تقوامداری در الهیات دوبنی| محمد قطبی

تقوا مطابق آنچه در قرآن آمده لباس جان است، نوعی پوشش معنوی. هدف سالک در الهیات دوبنی خداگونگی است. اما در مسیر خداگونگی و متصف شدن به ارزش‌های مطلق (صفات الهی) برای نیفتادن در دام رذالت‌ها و محرمات و انحراف از مسیر و گمراهی، نیاز به یک ترمز است، یک حفاظ، یک سپر، یک لباس محافظ جان که مانع از انحراف ما از مسیر خداگونگی در زندگی فردی و اجتماعی شود که این محافظ همان تقوا می‌باشد. این تقوا نه مبتنی بر ترس که مبتنی بر شرم است.

تقوا مطابق آنچه در قرآن آمده لباس جان است، نوعی پوشش معنوی. هدف سالک در الهیات دوبنی خداگونگی است. اما در مسیر خداگونگی و متصف شدن به ارزش‌های مطلق (صفات الهی) برای نیفتادن در دام رذالت‌ها و محرمات و انحراف از مسیر و گمراهی، نیاز به یک ترمز است، یک حفاظ، یک سپر، یک لباس محافظ جان که مانع از انحراف ما از مسیر خداگونگی در زندگی فردی و اجتماعی شود که این محافظ همان تقوا می‌باشد. این تقوا نه مبتنی بر ترس که مبتنی بر شرم است. جوینده ارزش‌های مطلق (موحدچندساحتی) از منبع ارزش‌های مطلق (رفیق محشتم) شرم می‌کند که در مسیر جویندگی خود منحرف شود، گمراه و متصف به ضدارزش‌ها شود. چنین تقوایی نه یک تقوای گریز یا پرهیز که یک تقوای ستیز است، موحدچندساحتی با تقوای ستیز در مثلث خدا، خلق و خود در مسیر خداگونگی حرکت می‌کند. در این نوشتار که هشتمین نوشتار از فصل چهارم دفتر الهیات دوبنی (فلسفه دین و دفتر نخست از مکتب دوبنی) محسوب می‌شود به مساله تقوا در الهیات دوبنی پرداخته می‌شود.

معنی و مفهوم‌ تقوا

عبدالعلی بازرگان درباره معنای تقوا می‌نویسد: 《..کتاب‌های لغت عربی تقوا را” محفوظ نگهداشتن خود از هر آنچه بدان صدمه و آسیب می‌رساند” معنا کرده‌اند… اصولا” “ وقایه “ که مفهوم ترمز و نگهداری دارد، هر نوع حفاظتی را شامل می‌شود. مثلاً ما از خدا می‌خواهیم: ما را از عذاب « حفظ کند » ( وقنا عذاب النار) ..« اتقاء » ( در باب افتعال ) به خود گرفتن حالت دفاعی و حفاظت در برابر هرگونه شر و شیطان است که فعل امر آن ( اتقوا ) ۶۹ بار در قرآن تکرار شده، تا مؤمنین را در برابر انواع خطراتی که از ناحیه شیطان آنان را تهدید می‌کند، آگاه و به نیروی ایمان و اراده بازدارنده مجهز و مسلح نماید…》. آیت‌الله طالقانی در تفسیر پرتوی از قرآن، وقتی به ترجمه کلمه وقایه و متقی می‌رسد، می‌گوید: «….متقی گیرنده و قرار دهنده وقایه است، آن‌چه از آسیبی باز دارد و یا حدی را نگه دارد، مانند سپر، چتر، ستون و سد را وقایه گویند. ترمز اتومبیل هم وقایه است و اهمیتش بیش از ابزار و دستگاه‌های دیگر است: حفظ از تصادم و سقوط به وسیله ترمز است. راننده به‌ اندازه قدرت و استحکام آن اختیار و تسلط دارد. وجدان آگاه و فعال که شهوات و عواطف و خشم را از سرکشی و تصادم با حدود و حقوق دیگران نگهدارد، وقایه نفس انسانی وصاحب آن متقی است…».
بنابراین متقی کسی است که با سپر تقوا، چتر تقوا، محافظ تقوا از خویشتن خدایی خود در برابر آسیب‌ها و صدمات حفاظت و نگهداری می‌کند، با ترمز تقوا حد و مرزها را رعایت می‌کند. در سوره شمس درباره تقوا می‌خوانیم 《..وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها.فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها.وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها.. و [سوگند] به نفس [مختار آدمی]، و آنچه [از سلسله عواملی] که او را بیاراست [=نظام بخشید و به کمال جسمانی درآورد]. پس فجور [=بی‌پروایی در پرده-دری] و تقوی[=پروای از خلاف و خطا] را به او الهام کرد. که کامیاب شد هرکه آن را رشد و نمو داد [=دانه قدسی نفس را به نیروی تقوی از خاک به سوی افلاک خارج کرد]، و ناکام ماند هرکه آن را [در زیر خاک خودخواهی‌ها] تباه ساخت [=نور وجدان خویش را پوشاند]..》عبدالعلی بازرگان در تفسیر این آیات می‌نویسد:《از نظر معنایی، فاجر مقابل متقی است و قرآن فجور را در برابر تقوا قرار داده است. متقین به نیروی تقوا [وقایه= ترمز] خود را در دایره حریم الهی نگه می‌دارند و فجّار از آنجایی که کلمات: فاجر، فجر، انفجار و… دلالت بر نوعی شکافتن و پاره کردن می‌کند، عملاً حریم و حدود حرمت‌ها را می‌شکنند. تقابل فجور و تقوی، تقابل نیروی جاذبه و دافعه [ناشی از فعل و انفعالات هسته‌ای] را تداعی می‌کند. در آیات بعدی نیز شاهد تقابل «أَفْلَحَ» با «خَابَ»، و «زَکَّاهَا» با «دَسَّاهَا» می‌باشیم. تقوا، همان تسلط بر نفس و مهار آن در انگیزه نفسانی حرص و حسد و بخل و آز و امثالهم است.  گویا الهام فجور و تقوا به «نفس» که از مرحله تسویه خلقی برتر آمده و به نفخه روح الهی مفتخر و مؤیّد گشته، آموزشی است تا در میدان اختیار و ابتلای زندگی این دو مسیر را به خوبی بشناسد و در هبوط زمین به هدایت وجدان خود و رسولان الهی صعود کند..》

