسانی کافی است که ساختارهای پذیرفته شده را مورد انتقاد قرار ندهند. به عبارت دیگر اینجا هم هنجارشکنی عواقب خودش را دارد. در اینجا فرصت نیست که به تجربه خودم از نابسامانیها در برخورد سازمان ملل و کشورهای غربی با پناهندگان بپردازم و فقط به این بسنده میکنم که چیزی که در این میان مطرح نیست حقوق بشر و عدالت است.
بالاخره پس از ۹ سال تلاش و پشت درب دانشگاه نگه داشته شدن (به دلیل کاغذبازیهای مضحک) توانستم به هدفم که ورود به دانشگاه برای مطالعه آکادمیک اسلام بود برسم، اما بهزودی متوجه شدم روش غالب در دانشگاههای غربی به هیچوجه بی طرفانه و آزادانه نیست، بلکه مبنی بر پیشفرضهای خداناباورانه و توأم با اعمال محدودیتهای گوناگون است که حتی در مواردی ناقض قوانین رسمی یا حتی بهتر بگویم قوانین ظاهری خود دانشگاهها است. به این معنی که گرچه دانشگاهها ادعا میکنند از طبیعتگرایی روششناختی پیروی میکنند – یعنی ندانم انگار (آگنوست) هستند، اما عملاً دست استادان باز است تا طبیعتگرایی حداقلی، یا حداکثری یعنی روش خداناباورانه (آتئیسم) را اعمال کنند.
از همه بدتر اینکه اینجا عملاً با اسلام کاری ندارند بلکه به بهانه اینکه روش علمی مطالعه ادیان یعنی روشهای تاریخی، جامعهشناسی، یا مردمشناسی به مغالطه اسلام یعنی هر کار که مسلمانها انجام میدهند اتکا میکنند و بنابراین به جای اسلامشناسی، بیشتر مشغول مسلمانانشناسی هستند. من همیشه به استادها طعنه میزدم که بهتر است اسم رشته ما را از اسلامشناسی (Islamology) به مسلمانشناسی (Muslimology) تغییر دهند تا تکلیف ما از اول روشن شود. گاهی به طعنه به آنها میگفتم خدا رو شکر که پس از کوکاکولای بی شکر، و قهوه بی کافئین، و همبرگر بدون گوشت شما الهیات بی خدا رو هم اختراع کردید، و وقتی از من میپرسیدند رشته شما چیست به شوخی میگفتم خدانشناسی (God Free Theology).
این نظریه که اسلام یعنی تاریخ اسلام را شما از عبدالکریم سروش هم بارها شنیدهاید و دقیقاً به این خاطر است که لازم میبینم در مورد اشکال چنین دیدگاهی به دینپژوهان هشدار بدهم. مطابق چنین نظریهای هر تفسیر غلط از قرآن و هر رفتار اشتباهی در بین مسلمانان به همان اندازه معرف اسلام است که یک تفسیر صحیح از قرآن و یک رفتار شایسته در بین مسلمانان. از این دیدگاه که ادعای بی طرفی (objective) و واقع گرایی میکند به بهانه اینکه محقق کارش قضاوت نیست، بلکه وظیفهاش توضیح است، داعش و و نواندیشان دینی هر دو به یک اندازه مسلمان هستند و محقق از سؤال (اسلام) «چیست» (what) پرهیز میکند، بلکه فقط به سؤال «چرا» و «چگونه» (why, how) میپردازد. بعلاوه فراموش نکنید که در یک دانشگاه غربی شما میتوانید دکترای اسلامشناسی دریافت کنید بدون اینکه حتی یک دور قرآن را خوانده باشید.
من بارها دیدهام که منتقدان اسلام با استفاده از همین حربه هر چیزی را که دلشان بخواهد به اسلام نسبت میدهند، از کودک همسری تا ختنه زنان. برای مثال آیان هیرسی علی، که خودش یک پناهنده سومالیایی بود که در هلند زندگی میکرد و یکی از منتقدان تندروی اسلام است، با پیوستن به حزب راستگرای «ف ف د» به پارلمان هلند راه یافته بود، در تلویزیون هلند ادعا کرد که ختنه زنان در قرآن ذکر شده. این در حالی است که حتی ختنه مردان هم در قرآن ذکر نشده. ناگفته نماند که او یک دروغگوی پوپولیست بود که پس از مدتی روشن شد حتی ادعاهایش برای گرفتن پناهندگی دروغ بوده بهطوری که مجبور به ترک هلند شد و اکنون با حمایت احزاب دست راستی و مسیحیان اونجلیست که سرمایه زیادی برای اسلام ستیزی خرج میکنند ساکن امریکا هستند.
