برخورد از نزدیک با «فلسفۀ علم»
پس از گذشت قریب به نیم قرن آشنایی اولیه و دو دهه آشنایی رسمی و آکادمیک با فلسفۀ علم امروز میتوان از انگیزهها و دلالتهای معرفتی، فرهنگی، سیاسی ورود این رشته به ایران سخن گفت. آنچه میخوانید گزارشی است از سه گفتوگو با دکتر علی پایا، دکتر مهدی گلشنی و دکتر موسی اکرمی و گزارشی از یک مقاله که در شماره 4 فرهنگ امروز به چاپ رسیده است.
دکتر علی پایا
فلسفه علم در ایران
در ایران توجه نویسندگان عمدتاً به بهرههای معرفتشناسانۀ عامتری بوده که از فلسفۀ علم حاصل میشده است بهعبارتدیگر دیگر درحالیکه در مغرب زمین تکاپوهایی که در حوزۀ فلسفه علم صورت گرفته است عمدتاً در راستی روشنگری دربارۀ جنبههای مختلف فعالتی بوده است ه کاوش علمی نام دارد در ایران توجه به این جنبه تا حدودی فرع بر ملاحظات معرفتشناسانۀ وسیعتر و بهرهگیری از ظرفیتهای فلسفه علم در قلمروهای معرفتی فراختر از همه در حوزههایی بوده است که به کار بد ایدئولوژیها یا دین ارتباط داشته است.
به نظر میرسد که در ایران کاربرد فلسفه علم در مورد علم عمدتاً ناظر به علم انسان یو اجتماعی بوده است و علوم زیستی و طبیعی کمتر معروض کاوشهای فلسفی فیلسوفان ایرانی قرارگرفتهاند.
ازآنجاکه ارتباط ما با علم مرتبۀ اول، از زمان افول جایگاه علم در جهان اسلام (قرن دهم هجری) ارتباطی عمدتاً مبتنی بر مصرف کندگی و نه زایندگی بوده است توجه چندانی به اهمیت فلسفه علم از حیث نقشی که میتواند در روشنگری نسبت به دعاوی معرفتشناسانۀ علم ایفا کند نداشتهایم.
ورود بهداشتی فلسفه علم به ایران
جامعه ایران از این حیث بختیار است که نخستین حامل و معرف جدی فلسفه علم در این شور در سالهای پس از انقلاب با مکتبی در فلسفه علم آشنا شد که میتوان به تعبیری آن را بهداشتیترین رویکرد به فلسفه علم به شمار آورد. این رویکرد در خود مغرب زمین نیز مقبولترین رویکرد فلسفه به علم رد میان دانشمندانی است که دستی زا نزدیک بر آتش علم دارند.
عقلانیت نقاد
عقلگرایی نقاد که صورت اولیه آن بهوسیلۀ کارل پوپر فیلسوف اتریشی الاصل ارائهشده بود رویکردی رئالیستی است و به نقادی از یکسو و پلورالیسم و کثرتگرایی معرفتی از سوی دیگر تکید دارد و با همۀ انواع جزمیتها مخالف است. این مکتب همچنین با استقرا گرایی و نیز همۀ صورتهای موجه سازی ناسازگاری کامل دارد. در این مکتب آنچه حائز اهمیت است مسائل واقعی است که از مواجهۀ ما با واقعیت رخ میدهد و نه بحثهای بیحاصل برای شناخت واقعیت که از رهگذر شکافت و وارسی ساختهای زبانی به دست میآید.
معرفی این مکتب بهعنوان نمایندهای سرشناس از تحولات فلسفه علم در مغرب زمین به جامه ایران موجب شد دانشوران ایرانی در تکاپوهای بعدی خود این رویکرد را غالباً بهعنوان متر و معیاری برای سنجش دیگر رویکردها در قلمرو فلسفه علم بهکارگیرند.
