ناگفتههای تأسیس حوزه علمیه قم در گفتگو با آیتالله دکتر سید مصطفی محقق داماد
گفتگوی زیر با آیت الله دکترمصطفی محقق داماد به مناسبت نود و دومین سالگرد تأسیس حوزه علمیه قم درباره دلایل تأسیس حوزه علمیه قم و تأثیرات فقهای این حوزه بر قوانین موضوعه ایران صورت پذیرفته است.
علیاشرف فتحی: گفتگو با آیتالله دکتر سید مصطفی محقق داماد از دو نظر حائز اهمیت است؛ نخست آنکه ایشان جزو معدود حقوقدانانی است که به درجه حوزوی اجتهاد نیز رسیده است و نظرات تخصصی وی از مبدأ حوزوی نیز سرچشمه میگیرد. دیگر آنکه وی نوه مؤسس حوزه علمیه قم؛ مرحوم آیتاللهالعظمی شیخ عبدالکریم حائری یزدی، فرزند مرحوم آیتاللهالعظمی سید محمد داماد و داماد مرحوم آیتاللهالعظمی میرزا هاشم آملی است و از همین رو یکی از مهمترین منابع تاریخ شفاهی حوزه علمیه قم محسوب میشود. در نود و دومین سالگرد تأسیس حوزه علمیه قم با این مجتهد و حقوقدان 68 ساله که رییس اسبق سازمان بازرسی کل کشور و عضو پیوسته فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران نیز به شمار میرود درباره دلایل تأسیس حوزه علمیه قم و تأثیرات فقهای این حوزه بر قوانین موضوعه ایران گفتگو کردیم:
درباره تأسیس حوزه علمیه قم، قول رایج این است که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم در جریان سفر زیارتی که به قم داشتند با درخواست علمای قم برای اقامت در این شهر مواجه شده و استخاره میکنند و در نتیجه، مقیم قم شده و حوزه علمیهای در این شهر تأسیس میکنند. این قول تا چه حد به واقعیت نزدیک است؟
از اسناد و اطلاعاتی که در اختیار خاندان ماست چنین برمیآید که تأسیس حوزه علمیه قم یک اتفاق تصادفی و انفعالی نبوده است و اینگونه نیست که بگوییم این حوزه به خاطر درخواست علما و یک استخاره تأسیس شده باشد. معمولا آنچه که رایج است این است که ایشان در جریان سفر به مشهد مقدس به قم میآیند و علمای قم از ایشان درخواست میکنند که در قم بمانند و تدریس کنند، خانواده ایشان در اراک مانده بود و ایشان استخاره میکند و آیه شریفه 93 سوره یوسف میآید که: «وأتونی بأهلکم أجمعین». اگر این قول را بپذیریم، به این معنی است که تصمیم ایشان آنی و انفعالی بوده است. در حالی که واقعیت این است که اسناد و مدارک ما چیزی دیگری میگوید. طبق یکی از اسناد خاندان ما نامهای از طرف میرزا محمد تقی شیرازی (میرزای دوم) از کربلا به ایشان در اراک فرستاده میشود و با اشاره به اینکه پیر شده و توان اداره حوزه را ندارند، از ایشان درخواست میکنند که به کربلا برگردند و به جای ایشان حوزه کربلا را اداره کنند. زمانی که حاج شیخ عبدالکریم در کربلا بود، میرزای دوم احتیاطات خود را به ایشان ارجاع میداد. این نامه را حاج شیخ به بستگان خود در منزل نشان دادهاند. اصل نامه میرزا شاید در اسناد خانوادگی ما باشد. بعد از چند روز از ایشان میپرسند که چه پاسخی با نامه میرزا دادید، ایشان میگویند: «به میرزا نوشتم که من وضع ایران را در تباهی میبینم و به نظر من شرایط ایران به گونهای است که به سمت تباهی میرود و من پیشنهاد میکنم که شما به ایران بیایید تا یک حوزه علمیه بسیار قوی در ایران تأسیس شود.» مرحوم میرزا محمد تقی هم جواب میدهد که حالا که شما وظیفه شرعی خودتان میدانید پس در ایران بمانید. حال سؤال اینجاست که مگر ایران چه وضعیتی داشته که حاج شیخ آن را رو به تباهی میدانسته است؟ این نکته را هم عرض کنم که ایشان دو بار به اراک آمدهاند. یک بار به درخواست مرحوم حاج محسن اراکی که از علما و اعیان اراک بود. بعد از آن دوباره به عتبات برمیگردند ولی همه وسایل خود را به همراه نمیبرند. حدود 28 سال پیش که من به تازگی رییس سازمان بازرسی کل کشور شده بودم، روزی یک روحانی به دفترم آمد و گفت که درخواست ملاقات دارد و هدیهای برای من آورده است. من این روحانی را به حضور پذیرفتم. او که اهل هزاوه اراک بود، مجموعهای از دستنوشتهها را به همراه داشت. هزاوه یک روستای ییلاقی و خوش آب و هوا در حوالی اراک است و مرحوم حاج شیخ در زمان اقامت در اراک برای هواخوری به منزل پدری این روحانی میرفته است. آن نوشتهها هم دستخط مرحوم حاج شیخ بود که آنها را در پستوی این منزل گذاشته و به عتبات برگشته بود. این