حقیقتجویی؛ از ویژگیها و دغدغههای مهم روشنفکران و قرآنپژوهان نواندیش| پژمان قاسمی
شاید این رویکرد در نگاه اول خیلی منطقی و علمی بهنظر میرسد اما در عمل دو مشکل عمده پیش میآید:
اول اینکه هرچیزی که اسلامی نباشد را شما باید به صرف ادعاها در مورد اسلامی بودن آن بپذیرید.
دوم اینکه با پذیرش اسلامهای متنوع شما عملاً پیشفرض اولی را که به چیستی اسلام کار ندارید نقض میکنید. بهترین نمونهاش این است که اگر خبرنگاری از یکی از استادهای من میپرسید آیا ادعای ایجاد خلافت اسلامی توسط داعش، اسلامی هست یا نه، جوابشان ما نمیدانیم چون در حوزه تخصص ما نیست نبود، بلکه بدون کوچکترین تردیدی جواب این استادها مثبت بود چون نمونههای تاریخی برای این ادعا فراوان هستند. دیگر کسی از خود نمیپرسید کجای قرآن تأسیس این خلافت را توصیه یا تأیید کرده. من هم همیشه به استادها طعنه میزدم که مطابق این دیدگاه اگر من ادعا کنم که شبیه برد پیت هستم شما همه باید بپذیرید که بنده خیلی جذاب هستم، چون شما حق قضاوت ندارید که من شبیه او نیستم. یا اگر تمام دانشجوها در کلاسی درس نخوانند و قبول نشوند ثابت میشود که استاد بیسواد بوده و خوب درس نداده.
تا اینجا میتوان فرض کرد که چون منظور ما از اسلام، فهم مسلمانان از اسلام است این رویکرد سکولار در بعضی موارد موجه باشد چرا که در بررسی آراء و رفتارهای انسانی استفاده از علوم انسانی بایسته و شایسته است. اما این مشکلات در مورد قرآنپژوهی (یا مطالعات روی بایبل) از این هم پیچیدهتر هستند به این دلیل ساده که قرآن بنا بر ادعای خودش وحی است، اما اگر این ادعا صحیح نیست ما با متنی مواجه هستیم که در مورد خودش یا بطور غیرعمد اشتباه میکند یا عمداً دروغ میگوید. یکی از مبانی هرمنوتیک برای تفسیر متن شناخت نویسنده آن متن است و شما نمیتوانید دلبخواهی این موضوع را ندیده بگیرید. شما نمیتوانید ادعا کنید ما به این موضوع کاری نداریم و یا قضاوت در مورد آن از عهده ما خارج است، اما در عین حال وارد حوزه مفاهیم و تفسیر آن متن شوید. اگر قرآن وحی باشد و نویسنده آن صادق باشد شیوه خاصی از تفسیر را میطلبد که متفاوت است با متنی که وحیانی نباشد و نویسنده آن اشتباه کند یا دروغ بگوید.
البته پذیرفتن وحیانی بودن قرآن به هیچ وجه (چنانکه بعضی از طرفداران قرآنپژوهی سکولار ادعا میکنند) به معنای اجبار در پذیرش پیشفرضهای الهیاتی یا سنتی مسلمانان در مورد قرآن نیست. مثلاً شما لازم نیست از پیش قبول کنید که قرآن صد در صد از تحریف مصون مانده و حتی یک حرف آن تغییر نکرده، بلکه به این معنی است که اگر قرآن فرابشری باشد، شما مجاز هستید حوزه گستردهتری برای معنای متن در نظر بگیرید که طبیعتاً برای یک متن غیر وحیانی قابل تصور نیست. مسئله نبوت، و مسئله اعجاز در متن وحیانی دو محور اصلی تفاوت با یک متن غیر وحیانی هستند. نکته اصلی آن است که هر دیدگاهی که برگزینید تعریف ویژهای از ماهیت متن و حوزه معنایی آن را در بر میگیرد که نقش تعیین کنندهای در نتایج قرآنپژوهی محقق خواهند داشت.