پوزیتیویسم منطقی هرچند با اهدافی انسانی و ایدئال کار خود را آغاز کرد اما در جریان عمل بهتدریج بهنوعی ایدئولوژی بدل شد و برنامهای تحقیقتی آنکه در ابتدا رشد یابنده مینمود تا حدود و در مواردی انحطاط یابنده شد… بااینحال استفادۀ گزینشی از نقاط قوت رویکرد پوزیتویست ها میتوانست برای جامعه علمی ما مفید باشد؛ اما استفاده گزینشی درگرو بهرهگیری از رویکرد بود که به جنبههای قوت و ضعف پوزیتویسیم احاطه داشته باشد. این مزیت به تمامه در رویکرد عقلانیت نقاد موجود است.
رابطۀ فلسفه علم و فلسفه
در مغرب زمین تکاپوهای نظری عمدتاً مسئله محور و ناظر به مسائل واقعی شکل میگیرد. در غیاب این حاملان و تکاپوگران برخی مسائل اساسی ممکن است مغفول واقع شوند. از طرف دیگر، با حضور حاملانی که مسائلی احیاناً «چشم پرکن» و «مشتری جلب کن» را مطرح میکند که میتوانند بابت آن بودجههای خوب برای تحقیق در اختیار بگیرند، مسائلی «مد روز» میشود که از اهمیت جندانی برخوردار نیست و عمدتاً «شبه مسئله» است؛ و تا جامعه به کماهمیت بودن یا شبه مسئله بودن آنها پی ببرد ممکن است زمان قابلتوجهی سپری شود.
از سوی دیگر برخی رویکردهای نادرست به رابطه میان علم و فلسفه نظیر رویکرد امثال تامس کوهن که تأثیر فلسفه را محدود به پارادایمها میدانست نیز موجب شده بود تا مقداری از کسانی که علاقهمند به پذیرش پروژههای مربوط به تأثیرگذاریهای متقابل علم و فلسفه بودند به تبعیت از لوازم و نتایج نسبیگرایانه دیدگاههای موردنظر، رغبت ورود را از دست بدهند. در این میان امثال «پوپر» و برخی شاگردانش نظیر «جوزف آگاسی» صدایشان در میان غوغای مدهای جدید کمتر به گوش میرسید.
«حرفشنوی فلسفه علم از فلسفه» شگفتآور است
فلسفۀ علم فلسفه است؛ نه چنانکه برخی تصور کردهاند فلسفهای مضاف. فلسفه است به این معنی که نظیر هر فلسفۀ دیگری کوششی است نظری برای شناخت وجودی از واقعیت. در این مورد شناخت آنچه علم یعنی معرفت تجربه اول نام دارد؛ اما حرفشنوی یعنی چه؟ تکاپو برای شناخت واقعیت، میدان عرضه گامها و نقادی آنهاست. در ایران اساساً سنت گفتوگوی علمی میان صاحبان تخصصهای مختلف چندان رشد نکرده است. دانشوران ایرانی کمتر به بهرهگیری از رویکردهای میانرشتهای و چند رشتهای رغبت نشان میدهند. تلقی افراد از هر نوع دادوستد در حیطۀ عمومی بیشتر منازعۀ قلمی است تا گفتوگوی معرفتی. باب گفتوگوهای روشنگر و نکتهآموز تاکنون چنانکه باید باز نشده است.
مسئله تمییز
مسئله تمییز میان علم و معرفت بهطورکلی و شبهعلم و شبه معرفت از منظر عقلگرایان نقاد یکی از کانونیترین مسائل فلسفه است. پوپر در کتاب معرفت عینی تأکید میکند این مسئله که او آن را به «کانت» نسبت میدهد از مسئله استقرا بهمراتب بنیادیتر است. پوپر توضیح میدهد که این مسئله به مسئله «چه میتوانیم بیاموزیم» بازمیگردد. حالآنکه مسئله استقرا به این مسئله بازمیگردد که «چگونه میتوانیم بیاموزیم».
«دیوید میلر» نیز در کتاب «برون از خطا» توضیح میدهد که معرفت همواره مقدم بر یادگیری است. برخلاف دیدگاه تجربهگرایان، با ذهن خالی از معرفت اساساً نمیتوان هیچ نوع معرفتی آموخت و به این اعتبار یادگیری فرع بر داشتن ذهنی و دانستن است.
