کتابنامه(۱): کوروش| میثم موسوی

کورش شخصیّتی نام آشنا برای جهانیان است که از منشور او به عنوان کهن‌ترین اعلامیه ی‌حقوق بشر یاد می‌شود. هرچند به نوعی این منشور را نمی‌توان مرتبط با حقوق بشر دانست؛ چرا که سیاست‌های کورش در این فرمان نه به سبب احقاقِ حقوق مردم که به دلیل رضایت و خشنود شدن خدا صورت گرفته است.

کورش شخصیّتی نام آشنا برای جهانیان است که از منشور او به عنوان کهن‌ترین اعلامیه ی‌حقوق بشر یاد می‌شود. هرچند به نوعی این منشور را نمی‌توان مرتبط با حقوق بشر دانست؛ چرا که سیاست‌های کورش در این فرمان نه به سبب احقاقِ حقوق مردم که به دلیل رضایت و خشنود شدن خدا صورت گرفته است. (فرمان کورش بزرگ، 1391: 42-43)
کورُش ذکر شده در تورات و کتاب‌های تاریخی که ابوریحان بیرونی او را «کورُس» و طبری وی را «کِیرُش» خوانده‌اند، (پیرنیا، 1391: ج 1، 209) به همان اندازه‌ای که شهرت دارد، از چهره‌ای مبهم و مجهول در تاریخ برخوردار است. در کتابِ «تاریخ ایران باستان» می‌توان تا حدودی با کوروش و اقوال تاریخی ذکر شده درباره ی‌او آشنا شد. حسن پیرنیا در این کتابِ خود از نقل‌های مختلفِ تاریخی به خصوص از نوشته‌های سه مورّخ مشهور جهان یعنی «هِرُودُوت»، «کِزِنِفُون» و «کِتِزیاس» بهره‌ای فراوان برده است. هرچند میان این سه تاریخ دان یونانی نیز اختلافات متعدّدی دیده می‌شود تا آنجا که کتزیاس را فردی مخالف کوروش خوانده‌اند، کزنفون را دوستدار او و کوروش نامه ی‌وی را رمانی تاریخی و افسانه‌ای غیرقابل استناد می‌دانند. و نوشتارهای هرودوت را با تمام نقدهای موجود بر آن، آثاری میانه و تا حدودی معتدل شمرده‌اند. (همان: ج 1، 210-217-236)
درباره ی‌تولّد و چگونه به پادشاهی رسیدن کوروش روایات متعدّدی وجود دارد. هرودوت و کزنفون معتقدند که کورش نوه دختری آستیاگ، پادشاه ماد است (همان: ج 1، 210-219-220) و کتزیاس او را پسر چوپانی راهزن معرّفی می‌کند که در جوانی به کارهای پست مشغول بوده است و از این جهت مکرّر تازیانه خورده و سرانجام از راه حیله و تزویر به پادشاهی رسیده است. (همان: ج 1، 215-216)
کزنفون پادشاهی کوروش را به سبب شجاعت، فتح‌های مقتدرانه و تدبیر او می‌داند که پس از وفات پادشاه ماد که دایی کوروش بود به وی رسید. (همان: ج 1، 232-233) هرودوت و کتزیاس هم جنگ میان کوروش و پادشاه ماد و شقاوت‌های پادشاه را علّت سقوط سلسله ی‌ماد و رسیدن کوروش به سلطنت قلمداد کرده‌اند. (همان: ج 1، 215-236)
کورش که ظاهراً نمی‌توانست در همسایگی خود دولتِ مستقلّی مانند بابِل را تحمّل کند، با بهانه قرار دادنِ دستور مَردوک، خدای بزرگِ بابل و خدای خویش به سوی این شهر لشکرکشی کرد و طبق سطرهای 17و18و19و23و24 منشور، بابل را بدون جنگ، کاملاً صلح‌آمیز و همراه با استقبال و شادیِ مردم فتح کرد.