قرآنپژوهی سکولار
در عمل در پژوهش سکولار بر روی متونی که احتمالاً منشأ وحیانی دارند جایی برای بررسی واقعی ابعاد وحی مثل بعد پیشگویی یا بعد اعجاز متن وجود ندارد و حتی در بسیاری موارد متن به شکل تحت اللفظی و به مثابه روایات تاریخی بررسی میشود تا در آن شواهد لازم برای غیر وحیانی بودن متن کشف شود. برای مثال پروفسور میخائیل سیگال (Michael Segal) استاد دانشگاه عبری اورشلیم که یکی از معتبرترین دانشگاههای دنیا در مطالعات روی بایبل است در صفحه اول کتابش «خوابها؛ معماها؛ و رویاها» (Dreams, Riddles, and Visions) میگوید:
«مطالعه انتقادی درباره دانیال معمولاً از اینفرض (صحیح) حاصل شده است که بسیاری از جزئیات کتاب از نظر تاریخی نادرست بوده و بنابراین منعکس کننده نسخه دقیق وقایع نیستند.»[2]
مغالطهای که اینجا صورت گرفته این است که به بهانه رویکرد تاریخی به متن، متن به مثابه گزارش تاریخی در نظر گرفته شده. اشکال ایرادی که این محققان به کتاب دانیال میگیرند در این است که از متنی که تاریخی نیست توقع دادههای صحیح تاریخی دارند. بایبل (و قرآن) ادعا نکردهاند که کتاب تاریخی هستند بلکه برعکس مدعی هستند وحی و نبوت هستند و شیوه گفتارشان استعاری و تمثیلی است. این دیدگاه غلط میخواهد دانیال مانند هرودوت تاریخ را گزارش کرده باشد!
نمونه دیگر در قرآنپژوهی، مقاله گیوم دی (Guillaume Dye) است راجع به فرامتن های قرآن. در مقدمه این مقاله نویسنده اذعان میکند اگر محمد مؤلف قرآن باشد، یا اگر قرآن ضبط صحیحی از کلام محمد باشد، به کار بردن روشهای انتقادی مطالعه بایبل برای قرآن بی معناست. اما او که چنین دیدگاهی را قبول ندارد این روشها را بهکار میبرد تا به نتایج مطلوب برسد. دی با اذعان به پیچیدگیهای قرآن و ارتباط بعضی از واژههای قرآن با زبانهای عبری، آرامی، و سریانی به این نتیجه میرسد که این اثر نمیتواند کار یک نفر باشد. در نتیجه همان شواهدی که یک محقق بی طرف میتواند به آن استناد کند تا اعجاز قرآن را نشان دهد، برای او به معنای دخالت چندین نفر که از چند زبان آگاهی داشتهاند در تألیف قرآن است. [3]
یکی از بهترین نمونههایی که اثبات میکند این شیوه سکولار در معیوب بودن دست کمی از شیوه سنتی ندارد تفسیر هر دو گروه از نبوت قرآن در مورد «ذوالقرنین» است. در حالی که تفسیر سنتی (بنا بر شأن نزول روایت شده) تصور میکند وقتی قرآن میگوید ۱۸: ۸۳ «وَیسْأَلُونَک عَنْ ذِی الْقَرْنَینِ» پس حتماً یک عده واقعاً رفتند از پیامبر چنین سوالی را پرسیدند که آیا او از داستان چنین فردی – که خودشان هنوز توافق ندارند که بالاخره او کورش است یا اسکندر – اطلاع دارد یا نه؛ محققان سکولار هم بدنبال مرجعی برای این روایت میگردند تا بتوانند آن را توضیح دهند.
