بررسی تاریخ روابط اخوان‌المسلمین و آل‌سعود؛ از خدمت متقابل تا دشمنی متقابل!

عمده مطالب این یادداشت برگرفته از کتاب «اخوان المسلمون و آل سعود، من التخادم الی التصادم» نوشته فؤاد ابراهیم تاریخ‌نگار برجسته سعودی است.

آغاز روابط

مدتی پس از تأسیس اخوان‌المسلمین در سال 1928 میلادی ارتباطات با کشورهای عربی برای تأسیس دفاتر اخوان در آن کشورها آغاز شد، همانگونه که از ظرفیت حج نیز برای گسترش دعوت بهره‌برداری شده و برخی از اعضا به حج فرستاده می‌شدند تا با برپایی همایش‌ها و جمع‌آوری کمک‌های مالی و جذب افراد از فرصت حج استفاده کنند.

روایت‌های زیادی درباره آغاز روابط میان رهبران اخوان المسلمین و ملک عبدالعزیز به عنوان پایه‌گذار نظام پادشاهی عربستان سعودی وجود دارد که مطابق مشهورترین روایت، شیخ حسن البنا مؤسس اخوان با ملک عبدالعزیز دیدار کرده و از او برای افتتاح دفتر اخوان در عربستان سعودی اجازه می‌خواهد. عبدالعزیز نیز در پاسخ او می‌گوید: «کُلُّنا إخوان و کُلُّنا مسلمون؛ همه ما برادر و همه ما مسلمانیم».

با این‌حال نمی‌توان این روایت را صددرصد پذیرفت، چراکه در هیچ منبع موثقی نیامده و مانند حکایت‌های عامیه بر سر زبان‌ها افتاده است.

برخی هم آغاز روابط حسن البنا با ملک عبدالعزیز را در سال‌های دهه بیست قرن گذشته دانسته و گفته‌اند که در اولین کنفرانس اسلامی که ملک عبدالعزیز پس از سیطره بر حجاز در سال 1926 تشکیل داده بود، البنا نیز شرکت کرده بود.

اما این روایت، واقعی نیست و حسن البنا در این کنفرانس شرکت نکرده است، زیرا مصر در ابتدا برای محکوم کردن اقدام عبدالعزیز و عدم مشروعیت‌بخشی به سیطره‌اش بر حجاز، از شرکت در این کنفرانس امتناع کرد و در نهایت نیز با فرستادن شیخ الظواهری باعث اختلاف و انشقاق در داخل همایش شد.

چراکه الظواهری علیه تعصب و تکفیر وهابیان سخن گفت و اینکه آنها هرکس را که به پیامبرصلّی اللّه علیه و آله توسل کند، تکفیر کرده و با خراب کردن ضریح‌ها و اماکن مذهبی رفتارهایی را می‌کنند که هیچ ارتباطی با دین ندارد و به همین دلیل و به دلیل تعصب‌شان نسبت به پیروان سایر فرق اسلامی، صلاحیت اشراف و اداره اماکن اسلامی مکه و مدینه را ندارند».

پس از سال 1948

به هر حال و به طور کلی می‌توان گفت که پیش از سال 1948 روابط اخوان و آل سعود تا اندازه‌ای پابرجا بوده و حتی وقتی در سال 1938 عبدالعزیز دعوت البنا برای شرکت در همایشی با موضوع فلسطین را پذیرفته و فرزندش فیصل را برای شرکت در همایش به مصر می‌فرستد، این روابط گسترش می‌یابد.

سپس در سال 1948 فاصله اخوان با آل‌سعود بسیار زیاد شد و علت آن نیز، یکی مسئله فلسطین و دیگری ترور امام یحیی حمیدالدین در یمن است.

در مسئله فلسطین، البنا سازش حکّام عرب از جمله آل‌سعود را پذیرفتنی نمی‌دانست و با وجود شوری که در وجود مردم کشورهای اسلامی در قبال مسئله فلسطین وجود داشت، جهاد را بهترین راه دستیابی به اهداف به شمار می‌آورد.