مربوط به سفر اول حاج شیخ به اراک است. من آن دستنوشتهها را که دیدم، با توجه به جمله «یا ولیّ الله ادرکنی» که حاج شیخ طبق عادت خود بالای همه دستنوشتههایش نوشته است مطمئن شدم که متعلق به ایشان است. آنها را به داییام مرحوم آیتالله شیخ مرتضی حائری یزدی نشان دادم و ایشان هم تأیید کرد که آنها دستخط حاج شیخ است. این دستنوشتهها محتوی یک دوره تقریرات درس مرحوم حاج سید محمد فشارکی بود. نتیجهای که از این جریان میخواهم بگیرم این است که وقتی در آن زمان که امکانات چاپ و نشر مثل امروز نبوده و با این حال حاج شیخ این دستنوشتههای منحصر به فرد خود را در اراک و در پستوی این خانه گذاشته و به عتبات برگشته، مشخص است که ایشان قصد ماندن در آنجا نداشته و صرفا برای یک سفر زیارتی و دید و بازدید به کربلا برگشته بودند. نامه دیگری هم در اختیار داریم که علمای اراک به ایشان نوشتهاند که چرا به اراک برنمیگردید؟ ایشان هم پاسخ داده که از وضعیت خود در اراک راضی نیست، چون به دعوت حاج آقا محسن اراکی که از فقهای ثروتمند اراک بود به اراک آمده بودند و برخی تمایل داشتند که حاج شیخ هم زیر نظر ایشان فعالیت کند ولی ایشان تمایلی به این وضع نداشته چون میخواسته آزادانه فعالیت کند. و لذا میبینیم که حوزه چندان قوی در اراک تشکیل ندادند. البته آن بزرگان اراک حسن نیت داشتهاند و افراد خوبی بودهاند، اما روحیه حاج شیخ به گونهای بود که دوست داشت آزاد و مستقل باشد. بار دوم که به اراک میآیند، حاج آقا محسن اراکی از دنیا رفته بود و ایشان با استقلال بیشتری فعالیت میکند و شاگردانی که در این دوره تربیت کردهاند شاخص هستند؛ علمایی مثل آیتالله سید احمد خوانساری، آیتالله گلپایگانی، امام خمینی و آیتالله اراکی محصول این دوره هستند. جریان دیگری هم که تاکنون در جایی مطرح نکردهام و به نظرم اهمیت دارد این است که دوره دوم حضور حاج شیخ در اراک در زمانی است که حدود چهار سال از اعدام شیخ فضلالله گذشته بود و هنوز داغ اعدام شیخ فضلالله التیام نیافته بود، به ویژه آنکه حاج شیخ عبدالکریم مدتی نزد حاج شیخ فضلالله درس خوانده بود و شاگرد ایشان محسوب میشد و اعدام شیخ فضلالله خیلی برایشان تلخ بود. از سوی دیگر طرفداران مشروطه و استبداد، هر دو احساس زیان کرده بودند؛ مشروطهخواهان مذهبی فکر نمیکردند که کار به جایی برسد که فقیه جامعالشرایطی مثل شیخ فضلالله اعدام شود. طرفداران استبداد هم ناراحت بودند چون احساس میکردند که دین مورد هجمه قرار گرفته است. در این میان، قربانی اصلی این اتفاقات روحانیت بود که به اصطلاح اصولیون به اجماع مرکب، منفور واقع شده بود. امام خمینی درباره همین مقطع بود که گفته بودند اگر یک روحانی سوار ماشین میشد و ماشین خراب میشد میگفتند از نحوست حضور آن روحانی بوده است. به ویژه آنکه کیفرخواست علیه شیخ فضلالله را شیخ ابراهیم زنجانی نوشته و قرائت کرد. این مسأله در ذهن مردم اینگونه تداعی میکرد که روحانیون حاضرند برای کسب قدرت بر صورت همدیگر پنجه بزنند و همدیگر را بکشند و با توجیههای شرعی به هیچکس رحم نمیکنند. برخی مشروطهخواهان هم روحانیت را مانع مدرنیته و پیشرفت کشور میدانستند و در مقالات و کتب خود بارها به روحانیت حمله میکردند. اشعاری که در اواخر دوره قاجار علیه روحانیت گفته میشود حاکی از همین مسأله است؛ مثل ایرج میرزا که در آن شعر معروفش میگوید که: «با این علما هنوز ملت / از رونق ملک ناامیدند.» از آن سو هم برخی طرفداران استبداد، مسائل مدرن را منافی مذهب معرفی میکردند و مثلا بالای منابر میگفتند که «سولفات دوسود» یعنی اینکه «از دین و آیین چه سود!؟» اینها درس فیزیک و شیمی و امثال آن را تخطئه میکردند. اینجاست که حاج شیخ تصمیم میگیرد حوزهای تأسیس کند که کاملا از سیاست به دور باشد و شاگردانی تربیت کند که بدون دخالت در سیاست، به مردم خدمت کنند و متخلق به اخلاق باشند تا مردم را از طریق اخلاق و امانت جذب کنند. لذا یکی از احتیاطات حاج شیخ این بود که حوزه به سیاست نپردازد. به همین دلیل میبینیم که از میان شاگردان حاج شیخ در قم هیچکس جز افراد معدودی شاید فقط یک نفر جذب دستگاه حکومت رضاشاه میشود و تقریبا بقیه شاگردان ایشان به فعالیتهای مذهبی و حوزوی متمرکز میشوند.