گیوم دی در همان مقالهای که در بالا ذکر شد ادعا میکند داستان «ذوالقرنین» در قرآن برگرفته از «افسانه اسکندر» به زبان سریانی است که متعلق به سال ۶۲۹ یا ۶۳۰ میلادی است که احتمالاً حتی تا پس از فتوحات مسلمین دربین آنان شهرتی نداشته. بنابراین چون در مدلی که ایشان برگزیده ویرایشهای متعدد قرآن کاملاً مطلوب است، این فرصت را مغتنم میشمارد تا بگوید این قسمت از سوره و آیات ۶۰ تا ۸۲ هم مطمئناً بعد از زمان پیامبر به قرآن افزوده شده. البته پیش از گیوم دی هم محققین دیگری مانند کوین فن بلادل و تئودور نولدکه به شباهت داستان «ذوالقرنین» و این متن سریانی اشاره کردهاند.[4]
یعنی درست همان طور که مفسران سنتی شأن نزولتراشی میکنند تا توجیهی برای تفسیرشان ارائه کنند، این مدعیان قرآنپژوهی علمی هم مرجع تراشی میکنند تا به نتایج مورد نظرشان برسند. این در حالی است که مراد قرآن از «ذوالقرنین» نه کورش است نه اسکندر چرا که قرآن هیچ وقت اشاره به یک شخصیت غیر دینی نمیکند، و اگر قرار بود این داستان جوابی به یک سؤال تاریخی مربوط به فردی در زمان گذشته میداد دیگر لازم نبود اینقدر استعاری و پیچیده باشد که خودش ده تا سؤال تازه ایجاد کند. نبوت قرآن در مورد «ذوالقرنین» اشارهای مهم به «مسیح سبط یوسف» است که در آینده خواهد آمد و در الهیات اسلامی به نام «مهدی» موعود شناخته میشود. در این لقب «قرن» هم به معنای شاخ نیست (چنانکه بیشتر مفسرین مسلمان تصور کردهاند) بلکه به معنی «نسل» است، یعنی کسی که در دو زمان متفاوت ظهور خواهد کرد.
در آیین ابراهیمی مسیح سبط یهودا دریافت کننده کلام خداست، مثل موسی، عیسی، و محمد در حالی که مسیح سبط یوسف تأویل کننده این کلام خواهد بود اما کتاب جدیدی نخواهد آورد. قرآن بارها به این مسیح اشاره کرده مانند ۲۷: ۸۲ «دَابَّهً مِنَ الْأَرْضِ» یا ۶۶: ۴ «صَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ». اکنون اگر به تورات مراجعه کنید مشاهده میکنید که سن یوسف ۱۱۰ سال ذکر شده (پیدایش ۵۰: ۲۲)، و در پایان کتاب یوشع نیز سن یوشع که جانشین موسی و از سبط یوسف است و قوم را وارد ارض موعود میکند ۱۱۰ سال ذکر شده (یوشع ۲۴: ۲۹). ۱۱۰ مساوی ۳۷+۷۳ است اما همچنین معادل ارزش عددی اسم کسی است که بر سر جانشینی او پس از پیامبر اختلاف شد. آیا پارادایم قرآنپژوهی سکولار به شما اجازه میدهد که پیوند این نکات را بررسی کنید یا با اعمال این محدودیت که پیشگویی و نبوت محال است از قبل حکم خود را صادر کرده؟
توجه کنید که در مدل سنتی قرآنپژوهی حداقل جایی برای جایگزین کردن یک تفسیر سنتی با تفسیر جدید وجود دارد، اما در قرآنپژوهی سکولار اصلاً اجازه ارائه چنین تفسیری را به محقق نمیدهند با این بهانه واهی که نبوت و پیشگویی غیرممکن است. باز هم دقت کنید که توسل به چنین بهانهای در تضاد با اصول علمی هرمنوتیک است چون در یک متن ارائه یک معنی توسط مفسر مساوی با تأیید آن معنی توسط مفسر نیست. یعنی مفسر حق دارد بگوید نویسنده قرآن در فلان قسمت ادعا کرده از آینده خبر داده است و این تفسیر ربطی به این ندارد که آیا مؤلف قرآن واقعاً قادر بوده که آینده را پیش بینی کند یا نه.