رشد طبیعی یا گلخانهای علم و روحیۀ مدزدگی ایرانی
علم به صورتی خودرو، طبیعی و نه گلخانهای رشد میکند، آدمیان گویهای بلورینی در اختیار ندارد که به آنها بگوید دقیقاً در کدام راه گام بردارند و کدام گاه را طی کنند تا به هدفی مشخص برسند. رشد معرفت صرفاً از رهگذر خطر کردن و مواجهه با چالشهایی واقعیت و کوشش برای پاسخگویی به آنها و تجربه مکرر ناکام ماندن در این پاسخگویی و درس گیری از این ناکامیها و شکستها امکانپذیر میشود.
داستان علم مرتبه اولی و نیز فلسفه علم و بالاتر از همه معرفتهای فلسفی در ایران سوگمندانه ماجرای تولید گلخانه معرفت است که تن به خطر نمیدهد و صرفاً محصول آمده که در بستهبندی از خارج وارد میشود توجه دارد. بهجای مواجهه با چالشهای واقعی و کوشش و خطر کردن، دل خود را به این خوش کردهایم که با «تازهترین مدهای فکر» آشنایی داریم و جدیدترین اصطلاحاتی را که غربیان برای رفع نیازهای معرفتی خود جعل کردهاند احیاناً بهتر از خود آنها تلفظ میکنیم و «توضیح» میدهیم.
این روحیه «مدزدگی» که باید از آن به بیماری تعبیر کرد در سطح گستردهای در میان ما رواج دارد. دقیقاً به همین اعتبار است که ما مدام آنچه را که بهعنوان «تازهترین مد» پذیرفتهایم پس از مدتی کنار میگذاریم و به سراغ «مدهای تازهتر» و آخرین نمونههای تولیدشده در مغربزمین میرویم.
ماجرای ورود اندیشۀ پستمدرن به ایران/ ذهنهای مصرفکننده
نگارنده بارها از افراد مختلف شخصاً شنیده و در نوشتههای آنان خوانده است که «پوپر در حوزههای فلسفی در مغرب زمین چندان طرفدار ندارد. اگر این آدم، مهم بود و فلسفهاش اهمیت داشت خود غربیها به او توجه میکردند» این قبیل اظهارنظرها نشان روشن ذهنیتهای مصرفکننده است، ذهنیتهایی که عادت به درگیری با مسائل اصیل را ندارند. ترجیح میدهند پا بهپای مدهای زمانه سیر کنند ولو اینکه خود این مدها در مواجهه با مسائلی که رویکرد کارآمد قبلی بهخوبی از عهدۀ پاسخگویی به آن برمیآمد پای در گل ماده باشند. ماجرای ورود اندیشۀ پستمدرن به ایران در پرتو توضیح کوتاهی که دادم بسیار آموزنده است؛ تا حدی که میتوان دربارۀ آن رسالۀ دکتری تألیف کرد.
در جامعه ما افراد اگر احساس کنند کالایی خریدار ندارد به سراغ کالای تازهتر میروند. بهعبارتدیگر برخلاف سائقی که در مغرب زمینی به رشد واقعی معرفتهای مرتبه اول و مرتبه دوم کمک کرد یعنی تعامل با مسائل واقعی و اتخاذ رویکردهای مسئله محور در جامعه ما رویکرد بسیاری افراد رویکرد خریدار محور است و برای جلب خریدار و پایبند داشتن او باید دائماً «سخن نو آورد» آخر مگر نه اینکه «نو را حلاوتی است دیگر». غافل از اینکه ناظر بهظاهر امور نیست بلکه به قابلیت آنها برای حل مسئله راجع است.
