آیت الله طالقانی در پرتوی از قرآن از نگاه سیدمحمدعلی ایازی

«پرتوی از قرآن» یکی از تفاسیر خواندنی متأخر به قلم مرحوم آیت الله طالقانی است. این تفسیر شش جلدی و ناتمام طی سال‌های ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۷ فراهم آمده و به تدریج (۱۳۴۲ – ۱۳۶۰) منتشر شده، از تفاسیری است که کمتر به نقد و بررسی آن پرداخته اند. سیدمرتضی ابطحی در کندوکاو اهمیت و جایگاه این تفسیر به سراغ سید محمد علی ایازی از قرآن پژوهان سرشناس حوزه و دانشگاه رفته است. ایازی خود بیش از سی عنوان کتاب مننتشر کرده که بیشتر این تألیفات در حوزه قرآن پژوهی است.

– آیا پرتوی از قرآن مشخصات تفسیر را دارد و اساسا می توان به آن تفسیر گفت؟

–          بله. چون تفسیر را به دو راه می شناسند: یکی به رعایت قواعدش و یکی هم به اهدافش. از آن جهت که یک نفر به دنبال کشف و آشکار کردن کلام و معانی و پیام الهی باشد تفسیر می گویند و کلمه تفسیر به معنی پرده برادری و کشف است و کسی که بر اساس قواعدی که در تفسیر تعریف شده است مانند استفاده از دلالات کلام و یا تسلط به لغت عرب و علومی مانند فقه، اصول و بلاغت، اگر به اینها آشنا باشد می تواند تفسیر کند. به لحاظ اهداف این سؤال مطرح است که هدف تفسیر چیست؟ هدف تفسیر این است که انسان معانی کلام الهی را به مخاطب خودش برساند و بتواند همان تأثیری را که کلام الهی دارد به گونه ای با زبان جدید به مخاطب خودش القا کند و تحت تأثیر خودش قرار دهد. بنابراین تفسیر پرتوی از قرآن از این جهت از تفاسیر دیگر چیزی کم ندارد. منتهی آیت الله علامه طالقانی به جهت تواضعی که داشته است نام این تفسیر را تفسیر نگذاشت و عنوان  «پرتوی از قرآن» را استفاده کرد. مشابه همین کار را سید قطب در «فی ظلال القرآن» کرده که آقای خامنه ای هم این را ترجمه به »در سایه قرآن» کرده است. به این جهت می توانیم بگوییم که به لحاظ ویژگی هایی که یک تفسیر باید داشته باشد تفسیر آقای طالقانی این ویژگی ها را در شکل کلی اش داشته است.

 

– یکی از اشکالاتی که به این تفسیر وارد می کنند این است که این تفسیر ذوقی است. دیدگاه شما چیست؟

