تحول در علوم انسانی، شدنی نیست

خسروپناه گفت: تحول در علوم انسانی مدرن مبتنی بر حکمت اسلامی شدنی نیست. باید با حکمت اسلامی در علوم انسانی پارادایم جدید ایجاد کرد. حکمت اسلامی می‌خواهد علم جدید تأسیس کند. این تحول نیست، تأسیس است.

عبدالحسین خسروپناه در همایش دو روزه «جهان انسانی، حکمت اسلامی» که دوشنبه ۱۳ بهمن در انشگاه تهران برگزار شد در ابتدا در بیان تصویری از ساختار علوم انسانی گفت: علوم انسانی را می توان به لحاظ مبانی، متدولوژی و ساختاری تبیین کرد. اینجا می خواهم یک تحلیل ساختاری از علوم انسانی مدرن بکنم. علوم انسانی مدرن همه علوم غیرطبیعی و پزشکی و فنی را شامل می شود. الهیات، ادبیات، فلسفه و منطق، علوم عقلی و علوم الهی، عرفان، تاریخ، جغرافیا همه اینها را در بر می گیرد.

وی افزود: علوم انسانی همه این علومی که نام بردم را شامل می شود. گاهی اوقات اصطلاح علوم انسانی در برابر علوم اجتماعی قرار می گیرد که معمولاً آلمانی ها این واژه را به کار می برند. یعنی وقتی می گویند علوم انسانی در مقابل علوم اجتماعی قرار می گیرد. علوم اجتماعی، اقتصاد، روانشناسی، جامعه شناسی، مردمشناسی و … اینها را شامل می شود. البته دیلتای اصطلاح علوم اجتماعی را که بکار می برد همه این علوم را مد نظرش بود. الان یک تفکیکی بین علوم انسانی و اجتماعی صورت گرفته و کلی نمی توانیم حتی درباره علوم انسانی مدرن سخن بگوییم. یعنی اگر مقصود از علوم انسانی مدرن، فلسفه باشد روش شناسی اش در اینجا یک معنا دارد و وقتی علوم اجتماعی است یک معنای دیگر دارد. نباید این دو را با هم خلط کنیم. برای اینکه دچار این خلط نشویم علوم انسانی را از علوم اجتماعی جدا می کنیم.

رئیس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران ادامه داد: حکمت اسلامی نقشی در علوم انسانی دارد. ساختار علوم اجتماعی توصیف انسان تحقق یافته و انسان در بستر زمان را می خواهند بشناسند. انسان فرا زمان، علی الظاهر در علوم اجتماعی مورد مطالعه قرار نمی گیرد. اما علوم انسانی، وقتی انسان متحقق و مطلوب را شناخت تغییر انسان متحقق به انسان مطلوب را هم انجام می دهد. ممکن است بعضی ها فکر کنند فقط مکتب فرانکفورت دغدغه تغییر دارد. هرمنوتیسین ها هم دغدغه تغییردارند. لذا می بینیم در اقتصاد کلاسیک و نئو کلاسیک نزد هایک و فریدمن هم ا انسان مطوب صحبت می شود و برای تغییر انسان متحقق به انسان مطلوب تلاش می کنند.

خسروپناه تصریح کرد: علوم اجتماعی مدرن این سه کار را دارد انجام می دهد. همه پارادایم هایش هم تبیینی هم تفصیلی و هم انتقادی و هم پسامدرن دریدایی و قدرت فوکویی متدولوژیشان متفاوت است اما همه شان به دنبال آن هستند که چگونه انسان متحقق و مطلوب را بشناسیم و چگونه انسان متحقق را به انسان مطلوب نزدیک کنیم. در بحث تحول علوم اجتماعی می خواهیم این علوم انسانی مدرن و پسا مدرن را که با معنای سوبژکتیویته مطرح شده یا بر مبنای درهم تنیدگی سوژه و اُبژه تبیین شده این را می خواهیم تحول دهیم و این اصلاً تحول پذیر نیست. یا می خواهیم با کمک حکمت متعالیه یک علوم انسانی دیگری ارائه کنیم و من معتقدم این دومی درست است.