مقاومت فلسفۀ علم
مهدی گلشنی
(هدف از تأسیس رشتۀ فلسفه علم در دانشگاه شریف) انگیزه خود بنده این بود که در علوم فلسفه وارد علوم شده است و ولی فیزیکدانها و زیستشناسها از آن آگاهی ندارند. هدف این بود که برخلاف تصور رایج که علم را حاکم بر همه چیز میبیند و فکر میکند خود علم است که تمام ابزار موردنیاز علم را تهیه میکند نشان دهیم که علم محدودیت دارد و اصول خود را از غیر علم میگیرد. غیر علم میتوانید مکاتب فلسفی یا حتی ادیان باشد. فرضیات فلسفی در پذیرش نظریهها انتخاب بین نظریهها و غیره نقش سیار عمیقی دارد، حتی اختلاف بین علم و دین بیشتر ناشی از بیتوجهی به نقشی است که پیش فرضهای فلسفی و مفروضات متافیزیکی دارند یعنی فرضیاتی که در زیستشناسی و تکامل مطرح است پیش فرضهایی که در خود فیزیک راجع به خلقت عالم مطرح ست باعث میشود که شخص این دید را بپسندد یا دید دیگری را.
در غرب (این آگاهیها پیداشده است و) از این جهت مسائل تغییر کرده است. در محیط ما متاسفانه دانشکدههای علوم به بحثهای فلسفی کاری ندارند و دانشکدههای فلسفه توجهی به علم و صرفا به بحثهای الهیاتی سروکار داشتند.
راسل در اواسط دهه پنجاه نصیحت خیلی وبی کرد و گفت غفلت از مسائل فلسفی علوم، فلسفه را عقیم میکند؛ بنابراین غرب بیدار شد در حالی که محیط ما خواب بود.
ما از رشته های مختلف دانشجو میپذیرفتیم و ملاک ما امتحان (اختصاصی) ورودی بود. متاسفانه وزارت علوم در زمان آقای زاهدی این قاعده را به هم زد. از هفت هشت سال پیش به خاطر لجبازی وزارتخانه با بنده باب این را بستند و با یک کنکور سراسری دانشجو میگیرند. به ما گفتند ما دانشجوی فلسفه علم را از طریق کنکور سراسری میپذیریم، ده برابر ظرفیت به شما معرفی میکنیم و شما مصاحبه کنید.
در این ده دوازده سال اخیر دانشگاه اصلا نسبت به فلسفه علم نظر لطفآمیز نداشته است. این جهار سال اخیر نهایت بیمهری را آقای روستاآزاد به خرج داد. حتی یک اتاق را هم از ما دریغ کرد. میتوانم با آزادی بگویم که این چهار سال اخیر بدترین دوران عمر من بوده است.
گفتم اینجا دورۀ دکتری علم و دین و فلسفه راه بیفتد. حتی به وزیر نامه نوشتم. آقای دانشجو گفتند این کار را در دانشگاه علامه طباطبایی انجام دهید و دانشگاه تخصصی جای این کار نیست. دانشگاه MIT که مهمترین دانشگاه مهندسی آمریکاست گروه فلسفه راه انداخته است. مگر نمیگوییم که این دانشگاه بر اساس الگوی MIT ساختهشده است؟!
وضعیت حوزه در قبال فلسفه علم
حوزه خوشبختانه جلو آمد. آقای فیاضی برنامه شان را هم فرستاده بودند که من اظهارنظر کنم برنامه خیلی خوب و معقولی بود. حوزه در این جهت تغییر کرده است. هیچ وقت جنبه منفی به این قضیه نشان نداد بلکه دانشگاهها بیشتر مقاوم بودند.
بنده پیشنهادی را هفده سال پیش به مقام معظم رهبری کردم که در حوزه پیاده شود. دست خط ایشان را دارم که این کار را بکنند اما وزارتخانه و حوزه استقبال نکردند. حتی از من برنامه خواستند و برنامه ارائه دادم. ایده من این بود که درصدی از حوزویان مثلا ده یا پنج درصد وقتی به سطح یا خارج میرسند علوم جدید هم بخواند یکی دکترای فیزیک بگیرد و یکی دکترای ریاضی.