عمدتا از حوزه تهران بودهاند.
بله بسیاری از آنها از تهران بودهاند. از نجف و سایر شهرستانها هم بودند، مثلا شیخ محمد عبده از بروجرد بوده است. از قم فقط شیخ عباس فراهانی آن هم گویا به دلیل نیاز مالی وارد ادارات دوره رضاشاه میشود. او شاعر زبردستی بوده وفردوس تخلص میکرده و امام خمینی هم در رقابت با وی شعرهایی سروده و مراد ایشان از «شیخ» در اشعارشان همین شیخ عباس بوده است. از داییام مرحوم حاجآقا مرتضی حائری شنیدم که میفرمود مرحوم آیتالله سید احمد زنجانی (والد آیتاللهالعظی شبیری) که از دوستان صمیمی امام بودهاند، یک بار با شوخی به امام میگویند: «آقای حاجآقا روحالله، او شاعر است و شما متکلف، پس نمیتوانید با ایشان رقابت کنید.» خلاصه اینکه شیخ عباس به ثبت اسناد رفت و شایع شد که از روی نقد و انتقاد نسب به حاج شیخ به کار دولتی مشغول شده، ولی خودش گفته که چنین قصدی نداشته است. او از غزل حافظ الهام گرفته و استقبال کرده و در غزل جالبی چنین سروده بود: «بگو به شیخ که اوراق فقه بر باد است / بخوان کلیله که دوران ثبت اسناد است»* این شعر طنز بوده و اشاره به این داشته که برای اشتغال در ثبت اسناد باید کلیله و دمنه را امتحان داد. بعد از اعتراضات، شیخ عباس میگوید که خودش را فرزند حاج شیخ میداند و مقصودش از این شعر این بوده که باید اقتضائات دنیای امروز هم توجه کرد. به هر حال شاگردان حاج شیخ در قم حتی وقتی پهلوی اصرار میکند که باید امتحان بدهند، آنها هم میپذیرند و امتحان میدهند ولی حاضر نمیشوند به ادارات دولتی بروند. جریان دیگری هم وجود دارد که میتواند حاکی از زمینههای اقامت حاج شیخ در قم باشد. این جریان را آیتالله واعظزاده خراسانی برای بنده مکتوب کردهاند. پدر ایشان شیخ مهدی واعظ خراسانی دوست و مقلد حاج شیخ در کربلا بوده است. از آقای واعظزاده شنیدم که پدرشان نقل میکرده که اولین چاپ رساله یا حاشیه عروه حاج شیخ در کربلا بوده و در همان زمان بوده که شیخ مهدی واعظ از حاج شیخ تقلید میکرده است. شیخ مهدی واعظ وقتی تصمیم میگیرد که از مشهد به کربلا برود، در اراک به منزل حاج شیخ میرود و مهمان ایشان میشود. شیخ عبدالکریم میگوید که خوشبختانه امروز ناهار خوبی داریم و وقتی غذا را میآوردند، شیخ مهدی میبیند که آبگوشت شکمبه است. حاج شیخ عبدالکریم به شیخ مهدی میگوید که موقع برگشتن از کربلا، به اراک بیا تا با هم به مشهد برویم. شیخ مهدی وقتی به ایران برمیگردد، یک منزل مانده به اراک فردی به داخل پالکی ایشان میآید و میپرسد که شیخ مهدی واعظ خراسانی اینجاست؟ ایشان میگوید من هستم. آن فرد میگوید که حاج شیخ عبدالکریم به شما پیغام داد که از اراک به قم رفته و از شما خواست که به ایشان در قم ملحق شوید. شیخ مهدی زمانی به قم میرسد که علمای قم دور حاج شیخ را گرفته بودند و اصرار داشتند که در قم بمانند. عدهای از اراکیها هم اصرار میکردهاند که ایشان به اراک بازگردد. شیخ مهدی هم میگوید که من یک پیشنهاد دیگری دارم و آن این است که شما به من قول داده بودید با هم به مشهد برویم، پس با من بیایید. این هم یک جریان دیگر بود که نشان میداد مهاجرت شیخ از اراک ناگهانی نبوده و قصد برگشتن به اراک نداشتهاند. جریان دیگری هم من از پسر مرحوم حاجآقا محسن اراکی شنیدم. ایشان با اینکه سن بالایی داشت، حافظهاش خیلی قوی بود و همین چند سال پیش از دنیا رفت. این جریان را که برای من نقل میکرد، میگفت خودم در همین جریان حضور داشتم. حسین آقا ی خمینی نوه پسری امام خمینی و نوه دختری حاجآقا مرتضی حائری هم همین جریان را ازحاجآقا جعفر مدّثربرای من نقل کرد که در سال 1300 شانزده ساله بوده و در همین جریان حضور داشته است. طبق این جریان، خادم یکی از مساجد اراک که لباس درازی میپوشیده