–          این که یک نفر از ذوق استفاده کند نه تنها عیب نیست، بلکه امتیاز است. چون امروز همه قرآن پژوهان تأکید می کنند همانطور که هرمنوتیکال ها هم تأکید می کنند که تفسیر یک هنر است. فرق علم با هنر این است که علم صرف دانستی ها است ولی هنر این است که غیر از داشتن اطلاعات کافی، ذوق و مهارت استفاده از آن اطلاعات هم وجود داشته باشد. امروز در فقه هم وقتی می خواهند بگویند یک نفر واقعا فقیه است می گویند شمّ الفقاهه دارد، یا در مورد تفسیر هم می گویند شمّ التفسیر دارد. آنچه که ممکن است کسی اشکال کند این است که این ذوق قاعده مند نباشد. یعنی از چارچوب دلالات سه گانه لفظ (مطابقی، تضمنی، التزامی) خارج باشد که من جایی به این صورت سراغ ندارم که ایشان از این قواعد استفاده نکرده باشد. ممکن است کسی بگوید فلان جا درست استنباط نکرده است. این مسأله در همه تفاسیر هست. حتی در بهترین تفسیر معاصر که المیزان است نیز چنین بحثی هست. حتی خود آقای طباطبایی هم چنین اعتقادی ندارد که تفسیر من خاتمه همه تفاسیر است. ما خاتم پیامبران داریم اما خاتم تفاسیر نداریم. خود آقای طباطبایی هم در همین گفتگویی که در کتاب «مهر تابان» می کند، می گوید ما هر دوسال یک بار لازم است یک تفسیر بنویسیم و از این جهت می توانم بگویم که آقای طالقانی در تفسیرش ذوق را به همان مهارت هایی که برای ما اهمیت دارد به کار برده است و محصول تجربه ۳۰ ساله اش بوده. مرحوم طالقانی شاید از قدیمی ترین مفسران کشور است که مسأله توجه به قرآن و تفسیر را در کشور باب کرد. ایشان از سال ۱۳۱۸ تفسیر می گفته و قبل از این که علامه طباطبایی تفسیر بگوید، تفسیر را در تهران باب کرد و از این جهت یکی از منادیان بازگشت به قرآن بوده است. از این جهت به نظر من اشکالی به ایشان وارد نیست و شاید یکی از شگفتی های کار پرتوی از قرآن این است که ایشان بخشی از تفسیرشان را در زندان و بدون داشتن منابع تهیه کرده است و این یک هنر است. یک نفر در اثر مهارت های طولانی و  تجربه های زیادی که کسب کرده است می تواند چنین کاری را انجام دهد. ما شبیه این را هم داریم. مثلا سید قطب تفسیرش را در زندان نوشته است. آقای سعید حواء کتاب «الاساس فی التفسیر» را و یا بوعلی سینا هم تفسیرش را در زندان نوشته اند. در میان شخصیت های معاصر هم آقای هاشمی رفسنجانی همین تفسیر ۲۰ جلدی راهنما را در زندان نوشته است. البته آقای هاشمی هم به لحاظ ویژگی های تفسیری اش از آن جهت که بنده در تفسیر ایشان سال های سال ممارست داشتم دیدم که ایشان هم جزو کسانی بوده است که ذوق و مهارت خودش را در تفسیر نشان داده است. اما به هرحال آقای طالقانی از جهت قواعد، رعایت قواعد را کرده اند و چارچوب های تفسیر را رعایت کرده اند و شاید از تفاسیر دیگر کم نداشته اند. اما چیزی که می تواند موجب تفاوت هر تفسیری با تفسیر دیگر بشود، نقش شخصیت مفسر است و من در مقاله ای به طور مفصل به این موضوع پرداختم. اساسا هر تفسیری با مفسر خودش هویت پیدا می کند. تفسیر آقای طباطبایی با هویت خود ایشان شکل می گیرد. همین طور تفسیر آقای صادقی تهرانی یا آقای قرشی با هویت مفسرانشان شکل پیدا می کند، یا حتی از مفسران قدیمی مانند شیخ طوسی یا طبرسی. و اصولا هر مفسر شخصیت خاص خود را دارد که تحت یک سری پارامترها می توانند هویت و صبغه خاصی به آن تفسیر بدهند. من در مقاله ای درباره این تفسیر نوشتم که وجهه خاص این تفسیر، ابعاد اجتماعی آن هست. یعنی به مسائلی پرداخته که در گذشته در میان مفسرین رایج نبوده. بیشتر مفسرین ما فرد گرا و اندویجوالیسم بوده اند. بیشتر مسائل ذهن شان بعد فردی و شخصی داشته است. تقریبا در این دوره نخستین تفسیری که به مسائل اجتماعی روی آورده است، تفسیر پرتوی از قرآن است و به شکل تئوریزه شده و مدون شده اش را بعد از آن توسط مرحوم علامه طباطبایی  شاهدیم که این کار را انجام داده است.

 

– دو نکته که باعث ایجاد حساسیت روی تفسیر ایشان شده بود، یکی بحث استفاده از علوم تجربی بود که بعضی مانند مهندس بازرگان و دکتر سحابی هم از این روش استفاده می کردند. یکی هم بحث استفاده از تفاسیر شاذ روشنفکران اهل سنت بود مانند سید احمد خان هندی. فکر می کنید همین مسایل تا چه اندازه در انتقادات به این تفسیر نقش داشت و آیا چنین مسایلی خلاف قواعد تفسیری نیست؟