چرا علم دینی مطرح شد؟
علت این است که در زمان نیوتون و خواجه نصیر طوسی و ابوریحان، علما، ضمنا فیلسوف هم بودند. کلیت کارهایشان را در یک چارچوب قرار میدادند و این چارچوب هماهنگکننده بود. آنها دیدگاههای کلیتری داشتند. وقتی علوم از فلسفه جدا شدند دیدگاهها تکنگرانه شد. وقتی میگویید فلسفه افراد را خوف میگیرند. به خیالشان فقط راجع به فلسفه ملاصدرا صحبت میشود. نمیتوانند بفهمند که تفکر فلسفی تفکری عامتر و ژرفنگرتر است و به کلیت قضایا نگاه می کند. قضیه را فقط با عینک فیزیک نگاه نمی کند.
این دیدگاه کلگرانه را شما در ابن سینا میبینید. از زمان ملاصدرا به بعد فلسفه کلا الهیات شد. ابن سینا واقعا معرکه است. به همین دلیل است که بعضی از فلاسفۀ محیط ما اصرار داشتند و دارند که حتما فلسفه ابن سینا را هم تدریس کنند. بحث ابن سینا بسیار تحلیلی است.
آینده فلسفه علم در ایران
در MIT بزرگترین متخصصان علم و دین را برای سخنرانی دعوت میکنند و افق را تغییر میدهند این قضیه را دانشگاه کمبریج هم اجرا میکند. من چهار پنج سال پیش در کمبریج سخنرانی کردم. دانشگاه کمبریج واقعا چنین گروهی دارد و بسیار موفق ای کار را انجام میدهد ما میتوانستیم با بیرون مبادله داشته باشیم و شخصیتهای بینالمللی را دعوت کنیم اگر حمایت دی بشود قضیه خیلی فرق میکند. استعدادهای ما خیلی بیشتر از آن چیزی ایست که از بیرون دیده می شود.
اینجا ارزش فلسفۀ علم را درک نمیکنند
زمانی که در پژوهشگاه علوم انسانی بودنم پیشنهاد کردم که جایی شبیه مرکز تمدن اسلامی «نقیب العطاس» مالزی در ایران راهاندازی شود. خیلی صریح نخواستند انجام شود. ما خیلی از کارهای می توانیم انجام دهیم چند هفته گذشته در کنفرانسی درمرکز مطالعات پیشرفتۀ اسلامی علم و تکنولوژی در مالزی واقعا میدیدم که آنها به صورت جدی کار می کنند و ارزش قضیه میفهمند. اینجا واقعا این مسئله درک نمیشود.
پیشینه و آینده کرسی های آکادمیک فلسفه علم در ایران
موسی اکرمی
پیشینۀ فلسفه علم در ایران
میتوانیم بگوییم ما قبل از انقلاب با مباحث کلی علم آشنا بودیم. مرحوم فروغی در کتاب سیر حکمت در اروپا به نقش علم در نگرش فیلسوفان توجه داشت. در پروژه فکریاش توجهش به دکارت بود و میخواست «گفتار درروش درست راه بردن عقل» را ترجمه کند؛ بنابراین مقدمهای بر آن کتاب نوشت و این باعث شد که آن کتاب بسط پیدا کرد و تبدیل شد به کتاب سه جلدی سیر حکمت در اروپا.
در دهه چهل توجه بهتر و دقیقتری به فلسفه علم صورت میگیرد. اتفاق مهم این دوره، نوشته شدن کتاب «فلسفه علوم» به دست آقای دکتر علیاکبر ترابی (استاد دانشگاه تبریز) در سال ۱۳۴۸ است. در سال ۱۳۵۰ دکتر هاشم گلستانی (استاد دانشگاه اصفهان) کتاب دیگری به نام «فلسفه علوم» نوشت.
