درباره جلال با موافقان و مخالفانش

 

جلال که بود؟ آیا او سنتی بود یا روشنفکر؟ او و کدامین ایدئولوژی؟

آیت‌الله خامنه‌ای:

جلال قصه‌نویس است (اگر این را شامل نمایشنامه‌نویسی هم بدانید) مقاله‌نویسی کار دوم او است. البته محقق اجتماعی و عنصر سیاسی هم هست. اما در رابطه با مذهب. در روزگاری که من او را شناختم به هیچ وجه ضدمذهب نبود، بماند که گرایش هم به مذهب داشت، بلکه از اسلام و بعضی از نمودارهای برجسته آن به عنوان سنت‌های عمیق و اصیل جامعه‌اش، دفاع هم می‌کرد. اگرچه به اسلام به چشم یک ایدئولوژی که باید در راه تحقق آن مبارزه کرد، نمی‌نگریست.

اما هیچ ایدئولوژی و مکتب فلسفی شناخته شده‌ای را هم به این صورت جایگزین آن نمی‌کرد. تربیت مذهبی عمیق خانوادگی‌اش موجب شده بود که اسلام را اگرچه بصورت یک باور کلی و مجرد، همیشه حفظ کند و نیز تحت تأثیر اخلاق مذهبی باقی بماند. حوادث شگفت‌انگیز سال‌های 41 و 42 او را به موضع جانبدارانه‌تری نسبت به اسلام کشانیده بود. و این همان چیزی است که بسیاری از دوستان نزدیکش نه آن روز و پس از آن، تحمل نمی‌کردند و حتی به رو نمی‌آوردند.

اما توده‌ای بودن یا نبودنش. البته روزی توده‌ای بود. روزی ضد توده‌ای بود. و روزی هم نه این بود و نه آن. بخش مهمی از شخصیت جلال و جلالت قدر او همین عبور از گردنه‌ها و فراز و نشیب‌ها و متوقف نماندن او در هیچ‌کدام از آنها بود. کاش چند صباح دیگر هم می‌ماند و قله‌های بلندتر را هم تجربه می‌کرد.

  

سیدعباس صالحی:

جلال آل‌احمد صدای متفاوت روشنفکری در زمانه ما بود. روشنفکری مولفه‌هایی دارد که آل‌احمد بخش عمده‌ای از آن‌ها را که بیشتر روشنفکران متداول زمانه ما از آن بی‌بهره بودند، داشت.

روشنفکر کسی است که فکر کردن را به عنوان نعمت الهی می‌داند. او دغدغه شناخت زمان و احساس مسئولیت نسبت به مسائل زمان را داشت. . آل‌احمد یکی از روشنفکران زمانه خود بود، با هرنگاه و تفسیری که نسبت به او داشته باشیم و با در نظر گرفتن این‌که هیچ انسانی جزمعصومین مصون از اشتباه نیست.

آل‌احمد زود وارد سیاست شد و در واقع از سیاست به تفکر آمد اما تفکر را مقدم بر سیاست نمی‌دانست. در واقع مجبور شد سیاست‌ورزی کند و این اقتضای زمانه زندگی او بود.

وقایع شهریور 1320 خیلی‌ها را زود وارد عرصه سیاست کرد. این تجربه را ما هم در دهه نخست انقلاب شاهد بودیم و باید به کسانی که از سیاست به تفکر می آیندحق اشتباه بیشتری بدهیم، چون فرصت چندانی نداشتندکه فکر ورزی کنند. هرچند لایه‌های اندیشه آن‌ها پرعمق نبوده، اما باید به فضاهایی که در آن

زیست کرده‌اند هم نگاه کنیم.

او در دهه‌های پرتپش 20 و 30 ، به قول خودش باید جسد و مجروح جا به جا می‌کرد. قبول دارم او لایه‌های اندیشه کمرنگی داشت، اما باید انصاف داشت. او شاهد اتفاقات سهمگین سه دهه مملکت بود.

جلال پرخروش بود و در نتیجه تعریف‌ها و انتقادهایش گاهی اغراق آ مییزوگاهی هم تحقیرآمیز می‌شد. آل‌احمد حرکت‌های تندی در اثبات یا نفی داشت. این واقعیت است و جلال را باید با این واقعیت شناخت. البته زمانه هم در این موضوع بی‌تقصیر نبود.