عبدالکریم سروش اما تقوا را به شرم ترجمه می‌کند 《..شاید در نوشته‌های من دیده باشید، در بعضی سخنرانی‌های من، که قرآن و نهج البلاغه را می‌توان تقوی نامه نامید. مهم‌ترین و کلیدی‌ترین مفهومی که در این کتاب‌های مقدس هست، مفهوم تقوی است. خب، البته در مقابلش هم گفته‌ام فی‌المثل که کتاب مثنوی یا کلا دیوان مولانا، عشق نامه است..اصلا عشق را در مقابل ترس می‌گذارد. ترسی که یکی از ترجمه‌های تقوی‌ست. برای مولوی اصلا گام زدن با گام عشق است. با گام ترس و هر چیز دیگری چندان بهایی ندارد. به هر حال قرآن تقوی نامه است. خشیت‌نامه است. بیش از آنچه که بر عشق و بر خوف تکیه کند، بر ترس و بر تقوی و بر خشیت تکیه می‌کند. اما این تقوی، یک مفهوم پیچیده‌ایست در عین حال. یعنی مجمل است. مفسران هم در باب تقوی سخن کم نگفته‌اند. در فارسی هم شما می‌دانید، ترجمه‌های مختلفی از تقوی شده. گاهی گفته‌اند کسانی که تقوی دارند یعنی خدا ترس‌اند. ترس از خدا دارند. تقوی را به پارسایی هم ترجمه کرده‌اند. حالا بعد خود پارسایی را هم معنی کرده‌اند که یک شخص پارسا یعنی چه. یعنی پاک، یعنی پاکیزه، یعنی کسی که پرهیز از بدی‌ها و گناهان می‌کند. ولی همین جا هم باز کلام هست. بعضی‌ها گفته‌اند که پارسایی را فقط به پارسایی پرهیز معنا کردن، ناقص است…‌ گفتم که این تقوای پرهیز است. خب برای این که ما دلمان به قول او به وسوسه نیفتد، خب باید چشمانمان را ببندیم. یا آخرش هم کورش کنیم. با یک خنجری بزنیم و چشممان را کور کنیم. گوشمان را کر کنیم. تا این که چیز بدی نبینیم، چیز بدی نشنویم و دلمان وسوسه نشود. این نشد تقوی، این نشد پرهیز. شما باید پارسا باشید و در میان خلق باشید تا بتوانید خویشتن داری کنید. نه این که پارسایی به معنای عزلت و ایزولاسیون و اینها باشد. باری، تقوی را اینچنین معنا کردند. من خدمت شما می‌خواهم عرض کنم که تاملات بنده به من نشان می‌دهد که، تقوی هرچه که می‌خواهد باشد، یک عنصری، یک المانی از شرم درش هست. خیلی از جاها، آدم پارسا را، آدمی که از خدا تقوی پیشه می‌کند، این که ما زیاد هم می‌گوییم، یک معنایش این است که از خدا شرم دارد. ببینید، شرم درست است که دیوار به دیوار ترس است، ولی ترس نیست. شما ممکن است از یک کسی نترسید اما شرمگین باشید، شرمسار باشید. و این شرمندگی یک احساس و یک عاطفه‌ی خیلی متعالی است که در آدمی پیدا می‌شود. و لذا شخص پارسا، ما پارسایی را نداریم که از شرم بی‌بهره باشد. من خیلی وقت‌ها برای این که می‌گویند فلان کس متقی است، تقوی پیشه می‌کند در مقابل خداوند، اینگونه می‌فهمم که از خداوند شرم می‌کند. نه این که می‌ترسد و می‌گوید مثلا من را به جهنم خواهد برد. من را عذاب خواهد کرد. این ترس است. شرم دارد. یعنی می‌گوید اصلا در مقابل او نباید من کار بد بکنم. من را می‌بیند و این شرمندگی‌ست که بازدارنده‌ی اوست از این که خلاف کند، نافرمانی و معصیت بکند. نه لزوما ترس. من قبول دارم که ترس هم هست، اما مال مراتب مادون است.  آدمی وقتی که رشد شخصیت پیدا می‌کند، دیگر لازم نیست که حتما از یک چیزی بترسد. وقتی که درک او، شعور او بالاتر می‌رود، همان شرم کافیست که در وجود او یک کنترلی پدید بیاورد و به او یک ثبات و حلاوت و طراوت شخصیتی ببخشد که به راحتی بتواند با پاره‌ای از بدی‌ها مبارزه کند و مقاومت کند بدون این که لزوما از ترس فلج بشود یا مرعوب یک موجود مهیب سهمگینی بشود و دست و پای خودش را گم کند و نداند که چکار کند. ” وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى” در قرآن داریم. کسی که از ایستادن در مقابل خداوند شرمگین است، یعنی احساس می‌کند که یک روزی در مقابل او می‌ایستد، نه این که می‌ترسد، بلکه شرمگین می‌شود که در مقابل چنین خدایی، چرا من چنان کردم. خیلی این برای یک کسی که رشد شخصیت پیدا کرده از جهنم و از آن ترس‌ها خیلی قوی‌تر است. خیلی پر معناتر و فربه‌تر است. و برای هر کسی یک کدام از اینها کار می‌کند. برای یک کسی شاید جهنم خیلی اثر دارد. اشکالی هم ندارد. اما آن، تنها مقام و مرتبه‌ای نیست که آدمی می‌تواند پایش را بر آن بگذارد. یعنی می‌تواند بالاتر برود و صعود کند، عروج کند و بالاتر برود و به جاهای بالاتر برسد. لذا مطلب سوم یا مقدمه‌ی سوم من این بود که تقوی و پارسایی که ما با او آشنایی داریم و یکی از آموزه‌های کلیدی دینی هم هست، متضمن عنصر شرم هم هست و باید این را هم در اینجا ببینیم و به حساب بیاوریم..》. در ادامه و در بخش اصناف تقوامداری به شرح و بسط این نکته پرداخته می‌شود.

در قرآن شرط فضیلت و کرامت آدمی نزد پروردگار تقوامداری بیشتر او است ( ان اکرمکم عندالله اتقیکم ) به تعبیر عبدالعلی بازرگان :《…متاسفانه در تلقی توده‌های مردم، کلمه تقوا، تنها پایبندی به آداب و تشریفات صوری و مناسک مذهبی را تداعی می‌کند و همینکه کسی احکام ظاهری شریعت را رعایت نماید، اگر چه از اخلاق و عدالت و انصاف و امانت و صداقت به دور باشد، متقی و مؤمن شمرده می‌گردد. نه تنها عوام مردم، که خواص و اهل تحقیق و نظر نیز بعضاً به اهمیت محوری این خصلت، که شرط تحقق هر کار خیرو مهمترین امتیاز انسان و تنها شرط فضیلت و کرامت او نزد پروردگار است ( ان اکرمکم عندالله اتقیکم ) آنچنان که بایسته و شایسته است واقف نیستند. برای فهم بهتر مطالب و اینکه چرا تقوا شرط لازم و مقدمه ضروری برای انجام هر کار نیکویی اعم از ایمان و عمل صالح شمرده شده، میتوان به مثالی از محیط مدرسه متوسل شد. چرا که جهان هستی نیز مدرسه بزرگتری برای رسیدن به کمالات انسانی و مدارج رشد و تعالی اوست. هر دانش آموزی در محیط آموزشی خود همواره با دو نوع جو و جاذبه مواجه است؛ جاذبه‌ای که او را به سوی کلاس و کتابخانه و انجام تکالیف سخت دعوت می‌کند و جاذبه‌ای که او را بسوی « جوانی کردن » ! یعنی بازی‌ها و برنامه‌های بی بند و بارانه فرا می‌خواند ! مقاومت در برابر این جاذبه، که جو غالب است و با تمایلات نفس ِ راحت‌طلب آدمی سازگارتر است، و حفاظت خود در برابر ضرر و زیان این گرایش که اتلاف عمر و سرمایه را موجب می‌شود، « تقوا » نام دارد. دانش‌آموزی که بر این جو و جاذبه غلبه کرده باشد ، به‌سوی جاذبه آموزشی کشیده می‌شود و « با کسب » معرفت‌های علمی گوناگون در رشته‌های ریاضی، ادبیات، فیزیک، شیمی و . . . ارتقاء درجه پیدا می‌کند. در مدرسه و مکتب دین نیز کسی که خود را در برابر دعوت شیطان و تمایلات نفس سرکش محافظت نماید و با ترمز تقوا از ارتکاب نا فرمانی خودداری نماید ، می‌تواند مسلط بر نفس در خشم و شهوت و آز گردد و به مرتبه و مقام مؤمن، محسن، مصلح، مجاهد، مسلم نائل گشته اهل عفو و ایثار و انفاق و . . . گردد…》. از دید قرآن به جای ملاک‌های نژادی و قومی و فرقه‌ای، ملاک برتری تقوامداری است و سبقت در کار خیر، به تعبیر یوسفی اشکوری: 《..قرآن دعوای مذهبی مسیحیان و یهودیان بر سر «من دین حق‌ام تو دین باطل» را دعوایی از سر نادانی می‌داند و از مسیحیان و یهودیان می‌خواهد دعواهای مذهبی را کنار بگذارند و بر سر «خیرات» با هم مسابقه دهند نه بر سر دعواهای الهیاتی. قرآن از ستیزه‌جویان مذهبی می‌خواهد که داوری در باب اختلاف نظرهای الهیاتی را به خداوند در روز قیامت واگذارند… تأکید قرآن بر نیکی‌ها و شتاب در انجام ‌آن‌ها به جای دعوای حق و باطل مذهبی، بیش از همه خود را در مفهوم کلیدی «تقوا» (به معنای خویشتن‌بانی یا به تعبیر رایج پرهیزکاری) نشان می‌دهد. قرآن تنوع جامعه‌ی انسانی را امری نیک می‌داند که ارزش معرفتی دارد (از این طریق یکدیگر را بهتر می‌شناسید) اما ملاک نهایی عزت الهی را تعلق به این یا آن گروه نمی‌داند بلکه خویشتن‌بانی می‌داند: «اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفریدیم، و شما را ملّت‌ملّت و قبیله‌قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید. در حقیقت ارجمندترینِ شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.» (حجرات: ۱۳)..قرآن از یک سو تنوع قومی و مذهبی را امری مثبت می‌داند و از سوی دیگر وقتی این تنوع‌ها موجب نزاع می‌شود معیاری اخلاقی برای انسجام جامعه و نیز محفوظ ماندن هدایت الهی پیشنهاد می‌کند: خویشتن‌بان باشید و در کار خیر از دیگران پیشی بگیرید و نه در دعواهای فرقه‌ای و قبیله‌ای. چنین نظام اخلاقی‌ای در بن و بنیاد تبعیض‌گریز است. اگر نظام اخلاقی قرآن اجبارگریز و تبعیض‌ستیز باشد آن‌گاه با «دین رسمی» غیرنمادین، که اجبارگرا و تبعیض‌آور است، ناسازگار خواهد بود..》.