در دهۀ پنجاه دکتر نصر هم به فلسفه علم توجه دارد و کمکم کتابهایی در ارتباط با بنیانگذاران پوزیتویسم منطقی و فیلسوفان علم مطرح و ترجمه میشود که در راس مترجمین باید از منوچهر بزرگمهر نام برد. در سال پنجاه آقای آرام کتاب فقر تاریخی گری پوپر را ترجمه کرد. مرحوم استاد یحیی مهدوی کتابی از فیلی سین شاله را با عنوان فلسفه علمی ترجمه کرد. موسسه فرانکلین دو جلد کتاب به نام فلسفه علمی در فضای دهه چهل منتشر کرد. دکتر اسماعیل خویی پیش از انقلاب این واحد را در دانشگاه شریف یا آریامهر سابق تدریس کرد. دکتر گلستانی فکر کنم سال ۱۳۵۰ حداقل یک ترم این درس را در دانشگاه اصفهان ارائه کرد.
پس از انقلاب به همت دکتر سروش و دکتر گلشنی برنامه و سرفصلهای دوره کارشناسی ارشد این رشته نوشته شود و منابع آن تهیه و در مجموع بنیان نیکویی نهاد ه میشود تا آرام آرام نسلی پرورانده شود.
علم چیست؟
از نظر من فلسفه فلسفه است؛ علم علم است و دین دین است؛ یعنی در عین اینکه میتوانند با همدیگر گفتوگو و دادوستد داشته باشند، اما تفاوت و مرز مشخصی دارند.
یکی از وظایف علم تبیین است، وظیفه دیگر علم پیشبینی است، وظیفه بعدی دخالت گری در اجتماع با توجه به تبیین و پیشبینی است. علوم اجتماعی این قدرت را ندارند. بر این اساس به باور من هنوز علوم اجتماعی در جهان بهخوبی شکل نگرفته است و هنوز دوران طفولیتش را میگذراند. فیزیک و مقداری پیشرفت کرده اند و راجع به گذشته میتوانند تبیینهایی به دست دهند اما زیستشناسی قدیم هنوز راجع به آینده هرگز قدرت پیشبینی ندارد؛ اما بر اساس زیستشناسی مولکولی و ریاضیاتی کمکم این امکان را به ما میدهد که نه تنها راجع به آینده سخن بگوییم بلکه حتی امکان دخالت به ما میدهد. جامعهشناسی هم همین گونه است و اگر بخواهد مفهوم علم بگیرد باید به این سمت حرکت کند.
آینده فلسفه علم در ایران
فلسفه علم بیشتر زاده فلسفه تحلیلی است. طبعا رشته ای وارداتی است و هنوز با جان ما گره نخورده است. ما در ایران فیلیپ فرانک و هانس مان و … را نداریم که حلقۀ وینی درست کنند و فعالیت کنند اگر هم داشتیم از آنها یادگرفتهایم و چیز از خودمان شروع نشده است. درحالیکه آنها از خودشان شروع کرده اند. همان نسبتی که فیزیکان ایرانی با فیزیکدان خارجی دارد فیلسوفان ما با فیلسوفان خارجی دارند؛ اما بههرحال ما شروع کردهایم و این رشد کمی دانشجویان به رشد کیفی تبدیل خواهد شد.
علیاکبر نوایی، پژوهشگر فلسفه در دانشگاه سیدنی
«امروز در فضای فکر ایران، شاهد گرایش به بومیسازی فلسفۀ علم از طریق آشتی دادن علم جدید و سنت اسلامی هستیم. اینجا مفهوم تغییر شکل (دگرگونی و دگردیسی) وارد میدان میشود. مهی گلشنی بنیان گذرا گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف و عبدالکریم سروش که اولین دپارتمان فلسفه علم را پس از انقلاب سالمی در ایران بنیان نهادند هر دو دغدغۀ سازگار کردن علم جدید و اسلام را داشتند… یکی از اهداف این مقاله سنجش این اصالت و دگردیسی است.»