حکایتی از دینپژوهی و قرآنپژوهی سکولار
در اینجا باز لازم است شاهدی از تجربه شخصی خودم از مجازات شدن توسط استادان سکولار ارائه کنم تا متوجه ابعاد این فاجعه بشوید. بنده بهخاطر جدیت و علاقهای که به مباحث دینپژوهی و قرآنپژوهی داشتم در هیچ یک از امتحانات نمره پایین و ردی نمیگرفتم مگر اوقاتی که با استادها سر این مباحث مخالفت میکردم. در کل دو بار نمره ردی ۵ (از ۱۰) به من داده شد که بار اول بسیار شنیدنی و باورنکردنی است چون وقتی پایان نامه کارشناسیام را در مورد تشابه سیستم عددی بایبل و قرآن و فرابشری بودن آن ارائه کردم ابتدا نمره ۸ دریافت کردم، اما استاد دومی که وظیفه کنترل استاد راهنمای من را داشت از این موضوع که کسی ادعای اثبات ریاضی برای معجزه بودن قرآن را بکند بسیار ناراضی بود و ادعا کرد حق من بیشتر از ۶ نیست. اما چون استاد اول هم کوتاه نمیآمد نهایتاً از پروفسوری دیگر که متاسفانه دوست و همکار استاد دوم بود خواسته شد تا بین آن دو قضاوت کند. در نتیجه استاد سوم که فقط قصدش اثبات درستی قضاوت همکارش بود تصمیم گرفت به استاد اول درسی بدهد و ادعا کرد اصلاً نمره من باید ۵ باشد (نمره کمتر از ۵/۵ مردود است) و ۶ ماه این درگیری ادامه داشت تا آخر نمره من ۶/۵ شد. وقتی از استاد سوم پرسیدم کجای پایان نامه من از نظرساختار؛ منطق، یا استدلال مشکل داشته ایشون فقط یک جواب داشت و گفت تو نمونه دانشجویی هستی که چون سنت زیاد است و سالها روی این موضوع کار کردی، بالای سر ما پرواز کردی، اما در مقطع کارشناسی دانشجو حق ندارد وارد چنین مباحثی بشود!
بار دوم هم وقتی نمره ۵ به من داده شد که در دوره کارشناسی ارشد در مقاله پایانی یکی از کلاسهای هرمنوتیک که من از روی علاقه در دانشگاه دیگری بطور اضافی دنبال میکردم ادعا کردم «ابولهب» در قرآن به عموی پیامبر ارتباطی ندارد، بلکه اشاره میکند به «آنتی کریست» یا همان «دجال» که برعکس روایات سنتی مسلمانان در آینده نخواهد آمد، بلکه در گذشته و بلافاصله پس از عیسی آمده است و آن شخص کسی نیست غیر از پولس که پیام عیسی را بکلی تحریف کرده.[5] طبیعتاً میتوان تصور کرد در دانشگاهی که استادها یا مسیحی هستند یا آتئیست این دیدگاه با استقبال روبرو نشود اما اینکه به شما نمره ردی بدهند نقض آزادی آکادمیک و معیارهای دموکراسی و آزادی بیان است که اینجا ادعای آن را دارند.
نکته اینجاست که وقتی از استاد پرسیدم به چه دلیلی چنین نمرهای به مقاله من داده ایشون درست ۱۸۰ درجه استدلال من رو چرخوند و گفت تو حق نداری متون بایبلی را با اتکا به قرآن تفسیر کنی چون این متون قبل از تألیف قرآن نوشته شدند و در یک دانشگاه غربی ما حق نداریم بعد پیشگویی در متن را مورد بحث قرار بدیم. این در حالی است که من هم چنین ادعایی نکرده بودم بلکه برعکس قرآن را با استفاده از متون بایبلی تحلیل کرده بودم و این کار موافق اصول هرمنوتیکی است که خود ایشان تدریس میکردند، اما به هر حال این حکایت دینپژوهی مدرن و بی طرف سکولار است که بعضیها تبلیغ آن را میکنند. آزادی آکادمیک غربی و بی طرفی در تحقیقات چندان تفاوتی با رعایت حقوق بشر توسط اسرائیل و آمریکا ندارد، یعنی هروقت به نفعشان باشد به نقض آن در کشورهای مخالفشان اعتراض میکنند اما هر وقت که لازم باشد خودشان آن را نقض کنند بهانهای برای نقض آن پیدا میکنند.