در قرآن تقوا نیز همچون ایمان زیاد و کم شدنی است. همانطور که گفته شده «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، آمِنُوا …» گفته شده یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ ای کسانی که ایمان آورده‌اید همانطور که شایسته خداوند است از او پروا کنید. از دید نواندیشانی چون سروش دباغ و آراش نراقی برای مواجهه با قرآن باید تقوای پیشادینی داشت، به تعبیر نراقی 《.. قرآن را فقط برای پرهیزگاران هدایت‌بخش می‌داند: “هدی للمتقین”(بقره/۲)، و تماس با حقایق معنوی را در گرو نوعی تقوا و پاکیزگی روحی می‌داند: “لایمسّه الّا المطهرون” (واقعه/ ۷۹). البته مطابق تعالیم قرآنی، “تقوا” یا پاکیزگی روحی مراتب گوناگون دارد: مرتبه نخست تقوا نوعی تقوای پیشادینی است، یعنی نوعی سلامت روحی و اخلاقی است که فرد نیک سیرت صرفنظر از هرگونه تعلق خاطر دینی واجد است. اما عالی‌ترین مرتبه تقوا نوعی تقوای پسادینی است، یعنی نوعی تقواست که پس از سلوک دینی برای روح سالک دست می‌دهد (“یا ایهاالذّین امنوا اتّقوالله حقّ تقاته” (آل عمران/ ۱۰۲)). تقوای پیشادینی همان است که قرآن شرط هدایت‌پذیری از کلام الهی می‌داند…》. در الهیات دوبنی، تقوا نیز چون ایمان، دوبنی است. یک بن اجتماعی نیز دارد.

تقوای اجتماعی

عبدالعلی بازرگان درباره مفهوم اجتماعی تقوا در زندگی روزمره می‌نویسد: 《 ..واژه « تقوا » در تصور عموم مردم منحصراً معنای دینی دارد و به گونه ای پایبندی به احکام دینی را می‌رساند ، در حالیکه دایره معنایی آن بسیار کلی و عام است و هر نوع حفاظت و مراقبتی را در برابر صدمه و آسیب شامل می‌شود. مادر زندگی روزمره خود، هنگام غذا خوردن، رانندگی، مناسبات مالی و اجتماعی با مردم همواره قوانین و مقرارتی را رعایت می‌کنیم تا ضرر و زیان و جرم و جریمه‌ای متوجه ما نشود؛ از پرخوری و افزایش چربی و قند خون پرهیز می‌کنیم تا سکته نکنیم، از نقض مقررات رانندگی « احتراز » می‌کنیم تا جریمه نشویم ، از تخلف در گزارش مالیاتی خودداری می‌کنیم تا از بازجوئی و زندان مصون بمانیم، در مناسبات رفتاری با مردم و رعایت حقوق دیگران، هشیاری « مراقبتی » بکار می‌بریم تا گرفتار تعقیب قانونی و دادگاه نشویم .همه این مراقبت‌ها را می‌توان تقوا نامید ! ؛ تقوای خوردن، تقوای راندن، تقوای مالی، تقوای رفتار، تقوای گفتار ، تقوای ورزشی و . . . .هر چند « تقوا » واژه‌ای عربی است و در ذهنیت بیشتر مردم « متقی » کسی محسوب می‌شود که دلبستگی و مراقبت مذهبی بیشتری داشته باشد، امّا در حقیقت این « نیرو » و استعداد همچون سایر استعدادهای : عشق ، ایثار ، عرفان و . . . در نهاد همه انسانها وجود دارد. چه بسا انسان‌های به ظاهر دیندار و مقّید به تشریفات و تظاهرات دینی و متنسّک به سنت‌های سطحی که در بی‌تقوائی در مناسبات مالی و اخلاقی با مردم و ریاکاری و دروغ و دغلکاری شهره شهرند و چه بسا انسان‌های به ظاهر بی‌دین ( ولی در واقع بی اعتقاد به دین به خرافی آلوده متولیان، ولی ذاتاْ با وجدان و خدمت‌گزار) که می‌کوشند خوب رفتار نمایند و از تجاوز به حقوق دیگران خودداری کنند . گرچه کسی عملکرد آنها را تقوا نمی‌نامد امّا در حقیقت رعایت تقوا می‌کنند. حقیقت این است که ارسال رسولان و انزال کتاب‌های دینی جز برای این نبوده است که با کنار زدن شاخ و برگ‌های شرک و جهالت، بندگان را با خدای‌ مهربان و یکتا آشتی دهند و به “ تقوا “ یعنی محافظت خود در برابر خطرات شیطانی تشویق نمایند. بنابراین نقش دین تذکر به تقوا و تقویت آن است، نه ابداع آن .نمونه قرآنی‌اش، نشانه‌ای است که در آیات ۴ و ۷ سوره توبه از تقوای گروهی از مشرکین ارائه داده است ! ! گروهی که بر خلاف اکثر هم مسلکان خود، که معاهده همزیستی مسالمت آمیز با مسلمانان را نقض کرده بودند، همچنان پایبند به عهد و پیمان خود بوده، نه بندی از قرارداد را گسسته و نه دشمنی را علیه آنها حمایت کرده بودند. این گروه از « التیماتوم » علیه مشرکین ِ عهد شکن استثناء گشته و تاکید شده است مادامی که آنها با شما مستقیم ( صاف و صادق ) هستند، با آنها مستقیم باشید، زیرا « خداوند متقین را دوست دارد » ! اغلب مفسرین و مترجمین ، با همان دیدگاه عمومی، صفت تقوا را وصف مومنینی تلقی کرده‌اند که چنین توصیه‌ای را عمل می‌کنند. گرچه چنین رعایتی هم تقوا محسوب می‌شود ، امّا نمی‌توان انکار کرد اگر اکثریت مشرکین با عهدشکنی مرتکب بی‌تقوائی شده‌اند، این عده با خودداری از تبعیت از پیمان‌شکنان و استقامت در قول و قرار خود، « تقوا » بخرج داده‌اند و گرنه چه امتیازی می‌توان به آنها داد ؟ درست است که شرک آنها مغضوب خدا بوده، امّا تقوای آنها در این مورد خاص محبوب واقع شده است ! و این درس بزرگی است تا با سیاه و سفید کردن اشخاص و امور دینی و مطلق نگری نسبت به خودی و غیرخودی از تنگ نظری مصون بمانیم. علت همه این محافظت‌ها و مراقبت‌ها، قانونمند بودن جهان و زندگی و ضرورت انطباق و هماهنگی با نظامات آن است . همه ما مزه تلخ تخلف از این مقررات را در زمینه‌های مختلف زندگی بارها چشیده‌ایم و به تجربه دریافته‌ایم که مصلحت ما در پیروی بی‌چون و چرا از نظامات زندگی است. وقتی ما در تمامی ابعاد و زمینه‌های زندگی با عقل و خرد به این نتیجه رسیده‌ایم که باید صددرصد تابع و تسلیم قوانین و نظامات باشیم، آیا شگفت‌انگیز نیست که در مقیاسی بسیار عظیم‌تر و در ارتباط با خدا تصور کنیم حساب و کتاب وجزا و پاداشی درکار نیست و نادرستی‌ها و ظلم و ستم، عکس‌العملی در جهان ندارد..》.