–          در مورد تفسیر علمی ما باید به دو گونه به این مسأله توجه کنیم. یک وقت منظور ما از تفسیر علمی، تطبیق نظریه ها بر قرآن است که این محکوم است. اگر در گذشته کسانی به این روش روی می آوردند، امروز قرآن پژوهان این کار را قبول ندارند. ولی یک وقت تفسیر علمی به این معنا است که ما از دانش جدید و از علوم جدید می خواهیم برای فهم قرآن استفاده کنیم. این علوم صرفا اختصاص به علوم تجربی ندارد. مثلا اگر کسی مباحث علم اصول را مورد توجه قرار دهد هم همین قانون صدق می کند. برای نمونه در مورد بحث خبر واحد اگر آیه «إن جاء کم فاسق بنباء فتبینوا» را بداند یک برداشت پیدا می کند و اگر نه، یک برداشت دیگر پیدا می کند. علم کلام و فلسفه هم همینطور است و احاطه به این علوم در تفسیر تأثیر می گذارد. ملاصدرا چرا در تفسیر آیاتش به این شکل گسترده از مباحث تفسیری با فهم دیگری استفاده کرده است؟ در عرفان نیز همینطور است. اگر همین تفسیر مرحوم امام که من در پنج جلد نوشته ام ملاحظه کنید، مباحث عرفانی را مطرح کرده است که اگر ایشان آن دانش ها را نداشت نمی توانست چنین کاری کند. بنابراین هر علمی اگر انسان داشته باشد تأثیرگذار در دیدگاهش خواهد بود. البته این در هر علمی هست. فرض کنید شما مهندسی بلد باشید وقتی وارد یک ساختمان می شوید، آن را طوری می بینید که اگر کسی مهندسی نداند، آن نگاه را نخواهد داشت. اگر شما یک کتاب شناس خوب باشید وقتی وارد این کتابخانه می شوید یک نگاه دارید که اگر کتاب شناس نباشید، آن نگاه را ندارید و صرفا تعدادی کتاب می بینید. و در حوزه تفسیر علمی هم همین است که اگر کسی از علوم تجربی و جدید آگاهی داشته باشد، وقتی وارد این حوزه از بحث تفسیر می شود، نگاهش کمی متفاوت می شود. راغب اصفهانی در قرن چهارم در مقدمه جامع التفاسیرش اصلی را مطرح می کند که بعدها افرادی مثل زرکشی و کسانی که علوم قرآنی نوشته اند این را به عنوان یک اصل و قاعده مهم تلقی کرده اند. در آنجا می گوید:«کل من کان علمه اکثر، کان حظه من القران اوفر» هر کسی دانشش بیشتر باشد، بهره برداری اش از قرآن بیشتر خواهد بود. بنابراین آقای طالقانی نمی خواهد این علوم را بر قرآن تحمیل کند، آقای طالقانی می خواهد از آن علوم استفاده کند تا بگوید قرآن چه می خواهد بگوید یا در جنبه تبلیغی و ترویجی می خواهد بگوید ببینید قرآن این چیزها را در ۱۴۰۰ سال پیش گفته است که آن زمان در جزیره العرب علم نبوده است و این شاهد بر آن است که این کتاب کتاب الهی است و معجزه است و از سوی خداست. البته خود این که آقای طالقانی به این مسأله توجه کرده است محصول زمان و شرایط اجتماعی خودش بوده است و این شرایط اجتماعی را قهرا شاید دیگران نداشته اند که این کار را بکنند. چه بسا ممکن است در بعضی موارد انتقاد بشود. مثل این که به یک فقیه راجع  به استنباط فقهی اش اشکال بشود که یک مسأله کاملا طبیعی است. اما درباره بخش دوم صحبت تان یعنی بحث استفاده از نظرات کسانی مانند سید احمد خان هندی  که بیشتر جنبه تفسیرش یک تفسیر عقلی بوده، یعنی انکار معجزات می کرده است، من این حرف را قبول دارم که آقای طالقانی این تفسیر را دیده است و گاهی هم حرف هایش را نقل کرده است ولی معتقد نیستم ایشان منکر مسائل ماورائی است و به آن چیزهایی که آقای سید احمد خان در باب عالم غیب یا درباره جن معتقد بوده ایشان هم باور دشاته باشد. من بخش هایی از پرتوی از قرآن را نشانه گذاشته ام که ایشان اتفاقا بعضی جاها به سید احمد خان اشکال می کند. ولی یک تفاوت اصلی بین او و تفاسیر سنتی ما وجود دارد این است که مخاطب طالقانی نسل جدید است. نسلی که هر چیزی را بر نمی تابد و هر معنایی را قبول نمی کند. او می خواهد عقلانی و مستدل حرف بزند و بعضی جاها جوری نشان می دهد که طیف مخاطبش استنکار نداشته باشد. بنابراین وارد حوزه هایی می شود که در تفاسیر سنتی بدان ها وارد نشده اند. علت این امر هم این است که تفاسیر سنتی دغدغه های نسل جدید را ندارد و نمی دانند حرفی که می زنند چه لوازم و پیامدهایی دارد. ولی ویژگی آقای طالقانی این بود که نسل جدید را خوب می شناخت و می خواست طوری صحبت کند که رابطه با نسل جدید برقرار کند و حرفی نزند که تبدیل به جوک و طنز شود. مثل حرف هایی که متأسفانه امروز گاهی می شنویم. آقای طالقانی حرف هایش طوری بود که روز به روز به مخاطبینش انگیزه می داد و در شرایطی که جامعه مذهبی ما از ناحیه مارکسیسم به شدت تحت فشار بود، آقای طالقانی فضا را عوض کرد.