در مسئله یمن نیز اخوان متهم به ترور امام یحیی شده بود. همچنین تلاش‌ها و یارگیری‌هایی که اخوان از میان مردم برای انقلاب و دگرگونی نظام سیاسی یمن می‌کرد، به مذاق حکومت‌های موروثی منطقه از جمله عربستان سعودی خوش نمی‌آمد و همین، روابط این دو را تیره کرده بود.

به گونه‌ای که التلمسانی که دوره‌ای مرشد عام اخوان بوده، مدعی شده که همه عالم می‌دانند وقتی ملک عبدالعزیز قدرت و نفوذ اخوان را در میان مسلمانان دید، احساس خطر کرد و ملک فاروق شاه مصر را نیز برحذر داشت و این انذار به ترور حسن البنا انجامید.

در دهه پنجاه میلادی و پس از اختلاف اخوانیان با جمال عبدالناصر

با شروع دهه پنجاه میلادی، وقوع انقلاب جمال عبدالناصر در مصر، کشاکش‌هایی که میان وی و اخوان‌المسلمین پس از پیروزی پیش آمد و حادثه ترور نافرجام عبدالناصر که عناصر اخوانی متهم آن بودند، وضعیت اخوان در داخل مصر برای حدود دو دهه نابسامان شد و دیگر نمی‌توانستند به فعالیت‌های تشکیلاتی خود ادامه دهند.

در این دوره بود که برخی اعضای اخوان به طور شخصی به این نتیجه رسیدند که برای ادامه فعالیت باید از مصر خارج شوند و به علت خصومت آل‌سعود با جمال عبدالناصر و افکار قومی‌عربی او، زمینه هجرت فردی و غیرتشکیلاتی اعضای اخوان به عربستان سعودی فراهم شد.

ملک فیصل پادشاه وقت سعودی نیز برای جذب و به کارگیری نیروهای اخوان در امور تعلیم و قضاوت عربستان تلاش‌هایی کرده بود.

در نتیجه، عربستان پذیرای چند هزار نفر از اعضای اخوان شده و موقعیت‌های شغلی حساس و زندگی مناسبی برای آنها فراهم شد و بسیاری از آنها نیز شناسنامه سعودی دریافت کردند.

در این دوره برخی از وهابیون سلفی که همپیمان آل‌سعود بودند، از نفوذ و قدرت گرفتن سلفیت اخوان در دربار آل‌سعود بیمناک شدند و برخی از فتاوایی که از سوی این وهابیان علیه اخوانیان در این بازه زمانی صادر شده را می‌توان با این نگاه ارزیابی کرد.

دلیل اینکه آل‌سعود اخوان را بر دیگر جماعت‌های سلفی و وهابی ترجیح داد و آنها را در امور تعلیم و تربیت به کار گرفت نیز محصور بودن وهابی‌ها و دیگر سلفی‌ها در مساجد و فقر اندیشه آنها در مسائل قانونی و آموزشی و قضاوت و فناوری و مسئله زنان و غیره بود.

از موارد عینی مقابله مفتیان وهابی با اندیشه اخوانیان می‌توان به مخالفت محمدبن‌ابراهیم مفتی عام عربستان در زمان ملک فیصل اشاره کرد.

وی با آموزش زبان خارجی، جغرافیا و علوم در مدارس رسمی توسط معلمان اخوانی مخالفت کرد و علی‌رغم اینکه ملک فیصل عزمش را برای اصلاح ساختار آموزشی با بهره‌گیری از نیروهای اخوان جزم کرده بود ولی مادامی که ابن‌ابراهیم زنده بود، نتوانست کاری از پیش برده و با مرگ وی در سال 1969 بود که مجال اجرای سیاست‌های آموزشی مدنظرش را پیدا کرد.

عدم توانایی نخبگان وهابی برای پذیرش و همراهی با شرایط عالم جدید و حکومت در عصر جدید و همچنین گرایش روشنفکران انگشت‌شماری که در عربستان وجود داشتند به افکار قومی‌عربی، زمینه را برای اخوانیان فراهم کرد تا حاکمان عربستان سعودی از ظرفیت آنها در زمینه آموزش و قضاوت استفاده کنند.