وقتی از جلال می‌گوییم. به آن دلیل نیست که به نقص‌هایش بی‌توجه باشیم یا بخواهیم او را قدیس کنیم. آل‌احمد انسان بود اما نه از نسل سوخته روشنفکری. او زنده است و نفس می‌کشد، برخلاف خیلی‌ها که تبدیل شدند به تاریخ باستانی، نه موجود زنده در فضای تفکر. او به دلیل صدای متفاوتش ماندنی شد، یا ماندنی‌تر شد. بخواهیم یا نخواهیم نمی‌توانیم بگوییم او مرده است، بلکه آل‌احمد در فضاهای تفکر و اندیشه این مرز و بوم و ادبیات و حوزه‌های دیگری که در آن‌ها صاحب نظر بود، زنده است.

آل‌احمد از تعصب ایدئولوژیک فاصله‌ای روشن داشت. در دوره‌ای که ایدئولوژی‌ها حصار بودند، حصارشکنی کرد. البته باید آن فضا را تجربه می‌کردیم؛ فضایی که برخی می‌خواستند از زندان پر پیچ و خم ایدئولوژی‌ها بیرون بیایند اما نمی‌توانستند و در این میان آل‌احمد توانست یک چهره متفاوت باشدچون توانست از زندان مارکسیسم بیرون بیاید..

جلال از تفنن‌های روشنفکرانه فاصله روشن داشت. جریان روشنفکری طی 150 سال گذشته در دو شاخه متعارض حرکت می‌کرد: یکی روشنفکری تعصب‌ مندایدئولوژیک و دیگری روشنفکری تفنن‌گرا، که ذائقه و سلیقه او . را هم جا به جا می‌کرد. حرکت به سمت یک نقطه که در آن ایدئولوژی زندان نشود و از طرفی هم موج ها او را نبرد دشوار است. جلال برای سنت حرمت قائل بود. ما سیر زندگی او را در نقد سنت می‌دانیم اما در عین حال و در آن دوره که آل‌احمد خیلی چیزها را کنار گذاشت، ریشه‌های سنت در او زنده بود. آنچه جلال را زنده نگه داشت و باعث شد جامعه ایرانی او را روشنفکربومی بداند، این بود که آل‌احمد سنت‌ها را رها نکرد.

آل‌احمد برخلاف جریان روشنفکرانی که جایگاه مرفهی داشتند و شاید به طبقات پایین سرک می‌کشیدند اما در آن‌ها حضور نداشتند، حضور فعالی در طبقات پایین جامعه داشت.

محافظه‌کاری سنتی و محافظه‌کاری روشنفکری هرکدام مولفه‌های خاص خود را دارد. آل‌احمد از هر دو نوع محافظه‌کاری فاصله داشت. او با نقش معلمی ارتباطش با نسل‌های بعدی را حفظ کرد. در روزگاری که روشنفکران به دنبال حفظ فاصله‌ها، خود را در قله می‌دیدند و نمی‌خواستند کسی در دامنه با آن‌ها همراه شود، او می‌خواست در این کوه‌نوردی و راهپیمایی دیگران را با خود همراه و هم‌نورد کند. این از ویژگی‌های سلوک آل‌احمدی بود.

 

رضا بابایی:

(جلال )مانند اکثر روشنفکران چپ‌گرا می‌اندیشید. البته با اندکی تفاوت که بسیار طبیعی است. صدای متفاوت آن روزگاران، کسانی مانند خلیل ملکی بودند که توانستند از سیطرۀ اندیشه‌های ایدئولوژی‌محور حزب توده خود را برهانند. او خود محصور و محصول «ایدئولوژی مبارزه» بود و به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کرد؛ حتی به اینکه آیا هر روشی برای مبارزه با شاه، مطلوب است؟

آقای فریدون مجلسی در کتاب «حکایتی از پلۀ دوم» که خاطرات او است، می‌گوید: روزی جلال را دیدم که سیگار خارجی می‌کشد. پیش خودم گفتم کسی که «غرب‌زدگی» می‌نویسد، چرا باید سیگار غربی بکشد. به خودم پاسخ دادم که اینها جزئیات است و نباید به این چیزها فکر کرد. اندیشۀ جلال مهم است، نه سیگاری که می‌کشد. اما پرسش دیگری برای من پیش آمد: «مگر خود جلال با بزرگ‌نمایی همین جزئیات به جنگ غرب نرفته است؟»

زندگی جلال به لحاظ مردمی بودن، تفاوت آشکاری با روشنفکران هم‌روزگارش نداشت، و بلکه برخی روشنفکران نامدار آن دوره، به مردم نزدیک‌تر هم بودند؛ اما جهت و سیر حوادث سیاسی کشور، آنان را گمنام و پراکنده کرد و اکنون حتی قادر به دفاع از خود در برابر چنین سخنانی نیستند.