و در بازار جار میزده و اشیای گمشده مردم را اطلاعرسانی میکرده تا پیدا شود؛ از همین رو به او «عرب جارچی» میگفتهاند. زمستان 1300 شمسی در اراک باران شدیدی میآید و رطوبت از پشتبام به داخل مسجد سرایت میکند، در نتیجه قرآن و کتب ادعیه مسجد خیس میشود. خادم مسجد بعد از تمیز کردن آنجا قرآنهایی را که در اثر رطوبت از بین رفته بود در یک گونی میریزد تا آنها را در نهری که بیرون مسجد جاری بوده بیاندازد. در بازار اراک میبیند که در جایی آتش روشن کردهاند تا خود را گرم کنند. با خودش میگوید که غرض از اینکه گفتهاند اسم خدا و اوراق قرآن را در آب روان بیاندازند این بوده که زیر دست و پا نیافتد، پس اگر در آتش هم بسوزند فرقی با آب روان ندارد. با همین فکر بوده که گونی محتوی قرآنها را در آتش میاندازد. فردی این صحنه را میبیند و فریاد میکشد که تو قرآن را آتش زدی و کافر شدی. مردم میریزند و این فرد فرار میکند. در شهر میپیچد که این فرد بابی بوده که قرآن را آتش زده است. آن زمان به هر ملحدی، بابی میگفتهاند. عرب جارچی به خانه یکی از علمای کهنسال اراک میرود و بست مینشیند. در اعتراض به این مسأله، بازار اراک تعطیل میشود و حتی از روستاها دسته به اراک میآمده و همه درخواست داشتهاند که این فرد باید اعدام شود. این دستهها به منازل علما میرفتهاند ولی کسی حاضر نمیشده حکم اعدام بدهد. چندین بار به منزل حاج شیخ عبدالکریم میروند ولی ایشان هم جوابی نمیدهد. معترضین در تلگرافخانه اراک بست مینشینند و به حسن مستوفیالممالک؛ رییسالوزراء یا همان نخستوزیر تلگراف میزنند. مستوفی هم که آدم عاقلی بوده جواب میدهد که هر چه علما بگویند ما انجام میدهیم. روحانیون جوان شهر هم علما را در مسجد جامع جمع میکنند تا در این مورد تصمیمگیری کنند. جوانهای تندروی شهر هم متن حکم اعدام را مینویسند تا علما امضا کنند. آقای مدّثر نقل میکند که آنجا بوده و دیده که وقتی نوبت به حاج شیخ عبدالکریم که میرسد، ایشان امتناع میکند و میگوید: «من صغرویاً و کبرویاً در این مسأله تأمل دارم.» و دیگر توضیحی نمیدهد. فردی از جمعیت میگوید: «معلوم شد که حاج شیخ عبدالکریم هم بله!» ظهور این جمله در این بوده که حاج شیخ هم مثل عرب جارچی از بابیهاست. حاج شیخ بلند میشود و به منزلش میرود. معترضین به دنبال ایشان حرکت میکنند و دوباره درخواست میکنند که حاج شیخ حکم اعدام را امضا کند. حاج شیخ به در منزل میآید و میگوید: «این حرفها را نمیشود اثبات کرد. چه کسی دیده؟ کجا بوده؟ تازه من چه کاره هستم که حکم بدهم؟!» و سپس در را میبندد. تفسیر من از دو سخن حاج شیخ در مسجد و درِ منزل این است که صغرویا این مسأله درباره خادم مسجد قابل اثبات نیست و کبرویا هم اینکه من مجری حدود نیستم. اعتقاد ایشان این بوده که اجرای حدود در زمان غیبت جایز نیست و این مسأله از اختیارات و مقامات خاصه امام معصوم (ع) است. پسرشان حاجآقا مرتضی هم این اعتقاد را داشت و میگفتند که مجازات در زمان غیبت نباید به اسم اجرای حدود باشد. به هر حال مردم با جواب منفی مجدد شیخ با شعار «خودم دیدم، خودم بودم» به سمت خانه روحانی کهنسالی که عرب جارچی در آنجا تحصن کرده بود حرکت میکنند. این روحانی کهنسال که کمشنوا بوده، به زحمت بیرون میآید و مردم هم میگویند که خواهان اعدام عرب جارچی هستند. ایشان چون کمشنوا بوده، سکوت میکند و مردم از سکوت او برداشت میکنند که موافق اعدام است و میریزند و خادم مسجد را به قتل میرسانند. مرحوم حاج شیخ یکی دو روز بعد از این جریان از اراک خارج میشود تا به مشهد برود. البته هنوز به درستی معلوم نیست که ایشان در مراجعت از مشهد به قم آمده یا ابتدا به قم آمده که از آنجا به مشهد برود. روایتهای خاندان ما در این مورد مختلف است.