وی افزود: البته این مسئله معنایش این نیست که علوم انسانی و اجتماعی مدرن را مخصوصاً در روش شناسی نشناسیم. حتماً به این علوم احتیاج داریم. اما اگر بگوییم علوم انسانی یا اجتماعی مدرن را با حکمت صدرایی متحول کنیم اگر کسی تصویر درستی از حکمت اسلامی و علوم انسانی مدرن داشته باشد متوجه می شود که اصلاً این مسئله شدنی نیست و پارادوکس است. مثل اینکه فرض کنید با جنس و فصل مثلاً یک حیوان، به یک حیوان دیگری تبدیلش کنیم. این شدنی نیست. جنس و فصل دیگری می خواهد تا حیوانی دیگر شود. ولی می توانیم با حکمت متعالیه یا حکمت اسلامی یک پارادایم جدید به معنای چارچوب علوم انسانی یا علوم اجتماعی دیگری برسیم. حالا این حکمت متعالیه در این ساختار علوم اجتماعی که ۳ ساحت داشت چه نقشی دارد؟ مبانی هستی شناسی، انسان شناسی، معرفت شناختی و دین شناختی در توصیف انسان مطلوب می تواند نقش به سزایی داشته باشد. به جای انسان مطلوب می توان نهاد یا سازمان اجتماعی یا رفتار مطلوب را گذاشت. در توصیف انسان مطلوب قطعاً جهان بینی و مبانی هستی شناختی و معرفت شناختی و انسان شناختی نقش دارد. این را می توانیم از حکمت اسلامی بگیریم.

رئیس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران بیان کرد: انسان مطلوب کیست؟ در تغییر انسان متحقق به انسان مطلوب مهمترین مبانی ای که در حکمت اسلامی می تواند به ما کمک کند مبانی ارزش شناختی است. اعتباریات؛ اعتباریات قبل از اجتماع و بعد از اجتماع، حُسن و قبح ذاتی و عقلی؛ اگر حسن و قبح را ذاتی و عقلی بدانیم و برای اعتباریات منشأ حقیقی قائل باشیم، برای تغییر متحقق به مطلوب به نقطه خوبی می رسیم. همه اعتباریات بعد از اجتماع هستند؛ و اجتماع هم بر اساس عرف خودش باید و نباید جعل می کند. چیزی به نام ثابتات در باید و نباید وجود ندارد. یعنی اخلاق و معیار سنجش نسبی می شود. اما براساس حکمت اسلامی نمی توانیم این حرف را بزنیم. بنابراین مبانی هستی شناختی، انسان شناختی و معرفت شناختی و دین شناختی می تواند برای رسیدن به انسان مطلوب به ما کمک کند.

خسرو پناه ادامه داد: سوال این است آیا حکمت اسلامی در توصیف انسان متحقق که جنبه شناختش با روش پیمایش قابل شناخت است می تواند نقشی داشته باشد؟ نقش حکمت اسلامی در توصیف انسان متحقق از انسان شناسی به یک روش شناسی می رسد که به ما می گوید چگونه انسان را بشناسیم. حکمت اسلامی، نظریه هنجاری و راه مقابله با خودکشی به ما نمی دهد. به ما کمک می کند در تعریف یک متدولوژی که آن می تواند در تعریف انسان متحقق به ما کمک کند. حکمت اسلامی به ما روش شناسی ای می دهد که می توانیم انسان متحقق را بشناسیم.