پس از عبدالناصر

با فوت جمال عبدالناصر در سال 1970 و روی کارآمدن انورسادات، در ابتدای کار وی بنا را بر تعامل با اخوانی‌ها گذاشت، از آنهایی که از مصر خارج شده بودند، خواست که بازگردند و همه زندانی‌های آنها را آزاد کرد.

اما این بار نه وضعیت سیاسی، بلکه شرایط اقتصادی بسیاری از اخوانی‌ها را مجبور به مهاجرت از مصر کرد تا بتوانند در یکی از کشورهای حاشیه خلیج فارس به لحاظ اقتصادی وضعیت‌شان را سر و سامان دهند و در این میان عربستان موقعیت بهتری از دیگر کشورهای خلیج فارس داشت، زیرا با بالا رفتن قیمت نفت در سال 1973 عربستان شاهد جهش اقتصادی بزرگی شده بود و حکومت به دنبال اجرای مدرنیزاسیونی بود که از همه نیروها و قابلیت‌ها بهره می‌برد.

همچنین فقر تئوریک وهابیت در قانون‌گذاری و مواجهه با دنیای مدرن و ترس از نفوذ گرایش‌های قومی‌عربی اشتیاق ملک فیصل حاکم سعودی را برای استقبال از نیروهای اخوانی و اندیشه‌ها و کتاب‌های‌شان برانگیخته بود.

به همین دلیل، اخوانی‌ها مأموریت یافتند تا با افکار قومی‌عربی در داخل عربستان سعودی مبارزه کنند و هرچند آنها نیز مانند وهابی‌ها در جنبه فکری‌سیاسی با دنیای مدرن همراه نبودند ولی تسامح آنها در برابر فناوری‌های مدرن برگ برنده‌شان بود و اقبال حاکمان سعودی به آنها را در پی داشت.

به تعبیر دیگر، مواجهه ایدئولوژیک با افکار قومی‌عربی و اثبات توانایی اسلام برای اداره امور زندگی و همچنین تئوری‌پردازی برای قبول سخت افزار و تکنولوژی مدرن در عین نفی ایدئولوژی دنیای مدرن، اسباب اقبال حکومت سعودی و ملک فیصل به اخوانیان را فراهم کرد و متفکران اخوانی که وارد عربستان شده بودند، وظیفه داشتند با مراجعه به متون دینی، شریعت را به گونه‌ای بازخوانی کنند که با وارد کردن و بهره‌برداری از فناوری‌های نوین همخوان و هماهنگ باشد.

در همین راستا کسانی مانند «منّاع قطان»، «توفیق الشاوی» و «عبدالقادر العوده» در کتاب‌های‌شان به جنبه‌های فقهی فناوری‌های مدرن پرداخته و فقهی متناسب با ابزار روز استخراج کردند.

هجرت اخوانیان سوریه به عربستان

اخوانیان سوریه از دیگر مهاجران اخوانی به عربستان سعودی هستند. این مهاجرت پس از آن صورت گرفت که جمال عبدالناصر در سال 1958 پیمان یکپارچگی مصر و سوریه را امضا کرد و در پی آن انحلال همه احزاب و تشکل‌های سیاسی سوریه را خواستار شد.

هرچند در ابتدا این حکومت وحدت مصری‌سوری به مذاق نخبگان سوری خوش آمد اما این شرایط جدید در واقع امتداد یافتن سلطه ناصری بر گرده اخوانیان سوریه بود و مواجهه عبدالناصر و اخوان را به سرزمین سوریه کشاند.

در چنین شرایطی برخی از اخوانیان سوریه ترجیح دادند که در کشورشان باقی مانده و به جای سیاست فقط به تعلیم و تربیت بپردازند ولی برخی دیگر با روی کارآمدن حزب بعث در سال 1963 به عربستان سعودی هجرت کردند.

البته این گروه که به شکل فردی به سعودی مهاجرت کردند، به علت تعداد کم‌شان و از این جهت که صرفاً به دنبال محل امنی برای ادامه زندگی بودند، برخلاف اخوانیان مصری، داخل ساختار سیاسی حکومت سعودی نشده و فقط در زمینه فرهنگی و محلی فعال بودند.