دوره مرجعیت حاج شیخ عبدالکریم (1315 – 1301 شمسی) همزمان با دوره رضاشاه و روند مدرنیزایسیون حقوقی و صنعتی کشور بود. گویا ایشان موضع خاصی علیه این روند و به ویژه تصویب قانون مدنی اتخاذ نکردهاند. نظر شما چیست؟ اطلاعات خاصی در این زمینه دارید؟
ایشان نه تنها علیه قانون مدنی موضع نگرفته، بلکه اطلاعاتی وجود دارد که ایشان قانون مدنی را تأیید کرده است. زمستان 1383 مقالهای با عنوان «تاریخچه تدوین قانون مدنی» در شماره 24 یکی از نشریات دانشگاه امام صادق (ع) به نام «فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق(ع)» به قلم دکتر حمید بهرامی احمدی منتشر شد که در انتهای آن مقاله به همین مسأله اشاره شده بود که قانون مدنی را نزد حاج شیخ بردند و ایشان تأیید کرد. همچنین من از یکی دوستانم که پدرشان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم رادرککرده اند واز شاگردان حاج میرزا محمد ارباب قمی بوده، شنیدم که پدرشان نقل کرده که وقتی قانون مدنی را نزد حاج شیخ آوردند، ایشان گفت: «این که همان فقه ماست. فقط شما به جای «مسأله» از کلمه «مادّه» استفاده کردهاید.»
مرحوم سید محمد فاطمی قمی این متن را نزد حاج شیخ برده بود؟
نمیدانم، ولی قاعدتا باید کار ایشان بوده باشد. چون ایشان از تدوینکنندگان اصلی قانون مدنی بود و رابطه خیلی خوبی با حاج شیخ داشته و حاج شیخ را وصی خود کرده بود. خلاصه اینکه حاج شیخ گفته شما اینها را عینا از شرایع ترجمه کردهاید و به جای «مسأله» از «مادّه» استفاده کردهاید. این را من از پسر آن شاگرد حاج شیخ شنیدم که تا چندی پیش از قضات بود وحافظه بسایر خوبی دارد ومن ازایشان قطعات تاریخی زیادی شنیده ام بعضی را ضبط کرده ام.
مرحوم آیتالله سید احمد زنجانی در کتاب «الکلام یجر الکلام» گفته که حاج شیخ به خاطر دوری گزیدن از جدالهای سیاسی دوره مشروطه از نجف به کربلا رفت. آیا حاج شیخ با مشروطیت سلطنت مطلقه و مفاهیمی مثل پارلمان و اعتبار حقوقی اکثریت آرا مشکل داشته و یا فقط نمیخواسته وارد دعواهای سیاسی حوزه نجف در آن دوره شود؟
هیچ نقل قولی درباره مخالفت ایشان با مشروطه وجود ندارد. فقط ایشان میخواسته در کنار باشد تا وارد دعواها نشود. مثل مرحوم آیتالله بروجردی که برای کنارهگیری از دعواهای سیاسی نجف بین طرفداران دو استادش آخوند خراسانی و سید محمدکاظم یزدی از نجف به بروجرد میآید. اتفاقا دلایلی وجود دارد که حاج شیخ با منظم کردن امور کشور مخالفتی نداشته است. نمونه بارز آن در جریان مهاجرت اعتراضی گروهی از علمای اصفهان در سال 1306 شمسی بود که به رهبری حاجآقا نورالله نجفی اصفهانی به قم آمدند تا با قانون نظام وظیفه اجباری مخالفت کنند. حاج شیخ به آنها گفت که من حاضرم نامه شما را به رضاشاه برسانم، ولی خودم شخصا با این قانون موافقم چون معتقدم که مملکت به ارتش نیاز دارد. در قضیه لباس متحدالشکل هم وقتی اعتراضات شدت میگیرد، حکومت تصمیم به سرکوب اعتراضات مردم و بازاریان قم میگیرد. این قضیه را من از مرحوم آقای اوحدی که جزو طلاب قم در دوره حاج شیخ بوده و بعدها قاضی و وکیل دادگستری شد نقل میکنم. مقام مربوطه نزد حاج شیخ میرود و به ایشان میگوید که شخصا وارد عمل شود تا کار به خونریزی و کشتار مردم قم نکشد. حاج شیخ هم بعد از درس به صحن حضرت معصومه (س) آمد و روی منبر نشست. سپس به مردم گفت: «من از دو چیز در تعجبم و برایم روشن نیست؛ یکی اینکه چرا باید شاه یک مملکت در بلندی و کوتاهی لباس مردم دخالت کند و این در شأن شاه مملکت نیست. تعجب دیگرم هم این است که شما چرا کوتاه نمیآیید؟! نه لباس کوتاه جزو دین است و نه لباس بلند. حالا که شاه کوتاه نمیآید، اقلا شما کوتاه بیایید.» مورد دیگر هم مربوط به مدارس رشدیه است که همه جای ایران به مدارس وی حمله شد و تخریب شدند و گفتند که زنگ این مدارس همان ناقوس کلیساست، اما میرزا حسن رشدیه در قم موفق شد با حمایت حاج شیخ مدرسه تأسیس کند و هیچ کس هم نتوانست اعتراضی بکند و تا پایان عمرش در قم زندگی کرد. در هر صورت ایشان از این منورالفکریها داشت. داییام حاجآقا مرتضی حائری میگفت که ایشان کسی را از تهران به قم آورد تا زبان فرانسه را به طلبهها یاد بدهد و من و اخوی (حاجآقا مهدی حائری) نزد وی قدری فرانسه خواندیم.