از دید آیت‌الله طالقانی معنـای جـامع تقـوا 《ضـمیر بیـدار به‌حـق و نگهـدار حریم است و اثر آن، هماهنگی قوای نفسـانی و ظهور فضائـل خلقی مـانند عدالت، عفت و شـجاعت است..مرحوم طالقانی ذیل تفسیر سوره بقره، به‌تفصیل به آرای سقراط در باب حقیقت عدالت که ازنظر ایشان همان حقیقت تقوا است، اشاره می‌کند و بر این باور است که اگر بخواهیم حقیقت عدالت (یا تقوا) را در وجود یک فرد تشـخیص دهیم نخست بایـد تقوا را در اجتماع درک نماییم. ایشان اجتماع عدالت را حول عقلانیت و تقوا سامان می‌دهند. او «عدل» را قرار گرفتن هر طبقه در حدود خود و بهره‌مند شدن از آزادی و عدم دخالت در حقوق دیگران تعریف می‌کنند. عدل کارکرد تعیین حدود دارد که به کمک قوه عاقله یا مدرکه سامان می‌یابد. «تقوا» به باور ایشان نوعی «پروا» است تا «پرهیز» زیرا آن را نوعی خوی و پیشه (از صفات راسخ نفسانی) می‌داند نه اتصال زوال‌پذیر. این پروا بستر لازم برای فعالیت آزاد قوه عقل به‌عنوان یک قوه مهارکننده را فراهم کرده و به‌نوعی روی دیگر سکه آن، حاکم شدن قوه عقل در سراسر وجود سرزمین نفس انسانی است. حقیقت عدالت، وصفی برای تبیین معماری جامعه است که در نظم، تعادل و هماهنگی قوای انسانی و بعد قوای اجتماع بروز می‌یابد. «تقوا» نیز خود برترین پاداش انسان است که فرد را به انجـام کارهـای عادلانه ملزم می‌دارد و بدین‌جهت سرآمد فضیلت‌های انسانی در تفکر سقراطی و افلاطونی است. طالقانی به نقل از سقراط بیان می‌کند: «در تعریف و تحصـیل تقوا بحث می‌شود تـا شایـد حقیقت آن برای افراد مسـتعد کشف شود و از رهبری آن عموم بهره‌مند گردند و عقول رشد یابند و نفوس و کشور از سقوط و بی‌عدالتی برهند»..》 آیت‌الله طالقانی درباره اهمیت تقوای اجتماعی-سیاسی می‌گوید: 《الا و انّ الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فی النار. اشتباهات، کجروی ها، به تدریج [موجب می‏‌شود] به جای اینکه انسان سوار بر کار و مسلط بر اوضاع باشد، اشتباهات و خطاها و گناهان بر آنان حاکم می‏‌شود. چشم و گوش بسته افراد و جماعات و امت را به یک جهتی می‏‌کشانند، جهت انحرافی تا اینکه به حد سقوط می‏‌رسانند. می‏‌فرماید خطاها، اشتباهات، لغزش ها، مانند اسب‌های چموشی است که سوارانی بر آن سوار شده‏‌اند و افسارها گسیخته شده و اختیار از دست سوارکار بیرون رفته و یکسره سوارکار را به طرف سقوط گاه و جهنم می‏‌برند. الا وان التقوی… اما تقوا، خودداری از گناه، ضبط نفس، در تحت هر شعاری نرفتن، تحریک نشدن، گول نخوردن، تقوای فکری، تقوای اخلاقی، تقوای اجتماعی، مرکب‌های رهرو و رهواری هستند که سوار بر آنها به آسانی می‏‌تواند به مقصد خود برسد، زمام آن را به دست بگیرد و آن را به طرف بهشت سوق بدهد: شَغل من الجنّه و النار أمامه. مردم بصیر، مردم دارای بینش که بهشت و دوزخ را در مقابل خود می‏‌بینند، این‌ها باید خود را از فتنه‌جویی‌ها، از انحراف‌ها نگه‏ دارند و این مسیر نهایی حرکت را در نظر داشته باشند. ساع سریع نجا. مردم پیشرو، مردم شتابان به طرف حق، به طرف کمال و به طرف خیر، نجات می‌یابند.. لا یهلک علی التقوی سنخ‏ اصل و لایظمأ علیها زرع قوم: در محیط تقوا، ریشه زراعت هیچ‏کس خشک نخواهد شد. همه به آمال خودشان ـ چه آمال دنیوی‏شان، چه آمال اخروی‏شان ـ خواهند رسید. در مقابل، در محیط بی‏‌تقوایی، بی‏بند و باری، دروغگویی، فریب، ادعاهای بی‏خود و گول‏ زدن‌ها، همه محروم خواهند بود. همان کس که خیال می‏‌کند زرنگ است و دیپلمات، آن هم محروم خواهد بود. این عبارت را حفظ کنید: لایهلک علی التقوی سنخ ‏اصل: ریشه زراعت و آمال ‏هیچ فردی برمبنای تقوای از بین رفتنی نیست. لایظمأ علیها زرع قوم: زراعت هیچ قومی‏ تشنه نخواهد ماند. آمال‌شان، اعمال‌شان، فعالیت‌هایشان، همه در محیط تقوا به ثمر رسد.. ! ان من صرحت له ‏العبر عما بین یدیه من المثلاث حجزته التقوی عن تقحم الشبهات. مردمی که این همه تجربه دیده‏‌اند، عبرت‌های تاریخی را دریافته‏‌اند و با مسائل برخورد کردند و نمونه‏‌هایی از گذشته تاریخ در مقابل چشم‌شان به صراحت موضع تاریخ را بیان می‏‌کند و گذشته را که ظلم، سرکشی، خودخواهی‌ها، چگونه منجر به خونریزی‌ها و انقلاب‌ها خواهد شد. پس همین بس است. این نمونه‏‌های تاریخی که مردم دارای تقوای اجتماعی و روحی را از فرو رفتن در مکتب‏‌ها، مسائل، برنامه‏‌ها، شعارهای شبه‌ه‏انگیز، خود را نگه دارند که دوباره تاریخ گذشته تکرار نشود..》.