وی در خلاصه حرفهایش گفت: نکته اول اینکه ما وقتی از تحول علوم انسانی مبتنی بر حکمت اسلامی صحبت می کنیم معنی اش این است که علوم انسانی و علوم اجتماعی مدرن را با حکمت اسلامی می خواهیم متحول کنیم. این شدنی نیست بلکه با حکمت اسلامی می خواهیم از علوم انسانی یک الگوی جدیدی و پارادایم جدید در کنار پارادایم های قبلی ایجاد کنیم. نکته دوم اینکه با حکمت اسلامی در این ۳ ساحت علوم اجتماعی مدرن می توانیم در توصیف انسان متحقق و مطلوب و تغیر متحقق به مطلوب بیاییم از این روش شناسی و مبانی حکمت متعالیه استفاده کنیم و با آن یک توصیف جدیدی از انسان مطلوب در عرصه اقتصاد یا روانشناسی یا جامعه شناسی ارائه بدهیم. اینکه با علوم انسانی مدرن چه نسبتی دارند آن بحث دیگری است. این حکمت مبانی و روش شناسی اش می خواهد یک علوم جدید تأسیس کند. تحول نیست تأسیس است.

خسروپناه یادآور شد: اگر خواستیم علوم انسانی مبتنی بر حکمت اسلامی داشته باشیم، تحول اینجا معنا ندارد. تأسیس است. از اینجا وارد مبحث کمال انسان و انسان کامل می شوم. این بحث از مباحث انسان شناسی است که با آنتروپولوژی فرق دارد. جنبه استعداد و بالقوه انسان، کمال خواهی است. انسان کامل انسانی است که کمال برای او بالفعل است. کمال از کمال بالقوه شروع می شود تا می رسد به کمال بالفعل که پیامبر و امیر مومنان است. در هر مقطعی یک نفر انسان کامل داریم. کمال از آن یکنفر پایین تر هم قابل اطلاق است. برای انسان کامل که اول ما خلق الله است تمام کمالات ممکن است شأن او باشد اگر یکقدم دیگربردارد واجب الوجود می شود اما انسانهایی که مادون انسان کامل هستند یک شأنی از انسان کامل دارند. حالا علوم اجتماعی وقتی می خواهد به انسان کامل بپردازد که از نظر حکمت اسلامی در هر مقطعی یکنفر بیشتر نیست مقصود این است. یعنی همه انسانهای متحقق می خواهند امام زمان شوند اما فرض بر این است که یکنفر بیشتر امام زمان نمی شود. اما تقرب به آن و تشبه به آن انسان می تواند در حکمت اسلامی مطرح شود. می گوییم انسان مطلوب آن انسانی است که کمال انسانی را حاصل کرده باشد و فراتر از کمال جمادی و نباتی و حیوانی باشد. تصوف اسلامی آن را کمال فراتر از شهوت و غضب می داند.

وی افزود: انسان مطلوب آن است که بتواند کمال عقلانی در حوزه عقل نظری را بدست آورد و در حوزه عقل عملی این است که ارزشهای انسانی را درست درک کند. این عقل که در حکمت اسلامی مولفه کمال انسانی است به تغییر انسان متحقق به انسان مطلوب کمک می کند. این غیر از عقلی است که در سوبژکتیویته مطرح می شود. غیر از آن عقل عرفی است که تایع شهوت و غضب است. اما عقلی که در کمال انسانی و در حکمت اسلامی مطرح است آن عقلی است که گرچه مستقل از وحی است اما اجازه می دهد به وحی که (عقلی که آ نرا ثابت کرد) لایه های پنهان خود را به خودش معرفی کند. این عقل را از دفن شدن بیرون می آورد و آشکار می کند.

وی در پایان گفت: اگر این هدایت را پیدا کردید کسی نمی تواند به شما آسیب برساند و این عقل انس با وحی پیدا می کند تا با کمک آن قرب الی الله پیدا کند. لذا می گویند نهایت کمال انسان قرب الهی است. و قرب الهی با عشق و محبت الهی ایجاد می شود.

خسروپناه گفت: تحول در علوم انسانی مدرن مبتنی بر حکمت اسلامی شدنی نیست. باید با حکمت اسلامی در علوم انسانی پارادایم جدید ایجاد کرد. حکمت اسلامی می‌خواهد علم جدید تأسیس کند. این تحول نیست، تأسیس است.خسرو پناه در همایش جهان انسانی و حکمت اسلامی:

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.