درباره قانون اساسی مشروطه موضعگیری خاصی نداشتند؟
نه من چیزی نشنیدهام. اتفاقا برای من هم این از نقاط تاریک و مبهم است. یا مثلا در قضیه تبعید و شهادت مرحوم مدرس هم موضع ایشان برای من هنوز مبهم است. فقط سندی در اسناد ساواک منتشر شده که ایشان در پاسخ به فردی گفته که به مدرس در تبعید پولی بدهند میگویند بحمدالله او در مضیقه نیست. لابد آن فرد درخواست کمک مالی داشته که ایشان چنین جوابی داده است. اما درباره فوت مدرس کهدرر زمان ایشان اتفاق افتاده اقدامی از ایشان ندیدهام.
درباره قضیه کشف حجاب طبق نقل مرحوم دکتر مهدی حائری یزدی، حاج شیخ نامه محرمانهای به فروغی نوشته و به این مسأله اعتراض کرده بود.
بله. این نامه هم تحت فشار عدهای مثل مرحوم مازندرانی (معروف به آشیخ مهدی مازندرانی) نوشته شد که عمامهاش را در حضور شیخ بر زمین زد. ولی در نهایت حاج شیخ مخالفت علنی نکردند و گفته بودند که من به تکلیف شرعی خودم عمل کرده ام.
گویا بعد از نوشتن این نامه تحت فشار شدید حکوت قرار گرفتند.
بله. مادرم میگفت که ما صبح زود وقتی از خانه بیرون میآمدیم یک نفر از پیشخدمتها از جلو و یکی از عقب مراقب ما بود تا پاسبانها ما را اذیت نکنند. حاج شیخ از نظر روحی به شدت تحت فشار بود و مادرم میگفت ایشان در آن روزهای آخر میگفت کاش من زنده نبودم و این مناظر را نمیدیدم. البته ایشان به حجاب شرعی قائل بود و با حجابهای غلیظ و شدیدی که آن زمان رایج بود اصرار نمیکرد. داییام حاجآقا مهدی حائری میگفت که یک بار خانمی که چادری نبود ولی حجاب کاملی داشت و کلاهی بر گذاشته بود و فقط صورتش دیده میشد نزد حاج شیخ آمد و گفت که آقا من مقلد شما هستم، ولی به دلیل سرکشی به املاکم مجبورم به ادارات مراجعه کنم ونمی تونم از چادر استفاده کنم. آیا حجاب من شرعی است؟ حاج شیخ هم گفته بود بله حجاب شما مشکلی ندارد. حاج میرزا مهدی بروجردی که از نزدیکان حاج شیخ و مدیردفتر ایشان بوده، با شنیدن این سخن حاج شیخ فریاد میزند که الان همه جا شایع میشود که حاج شیخ عبدالکریم با بیحجابی موافقت کرده است. ولی حاج شیخ میگوید که مگر من میتوانم بر خلاف حکم خدا حرف بزنم؟! من حکم خدا را گفتم. البته خانواده ایشان چادری بودند، ولی ایشان نمیتوانست فتوا بدهد که این حجاب شدید و غلیظ واجب است. ظاهرا مخالفت رضاخان با حجاب مقاطع مختلفی داشته است؛ نخست با چادر مخالفت کرده و در نهایت با روسری .
گویا مرحوم میرزا محمد کفایی هم در مشهد همین نظر را داشته و میگفته که اگر با قانون لباس متحدالشکل مخالفت کنیم، رضاشاه لجبازی میکند و کار بدتر میشود. به همین دلیل موافق جریان اعتراضی گوهرشاد نبوده است.
به هرحال به نظر من حاج شیخ عبدالکریم بردوچیز اصرارداشته است .یکی حفظ حوزه علمیه که معتقد بوده برای حفظ دین درایران حوزه علمیه نقش اصلی را میتواندایفا کند. وهمین طور هم بود. دوم اینکه معتقد بوده نباید رضا خان را روی لج انداخت که دست به کارهای تند تری بزند. با این دو سیاست بقای دین را ایشان درایران حفظ کرد.لذا آتاتورک در ترکیه موفق به دین زدائی میشود ولی درایران چنین موفقیتی حاصل نمی شود.البته در مقابل فکر ایشان حتی بزرگانی بودند که همانروزها هم موافق نبودند.