در قسمتی از این کتیبه ی‌استوانه‌ای شکل که گرداگردِ آن را نوشته‌ها و فرامینی به زبانِ اَکَدی فرا گرفته و در حدود 2500 سال قبل در هنگام فتح بابل و به فرمان کورش انتشار یافته است، می‌خوانیم: مَردوک، خداوند بزرگ، به وی فرمان داد که به شهرش بابل برود و او باعث شد که وی بدون جنگ یا درگیری به شهر وارد شود. او نَبونایید را، شاهی که وی را احترام نمی‌کرد، به دستان وی تسلیم کرد. همه مردم بابل، همه سرزمین سومر و اَکَد، شاهان و فرمانروایان، در برابر وی سر فروآورده پایش را بوسیدند. آنها از پادشاهی وی خوشال شدند و صورت‌های ایشان درخشید. (فرمان کورش بزرگ، 1391: 12-13)
در پاره‌ای دیگر از این استوانه ی‌گِلیِ چهل و پنج سطری که سطرهای اول تا نوزدهمِ آن به صیغه ی‌سوم شخص و روایتِ ناظری ناشناخته و سطرهای بعدی به صیغه ی‌اول شخص و از زبان کورشِ دومِ هخامنشی بازگو شده است، (همان: ذیل «مقدمه» 9) می‌خوانیم: من کورش هستم، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه قدرتمند، شاه بابل، شاه سومر و اَکَد، شاه چهارگوشه جهان، پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه انشان، [تپه ی‌مَلیان امروز] نوه کورش، شاه بزرگ، شاه انشان، نواده تیشپِش، شاه بزرگ، شاه انشان، از ذریه جاودانی شاهی… هنگامی که من به طور صلح‌آمیز به بابل وارد شدم، در میان شادی و خرّمی، در کاخ شاهان بابل به تخت شاهی نشستم… من به هیچ کس اجازه ندادم که مردم سومر و اَکَد را بترساند… من سختی ایشان را آسان کردم و دست ایشان را از بند آزاد کردم. مردوک، خداوند بزرگ که کورش او را پرستش می‌کند، از اعمال خوب من شادمان شد. (همان: 13-14)
قطعه ی‌بزرگ و 35 سطری کتیبه ی‌فرمان کورش در سال 1879 میلادی و به دنبال کاوش‌های گروهی انگلیسی در بابلِ عراق کشف شد. در سال 1970 هم قطعه ی‌کوچک آن که شامل سطرهای 36 تا 45 این کتیبه است و در اثر شکستگی از انتهای استوانه جدا گشته بود، پیدا شد. (همان: ذیل «مقدمه» 7)
سال‌ها بعد نیز پژوهشگران به ترجمه ی‌این منشورِ بسیار مختصر پرداختند که گذشته از برخی ترجمه‌های نادرست و بعضاً جعلی آن می‌توان به ترجمه‌های ارزشمندِ صورت گرفته از این کتیبه، از جمله ترجمه ی‌دکتر عبدالمجید ارفعی و دکتر حسین بادامچی اشاره کرد. اما برخلاف مدارک بابلی، هرودوت و کزنفونِ یونانی بر آن اعتقادند که سپاهیان کوروش به بابل حمله کردند و پادشاه آن و همراهانش را کشتند. در این وقت بعضی دفاع و برخی فرار می‌کردند. کوروش به تمام کوچه‌ها سواره نظام فرستاده امر کرد اشخاصی که بیرون مانده‌اند بکشند. بعد خانه‌های بزرگان را به اشخاصی داد که بیش از همه برای تسخیر شهر مجاهدت کرده بودند و سپس فرمود بابلی‌ها به زراعت پرداخته، باج بدهند و به آقایان خود خدمت کنند. (پیرنیا، 1391: ج1، 352-353)
بخت النصرِ دوم پادشاه بابل، بیت المقدس را گرفته و مظالم زیادی روا داشت. پس از آن هزاران نفر مرد و زن یهودی را از وطنشان حرکت داده به بابل آورد و اسرای مزبور تا زمان تسخیر بابل به دست کوروش در بابل ماندند. تا آن که کوروش آن‌ها را به بیت المقدس بازگردانید و ضمن کمک‌های مادّی، توجّه خاصّی به آنان داشت. (همان: ج 1، 345 الی349)
