درباره آینده وهابیت در عربستان

دین نقش مهمی در دیدگاه اصلاح طلبانه شاهزاده محمد بن سلمان بازی می‌کند. ولیعهد قول بازگشت به «اعتدال» قبل از سال 1979، یعنی سالی که همه چیز تغییر کرد را می‌دهد. با این حال قطعاً خیلی زود است که در مورد وهابیت زدایی پادشاهی صحبت کنیم.

در طول تاریخ، علمای سعودی همیشه به گونه‌ای استادانه با تحولات منطبق شده‌اند تا همه چیز ثابت بماند. به نظر می‌رسد تحولات سریع شاهزاده محمد بن سلمان فصل جدیدی از تاریخ عربستان سعودی را باز کند. این مرد قوی نوظهور اهل ریاض، سبک کاملاً متفاوتی را تحمیل کرده است.

اظهارات وی که می‌توان گفت حداقل غلوآمیز است، ناگهان جاه طلبی وی را آشکار ساخت؛ به عنوان مثال برای تغییر شکل میدانی اجتماعی عربستان به منظور انحصار قدرت.

اگر او بخواهد رویای مطلق‌گرایانه خود را محقق کند، مطمئناً باید حوزه‌های سیاسی، اقتصادی و دیپلماتیک کشور را در اختیار بگیرد، اما مهمترین سرمایه (نمادین) پادشاهی که بیش از هر چیز باید کنترل کند مذهب است.

در این زمینه، اظهارات مختلف وی در مورد لزوم حمایت از نوعی از اسلام معتدل و ژست‌های متفاوت او (به عنوان مثال اجازه دادن به زنان برای رانندگی با اتومبیل) به عنوان مقدمه پروژه‌ای بی سابقه و عمیقاً انقلابی تفسیر شده است: وهابیت زدایی از جامعه و رژیم.

اما هنگامی که سرخوشی لحظه‌ای سپری شد و ما انفصال لازم را کسب کردیم، واقعاً چه دستاوردی از این پروژه می‌خواهیم بدست آوریم؟ نگاهی دقیق به متغیرهای تاریخی و جامعه شناختی که در انتخاب‌های بن سلمان موثرند، ما را قادر می‌سازد تا مورد اخیر را بهتر شناسایی و قلمداد کرده و در عین حال، آن‌ها را در تاریخ طولانی کشور زمینه سازی کرده و جا دهیم.

اتحادی جاودانه

در حقیقت، تلاش برای عادی سازی وهابیت، اگر به حاشیه رانده نشود، چیز جدیدی نیست. در واقع، این امر ریشه در تاریخ آشفته سیاسی-مذهبی سعودی دارند.

این دین سالاری که در نیمه دوم قرن هیجدهم در عربستان متولد شد، با تکیه بر آموزه‌ای کلامی وهابی، که احیای مکتب حقوقی و کلامی حنبلیت است، جاه طلبی های سلطه جویانه خود را مشروعیت می‌بخشد.

بنیانگذار این آموزه، محمد بن عبدالوهاب (متوفی 1792) اظهار داشت که تنها رعایت دقیق و سخت گیرانه تعالیم ارتدوکسی و ارتوپراکسی که توسط عقاید حنبلی ایجاد شده است، باعث رستگاری فرد در این زندگی و زندگی پس از مرگ می‌گردد.

ابن عبدالوهاب همه کسانی که این حکم را قبول ندارند (به ویژه صوفیان) را تکفیر کرده و اظهار داشت که جهاد، اصلی‌ترین وسیله برای بازگرداندن «منحرفان» به راه راست است.

در حقیقت، اتخاذ جهاد به پادشاهی سعودی اجازه داد تا سیاست توسعه طلبانه ای را که در پایان قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم به کنترل قسمت بزرگی از عربستان منجر شد، مشروعیت بخشد.

ابن عبدالوهاب پس از تحکیم فرقه و گسترش آموزه‌های خود، مرحله جدیدی را آغاز کرد. او در تلاشی برای برای جلب مقبولیت بین سایر مسلمانان، اندکی مواضع خود را نرم‌تر نمود، به ویژه مواضع مربوط به تکفیر دشمنانش.

جانشینان وی یک پایه مذهبی جدید ایجاد کردند و این روند عادی سازی را بیش از پیش، پیش بردند. آن‌ها جنبه‌های خاصی از آموزه‌های خود، به ویژه محکومیت تصوف و بی اعتبار دانستن جریان‌های دیگر اسلامی را تعدیل کردند.

هدف جانشینان ابن عبدالوهاب پاسخگویی به وضعیت جدید و بی سابقه پادشاهی سعودی بود: پس از فتح مکه و مدینه در آغاز قرن نوزدهم، این فرقه دیگر موضوعی حاشیه‌ای نبود؛ بلکه در عوض به یک قدرت اسلامی تبدیل شده بود.