 

– یک تفاوت عمده بین این تفسیر و دیگر تفاسیر، استفاده کم از احادیث است. این باعث می شد که اتهام سنی گری و وهابی گری به ایشان زده شود.

–          بله. البته یک دلیل طبیعی این مسأله این بود که ایشان در زندان بود و منابع را در اختیار نداشت. ولی صرف نظر از این که آیا ایشان حدیث استفاده می کرد یا نه؟ که اتفاقا جاهایی هست که ایشان از حدیث استفاده کرده است و نمونه هایش هم هست. کسانی که کار نکرده اند اطلاع ندارند که ایشان در جایی که دسترسی داشته است گاهی از روایات، خیلی خوب استفاده کرده است. اما در کنار این موضوع یک بحث مبنایی هم قابل توجه است و آن این مسآله است که آیا برای فهم قرآن نیاز به حدیث داریم یا نه؟ که اصطلاحا این جریان را به قرآنیون می شناسند. شاید اولین کسی که این تئوری را خیلی بحث کرده و مدوّن کرده است، مرحوم علامه طباطبایی است. می دانید که ایشان قائل به تفسیر قرآن به قرآن است. ایشان بارها و بارها از این نظریه که وقتی قرآن کتاب مبین است و تبیان لکل شیء است، پس تبیان خودش هم هست دفاع می کند. معنا ندارد که یک کتاب برای همه نور باشد، روشنایی باشد، آشکار باشد، ولی برای خودش اینگونه نباشد و ما برای فهم قرآن باید به احادیث مراجعه کنیم. و لذا آقای طباطبایی معتقد است ما برای فهم قرآن نیاز به احادیث نداریم، ما برای تفصیل آیات یا برای تأویل آیات به روایات مراجعه می کنیم. در عین حال یک نظریه ای از قرن چهارم به بعد در میان متفکرین ما مثل سید مرتضی و شیخ طوسی مطرح شده است که آیا خبر واحد در روایات برای تفسیر قرآن حجت هست یا نه؟ آقای طباطبایی معتقد است که خیر اینطور نیست و البته کسانی مثل مرحوم آیت الله العظمی خویی و یا شاگردشان مرحوم آیت الله معرفت به خلاف ایشان نظر دارند و معتقدند خبر واحد حجت است. من هم در یک مقاله مفصلی این آراء را بررسی کرده ام و گفته ام که اتفاقا در این قصه حق با آقای طباطبایی است. بنابراین اگر عدم استفاده از روایات در این تفسیر را به خاطر شرایط ندانیم، این مسأله یک کار مبنایی بوده است نه که ایشان نسبت به اهل بیت(ع)  یا روایات ایشان بی توجهند. بلکه می گوید در باب تفسیر ما برای فهم کلام نیازی به حدیث نداریم. من در مقاله مفصلی در مجله بینات نوشتم که موارد استفاده از روایات در تفسیر قرآن چیست که شش جایگاه برایش تعریف کردم.

 

– در مقدمه این تفسیر هم ایشان می گویند که همین نگاهی که قرآن بر مردم دوره جاهلی داشته است، نگاه ناب است.

–          بله. این هم تأیید همان حرف است. مگر پیغمبر آیات قرآن را تفسیر می کرده است؟ چند روایت از پیامبر در تفسیر آیات هست؟ مگر عرب جاهلی می گفته حالا برویم ببینیم تفسیرش چیست؟! اصل این بوده است که به همان آیه توجه می کردند. حتی در مورد مشرکین هم همین طور است و عکس العمل های ایشان بر اساس فهم شان از آیات است. و این ها همه دلیل بر این است که همان حرف آقای طباطبایی درست است و قرآن به ذات خودش نورانیت دارد.