از جمله اخوانیان سوریه که به عربستان مهاجرت کردند، می‌توان از «سعید حوّی» نام برد که در سال 1979 در قالب هیئتی از اخوانی‌ها از پاکستان به ایران آمد و با امام خمینی دیدار کرد. البته گرایش‌های مذهبی او نیز در روابطش تأثیر گذاشت و در دوران جنگ صدام علیه جمهوری اسلامی با مسئولان بعثی عراق نیز ارتباط داشته و با صدام نیز دیدار کرد و از دیدارش با وی با اعجاب یاد می‌کند.

هجرت اخوانیان عراق به عربستان

در عراق نیز به قدرت رسیدن قومی‌عربی‌ها و چپ‌گرایان در دهه 50 و 60 میلادی و مخالفت آنها با تشکل‌های دینی، اخوانیان عراق را مجبور به مهاجرت به کشورهای خلیج فارس و به طور خاص، عربستان سعودی کرد. در حقیقت، آن دوران شرق عالم اسلام به دو جبهه تقسیم می‌شد.

یک سوی این جبهه مصر و همپیمانان‌اش بودند که منادی نگاه ناسیونالیسم عربی (امت عرب) بودند و در طرف دیگر، عربستان سعودی و همپیمانانش بودند که داعیه‌دار اندیشه اسلامی (امت اسلام) بودند.

به همین علت، عربستان بستری برای اجتماع اسلام‌گرایان بود و همین موجب شد که اخوانیان عراق همچون اخوانیان سوریه مقصد مهاجرتشان را عربستان سعودی قرار دهند.

مصاف اسلام‌گرایان و ناسیونالیست‌های عربی

اشاره به این نکته خالی از لطف نیست که جبهه‌بندی در بخشی از جهان اسلام با محوریت مصر و عربستان سعودی به گونه‌ای بود که جمال عبدالناصر در جبهه قومی‌عربی رادیو «صوت العرب» را در سال 1953 راه اندازی کرد که از قاهره پخش می‌شد و نفوذ چشمگیری در کشورهای عربی به دست آورد.

در مقابل نیز ملک سعود در سال 1962 رادیو «صوت الإسلام» را راه اندازی کرد که که سال 1971 به رادیو «نداء الإسلام» تغییر نام داد. البته رادیو صوت الإسلام نتوانست موفقیت صوت العرب را به دست آورده و مانند آن در کشورهای عربی نفوذ پیدا کند.

تصمیم ملک فیصل برای تأسیس اولین شبکه سعودی در سال 1962 را نیز نمی‌توان بدون در نظر گرفتن مواجهه او با جریان ناصری تحلیل کرد، هرچند که عربستان در آن سال‌ها می‌خواست دنیای مدرن را نیز تجربه کند.

به هر حال، عربستان از ظرفیت اخوانیان مهاجر به آن کشور استفاده کرد و اخوانیان اسلام‌گرا با طرح اندیشه امت اسلامی با مرکزیت عربستان دست به تبلیغات گسترده در کشورهای اسلامی زدند.

از جمله «محمد محمود الصواف» از اخوانیان عراق در سفری طولانی مدت به 30 کشور آفریقایی و مراکز اسلامی در کشورهای اروپایی که توسط اخوانیان و با پول عربستان در دوران ملک فیصل اداره می‌شد، اسلام‌گرایی را ترویج می‌کرد و همین موجب تقویت نفوذ و جایگاه سیاسی‌اجتماعی عربستان می‌شد.

دهه 60 میلادی و بهره‌برداری ملک فیصل از ظرفیت اخوانیان

در دهه 60 میلادی رابطه اخوانیان با ملک سعود و ولی‌عهدش ملک فیصل به گونه‌ای بود که برخی مانند «سعید رمضان» و «عبدالحکیم عابدین» که هر دو داماد حسن البّنا بودند و «شیخ منّاع القطان» که اولین اخوانی مهاجر به عربستان بود، پادشاه و ولی‌عهدش را برای تأسیس «رابطه العالم الإسلامی» قانع کرده و با تهیه اساسنامه اولیه آن، برخی از عناصر نزدیک به اخوان را برای عهده‌دار شدن مناصب پیشنهاد کرد.