بنابراین پدیده محیطی وهابیت به واقعیتی در سطح امت تبدیل شده بود. با این حال، این آغاز آزمایشی تجدد، به سرعت به عقب نشینی اعتقادی تبدیل شد. علمای وهابی برای ایستادگی در برابر امپراتوری عثمانی و حفظ وحدت و یکدستی پادشاهی در حال افول سعودی، ایده‌های فوق محافظه کارانه و استثنایی را در طول قرن نوزدهم گسترش دادند.

از این جمله، آموزه (وفاداری [نسبت به اسلام] و برائت [از هر چیز دیگری]) قابل ذکر است. با تکیه اساسی بر این عقاید و بهره گیری از شرایط مطلوب بود که پادشاه عبدالعزیز (1953-1902) پادشاهی عربستان سعودی را تأسیس کرد.

اتحاد پایدار بین پیروان وهابیت از یک سو و پادشاه سعودی از طرف دیگر، مانع از شفاف سازی پادشاه در مورد ماهیت سنتی که ترویج می‌کرد و ناسازگاری ساختاری آن با موقعیت جدید وی به عنوان محافظ دو شهر مقدس اسلام، رئیس یکی از معدود کشورهای مسلمان مستقل و پادشاه قلمرویی که از نظر قومی و مذهبی همگن نبود، نگردید.

وی برای پیشگیری از هر نوع بحران، عملیاتی دو طرفه را در پیش گرفت: احترام بخشیدن به وهابیت (و در نتیجه پذیرش بیشتر آن) با تلاش برای «ضعیف و بی اثر کردن آن» با قرار دادنش در یک جریان معتدل‌تر، و مهمتر از آن، سیاسی-مذهبی مدرن‌تر، یعنی اصلاح طلبی اسلامی.

با این حال، این تلاش برای بازسازی وهابیت، علمای سعودی را تضعیف نکرد. بلکه توانایی عالی آنها در سازگاری را نشان داد.

علما نه تنها لباس تازه‌ای بر سنن خود پوشاندند (به ویژه با هم کلامی با اصطلاح «سلفی گری» که در آن زمان معنای مثبتی داشت) بلکه با در حاشیه قرار دادن مروجان و پایه گذاران این سنت، با ادغام برخی از ایده‌های اصلاح طلبانه و بخش عمده‌ای از پروژه‌ها، به دفاع از خود در برابر دیدگاه جهانی پرداختند.

علمای سعودی در ازای دریافت امتیازات در زمینه آموزش، مدیریت و «به روزرسانی اعتقادی» در مورد جهاد و ارتباط با غیرمسلمانان، موقعیت اصلی خود را در فضای اجتماعی حفظ کردند.

آنگونه که توسط ماکس وبر تعریف شده است، این توانایی در سازگاری، نتیجه اخلاق مسئولیت پذیرانه است. به عبارت دیگر، این توانایی در انعکاس و عمل با در نظر گرفتن نیازمندی‌های زمینه و روابط قدرت برای حفظ عوامل اصلی آنچه که به نظر می‌رسد حقیقت است، می‌باشد.

و این دقیقاً همین اخلاق مسئولیت پذیرانه بود که به وهابیت اجازه می‌داد تا در بحران‌ها، قدرت را در سطح محلی تثبیت و جاه طلبی های جهانی خود را از دوران سلطنت پادشاه فیصل (1975-1944) به بعد رشد دهد.

از دهه 1950 تا 11 سپتامبر

در طول دهه‌های 1950 و 1960، عربستان سعودی با چالش‌های داخلی و خارجی متعددی روبرو شد، خصوصاً در برابر آرمان‌های توسعه طلبانه مصر.

برای بقا، سلطنت باید ساختار دولتی خود را مدرن می‌کرد؛ کاری که بدون تأثیر بر منافع متولیان وهابیت نمی‌توانست انجام دهد.

گسترش آموزش (به ویژه در میان دختران)، وضع قوانین مثبت، هجوم گسترده کارگران خارجی، ظهور منابع جدید سرگرمی (تلویزیون و سینما)، کاهش بودجه و اختیارات پلیس مذهبی همگی لزوماً باعث ایجاد اصطکاک بین دو شریک تاریخی شد.

با این حال، بار دیگر، روحانیون وهابی با توسل به استراتژی سازگاری خود توانستند تنش‌ها را برطرف کنند و از به حاشیه رانده شدن جلوگیری کنند. در واقع، آن‌ها نبرد با مصر و سرازیر شدن دلارهای نفتی را به نفع خود تغییر دادند. در حالی که فوق محافظه کارانه عمل می‌کردند، آن‌ها بسیار سریع “کافران” را نجات دهندگان خواندند.