 

– ولی در حوزه اصلا این تفسیر مطرح نیست. دلیل این بی اعتنایی را چه می دانید؟

–          البته این مسأله دلایل متعددی دارد. یک دلیلش این است که به نظرم اصلا خیلی ها این تفسیر را ندیده اند. نکته دومش این است که این تفسیر چون کامل نشده و در حد چند جزء مانده، خیلی رواج پیدا نکرده است. نکته سوم وجود یک تفسیر بزرگ و علمی مثل المیزان است که وجود این تفسیر مهم است. ما گاهی می خواهیم یک بحث خاص روی یک تفسیر کنیم، ولی گاهی به دنبال مقایسه یک تفسیر با تفسیر دیگر هستیم. بدون شک در مقام مقایسه، المیزان نمره بالاتری نسبت به پرتوی از قرآن خواهد داشت. ولی معنایش این نیست که آن برخوردها و رویکردها باشد. ما در حوزه تفاسیر متعددی داریم. مثلا تفسیر نمونه چه نسبتی با المیزان دارد؟! المیزان یک تفسیر علمی با سبک حوزوی است ولی نمونه یک تفسیر برای مردم عامی است و این دو ارتباطی به هم ندارند. یک مسأله دیگر را هم نباید فراموش کرد که اصولا در حوزه به تفسیر توجه باید و شاید نمی شود. مثلا مرحوم آیت الله طباطبایی اگر همین زحمت را در فقه می کشید، مطمئنا وضعیتش این نبود. وضعیت معیشت ایشان در عین این که زحمات بسیاری می کشید طوری بود که یک وقتی من در سال ۱۳۵۰ وارد قم شدم، خواستم خانه ای را کرایه کنم. اتفاقا پیش از من آقای طباطبایی در آنجا مستأجر بود ولی به واسطه عدم تمکن مالی ایشان، صاحبخانه خواسته بود که ایشان خانه را تخلیه کند. حتی این منزلی که الان پسرشان ساکن هستند را جمعی از دوستان ایشان برایشان خریدند. یا در مورد مرحوم آیت الله خویی هم همین طور است. ایشان یک جلد تفسیر قرآن بیشتر ندارند. می گویند جمعی از مریدان آقا آمدند و گفتند اگر می خواهید مرجع تام باشید، تفسیر گفتن با شأن مرجعیت نمی سازد.

 

– یکی از مختصات پرتوی از قرآن استفاده از بحثی به نام آهنگ آیات قرآن است. مخصوصا در تفسیر جزء سی که ایشان بسیار از این روش استفاده کرده است. این مسأله تا چه اندازه علمی است؟