از حاجآقا رضا زنجانی هم شنیدم که میگفت: «وقتی طبقه بالای فیضیه را میساختند، عصرها حاج شیخ به بنّاها سر میزد. یک روز من و یکی از شاگردان حاج شیخ که بعدها از مراجع شد به همراه حاج شیخ به مدرسه فیضیه رفتیم. در همین حین که آقای حائری به وضعیت بنّایی نگاه میکرد، آن آقا با خود زمزمه کرد که "خانه از پایبست ویران است / خواجه در فکر نقش ایوان است". حاج شیخ تا این را شنید، برگشت و به آن آقا گفت: «اگر میگویی یزدی و ترسو هستم، بله هستم. من فعلا این کار از دستم برمیآید. اگر روزی عَلَم اسلام بر دوش تو قرار گرفت هر چه صلاح دیدی و وظیفه خود دانستی عمل کن.»
در مجموع، نگاه کلی شما به تأثیرات فقهای قم بر قوانین موضوعه اساسی و عادی ایران چیست؟
بعد از حاج شیخ، در زمان آقای بروجردی هم احتیاطاتی وجود داشته است. یکی از قوانینی که در زمان آقای بروجردی قانونی عادی تصویب شد که مجتهدین را فقط قضات مجتهد میتوانند محاکمه کنند. ولی بیشترین تأثیر مربوط به دوره بعد از انقلاب است، به ویژه به نظرم باید مصوبات شورای انقلاب در سالهای 58 و 59 باید بررسی شود که چه تغییراتی در قوانین با نگرش فقهی انجام شده است. مثلا یکی از قوانین دوره پهلوی این بود که مرد هر وقت بخواهد میتواند زن خود را طلاق دهد. بعدها قانون خانواده در زمان شاه تصویب شد که طلاق را منوط به اجازه دادگاه میکرد. در ابتدای تأسیس شورای انقلاب، یکی از نخستین مصوبات قضایی این شورا این بود که طبق آیه 35 سوره نساء که تا آن زمان فقط تفسیر اخلاقی از آن میشد، باید طلاق به داوری و دادگاه موکول شود. به نظرم تغییر تفسیر این آیه از اخلاقی به قضایی و برداشت وجوب از کلمه «فابعثوا حکماً» یک جهش محسوب میشود. بدین ترتیب بدون اجازه دادگاه، طلاق درست نیست. این تغییر مهمی بود و من در جریان بودم که آقای بهشتی این فتوا را به امام نشان داد و ایشان هم تأیید کرد و بخشی از قانون شد. در قضیه ازدواج مجدد هم همینطور، یعنی امر ازدواج مجدد را موکول به موافقت دادگاه کردند و برداشت اخلاقی از آیه سوم سوره نساء (فإن خفتم ألّا تعدلوا فواحده) به تفسیر قضایی از این آیه تغییر پیدا کرد. در دوره پهلوی هم فتاوای مرحوم مدرس بر قوانین عادی اثرگذار بوده است. همچنین آقای عصار و مرحوم فاطمی قمی بسیار تأثیرگذار بودند و این چند مورد از قانون مدنی که بعد از انقلاب تغییر پیدا کرد، به نظرم اشتباه بود و آن مواد قبلی خلاف شرع نبود.
در جریان تبعید میرزای نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی و اقامتشان در قم، گفته میشود که حاج شیخ عبدالکریم چون مایل نبوده که حوزه قم وارد دعواهای سیاسی بین علمای تبعیدی و حکومت عراق شود، با ادامه حضور آنها در قم همدل نبوده است. این نقل قول درست است؟
من نسبت به سؤال فوق اطلاعات کافی ندارم و واقعیت این است که من درخصوص یک مسأله همواره تأسف میخورم و آن هم عدم اهتمام جدی به اسناد تاریخ معاصر در بیت خودمان است. البته من شاید چندان تقصیری نداشته باشم، چون جوان بودم و چندان تخصصی درتاریخ نداشتم و به اهمیت این مسائل آگاه نبودم، ولی یک بار این اعتراض را به خالهزادهام استاد عبدالحسین حائری کردم که شما که متخصص این رشته بودید چرا به این امر توجه نکردید. یاد دارم که در کودکی دیده بودم در سرداب منزل مرحوم جدّ ما مقادیر زیادی کاعذها و نامهها بود که نمیدانم چه شد. به هرحال جایی که واقعا خودم احساس میکنم مقصرم این است که افرادی را که آن زمان را درک کرده بودند برای ما شفاهاً نقل میکردند و ما از آنها شنیدیم ولی تا آنان زنده بودند بایستی از آنها یا ضبط میکردیم و یا نوشته میگرفتیم که سند باشد. یکی از آن افراد مرحوم حاج شیخ محمد حسین بروجردی فرزند مرحوم حاج میرزا مهدی بود که یاد دارم قصه آمدن علمای نجف به قم را بسیار زیبا و جالب نقل میکرد و من الان بخشی از آن را فراموش کردهام و نمیتوانم دقیق نقل کنم. اجمالا به خاطر دارم که حاج شیخ عبدالکریم برای اینکه طلاب در دعوای سیاسی وارد