پل فالر مقاله بسیار مفیدی در مورد چگونگی تحول بایبلپژوهی نوشته که در آن توضیح میدهد چگونه روش تاریخی – انتقادی بررسی کتاب مقدس که در ابتدا برای جلوگیری از محدودیتهای الهیاتی کلیسا بوجود آمده بود خودش به یک نظام محدود کننده تبدیل شد. اگر بطور خلاصه بخواهیم تغییر پارادایم تفسیر کتاب مقدس را شرح دهیم مطالعه کتاب مقدس از یک پارادایم خدا باور، و مؤمن به درستی متن، که بر مبنای روش تفسیر تمثیلی، و در انحصار کلیسا بود، در عصر روشنگری به پارادایم شک وارد شد که مبتنی بر روش تفسیر تحت اللفظی و تاریخی است که مرجعیت در آن خرد انسان است. نکته اصلی اینجاست که این پارادایم که در اعتراض به انحصار طلبی کلیسا برای مرجعیت به وجود آمده بود، خودش تبدیل به همان چیزی شد که علیه آن قیام کرده بود. یعنی در نهایت خودش به یک ناظر متعصب و محدود کننده تبدیل شد.[6]
شما حتماً بارها این انتقاد را به دین داران شنیدهاید که دینشان را انتخاب نکردهاند بلکه بنا به موقعیت جغرافیایی که در آن زاده شدهاند به ارث بردهاند و بنابراین اگر در جای دیگری متولد شده بودند دین دیگری داشتند، بنابراین اعتقادشان کورکورانه است. حالا من میخواهم بپرسم در این یک قرن اخیر که این همه محقق یهودی، مسیحی، یا سکولار روی قرآن تحقیق کردهاند چند نفر بین آنها به این نتیجه رسید که قرآن یک کتاب فرابشری است و ادعای پیامبر در دریافت وحی را تأیید کرد؟ مقصود من کسانی نیستند که اول به دین اسلام گرویدهاند و بعد محقق قرآن شدهاند مثل آمنه ودود، مقصود من آن عدهای هستند که تحقیقاتشان نظرشان را به شکل بنیادی عوض کرده باشد. مگر غیر از این است که هرکدامشان از هر راهی که شروع کردند در آن باقی ماندند؟ پس این نشان میدهد که در دنیای آکادمیک هم وضعیت فرقی با دنیای دین داران ندارد و هرکس علمش ابزاری است برای تحکیم مواضعی که از ابتدا داشته نه عامل تغییر آنها. پس بی طرف نبودن در تحقیقات و تأثیر آن در قضاوت محقین همه جا شایع است نه فقط بین الهیات دانان.
حرف آخر من این است که یک الهیات بدور از تعصب و جانبداری هم میتواند وجود داشته باشد، مطلوب هم هست و این الهیات نه ترسی از پرسش گری دارد، نه ترسی از مواجهه با حقایق تاریخی، نه احتیاجی به تبیین پدیدهها بر مبنای خدای خلأها دارد، بلکه از تمام کشفیات جدید در زمینه قرآنپژوهی استقبال هم خواهد کرد. اما برعکس این دینپژوهی خداناباورانه است که با سیاه نمایی الهیات از مواجهه با حقایقی که قدرت تبیین آن را ندارد سر باز میزند و بر انکار وحی یا ندیده گرفتن آن پافشاری میکند. تجربه شخصی به من نشان داد که کسانی که تبلیغ این گونه دینپژوهی نقادانه را میکنند، نوبت انتقاد به دیدگاه خودشان که میرسد نقادی را فراموش میکنند.