از جمله افرادی که برای عهده‌داری مناصب رابطه العالم الإسلامی از سوی اخوانیان پیشنهاد شدند، می‌توان از ابو الأعلی المودودی از پاکستان، ابوالحسن الندوی از هند، محمد ناصر نخست وزیر و وزیر سابق رسانه اندونزی، محمد محمود الصواف از عراق و حسنین محمد مخلوف از مصر نام برد.

تأسیس رابطه العالم الإسلامی به گونه‌ای پیش رفت که فقط دو سال پس از آن و وقتی در سال 1964 ملک فیصل به حکومت رسید، این نهاد نوپا به یکی از ابرازهای مشترک عربستان و اخوانیان برای مبارزه با ناسیونالیسم ناصری تبدیل شد.

افول روابط با به قدرت رسیدن ملک فهد و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران

با این حال، پس از ملک خالد و روی کارآمدن ملک فهد روابط رسمی اخوان و سعودی رو به افول گذاشت و حضور اخوانی‌ها در نظام اداری‌سیاسی عربستان کمرنگ شد.

به گونه‌ای که می‌توان ابتدای دهه هشتاد میلادی را آغازی برای دگردیسی روابط آن دو دانست، چرا که نظر شخصی ملک فهد تقویت نگاه وهابیت برای مواجهه با اسلام سیاسی و خطر انقلاب اسلامی ایران بود و گفتمان انقلاب اسلامی که در میان اهل‌سنت و اخوانیان مصر نیز با اقبال مواجه شده بود، زنگ خطری برای حکومت فهد بود و تصمیم گرفت با قدرت بخشیدن به وهابی‌ها این خطر را دور نگه دارد.

نگاه منفی فهد به اخوانی‌ها و توجه‌اش به وهابی‌ها به گونه‌ای بود که در کنفرانس اسلامی که در سال 1978 برگزار شد، عربستان با حذف اخوانی‌ها، عناصر نزدیک به خودش را در رابطه العالم الإسلامی قرارداد و این نهاد را نیز در خدمت اهداف خودش درآورد و جایگاه‌اش را در کشورهای اسلامی از بین برد.

تغییر در رویکرد عربستان سعودی به اخوان پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و به قدرت رسیدن ملک فهد در سال 1982 به گونه‌ای است که همه نهادهای دینی، آموزشی و قضایی از عناصر اخوان پاکسازی شده و بار دیگر همچون آغاز حکومت سعودی، وهابیت زمام امور دینی در دربار سعودی را در دست می‌گیرد.

این دگردیسی به گونه‌ای است که اصطلاحاتی همچون «رافضه»، «مبتدعه»، «اهل ضلال» و «فرق ضاله» درباره تشیع در دهه هفتاد میلادی در فرهنگ آموزشی و عمومی عربستان رواج چندانی نداشته و منحصر در کتب وهابیت بوده و روش‌های متداول آموزشی در مدارس و دانشگاه‌های رسمی نیز با این ادبیات وهابیان بیگانه است ولی پس از انقلاب اسلامی و کنار گذاشتن جریان اخوانی از امور تعلیم و تربیت عربستان این ادبیات رواج می‌یابد.

همدلی اخوان‌المسلمین با انقلاب اسلامی در ایران، ملاقات نمایندگانی از آنها با امام خمینی، تعیین «یوسف ندا» به عنوان واسطه میان اخوان و ایران و برگزاری جلساتی در دفاتر اروپایی اخوان با موضوع حمایت از انقلاب اسلامی، موجب جدایی اخوان و خاندان سعودی شد. همانگونه که ارتباط اخوان با ایران در روابط جمهوری اسلامی با مصر نیز تأثیر گذاشت.