مهندس عزت الله سحابی نیز درباره تقوا در اجتماع می‌نویسد: 《.. در جامعه‌های واقعی، همه افراد مساوی نیستند؛ تفاوت فکری، سلیقه‌ای، اخلاقی، استعدادهای بسیاری دارند. ولی روی این تفاوت‌ها تکیه کردن و بهانه‌ای برای تفرقه و جدایی جستن، این شرک است. پس ارتباط و همزیستی و مسالمت و تحمل یکدیگر کردن از موارد تقوایی است که سعادت جامعه را تضمین می‌کند، و درهای برکات آسمانی و زمینی را به روی جامعه باز می‌کند. ما این خصلت‌های جمعی که موجب وحدت و پیوند قلوب مردمان می‌شوند، اینها را تقوای اجتماعی می‌نامیم. اینها خصائلی از مؤمنین هستند که در قرآن با لغت متقین در آیات آمده‌اند و چون کارکرد اجتماعی دارند، ما آنها را تقوای اجتماعی می‌نامیم. ️مورد دومی که قرآن روی آن بسیار تأکید دارد، تعهد و پای‌بندی به قراردادها و پایداری بر سر وفای به عهد یا پای‌بندی به تعهدات است؛ که از این جهت در سختی‌ها و تنگی‌ها یا گشایش‌های زندگی آدمی پایدارند. حتی اگر حوادث یا اتفاقاتی خارجی چون جنگ یا حوادث طبیعی پیش بیاید باز بر عهد همزیستی و همدلی وفادار هستند. در سوره بقره آیه ۱۷۷ می‌فرماید: (لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل‌المشرق و المغرب…) از نظر خدا و قرآن خوبی آن نیست که رویتان را به سوی مشرق و مغرب بگردانید (در حین نماز) (ولکن البر من آمن بالله و الیوم الاخر… والملائکه و الکتاب و النبیین و آتی المال علی حبه ذوی لقربی والیتامی و المساکین و ابن السبیل و فی‌الرقاب و اقام الصلوه و آتی‌الزکات)، لیکن خوبی آن است که ایمان به خدا و قیامت و… و فرشتگان و کتب آسمانی و انبیاء بیاورید و اموال مورد علاقه و دلبستگی خود را به نزدیکان و یتیمان و فقیران و در راه‌ماندگان و اسیران بدهید و نماز به پا دارید و زکوه تقدیم نمایید و بعد می‌گوید: (و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرین فی‌الباساء و الضراء و حین الاس اولئک‌الذین صدقوا و اولئک هم‌المتقون) و آنهایی که چون عهد و پیمانی ببندند بدان وفادار باشند و آنهایی که در سختی و تنگی‌ها به هنگام جنگ تحمل و پایداری دارند (سختی‌ها و بلایا، همه گرفتاری‌های اجتماعی و طبیعی) هستند. اینها نمونه‌هایی از اخلاق و خصلت‌ها هستند که کارکرد اجتماعی دارند و موجب گشایش و بارش برکات از آسمان و زمین می‌شوند. اینها هم از موارد و مصادیق تقوای اجتماعی هستند. در سوره آل‌عمران آیه ۷۶ می‌فرماید: (بلی، من اوفی بعهده و اتقی فان‌الله یحب‌المتقین) آری، هر کس که به عهدش وفادار باشد و خویشتندار بمانند، خداوند این گونه متقین را دوست می‌دارد. و از آنجا که خداوند، مالک زمین و آسمان و مدیر و مدبر همه امور و اشیاء و جهان هستی است، لذا هر کس و هر عملی را که خدا آن را دوست دارد، مرادف با این است که تمام قوای طبیعت و جهان انسان‌ها، همراه با درخواست اویند. این چنین فردی اگر یک قدم به سوی خدمت به دیگران بردارد، آثار و پیامدها و بازتاب‌های آن چندبرابر عمل خیری است که او انجام داده است (من جاء بالحسنه فله عشر امثالها) (انعام / ۱۶۰) باز در همان سوره آل‌عمران آیه ۷۷ می‌فرماید (ان‌الذین یشترون بعهدالله و ایمانهم ثمنا قلیلا اولئک لاخلاق لهم فی‌الاخره و لایکلمهم‌الله و لاینظر الیهم یوم‌القیامه و لایزکیهم و لهم‌عذاب‌الیم) آنها که قراردادهای بین خود و خدا و بین خودشان را، ارزان می‌فروشند (یعنی کلاه شرعی می‌گذارند) هیچ نصیبی در آخرت ندارند و خدا با ایشان سخن نمی‌گوید و حتی به آنها نگاه هم نمی‌کند و تزکیه‌شان نمی‌نماید و عذاب دردناکی بر آنها اعمال می‌شود. ️در جای دیگر می‌فرماید (انفال/۵۵و۵۶) «ان شرالدواب عندالله الذین کفروا فهم لایؤمنون. والذین عاهدت منهم ثم ینقضون عهدهم من کل مره و هم لایتقون) شرورترین حیوانات در نزد خدا کسانی هستند که حقایق را می‌پوشانند و ایمان نمی‌آورند و آنهایی که با آنها عهد و پیمانی می‌بندی و سپس عهد خود را نقض می‌کنند و پرهیزی نمی‌ورزند. معلوم می‌شود که علامت و معیار انسان بودن و حیوان نبودن، همانا پای‌بندی به عهد و پیمان‌ها است. پس پای‌بندی به عهد و پیمان چه مقام والایی در جامعه دارد و تا چه اندازه در سعادت و سلامت جامعه تأثیرگذار است؟! 》.

میلاد دخانچی نیز همچون مهندس سحابی به نقش دیگری در مفهوم تقوا تاکید می‌کند. درباره نقش دیگری در تقوای اجتماعی می‌نویسد : 《..در ادبیات قرآنی به آن مفهومی که آگاهی به خود و دیگری، مراقبت خود از دیگری و با دیگری را در بر میگیرد «تقوا» نامیده می‌شود. بنابراین برعکس تصور، ترجمه و تفسیرهای رایج که در آن تقوا به ترس و یا پرهیزگاری تقلیل یافته، تقوا در برگیرنده خودآگاهی، شناخت دیگری متخاصم و کمک‌گیری از دیگران برای مراقبت از خود است. تقوا همان care است، تقوا همان توامانی پروا و خرد است، تقوا همان خودآگاهی است و بیشتر از آنکه این مفهوم به پرهیزکاری شریعتمدارانه و شخصی مرتبط باشد با نوعی مراقبت و همیاری جمعی (تعاونو بالبر و تقوی) در برابر هر دیگری متخاصم نسبت دارد. هر شخص و هر جمعی همواره در معرض خطر نیروهای متخاصم (بیماری فقر، دشمن و..) است و اینجاست که شناخت از داشته‌های خود و مکانیسم‌های تعدی و بعد اتخاذ روش‌های دفاع از مصادیق تقواست. به عنوان مثال در روزگاری که استیت و سرمایه‌داری در حال تعدی به جان و مال طبقات پایین‌اند، خودآگاهی طبقاتی و تعاون با یکدیگر و دفاع از خود در مواجهه با ظلم و تبعیض تجسم مفهوم قرانی تقواست. اهل تقوا اهل تکنیک‌های مراقبت از خود، چه در سطح جسم، چه در سطح روح، چه در سطح شخص و چه در سطح جمع هستند و این مراقبت از خود است که تولید قدرت می‌کند. البته که پیش فرض تقوا شناخت (لتعارفو) دیگری است؛ این یعنی به عنوان مثال نمی‌توان در مقابل غرب از خود مراقبت کرد، مادامی که غرب را نشناخت و اینجاست که بها دادن به نظام‌های دانش در پیشبرد پروژه تقوا آن هم در سطح جمعی و ملی به شدت مهم است. تقوای قرآنی، در عین حال که مراقبه روحانی را توصیه می‌کند می‌کند، همیاری یکدیگر برای ارتقا، شناخت دیگری و دفاع/حمله در برابر دیگری متخاصم را نیز تجویز می‌کند و از این مسیر افزایش قدرت را پندار می‌دهد..》