این امر به ویژه در حوزه سازمانی، جایی که آنها نهادهایی را ایجاد کرده بودند که قادر به پاسخگویی به مدرنیته همه گیر باشد، به چشم می‌خورد.

بنابراین، تنها در طی چند سال، تعداد زیادی از دانشگاه‌ها، دانشکده‌ها، مؤسسات، مدارس، سیستم‌های اداری، نهادهای قضایی، انجمن‌ها و رسانه‌ها پا به عرصه وجود نهادند.

در همان زمان و با هدف مبارزه با سکولاریسم و ترویج وهابیت به عنوان ارتدوکس جدید اسلامی، علما در ایجاد سازمانهای پان اسلامی (لیگ جهانی مسلمانان، دانشگاه اسلامی مدینه و غیره) کار کردند.

با بهره گیری از معضلی که رژیم سلطنتی میان دو جریان متضاد با آن روبرو بود، نهاد مذهبی «نیروی اعتصاب» مهیبی را به دست آورد و طولی نکشید که آن را به کار گرفت.

در سال 1979، یک سری اتفاقات فضای اجتماعی عربستان را لرزاند: انقلاب اسلامی در ایران، حمله اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان، تصرف مکه توسط یک گروه ارتدوکس و امضای پیمان صلح اسرائیل و مصر. و بروز بحران اقتصادی در سال بعد نیز اوضاع را بدتر کرد.

با عدم ثبات شدید، این کشور خود را با دست آویزی به سنتی که تحت حمایت همان متولیان وهابیت بوده و توسط رهبران اخوان المسلمین پشتیبانی می‌شد، به جلو انداخت.

در حالی که غم و اندوه بسیاری جامعه سعودی را فرا گرفته بود، نیروهای وهابی و جناح‌های مختلف اخوان المسلمین با هم به ایجاد ترکیب‌هایی که می‌خواستند اسلام گرایی سعودی جهادگرایی و جهادگرایی را خلق کنند، پرداختند.

پس از حملات 11 سپتامبر، عربستان سعودی بار دیگر خود را در مرکز انزجار عمومی یافت. تغییرات اجتماعی، کاهش قیمت نفت، فشارهای آمریکا و تهدید جهادی همه مقامات ریاض را وادار به اتخاذ یک سیاست فشار زدایی کرد که یک اسلام معتدل، باز و بردبار را ترویج کند.

بدین ترتیب، مقاله نویسان و روشنفکران، مجاز به انتقاد آشکار از وهابیت بودند، از اختیارات پلیس مذهبی کاسته شد، گفتگوهای درون و بین مذهبی آغاز شد، دانشجویان زیادی به خارج از کشور اعزام شدند، وضعیت زنان مورد بحث قرار گرفته و حتی اندکی بهبود یافت، مراکز جدید و مکانهای تفریحی ایجاد شد، تقویت شده و حضور محققان خارجی تحمل شد.

در اوج این دوران خوش، ناظران حتی شروع به صحبت در مورد «بهار ریاض» و «پس از وهابیت» کردند. طولی نکشید که (در واقع، به محض بهبود [نسبی] اوضاع اقتصادی و روشن‌تر شدن وضعیت سیاسی)، رژیم به اصول اولیه بازگشت و پرانتزهای لیبرال خود را بست. اوضاع به سرعت پس از سال 2011 تکامل یافت.

عربستان سعودی با پیشگامی وهابیت، یک جریان پیشگیرانه از بروز «ضدانقلاب» را آغاز کرد. با افزایش بودجه این نهاد مذهبی، مخالفت‌های سکولار و اسلام گرا خاموش می‌شد.

این رژیم احترام و حمایت خود را نسبت به وهابیت ارتدوکسی در فضای عمومی به نمایش گذاشته، مجازات‌های بدنی را برای گروههای مخالف اعمال کرده و گفتمانی ضدشیعه را ترویج کرد. در عوض، علما به زنان حق رأی دادند و به آنها اجازه گرفتن بعضی مناصب در برخی ارگانهای دولتی را دادند. اما این فقط یک چراغ سبز بود.

ظهور شاهزاده جوان

از سال 2015، تغییرات قابل توجه خاصی در عربستان سعودی رخ داده است. تنها در طی دو سال، شاهزاده محمد بن سلمان موفق شد حداقل به طور موقت رقبای خود را از بین برده و قدرت را به شیوه‌ای کاملاً بی سابقه در انحصار خود درآورد.

وی برای مقابله با چالش‌های بیرونی و داخلی و کسب مشروعیت، از هر فرصتی برای تاکید بر قصد خود برای ایجاد تحول در سلطنت استفاده کرده است. حوزه دینی نیز تحت تأثیر این تحول قرار گرفته است.