–          تقریبا یکی از شبهات خیلی قدیمی، از قرن چهارم به بعد به وجود آمده است که آیا قرآن کریم یک نظم و پیوستگی دارد یا نه؟ عبدالقاهر جرجانی کتاب «اعجاز القرآن» را برای اثبات این مسأله نوشت که قرآن به هم پیوستگی دارد. قرن ششم کسی آمد این مسأله را بیشتر به صورت تئوریک بحث کرد. در قرن هشتم و نهم آقایی به نام بقایی که تفسیری نوشت به نام «نظم الدرر فی تناسب الایات و السور» که می خواست ثابت کند پیوستگی هست. این بحث تقریبا حدود ۱۰ قرن چالش واقع شد. در دوران معاصر شبهه ای از ناحیه مستشرقین مطرح شد. شبهه این بود که قرآن کریم مثل شعر می ماند. یعنی قرآن به تعبیر امروز «پاشانیه» است. مثل دیوان حافظ که از این شاخه به آن شاخه می پرد، می گفتند قرآن کریم هم همینطور است. از بحث اخلاق وارد عقاید می شود، از عقاید وارد احکام می شود و خلاصه یک موضوع مستقلی ندارد. بنابراین عده از مفسرین با توجه به این شبهات به دنبال این بودند که یک پیوستگی و نظم و ارتباط را نشان بدهند. مثلا در دوره معاصر چندین مفسر آمدند نظم ترتیب قرآن را تغییر دادند. یعنی گفتند اگر بخواهیم چنین ترتیبی را درست کنیم، بهتر است که براساس ترتیب نزول تفسیر کنیم. اولین کسی که این کار را کرد آقایی به نام محمد عزت دروسه بود و بعد از او ملا حویش آل قافی تفسیر الحدیث و بعد تفسیر معانی القران را نوشت و پس از آن همینطور دوره به دوره مفسرین برای این که ارتباط قرآن را نشان دهند، آمدند ترتیب قرآن را به گونه ای دیگر بیان کردند. حتی آقای مهندس بازرگان تفسیری نوشت به نام «پا به پای وحی» که در مقدمه هم متذکر شد که ما باید در فهم قرآن به این شکل پیش برویم. آقای جابری کتاب «فهم القرآن» را علی تسلسل الایات و السور نوشت که ۴ جلدش منتشر شده است. آقای طالقانی می خواست در مورد پرتوی از قرآن چنین کاری را انجام دهد یعنی عملا به آن شبهات پاسخ بگوید. چون ویژگی طالقانی این بود که فرزند زمان خودش بود و اشکالات و شبهات را می شناخت و می خواست پاسخ بدهد. حالا گاهی انسان می گوید ان قلت، قلت ولی گاهی نه، در دل روش و کار به گونه ای عمل می کند که به اشکال پاسخ بدهد. اما آیا این که چقدر این بحث علمی هست یا نه، این مسأله را من در کتابی به نام «چهره پیوسته قرآن» بررسی کرده ام. در آن کتاب ۱۱ نظریه در باب پیوستگی را مطرح و بررسی کرده ام و گفته ام که ما از کدام یک از این نظریه ها می توانیم دفاع کنیم. آنجا مبنایی را مطرح کرده ام و علتش هم این است که کتاب دیگری دارم به نام «کاوشی در جمع قرآن» با این موضوع که آیا این ترتیبی که الان در قرآن وجود دارد، توقیفی هست یا نه؟ یعنی این که آیا این ترتیب به دستور پیامبر و خدا بوده یا نه؟ اگر ثابت شد که این نظم توقیفی هست که من ادله و شواهدش را هم ذکر کرده ام، ما می توانیم در بحث اصلی خودمان آن پیوستگی را در قرآن ثابت کنیم و فکر می کنم آقای طالقانی هم از یک جهت دنبال اثبات این پیوستگی بوده است و نشان بدهد که بالاخره ربط و پیوندی میان این مجموعه وجود دارد ولی این پیوند آنطور نیست که فکر کنید همه اش مثل نخ تسبیح می ماند که یک موضوع را گرد آوری کرده باشد. بیشتر مانند یک کتابخانه است که اگر چه هر بخش یک موضوع است، ولی در کل یک هدف را دنبال می کند.

 

– زمانی که این کتاب چاپ شد زمان رونق تفسیر و قرآن بود. به طور کلی جایگاه این تفسیر را در قیاس با تفاسیر زمان خودش چگونه ارزیابی می کنید؟

–          البته من معتقدم که بدون شک دوره آقای طالقانی دوره رونق نبود. دوره آغازین حرکت دینی جدید بود. اصولا فرهنگ دینی ما قبل از این جریان در حد انتشار رساله عملیه یا جلاء العیون و طریق البکاء بود. فرهنگ دینی ما به شدت در نسل جدید مهجور بود. به دلیل حرکتی که حزب توده انجام داد و هجمه های سنگینی از سوی مارکسیست ها به دین صورت گرفت یک موجی به وجود آمد که کسانی مانند مرحوم طباطبایی یا مطهری و متفکرین دیگر مثل آقای طالقانی، بازرگان و شریعتی این حرکت را دنبال کردند که بیایند فرهنگ دینی را با زبان دیگری عرضه کنند. اگر شما با این دید توجه کنید، هیچ کدام از تفاسیر آن زمان جذابیت، دلنشینی و رسایی «پرتوی از قرآن» را نداشته است و شوقی در نسل جدید به وجود نمی آورده است. در این زمینه من کتابی دارم به نام «سیر تطوّر تفاسیر شیعه». شما قبل و بعد این تفسیر را نگاه کنید و ببینید تفاسیری که نوشته شده اند، قدرت ارتباط با نسل جدید را ندارند و تفسیر آقای طالقانی برای آن نسل خیلی اهمیت داشت. یعنی اولا یک خلأیی را پر می کرد و ثانیا تبدیل به یک جریان می کرد که به سمت قرآن و تفسیر رو بیاورند. یعنی شوق علاقه به جلسات تفسیر را در نسل جدید خیلی فراوان کرد و تأثیر گذاشت و به دنبالش حرکت های گسترده در همین راستا به وجود آمد.

برگرفته از وبلاگ تورجان

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.