اما چرا نباید از هیچ انسانی پروا داشت و فقط باید از خدا باید پروا داشت ؟ به تعبیر عبدالعلی بازرگان《.. تفاوت دیگری نیز تقوای از خدا با تقوای از غیر خدا، یعنی ملاحظه کردن و ترس و نگرانی از قدرتمندان وجود دارد که از نتیجه آن آشکار می گردد؛ پروای ناشی از ترس و تهدید قدرتمندان، انسان را به ذلّت و خواری می‌کشاند و شخصیت او را پایمال می‌کند، پس هیچ انسانی « اهلیت » و شایستگی آن را ندارد که دیگران از او پروا کنند، اما پروای از خدا، ما را از عواقب عذاب‌آور اعمالمان مصون می‌دارد، چرا که او هم اهل ( شایسته ) تقوا ( حفظ بندگان از عذاب ) است و هم اهل مغفرت. هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَأَهْلُ الْمَغْفِرَهِ》.
بنابراین مصادیق تقوای اجتماعی را می‌توان در موارد زیر صورت‌بندی کرد:

۱) رعایت قوامین و مقررات و احترام به حقوق مردم
۲) خویشتن‌بانی از مصرف آنچه به سلامت جسمانی ما آسیب می‌رساند.
۳) خویشتن‌بانی در برابر انحرافات فکری، فریب نخوردن در برابر تبلیغات و شعارها، دچار خطاهای اجتماعی-سیاسی نشدن
۴) مدارا، تساهل و تسامح، همزیستی مسالمت‌آمیز و همبستگی جهت وحدت و پیوند قلوب برای پیشگیری از تفرقه و اختلاف
۵) تعهد و پای‌بندی به قراردادها و پایداری بر سر وفای به عهد یا پای‌بندی به تعهدات
۶) خودآگاهی، شناخت دیگری متخاصم ( بلایای طبیعی یا انسانی) و کمک گیری از دیگران برای مراقبت و همیاری جمعی در برابر هر دیگری متخاصم

اصناف تقوامداری

شریعتی در تقسیم‌بندی تقوا، تقوا را به دو دسته تقوای پرهیز و تقوای گریز تقسیم‌ نموده است. به تعبیر سوسن شریعتی: 《..شریعتی بحثی به نام “تقوای ستیز” و “تقوای پرهیز” دارد. می‌گوید ما یاد گرفته‌ایم از طریق پرهیز، تقوای خود را حفظ کنیم؛ در حالی که به تقوایی می‌توان اطمینان داشت که پس از ستیز است. یعنی فردی که به استقبال تغییر و تفاوت می‌رود و متقی باقی می‌ماند》. او در یکی از  نیایش‌های خود می‌نویسد”… خدایا! به من “تقوای ستیز” بیاموز، تا در انبوه مسئولیت نلغزم. و از “تقوای پرهیز” مصون‌ام دار، تا در خلوت عزلت نپوسم…”  یا در جای دیگر درباره امام علی (علیه السلام) می گوید: (با دستان خود و نیروی بازوی خود کار می کرد و پول نسب و طایفه و مقام مذهبی خود را نخورد. مرد تقوا بود اما تقوای ستیز و نه پرهیز) از دید او تقوا، لباسِ رویینی است که انسان در آن هنگام خودسازی و حرکت به سوی خداگونگی از طریق خدمت به خلق، توسط آن به خویشتن‌بانی می‌پردازد: 《.. تقوا را پرهیزکاری یا پرهیزگاری ترجمه می‌کنند. این یک معنی‌ی سَلبی، و مفهومِ منفی است، ناشی از بینشِ زاهدانه و صوفیانه‌ای، که در بینشِ اسلامی‌ی ما هم، رسوخ کرده است. پرهیزکاری، هدف‌اش، آلوده نشدنِ به پلیدی است، و مصون ماندنِ از بدی است. یعنی، منزه ماندن، کارِ بد نکردن. “ماندن” و “نکردن”! اولی، یک معنی‌ی ایستا (استاتیک)، و دومی، یک مسئولیتِ منفی. نتیجه؟ “سالم ماندن”!، و “کامل شدن” در آن نیست، “بودن” است، “شدن” در آن نیست. آثارِ این گونه تلقی از تقوا، چهره‌های شناخته‌شده‌ای است، که از آدم‌های متقی و یا با تقوا داریم، که اگر هم نمی‌داشتیم، ضرری نکرده بودیم، و کمبودی احساس نمی‌شد. آدم‌هایی که، گناه نمی‌کنند، مالِ مردم نمی‌خورند، لواط نمی‌کنند، مست نمی‌کنند، تجاوز نمی‌کنند، قماربازی نمی‌کنند، کفتربازی نمی‌کنند، و… بسیار خوب، بارک‌الله، اما…، چه کار می‌کنند؟ هیچ کار! کارِ بد نمی‌کنند، کارِ خوب چی؟ هیچی! بر اساسِ این “تقوای پرهیز”، یک نظامِ پرورش، و مکتبِ اخلاقی‌ی خاصی، پدید آمده است که، بر اساسِ “ماندن” و “نکردن” استوار است! دختران، در خانواده‌های مذهبی‌ی سنتی‌ی ما، بهترین مثالِ آن‌اند. هدف آن است که، پاک و سالم و مصون از آلودگی باقی بماند. همه جا سخن از “ماندن” است، سخنی از “رفتن” نیست. تمامی‌ی مسئولیت‌ها، متوجهِ این است که، این دختر، “چی نشود”، اما، هیچ مسئولیتی، در این مورد، وجود ندارد که، او “چی بشود”.
در حالی که، مکتبِ اخلاقی، یعنی، نظامِ آموزشی و پرورشی‌ی اسلام، یک مکتب و نظامِ منفی نیست، “مثبت” است و “سازنده”. قد افلح من زَکیها / و قد خاب من دَسیها _ سود بُرد و محصول برداشت، هر که، بذرِ “خود”، یا “خویشتنِ انسانی‌ی خود” را (نفس را)، پرورش داد، و آن را، با تغذیه‌ی معنوی، و آفتابِ روشنگری، رشد و نمو بخشید. و بی‌نصیب و ناکام ماند، هر که، این بذر را، در زیرِ خاک، پنهان نگاه داشت، تا بپوسد، و خاک شود! می‌بینیم که، انسان، در این نظامِ ارزشی، یک زندان‌بان نیست، نگهبان نیست، بلکه دهقانِ مزرعه‌ی وجودِ خویشتن است، و دهقانِ موفق، کارش، شخم زدن و کود دادن و آبیاری کردن، و آفتاب و هوا بخشیدن، و رویانیدنِ بذر از دلِ خاک، و رشد و نمو دادنِ آن است، و به برگ و بار نشاندن، و در آخر، از آن میوه چیدن! و عجبا که، ریشه‌شناسی‌ی لغتِ “تقوا” نیز، نشان می‌دهد که، سخن از یک معنی‌ی اثباتی است، نه نفی‌ای. ریشه‌ی تقوا، “وقایه” است، به معنی نگاه داشتن. چه چیز را باید نگاه داشت؟این اصطلاح، در فلسفه‌ی خلقتِ انسان، در جهان‌بینی‌ی اسلام، تفسیر می‌شود، و طبیعی است که، “سیستمِ اخلاقی”ی یک مکتب، که از “ارزش‌ها” سخن می‌گوید، باید، از “سیستمِ فلسفی”ی آن، ریشه گرفته باشد، و براساسِ جهان‌بینی و انسان‌شناسی‌ی آن، استوار باشد. انسان، تنها موجودی است در طبیعت، که “روحِ خدا” را، در طبیعتِ مادی‌ی خویش، دارد، و “امانتِ ویژه‌ی خدا” را، پذیرفته است، و در زمین، جانشینِ وی شده است. وی، خویشاوندِ خدا در این خاک است، و مسئولِ حفظِ “امانتِ” وی. در جهانی که برای جانوران ساخته‌اند، و با جانی که جانِ جانوری است، و سرشارِ از کشش‌های غریزی، و تمایلِ فطری و ذاتی‌ی “قدرت‌طلبی”، “شهرت‌طلبی”، “افزون‌طلبی”، “شهوت‌طلبی”، و “خودطلبی”، که حریصانه، این جانورِ با هوش و حیله‌گر و ابزارساز و خونریز را، با شتابی صرع‌آور و جنون‌آمیز و روزافزون، بر گردِ فردیتِ شخصی، خانوادگی، قومی، طبقاتی، و نژادی‌ی خویش، می‌چرخاند، و دمادم، شعاعِ این دایره را، در این دورِ باطل و وحشتناک، وسیع‌تر می‌سازد، تا آن که، تمامی‌ی جهان، و خلقِ جهان را، فرا گیرد، و بر گردِ وجودِ خویش، و در جهتِ منافعِ خویش، به گردش آورد، و اجتماعِ بشری، صحنه‌ی تضاد و تصادم این دایره‌های جنون و جنایت گردد، و فرزندانِ آدم، یا خوکی شوند مجنونِ شهوت، یا گرازی دیوانه‌ی قدرت، یا موشی حریصِ سکه، و یا روباهی که، ضعفِ خویش را، در صیدِ بنی‌آدم، با دامِ پنهانی‌ی جادو و افسون، جبران می‌کند. جمعی بت، و جماعتی بت‌پرست، و در این میانه‌ها، کو انسان؟ کو آن روحِ خدا؟ کو آن امانت؟ تاریخ، نظامِ اجتماعی، و زندگی، هر کسی را، در مهلکه‌ی این “مسخ‌ها”، قرار می‌دهد…در چنین واویلایی، باید، “آن” را، نگاه داری! حافظِ آن “روح” باشی، و امینِ آن “امانت”!در زندگی‌ی آدمی، کاری از این مثبت‌تر، و “جهاد”ی از این بزرگ‌تر، نیست. “جهادِ بزرگ‌تر” به گفته‌ی پیامبر. “جنگِ در خویش”!، تا تو، لجنِ خاکی، خود را، بر گونه‌ی خدا بسازی، خُلق و خوی خدا را، در خویشتن، بپروری، و در زمانی که، انسان شدن، هر لحظه، به جهادی نیاز دارد، انسان شوی! و بدانی که، آن قدرت‌های ضدِ انسانی، که دست‌اندرکارِ صیدِ تو و مسخِ تواند، دامِ خویش را، در آن سویی می‌گسترند، که تو، در جستجوی طعامی، برای گرسنگی‌ی خویش، بدان “میل” کرده‌ای، در آن “طمع” بسته‌ای. رستمِ قدرت و سیمرغِ افسون‌کار، دست در دست هم‌اند، و توطئه می‌چینند، تا تو را، اگر هم رویین‌تنی، از همان روزنِ باز، که چشم در دنیا داری، به تیرت زنند، کورت کنند، به خاک‌ات افکنند. تقوا، لباسِ رویینی است که، قهرمانِ ما، در این صحنه‌ی رزم، حتی چشمِ خویش را، به پناهِ آن، فرو می‌پوشد! و چه تعبیرِ دقیقی از تقوا، لباس الّتقوی، “جان‌جامه‌ی تقوا”. و این تقوا، “تقوای پرهیز” نیست، “تقوای ستیز” است. ایدئولوژی، تعهدِ انسان است برای “جامعه‌سازی”، و تقوا، تعهدِ وی است برای “خودسازی”.و اکنون، آیه را می‌توان درست تفسیر کرد: ولو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السما و الارض. “اگر جامعه‌های انسانی، در هر سرزمینی، دارای مکتبی براساسِ توحید و نجاتِ انسان می‌بودند، و بدان آگاهی می‌داشتند، و در قبالِ آن احساسِ تعهد و عشق می‌کردند، و با زهدی انقلابی، و تقوای آگاهانه و مسئول، ارزش‌های متعالی‌ی انسانی را، در خویش می‌پروردند، و استعدادِ خدایی‌ی خویش را، کشف می‌کردند، و هر کسی، به عنوانِ خلیفه‌ای برای خدا، و امامی برای خلق، خود را، شاهد و مسئول می‌ساخت، درهای فروبسته‌ی برخورداری و برکت را، از زمین و آسمان، به روی‌شان باز می‌کردیم، و کاروانِ رکود و ضعف و فقر را، به سوی پیشرفت و قدرت و ثروت، به حرکت می‌آوردیم…》.