 

ستیز جلال با استعمار و استبداد

سیدعباس صالحی:

آل‌احمد از کسانی بود که به دو وجهه ضداستعماری و ضد استبدادی جامعه توجه داشت. گروهی از روشنفکران به وجهه ضد استبدادی و گروهی هم به وجهه ضد استعماری نگاه می‌کردند، اما آل‌احمد با توازن نگاه، هر دو مقوله را مدنظر داشت. این نگاه او را با جریان روحانیت مبارزهمراه کرد.

رضا بابایی:

تا آنجا که من می‌فهمم جلال، ضد استبداد نبود؛ بلکه ضد شاه بود. فرق است میان ضد استبداد و ضد مستبد. ممکن است کسی با فرد مستبدی مخالف باشد و حتی او را به دلیل استبدادش سرزنش کند، اما دغدغۀ اصلی او «آزادی» نباشد. ضد استبداد، یعنی طرفدار آزادی اندیشه و قلم و بیان. جلال مدافع آزادی بود؛ اما آزادی خودش و هم‌فکرانش؛ نه آزادی هر کسی که اندیشه‌ای دارد و دغدغه‌ای. بسامد کلمات جلال در آثار و گفتارش، و نیز مفاهیمی که دربارۀ آنها قلم زده است، اکنون در دسترس است. از آثار او چنین برنمی‌آید که در پی آزادی موافق و مخالف بوده است. جلال، شاه را مشکل اصلی کشور می‌دانست، اما گره‌گشای مشکلات را آزادی همۀ انسان‌ها و اندیشه‌ها و اراده‌ها نمی‌دانست، یا دست‌کم دربارۀ آن سخن گویا و پربسامدی نگفته است. درشت‌گویی‌هایی او در حق کسانی که نمی‌پسندیدشان و آنچه دربارۀ آزادی‌های انسان معاصر، در کتاب‌ غرب‌زدگی گفته است، نشان می‌دهد که گمشدۀ او، «آزادی فراگیر» نبود، بلکه دنبال «آزادی برای مخالفت با شاه و هم‌پیمانان خارجی‌اش» بود و بس. البته، این وضعیت روحی و ذهنی، که میراث مارکسیسم در ایرانِ دهه‌های سی تا پنجاه بود، اغلب روشنفکران را در آن روزگاران بلعیده بود.

صادق زیباکلام:

آل احمد نمی‌توانست استبداد و دیکتاتوری را حتی از رهبران حزب توده بپذیرد؛ این‌که همه باید از رهبری حزب اطاعت بی چون و چرا کنند، در کَت جلال نمی‌رفت. هر چه بود، جلال از حزب توده جدا شد ولی بسیاری از آرمان‌های رادیکال و آوانگارد حزب توده با جلال آل احمد باقی ماند. جهان‌بینی جلال و افق سیاسی نگاه او در این حزب شکل گرفت. بخشی از آن جهان‌بینی، ضدیت با غرب و امپریالیسم بود.

از دید جلال آل احمد، هر آدم تحصیلکرده‌ای که مشغول مبارزه با رژیم شاه نبود، خائن بود. یعنی شما حتی اگر نه در داخل رژیم بلکه بیرون رژیم بودی و یک شرکت خصوصی داشتی و برای خودت پیمانکاری می‌کردی، باز هم از نظر جلال آل احمد خائن بودی. اساساً جلال معتقد بود آدم تحصیلکرده و روشنفکر باید با رژیم شاه مبارزه کند. اگر چنین آدمی با رژیم شاه مبارزه نمی‌کرد، جلال حتی اگر او را خائن قلمداد نمی‌کرد، دست کم او را خادم نیز نمی‌دانست.

 

این گزارش کامل می‌شود…

 

 

 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.