البته در سال 1979 حرکت «جهیمان العتیبی» و اشغال چند روزه مسجدالحرام نیز بر روابط اخوان و سعودی تأثیر گذاشت، زیرا هرچند به اقرار امیر نایف بن عبدالعزیز وزیر کشور وقت سعودی این حرکت ارتباطی با اخوان نداشته است اما عناصر اخوان و «جماعه التبلیغ» و «الجماعه السلفیه المحتسبه» که رهبری آن با جهیمان بود، در تشکل‌های دانشجویی دانشگاه مدینه با یکدیگر تلاقی و تداخل داشته و تمایز میان آنها دشوار بود.

با شعله‌ور شدن آتش جنگ میان حزب بعث عراق و جمهوری اسلامی و همراهی اخوانیان مصری با ایران، آتش خشم سعودی‌ها نیز برافروخته شد و هنگامی تا اندازه‌ای آرام و قرار گرفتند که برخی از عناصر غیر مصری منسوب به اخوان از جمله اخوانیان سوریه و کویت در کنار صدام قرار گرفته و از او حمایت کردند.

همچنین پس از اشغال کویت توسط عراق، اخوانیان موضعی میانه گرفته و ضمن محکوم کردن اقدام صدام، دخالت نیروهای غیرمسلمان در کشورهای اسلامی را نیز محکوم کرده و راه‌حل مسئله را راه‌حلی عربی‌اسلامی عنوان کردند. این موضع هم به مذاق سران کشورهای خلیج و به ویژه عربستان که با آمریکا همراه بودند، خوش نیامد.

تأثیر حادثه یازده سپتامبر بر روابط اخوان و سعودی

در سال 2002 نایف بن عبدالعزیز وزیر کشور وقت و ولی‌عهد اسبق عربستان در مصاحبه‌ای با روزنامه «السیاسه» کویت، اخوان را ریشه مشکلات عربستان سعودی دانست و گفت که علی‌رغم استقبال و پناه دادن آل‌سعود به اخوان، آن‌ها علیه عربستان فعالیت کرده و افکارشان کشورهای عربی را ویران کرده است.

این سخنان با واکنش ملایم و منطقی از سوی «المأمون الهضیبی» رهبر وقت اخوان رو به رو شد و وی با ابراز ناراحتی از این اظهارات، آن را غیرواقعی و صرف اتهام دانست. پس از این، دوباره نایف با «السیاسه» کویت مصاحبه کرده و اتهاماتی را متوجه اخوان کرد و گفت که آنها با سیاسی کردن اسلام به دنبال اهداف شخصی‌شان هستند.

جمال البّنا برادر حسن البّنا مواضع نایف و به دنبال آن تیره شدن روابط اخوان و سعودی را ناشی از حوادث جهانی و شرایط پس از یازده سپتامبر دانسته و برخی اخوانیان معتقدند که ادعای آمریکا برای مبارزه با تروریسم و فشارهای خارجی بر عربستان سعودی منجر به چنین اظهاراتی از سوی نایف شده تا فشار بر اسلام‌گرایان و یکی از مهم‌ترین تشکل‌های اسلام‌گرا در جهان اسلام افزایش یابد.

اوج گیری اختلافات پس از بهار عربی

با این حال، نزاع میان آل‌سعود و اخوانیان پس از بیداری اسلامی یا بهار عربی به اوج خود رسید و شکل واقعی به خود گرفت، چرا که وهابیان و مفتیان نزدیک به آل‌سعود، مانند «عبدالعزیز آل‌شیخ» مفتی عربستان، خروج انقلابی‌ها بر حاکم و ولی امر را غیرشرعی دانسته و فتوای تحریم تظاهرات را صادر کردند، در حالی که اخوانیان حضور گسترده‌ای در تظاهرات‌هایی داشتند که در ژانویه سال 2011 منجر به سقوط حسنی مبارک در مصر شد.

سقوط حسنی مبارک در مصر دور از انتظار آل‌سعود بود تا جایی که در اوج تظاهرات‌های مصر ملک عبداللّه از اقامتگاهش در مغرب (مراکش) پیامی برای مبارک فرستاد و ضمن اطلاع از اوضاع مصر، اقدامات تظاهرکنندگان ها را محکوم کرده و آنها را فتنه‌گرانی تخریب‌گر نامید.