مطابق آنچه آمد، می‌توان تقوی را به به سه دسته تقوای گریز، تقوای پرهیز و تقوای ستیز تقسیم‌بندی نمود. تقوای گریز اینجا همان تقوای پرهیز شریعتی است، تقوای مخصوص دینداران معیشت‌اندیش مبتنی بر ترس، تقوای پرهیز اما مخصوص معرفت‌اندیشان است و مبتنی بر عقل و تقوای ستیز مخصوص تجربت‌اندیشان است مبتنی بر شرم.‌ تقوای گریز، غایت‌اندیشانه و آخرت‌گرایانه و مبتنی بر ترس و مصلحت است. تقوای پرهیز نیز نتیجه‌گرا و مبتنی بر عقل و معرفت. تقوای ستیز اما بر اساس شور و عشق است و مبتنی بر شرم. موحد چندساحتی در مسیر خداگونگی خود که از راه خلق می‌گذرد، در برابر رذالت‌های اخلاقی همچون حرص، طمع، بخل و حسد محرمات شرعی همچون اسراف و زنا و غیبت که در کمین نفس او هستند نیاز به یک سپر و زرهی دارد تا در این دام‌ها نیفتند، این نگهدارنده تقوای ستیز است. موحدچندساحتی از رفیق محتشم شرم می‌کند که در مسیر خداگونگی با غوطه‌ور شدن در رذالت‌ها و محرمات به وادی گمراهی بیفتد و از مسیر خود منحرف شود.

مارکس شرم را نوعی احساس انقلابی می‌دانست، نوعی خشم به خود 《..مارکس می گوید شرم خشم به خویشتن است؛ زمانی که خود را مطابق با الگوهای اخلاقی‌مان نمی بینیم یا به ناتوانی و ضعف‌هایمان پی می بریم. خشمی که مارکس از آن حرف می زند، احساسی است که باید به اصلاح و رشد منجر شود… شرم، احساسی اخلاقی ناشی از خودانگیختگی درونی است که البته انسان را با جامعه خویش در پیوند نگه می دارد. اگر شرم حامل پیام منفی در مورد خود است، این پیام از یک سو ناشی از خصایص خود ما و از سوی دیگر ناشی از ارزش‌های اخلاقی‌ای است که از جامعه کسب می‌کنیم. حس شرم ، تعادل درونی موجود فرد را بر هم می‌زند تا او در پی اقدام به تغییر خود به تعادل درونی یکپارچه‌تر و انسجام یافته‌تری دست یابد. حس شرم، اعتماد به خود و خودباوری موجود فرد را متزلزل می‌کند. تا او در پی دست یافتن به تغییری  گسترده‌تر و استوارتری برسد. حس شرم، با برانگیختن تضاد میان هستی بالفعل و هستی بالقوه فرد، نگاه او رابه انتظاراتی که می‌تواند و باید از خود داشته باشد متوجه می‌کند. تجربه حس شرم، انگیزه‌ای است برای فرد تا نیروها و امکانات بالقوه‌اش را بالفعل کند. حس شرم نگاه فرد را به آینده معطوف و انگیزه تغییر شرایط حال خود را در او بیدار و یا تقویت می کند. از این لحاظ، حس شرم، حسی انقلابی است. مارکس در همین رابطه می گوید: پاسخ من این است که شرم، انقلاب در خویش است.