نویسندۀ این مقاله سعی میکند از روش پرسشنامهای برای پژوهش درزمینۀ فلسفه علم در ایران استفاده کند. او پرسشنامههایی را میان دانشجویان و اساتید دانشگاه شریف پخش میکند اما جز دو نفر کسی پرسشنامهاش را با پاسخ بازنمیگرداند. این بیمهری باعث میشود او سراغ پایاننامههای این رشته در همان دانشگاه برود و گزارشی از پایاننامهها ارائه میکند که خلاصهاش تأثیر فراوان پوپر بر تفکر ایرانی یا به قول آقای پایا «پدیدۀ پوپر» است. جالب اینکه هیچیک از این پایاننامهها به مقالۀ علمی پژوهشی تبدیل نشدهاند.
پدیدۀ پوپر
«تفکر پوپر پس از انقلاب توسط سروش در ایران معرفی شد و ازآنپس به حلقههای آکادمیک و ژورنالیستی راه یافت. یک واقعیت مسلم در اتمسفر فکری ایران امروز که نیازمند تبیین است: دلمشغولی ایرانیان به پوپر و بهویژه معیار تمیز اوست. صورتبندی پوپر از معیار تمییز واکنشی بود که به اصل تحقیق پذیر از یکسو و عقاید مارکسیستی از سوی دیگر. میتوان تصور کرد که فیلسوف متدین ایرانی که ازیکطرف با حملۀ پوزیتیویستی و از طرف دیگر با تهدید مارکسی مواجه است دو آلترناتیو را ممکن مییابد. یکی نقد بنیادی اصل تحقیق پذیری یا عقاید مارکسیستی و دیگری پناه بردن به سیستم رقیب… بسیار جالب است که ایرانیان بهویژه کسانی که به جنبش اصلاحطلبان اسلامی تعلق دارند دومین آلترناتیو را انتخاب میکنند. فلسفه علم پوپر برای آنها «ابزار ایدئولوژیک» دفاع از ایمان اسلامی را فراهم میکند.
…اندک محققان ایرانی که درزمینه فلسفه علم مقاله دارند (وحید، زیباکلام و پایا) یا شاگرد سروش بودهاند یا از او تأثیر گرفتهاند. نوآوری سروش در فلسفۀ علم ایران به گفتۀ خود او تقلیل دین به معرفت، در نظر گرفتن معرفت دینی بهمثابه معرفت انسانی و به کار بستن روشهای فلسفه علم بر معرفت دینی است.»
ماهیت ایدئولوژیک فلسفه علم در ایران
نویسنده در نتیجهگیری مقالهاش معتقد است مطالعۀ او نمیتواند ادعای کامل بودن داشته باشد. حداکثر ادعایی که میتواند بکند این است که مشاهدات او این احتمال را قابلپذیرشتر میکند که: «فلسفۀ علم در ایران ماهیتی ایدئولوژیک تر و دفاعیتر از یکرشتۀ دانشگاهی دارد و اینکه مشغولیت ایرانیان به دفاع و آشتی بیش از شیفتگی آنان به اصالت، تفکر انتقادی و دقت فلسفی است… روشنفکری ایرانی در صدسال گذشته بهعنوان واکنشی به فرهنگ غربی مدرن و نه بهعنوان جستوجوی روشمند «حقیقت» آنطور که در میراث یونانی وجود داشت، شکل گرفت».
پس از گذشت قریب به نیم قرن آشنایی اولیه و دو دهه آشنایی رسمی و آکادمیک با فلسفۀ علم امروز میتوان از انگیزهها و دلالتهای معرفتی، فرهنگی، سیاسی ورود این رشته به ایران سخن گفت. آنچه میخوانید گزارشی است از سه گفتوگو با دکتر علی پایا، دکتر مهدی گلشنی و دکتر موسی اکرمی و گزارشی از یک مقاله که در شماره 4 فرهنگ امروز به چاپ رسیده است.
جای مصاحبه با دکتر سروش در این پرونده کاملا خالی است. یا حرف نزده یا حرفی زده که نتوانسته اند چاپ کنند.
دکتر سروش با مجله حداد عادل مصاحبه نمی کند
از زمان ملاصدرا به بعد فلسفه کلا الهیات شد
این سخن دکتر گلشنی محل تامل است!!!