اینها سوالاتی را مطرح میکنند که اگر جوابش را هم بدرستی بدهید از قبول آن روی میگردانند. این سوالها تا وقتی برایشان جالب است که یا جواب نداشته باشد، یا جوابی که به نفع آنها است به آن داده شود. مثلاً اگر بپرسند چرا محمد، چرا در آن زمان، چرا در آن مکان و غیره سؤال تا وقتی مطلوب است که شما جواب قانع کننده نداشته باشید، اما اگر هم جواب قانع کننده داشته باشید آنها غیر ممکن است آن را بپذیرند. باید از این افراد پرسید اگر محمد ۱۰۰ سال دیرتر آمده بود شما قبول میکردید؟ ۱۰۰۰ سال دیرتر آمده بود قبول میکردید؟ امروز آمده بود قبول میکردید؟ کسانی که شنا نمیدانند، یا دوست ندارند بدانند یا باید آب را انکار کنند، یا باید هر آبی که در استخر باشد را گل آلود کنند تا توجیهی برای رفتارشان داشته باشند. اینکه شما بتوانید فرآیند ریزش بارن از ابر را برایشان توضیح دهید یا نه هیچ چیزی را عوض نمیکند. برعکس کسی که شنا دوست دارد ترسی از اینکه مکانیزم بارش باران براساس علوم جدید بیان شود نخواهد داشت.
ارجاعات:
[1] برای نقد و بررسی سه گونه از طبیعت گرایی حداکثری، حداقلی، و روش شناختی به سخنرانی آرش نراقی «معجزه: پنجرهای به جهان ماوراء» مراجعه فرمایید.
[2] Michael Segal (2016) Dreams, Riddles, and Visions. De Gruyter.
[3] Guillaume Dye (2015) The Qur’an and its Hypertextuality in Light of Redaction Criticism.
[4] Kevin van Bladel, “The Alexander Legend in the Quran” in Reynolds, G. Said. (2008) The Qurʾān in its Historical Context. London: Routledge. pp. 175 – 203.
[5] https://www.academia.edu/32229437/Abu_Lahab_The_Antichrist
[6] Paul Faller, “Biblical Interpretation: Paradigm Shifts and Historical and Sociological Perspectives”. https://www.academia.edu/38538744/Biblical_Interpretation_Paradigm_Shifts_and_Historical_and_Sociological_Perspectives.
با عرض سلام و تشکر و قدردانی از استاد محترم
“….اگر قرآن وحی باشد و نویسنده آن صادق باشد شیوه خاصی از تفسیر را میطلبد که متفاوت است با متنی که وحیانی نباشد و نویسنده آن اشتباه کند یا دروغ بگوید……”
علاوه بر اینکه قرآن خود را وحی معرفی میکند و ما باید متفاوت بودن از این بابت را هنگام مطالعه قرآن لحاظ کنیم ، باید محفوظ ماندن قرآن از تحریف را نیز باور و لحاظ کنیم والا باید قبول کرد نویسنده دروغ میگوید ، چرا که وعده محفوظ ماندن آن نیز در خود قرآن ذکر شده است…
بنابراین باید فرض بگیریم قرآن با نسخه غیبی خود و توسط عوامل الهی در بزنگاه های جمع آوری ، تطبیق داده و کنترل شده و میشود…
با قبول یا فرض معتبر بودن این نسخه نهایی مورد توافق ، باید اتصال قول الهی هنگام تفسیر و برداشت از هر آیه و سوره آن رعایت گردد ، چنانکه آیه ذیل سوره قصص اشاره دارد و با اشارات و هشدار به تدبر در قرآن و رعایت مواضع کلمات نیز بدین اتصال اشاره میگردد :
وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ ﴿۵۱﴾ قصص
نتایج حاصل از این رعایت اتصال در اجزاء هر آیه و آیات هر سوره بعنوان قول الهی ، خود نشان میدهد که قرآن اعجاز کلامی است…
در مورد “ذی القرنین” نیز میتوان گفت مانند طالوت رهبر و فرمانده مومنی بوده و نبوت نداشته است…اتصال آیات سوره بقره و سوره کهف موید این برداشت هستند و این که بگوییم “…قرآن هیچ وقت اشاره به یک شخصیت غیر دینی نمیکند، ..” صحیح بنظر نمیرسد…
اشارات زیبا از اعداد 3 و7 در هر مورد نمیتواند موید نظرما باشد ، اشارات عددی در زمینه های کلان و ثابت از قرآن میتواند معتبر باشد مانند شماره سوره ها…در چیدمان سور و دیدن قرآن بعنوان اصل و کلمه ثابت و بشکل درختواره نقش اعداد خصوصا 3 و 7 جالب است…
سایت : میزان در میزان