پس گذشته از احترامِ احتمالیِ کورش نسبت به آیین و اعتقاداتِ مللِ مختلف، آنچه سبب شهرت او شده است را می‌توان عواملی چون اعتقاد به برتری نژادِ خویش، (همان: ج 1، 386) وسعتِ قلمرو پادشاهی و توانایی سترگِ نظامیِ وی (همان: ج 1، 386) و ستایش بسیارِ یهودیان و پیامبران بنی اسرائیل از این پادشاه دانست. (همان: ج 1، 347 الی349)
دکتر عبدالحسین زرین کوب نیز در کتابِ «تاریخ ایران قبل از اسلام» ضمن آن که کتابِ مفصّلِ تاریخ ایران باستانِ جناب حسن پیرنیا را اثری پُر ارج و دارای فواید بسیار می‌خواند، (زرین کوب، 1377: ذیل «مقدمه») کوروش را در مقایسه با دیگر پادشاهان شرقی فردی نمونه معرّفی کرده و می‌نویسد: آنچه در باب وی برای مورّخ جای تردید ندارد، این است که لیاقتِ نظامی و سیاسیِ فوق العاده در وجود وی با چنان انسانیّت و مروّتی درآمیخته بود که در تاریخ سلاله‌های پادشاهانِ شرقی پدیده یی به کلّی تازه بشمار می‌آمد. (همان: 130)
هرچند در ادامه قصد کوروش در حمله به بابل را تنها عدم تبعیتِ پادشاه بابل از مردوک و حمایتِ کاهنانِ مردوک از او ندانسته و ضمن اشاره به استقبالِ یهود از وی، از اراده ی‌چندین ساله ی‌کوروش در تسخیرِ بابل و ثروتِ مهمّ این شهر پرده برداشته (همان: 124-126) و می‌آورد: تسامح دینی او بدون شک عاقلانه‌ترین سیاستی بود که در چنان دنیایی به وی اجازه می‌داد تا بدون یک نظم و نسق اداریِ پیچیده بزرگترین امپراطوری دیرپای دنیای باستانی را چنان اداره کند که در آن کهنه و نو با هم آشتی داشته باشد، متمدّن و نیمه وحشی در کنار هم بیاسایند و جنگ و طغیان به حداقل امکان تقلیل بیابد… با این همه، حاصل این تسامح کوروشی را که می‌بایست مسالمت بین اقوام و امت‌ها باشد، جنگ‌های پایان ناپذیر او بر باد می‌داد و به جای آن که آبادی و آزادی بهره ی‌خلق کند، ویرانی و اسارت به آن‌ها هدیه می‌کرد. (همان: 131)
ویل دورانت هم در «تاریخ تمدن» پس از ذکر ویژگی‌های بسیار نیکو در وصفِ کوروش مانند مدیریت در فرمان روایی، احترام به ادیان مختلف و مهربانی با ملل مغلوب، او را فردی بلندپرواز معرّفی می‌کند که نقص بزرگ و لکّه ی‌باقی مانده از وی آن بود که گاهی بی‌حساب قساوت و بی‌رحمی داشته است. (دورانت، 1390: ج 1، 408-409)
کورش سرانجام در جنگ با سَکاها کشته شد و یا بنابر نظر کزنفون در پارس و به مرگِ طبیعی درگذشت. چنان که دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی اذعان می‌کند بیست سال پس از مرگ کورش که احیاناً جسد او را در جایی به امانت و یا به خاک سپرده بودند، جنازه ی‌او را به فرمان داریوش به تخت جمشید آوردند. (باستانی پاریزی، 1346: 190 الی193)
فرمان کورش بزرگ (1391). ترجمه حسین بادامچی، تهران: نگاه معاصر.
پیرنیا، حسن (1391). تاریخ ایران باستان، تهران: نگاه.
زرین کوب، عبدالحسین (1377). تاریخ ایران قبل از اسلام، تهران: امیر کبیر.
دورانت، ویل (1390). تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام و ع. پاشائی و امیرحسین آریان پور، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
باستانی پاریزی، محمد¬ابراهیم (1346). کورش در روایات ایرانی، بررسی‌های تاریخی، شماره11.

* خواندنی‌های میناوش

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.