نشوند، تمشیتهای بسیار جالبی را انجام داده بود و حوزه را از ورود به این امر دور نگهداشتند. شیخ به رونق علمی و اخلاقی حوزه اهتمام عجیبی داشتهاند. من از مرحوم امام خمینی (رضواناللهعلیه) شنیدم که وقتی حوزه به خاطر تابستان و یا جهت دیگری تعطیل میشد، شیخ سعی داشتند تعطیلی چندان طول نکشد و درسها شروع شود. ایشان نقل کردند که در یکی از سالها ایشان کسالت داشتند و به سینهدرد مبتلا بودند و سرفه شدید میکردند، ولی به هر نحو که بود آمدند و فرمودند من حال درس گفتن ندارم ولی برای شروع درسها آمدم و از فضلای درس خواستند که کسی بحث و نقد نکند، چون توان مباحثه ندارند ولی به هر حال حوزه باید شروع شود و طلاب درسشان را بخوانند. درباره آمدن آقایان نجف که فرمودید من باز در اینباره یک قضیه از امام خمینی (ره) شنیدم که اجازه بفرمایید نقل کنم. از داستانی که میخواهم نقل کنم کاملا معلوم میشود که شیخ چگونه از تشریف آوردن علما بهرهبرداری علمی کرده است. ایشان فرمودند که وقتی آقایان به علت تبعید از نجف به قم تشریف آوردند، شیخ ما (شیخ عبدالکریم) از آقای نائینی خواستند که درسی شروع کنند و ایشان پذیرفتند و شروع کردند. شیخ ما به همه ما رفقا گفت بروید درس ایشان و ما رفتیم. پس از مدتی که به درس میرزا رفتیم، یک روز آقای گلپایگانی به همه رفقا گفتند امروز بعد از درس نروید و بنشینید که من با شما کاری دارم. وقتی درس تمام شد مطلبی را مطرح کردند که پیش از ایشان به ذهن من آمده بود. ایشان گفتند: «رفقا! خوب شد شیخ به ما توصیه فرمود که به درس میرزای نایینی برویم، من به این نتیجه رسیدم که شیخ خودمان اگر از دیگران بهتر نباشد کمتر نیست.» بلافاصله من گفتم این نکته عینا به ذهن من هم آمده بود.
پاورقی:
*متن غزل مرحوم شیخ عباس فراهانی این است: بگو به شیخ که اوراق فقه بر باد است / بخوان کلیله که دوران ثبت اسناد است
ز پول شغل اداری طمع برم، حاشا / دگر حدیث قناعت به گوش من باد است
اگر غزال فنون شد اسیر دام هوس / خدای شکر که شیر عقیده آزاد است
در امتحان ورودی اگر رفوزه شوم / ایا مراتب علمیه جای فریاد است
به زعم ملت ما، ژندهپوش آدم نیست/ فقط کسی که فکل بست، آدمیزاد است
به روزگار تجدد سلیقه بین که سخن / ز کیش کهنه زرتشت و از مهاباد است
یکی مواظب تنویر فکر اولاد است / یکی مراقب تعمیر قبر اجداد است
زبان مردم تهران ز بس که شیرین است / دهانشان همه گویی دکان قناد است
ز حس نوعپرستی چه به؟ ولی افسوس / کز آن فقط سخنی در دهان افراد است
به هر دیار «فراهانیا» کنی آهنگ / تو را مکارم اخلاق بهترین زاد است
این غزل را ایشان در حدود سال 1350 قمری سروده است. مخاطب وی یعنی «شیخ» و نیز منظور از «پدر»، مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری است. برخی، از این غزل ناراحت شدند و شروع به سرودن ردیه علیه او کردند. ایشان هم در پاسخ، شعر خود را تفسیر کرد و گفت:
میان شیخ و من افتادهای به فتنهگری / ندانَمت که در این دامگه چه افتادهست
ز پور اگر به پدر نازشی رود روزی / چه جای صحبت بیگانگان شیاد است
نبوده قصد اهانت مرا به فقه و اصول / به اشتباه مبند این به من که بیداد است
به صدق دعوی، آن غزل ز سر تا بن / دهد شهادت و خود بهترین ستشهاد است
مگر فقیه نیام من؟ خود این توهم چیست؟ / مرا چگونه به خود اعتراض و ایراد است؟!
ز روی شوق نگفتم کلیله باید خواند / ز راه طنز نگفتم که فقه بر باد است
فقط ز روی تأسف سرودم آن اشعار / که حس مردم کجفهم از آن به فریاد است
چو شعرفهم نهای شعر را مکن توجیه / رجوع کن به کسی کاندر این فن استاد است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از: شهر قانون شماره نهم
گفتگوی زیر با آیت الله دکترمصطفی محقق داماد به مناسبت نود و دومین سالگرد تأسیس حوزه علمیه قم درباره دلایل تأسیس حوزه علمیه قم و تأثیرات فقهای این حوزه بر قوانین موضوعه ایران صورت پذیرفته است.
سلام.ممنون .خیلی خوب بود.از دست اندرکاران وبسایت به این خوبی سپاسگزارم