این شرم، شرمی است که تبدیل به سازندگی می‌شود 《..شرم نوعی «خشم به خویشتن» است؛ اما خشمی که قرار است به تخریب منجر نشود؛ که به «سازندگی» بینجامد. خشم به خویشتن و سرخ شدن چهره در خلوت خودمان نه به خاطر همه رفتارهای بد کوچکی که کرده ایم که به خاطر همه رفتارهای خوب بزرگی که نکرده ایم هم باید رخ بدهد. شرمندگی از خویش نخستین گام برای افتادن در جاده رشد و توسعه فردی و به طبع آن رشد و توسعه پایدار جامعه می تواند باشد. در بیشتر موارد ممکن است رشد ما به دلیل تصور التیام ناپذیر بودن بخش هایی از رفتارهایی که دوست نداریم متوقف شده باشد. حال آن که شرم دقیقا بر همین نکته پا می فشارد که همه رفتارهای ما و همه مواردی که دوست داشتیم کنترلشان کنیم و نکرده ایم، اتفاقا می توانند تحت نظارت ما قرار گیرند..》. در ادامه در دفتر فلسفه اخلاق به طور مفصل‌تر درباره شرم پرداخته می‌شود.

از آن رو که آدمی جایزالخطاست و ممکن است به خطا افتد، اینجاست که مفاهیم استغفار و توبه در مفاهیم دینی طرح می‌شود. استغفار به معنای درخواست آمرزش گناهان و مغفرت از خداوند است و توبه و به تعبیر عبدالعلی بازرگان یعنی تغییر جهت، اصلاح مسیر، بازگشت از مسیر اشتباه  به مسیر اصلی. ذکر توصیه شده «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبِّی وَ اَتُوبُ اِلَیهِ» یعنى طلب آمرزش مى‌کنم از خداوندى که پرورش‌دهنده من است و به طرف او بازگشت می‌کنم. رفیق رهگشا و همراه نزدیک‌دست هنگام توبه نیز موحدچندساحتی را مدد می‌کند، به تعبیر عبدالکریم سروش 《..تکیه کردن بر خداوند در مقام توبه، از ویژگی‌های اندیشه‌ی دینی است. این فضیلت بیرون از دین یافت نمی‌شود. انسان اگر می‌توانست با خویشتن خویش هم‌آوردی کند و به تنهایی قدم بر سر نفس خود گذارد و گذشته‌ی خود را بشوید و جامه‌ی چرکین پیشین خود را درآورد و جامه‌ی پاک و پیراسته‌ی تازه بر تن کند، در مقام توبه این همه عذر نمی‌تراشید و این‌قدر از آن دور نمی‌ماند و این‌قدر اسیر غفلت نمی‌شد. این کار به تنهایی شدنی نیست. نفس ما، یعنی همان که به ما جفا کرده است، بی‌جهت برنمی‌گردد و وفا نمی‌کند. کس دیگری را باید در میان آورد. از جای دیگر باید مدد جست. قرآن به ما آموخته است که خداوند توّاب است. او نیز به سوی توبه‌گران گرایش دارد و توبه‌ی آنها را می‌پذیرد. توّاب بودن خداوند یعنی این که در واقع، توبه از او شروع می‌شود و حداقل هنگامی که از این سو کسی بر توبه عزم می‌کند، خداوند نیز از آن‌سو دستش را می‌گیرد. در این کشاکش دوسویه است که شخص از غربت و تنهایی، از ضعف و زبونی، بیرون می‌آید و نیرویی تازه می‌یابد. بر پیشینه‌ی خود که بر او چیره بود، غالب می‌شود و از پوستهی پیشین خود می‌شکفد و بیرون می‌رود. اما توبه کردن در پیشگاه خداوند، تنها مددخواهی از وی نیست. اقرار کردن به گناه نیز می‌باشد…》

مطابق آنچه در نوشتار پیشین یعنی 《ایمان‌ورزی شورمندانه به رفیق محشتم》و نوشتار فعلی آمد می‌توان مطابق جدول ۱ اصناف‌ ایمان‌ورزی و تقوامداری را مطابق دیدگاه الهیات دوبنی طبقه‌بندی نمود.

اصناف‌ایمان‌ورزی و تقوامداری در الهیات دوبنی

 

مطابق جدول ایمان‌ورزی موحد‌چندساحتی ایمانی مجذوبانه/شورمندانه و تقوامداری او تقوای ستیز / شرمگینانه است.
بنابراین ما از سوی یک مبدا که منبع تمام ارزش‌های مطلق است مورد خطاب قرار می‌گیریم، آن مبدا و ارزش‌های مطلق توجه ما را جلب می‌کند و مجذوب آن می‌شویم (تسلیم قلبی و وجودی)، نسبت به آنان اهتمام مجذوبانه پیدا می‌کنیم، آن مبدا را به عنوان مرکز ثقل جهان خود انتحاب می‌کنیم، به آن ایمان می‌ورزیم و به آن مومن می‌شویم. ایمان ورزیدن، تکرار انتخاب مبدا خطاب، اعتماد به وی و اهتمام مجذوبانه و تغییر مرکز ثقل هستی جهان خود از خود به اوست و تلاش برای ایجاد زمینه عادلانه در اجتماع برای تحقق ایمان‌ورزی همگان. پرستش، دلبستگی به این صاحب خطاب و خدمت‌گذاری اوست و عمل به مقتضای این دلبستگی و عاشقی. خدا را می‌پرستیم یعنی به آن ارزش‌های مطلق متعالی دلبستگی پیدا می‌کنیم و شیفته و شیدای این ارزش‌ها می‌شویم، پرستنده و پرستشگر این ارزش‌ها می‌شویم و به خدمت منشا این ارزش‌ها در می‌آییم. پرستش خداوند، پرستش این ارزش‌های مطلق و خدمت‌گذاری به منبع آن است و مخالفت با ضدارزش‌ها در عرصه‌های فردی و اجتماعی. عبادت یعنی هموارسازی وجود برای حضور این ارزش‌های متعالی در وجود، چه در زندگی فردی و چه زندگی اجتماعی. در مسیر خداگونگی و متصف شدن به ارزش‌های مطلق برای نیفتادن در دام رذالت‌ها و محرمات و انحراف از مسیر و گمراهی، نیاز به یک ترمز است، یک حفاظ، یک سپر، یک لباس محافظ جان که مانع از انحراف ما از مسیر خداگونگی در زندگی فردی و اجتماعی شود که این محافظ همان تقوا است، تقوا پوشش معنوی است: «یـبَنی ءادَمَ قَد اَنزَلنا عَلَیکُم لِباسـًا یُوری سَوءتِکُم و ریشـًا و لِباسُ التَّقوی ذلِکَ خَیرٌ ذلِکَ مِن ءایـتِ اللّهِ لَعَلَّهُم یَذَّکَّرون». این تقوا مبتنی بر شرم است. جوینده ارزش‌های مطلق از منبع ارزش‌های مطلق شرم می‌کند که در مسیر جویندگی خود منحرف شود و متصف به ضدارزش‌ها شود. استغفار به معنای درخواست آمرزش بابت انحراف و توبه به معنای اقرار به خطا و اشتباه و بازگشت به مسیر خداگونگی در صورت انحراف از مسیر و گمراهی است.

 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.