همچنین پس از سقوط مبارک که موجب نگرانی آل‌سعود شده بود، عربستان تلاش کرد که نگرانی‌اش را با حمایت از «احمد شفیق» که کاندیدای مورد حمایت ارتش مصر بود، کاهش دهد اما باز هم اقبال با آنها همراه نبود و «محمد مرسی» نامزد اخوانیان به پیروزی رسید.

تلاش‌های ناکام مرسی برای بهبود روابط

اخوانیان به قدرت رسیده در مصر خیلی زود نگرانی آل‌سعود از به قدرت رسیدن خودشان را درک کرده و دانستند که در نگاه عربستان، به قدرت رسیدن اخوانیان ارکان قدرت آل‌سعود که متکی بر اندیشه وهابیان است را متزلزل می‌کند.

به همین دلیل، مرسی تلاش کرد اسباب نگرانی خاندان سعودی را برطرف کرده و روابطش با ریاض را تقویت کند.

همچنین وی این امکان را برای شیوخ وهابی فراهم کرد که در مصر تبلیغ کرده و خطبه بخوانند و با مفتی مصر و شیوخ الازهر نشست و برخاست داشته باشند و حتی برای اولین بار شیوخ وهابی اجازه یافتند که در مساجد مصر نماز جماعت اقامه کنند و مردم را برای جهاد در سوریه تشویق کنند.

با اینهمه، تلاش‌های مرسی برای نزدیکی به عربستان ناکام ماند و وقتی مرسی پس از پیروزی در انتخابات به عربستان سفر کرد، ملک عبداللّه از وی درخواست کرد حسنی مبارک را از زندان آزاد کرده و به او اجازه دهد به عربستان سفر کند و تضمین کرد که مبارک بدون هرگونه فعالیت سیاسی یا رسانه‌ای در آنجا باقی بماند. در مقابل نیز ملک عبدالله حمایت مالی گسترده‌ای از مصر انجام دهد.

پاسخ مرسی که تلاش‌هایش برای نزدیکی به عربستان را بی‌نتیجه می‌کرد این بود که: «مسئله مبارک مربوط به مردم است و من در این زمینه اختیاری ندارم ولی اگر نظر شخصی‌ام را بخواهی، من نیز از کسانی هستم که معتقدم زندان برای مبارک مکان مناسبی است و علی‌رغم احترامی که برای عربستان سعودی قائلم، این مسئله را از مسائل داخلی مصر می‌دانم».

پس از این بود که سیاست عربستان در قبال انقلاب مصر از سیاست مهار به سیاست کودتا تغییر کرده و با «عبدالفتاح السیسی» وزیر دفاع مرسی برای کودتا علیه وی همکاری کرد و در ژوئن سال 2013 با زندانی کردن مرسی حکومت وی سرنگون شد.

هرچند حمایت رسمی عربستان از کودتای السیسی در صحنه خارجی چشمگیر و غیر قابل انکار است ولی در داخل عربستان بسیاری از عناصر نزدیک به اخوان با مرسی و حکومت او همراه بوده و ضمن قانونی دانستن حکومت مرسی تلاش‌ها برای سرنگونی وی را ناروا دانسته و آن را برنتابیدند.

با این حال، آل‌سعود بر مواضع‌اش پافشاری کرد و به علت ترس از هر اندیشه‌ای که رواج دهنده اسلام پویا و اقدام‌گر است، وزارت کشور سعودی در مارس 2014 اخوانیان را در کنار سایر گروه‌های جهادی همچون القاعده و داعش و جبهه‌النصره سوریه و حزب‌اللّه عربستان و انصار اللّه یمن در سیاهه تروریسم قرار داد.

با مرگ ملک عبدالله در ژانویه 2015 نیز برخی امیدوار بودند که در دوره ملک سلمان روابط اخوان و سعودی بهبود یابد اما سلمان نیز با همپیمانی با عبدالفتاح السیسی آن امید را ناامید کرد و وزارت علوم عربستان نیز در فرمانی دستور جمع‌آوری کتب اخوانیان را صادر کرده و اخوانیان عربستان تحت تعقیب قرار گرفتند.

منبع سایت شعوبا
مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.