در حالی که اقدامات مختلف لیبرالی شامل اجازه رانندگی به زنان و افتتاح مجدد سینماها پس از سی و پنج سال ممنوعیت در حال انجام بود، در 24 اکتبر 2017 محمد بن سلمان حمله‌ای همه جانبه به «ایده‌های افراطی» را آغاز و قول «نابود کردن» آن‌ها را داد.

به نظر وی، این امر به کشور این امکان را می‌دهد تا «به اسلام میانه رو»، معتدل و بردبار بازگردد که «برای جهان و سایر ادیان قابل پذیرش باشد.» اما واقعاً چگونه باید این کلمات و حرکاتی را که برخی می‌خواستند افول قطعی وهابیت را در آن ببینند، تفسیر کنیم؟

پیش از همه چیز، بن سلمان داوطلبانه از تعبیر اسلام معتدل -که تقریباً همه جناح‌های مسلمان (خصوصاً سختگیرترین جناح‌ها) برای اعلام تمایز خود از جهادی‌ها به آن متوسل می‌شوند- استفاده کرد.

اما به هیچ وجه مشخص نکرد که در حقیقت این اسلام دارای چه مضمونی است. متعاقباً، وی برای توضیح روشن‌تر، از سال پرتلاطم 1979 (سال تغییرات بزرگ) و صحوه (بیداری اسلامی) به عنوان دو منبع اصلی افراط گرایی یاد کرد.

مقامات سعودی بدلیل عدم ثبات شدید، دست به همکاری نزدیکتری با اخوان المسلمین زدند. جریان صحوه یکی از نتایج همکاری‌های این دوره است که از ترکیب اندیشه‌های وهابیت و شیوه‌های عملی اخوان المسلمین ظهور یافته است.

ولی این دقیقاً همان قسمتی است که وقتی بن سلمان دم از ریشه کنی اخوان المسلمین و همه فرق آن (به ویژه جهادگرایی) میزند، با آن مخالف است. چیزی که فقط می‌تواند رضایت وهابی‌ها را جلب کند زیرا آنها را از هر مسئولیتی تبرئه می‌کند.

در مورد خط مشی در قبال زنان هم، این امر، هم منعکس کننده فرصت طلبی و هم محدودیتهای ساختاری است. اجازه دادن به زنان برای رانندگی، صرفاً پیگیری سیاستی است که توسط شاه عبدالله (2005-2015) آغاز شد تا حمایت این قشر و بخشی از مردم را از خود تضمین و چهره رژیم را نزد غربی‌ها بهبود بخشد.

این طرف فرصت طلبانه است. روی دیگر سکه این است که زنان سعودی شدیداً دارای قابلیت و صلاحیت بوده و جوگیری از کار آنها، از نظر اقتصادی اتلاف عظیمی است. از چند سال پیش، نظر بر این بوده است که بخشی از نیروی کار خارجی، توسط زنان جایگزین گردد؛ بخصوص در بخش خدمات.

بار دیگر، متولیان وهابیت به سرعت با این تغییرات سازگار می‌شوند. این علما، برای حفظ منافع موقت و جایگاه معنوی خود، آماده‌اند در مواردی که ارزش آن را در درجه دوم می‌دانند، امتیازاتی بدهند، همان گونه که قبلاً نیز در دهه‌های 1940 و 1950 در خصوص تلویزیون، سینما، آموزش زنان و حضور خارجی‌ها به همین منوال عمل کرده‌اند.

و همین روش را اخیراً در مورد گواهینامه رانندگی برای زنان انجام دادند. از این حیث، چند تن از علمای برجسته در چند سال گذشته اظهار داشتند رانندگی زنان یک مسئله مذهبی نبوده، بلکه یک مساله اجتماعی است که می‌تواند تحول یابد.

همین اتفاق در بخش پوشاک نیز رخ داده است. یکی از مشهورترین علما اعلام کرده است که پوشیدن عبا (لباس مشکی بلندی که کاملاً بدن زنان را می‌پوشاند) در واقع یک وظیفه شرعی نیست.

پیش بینی روابط آینده بین سلطنت و دستگاه مذهبی آسان نیست. تاکنون، اتحاد تاریخی که این دو شریک را به هم پیوند می‌دهد، زیر سؤال نرفته است.

چیزی که محمد بن سلمان و علما هیچ فرصتی را برای یادآوری آن به دیگران، از دست نمی‌دهند. برای عبور از توزیع مجدد استبدادی که در حال حاضر در جریان است، به نظر می‌رسد روحانیون وهابی برای بار دیگر آماده پذیرش برخی از تغییرات تصمیم گرفته شده توسط رژیم هستند. دقیقاً برای اینکه چیزی تغییر نکند.

منبع سایت شعوبا
مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.