عادل ضاهر؛ سیاست و حاکمیتِ دینی

عادل ضاهر متفکری لبنانی‌تبار است. او اندیشه‌هایی را در موضوع اسلام‌گرایی بیان کرده است. وی به دفاع از عقلانیت می‌اندیشد. کل پروژه فکری ضاهر را می‌توان این‌گونه عنوان کرد: دفاع از عقلانیت در مقابل هرگونه دیدگاه فلسفی و الهیاتی که عقلانیت را انکار می‌کند و یا آن را تابع اموری دیگر می‌سازد. وی با تأکید بر عقلانیت است که هرگونه امور الهیاتی را موردتردید قرار می‌دهد. از همین موضع است که وی به حکومت دینی نیز به دیدهٔ تاریخی نظر می‌کند و تشکیل حاکمیت دینی را از سویه‌های عقلانی خالی می‌داند.

ازنظر عادل ضاهر در میان مسلمانان گروه‌هایی وجود دارند که رابطه میان دین و سیاست را رابطه ضروری و ماهوی قلمداد می‌کنند. به تعبیر وی: این گروه‌ها معتقدند در بطن تعالیم دین، مفاهیم و دستورهایی نهفته است که اقامه دولت را واجب می‌سازد. حتی برخی دیگر از طرفداران اسلام سیاسی پا را فراتر گذاشته و معتقدند که واو عطف میان “اسلام و سیاست” تمام معنی را نمی‌رساند؛ چه‌بسا دلالت بر مغایرت و جدایی اسلام و دولت نیز می‌کند. درحالی‌که در اسلام به‌حکم ماهیتش همان دولت است و اسلام یعنی سیاست.”

این رویکرد اما موردپذیرش ضاهر نیست و آن را موردنقد قرار می‌دهد. وی بر این باور است که باید تفاوت میان این دو گفته را دریابیم: یک گفته که آن پیوند اسلام با سیاست صرفاً پیوندی تاریخی یا ناظر به رخداد است و گفته دیگر اینکه پیوند میان این دو منطقی و مفهومی است. بدان معنا که رویکرد اسلام به برپایی حکومت، مبتنی بر شرایط تاریخی و شرایط ناظر به رخداد است؛ شرایطی که در پرتو آنها اسلام اولیه شکل گرفت و در آن زمان اقتضای برپایی حکومتی برای شکل‌گیری و استوار ساختن پایه‌های اسلام، به‌عنوان یک دین را داشت”.

ضاهر معتقد است که سیاست در اسلام فقط به خاطر یک شرایط تاریخی بود که ایجاد شد. اما برخی از اندیشمندان اسلامی، این شرایط تاریخی را به یک شرایط مفهومی و ذاتی بر اسلام تحمیل کردند. به تعبیر ضاهر: “شرایط پدید آمده در بدو تأسیس اسلام و نه سرشت اسلام به‌خودی‌خود به‌عنوان عقیده و عبادت بود که سیاست را در ابتدای شکل‌گیری اسلام واسطه‌ای برای برپایی دین ساخت. هنگامی‌که به این شیوه به پیوند اسلام و سیاست نظر می‌کنیم، همانا پیشاپیش فرض کرده‌ایم که اگر شرایط پدید آمده برای شکل‌گیری اسلام اولیه رخ نمی‌داد، اسلام چهره‌ای سیاسی نمی‌یافت و ضرورتی برای برپایی حکومت اسلامی پیش نمی‌آمد.”

عادل ضاهر با این مقدمه به این نتیجه می‌رسد که: “بر این اساس ازآنجاکه برپایی حکومت اسلامی ربط و نسبتی با آن شرایط و یا شرایط تاریخی مشابه آن دارد، امروزه توجیهی برای دعوت به برپایی حکومت اسلامی وجود ندارد؛ زیرا شرایط امروز ما از شرایط شکل‌گیری اسلام اولیه سراسر متفاوت است”.

به باور ضاهر، اینکه اسلام چهره‌ای سیاسی- عرفی به خود گرفت؛ با شرایط زمان شکل‌گیری اسلام اولیه مرتبط بوده است. یعنی اسلام اولیه حکومت خود را برای هدف محدودی برپا ساخته بود؛ اهدافی که اساساً مربوط به برپا کردن دین و استوار سازی پایه‌های آن بود. و ازآنجاکه اکنون دیرزمانی است که این اهداف برآورده شده است، دیگر نیازی به برپایی حکومت اسلامی نیست.

عادل ضاهر معتقد است رابطه میان اسلام و سیاست نه یک رابطه مفهومی و ضروری، بلکه یک رابطه تاریخی و قراردادی است. به‌عبارت‌دیگر، شرایط تاریخی که اسلام در آن نضج گرفت، موجب شد تا دین به‌سوی دولت متوجه شود و در صورت تغییر آن شرایط رابطه دین و سیاست هم تغییر پذیرفت.

ضاهر همچنین در تبیین و اثبات رأی خود، به منش رفتاری پیامبران استناد می‌کند. وی بر این باور است که هسته عقیدتی همه ادیان یکسان است. اما فقط در فهم از اسلام است که سیاست وارد شده و دیگر ادیان از این امر خالی‌اند.

ضاهر بر همین اساس حکم می‌کند که سیاست در اسلام نیز وجود ندارد و این حکمی تحمیلی بر اسلام است. به تعبیر او: “هسته عقیدتی اسلام عبارت است از اعتقاد به وجود آفریدگار یگانه ازلی. نکته اما اینجاست که این اعتقاد هسته عقیدتی مسیحیان و یهودیان نیز هست. مشکل از یک‌سو در ادعای نظریه‌پردازان جنبش‌های اسلام‌گرا نهفته است که می‌گویند رابطه میان دین و حکومت در اسلام، صرفاً رابطه‌ای تاریخی و ناظر به رخداد نیست، بلکه پیش از هر چیز رابطه و پیوندی منطقی میان این دو برقرار است. مشکل همچنین از این ادعا برمی‌خیزد که می‌گویند این پیوند، ازآن‌رو که پیوندی ویژه اسلام است، متفاوت از ادیان دیگر است. با نظر به این فرض ما مبنی بر اینکه هسته عقیدتی اسلام هیچ تفاوتی با هسته عقیدتی مثلاً مسیحیت ندارد، این دو ادعای اسلام‌گرایان بی‌تردید ازنظر منطقی ناهم سازگار به نظر می‌رسد. زیرا اگر رابطه اسلام با سیاست، اجتماع و اقتصاد چیزی بیش از این رابطهٔ تاریخی باشد، ازآنجاکه هسته عقیدتی مسیحیت هیچ تفاوتی با هسته عقیدتی اسلام ندارد، پس عین همین حکم باید بر مسیحیت نیز از جهت رابطه‌اش با سیاست، اجتماع و اقتصاد صدق می‌کرد. در چنین حالتی این ادعای اسلام‌گرایان که رابطه اسلام با امور این جهانی ازآن‌رو که رابطه‌ای ضروری است، رابطه‌ای دارای ویژگی‌های اختصاصی اسلام است، به ادعایی خردستیز تبدیل می‌شود”. عادل ضاهر با این برداشت از احکام اسلامی است که به جدایی دین از سیاست حکم می‌دهد.

 

رویکرد عادل ضاهر شایستهٔ انتقاد است. در این متن فقط به گزارشی از دیدگاه وی بسنده شده است.

 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.