هنر و شکل گیری تمدن اسلامی

محمدتقی سبحانی

تمدنی که نتواند از خودش اثری پدید آورد، خیلی زود می‌میرد و زوال می‌یابد. اصلاً بقای تمدن‌ها و پیام‌های تمدن‌ها در قالب‌های هنری ماندگار شده است. بسیاری از تمدن‌ها نه اثر مکتوب دارند و نه گفتار شفاهی. آن‌چه دارند، یک اثر هنری است که با ما حرف می‌زند.

بحث حاضر از سویی به فلسفه هنر و از دیگر سو به جامعه‌شناسی هنر می‌رسد. امروزه این دو شاخه مهم مطالعات هنر بسیار در غرب مورد بررسی قرار گرفته است. یعنی فلسفه هنر و جامعه‌شناسی هنر. این دو با هم می‌توانند زیرساخت بحث هنر و تمدن را به ما ارائه دهند. وقتی سخن از هنر و تمدن می‌گوییم، باید پیشاپیش بگوییم کدام تعریف از هنر را می‌پذیریم. به گمانم نمی‌توان بدون یک بررسی دقیق و اتخاذ موضع درست در باب هنر وارد هیچ بحث میان‌رشته‌ای هنر و غیرهنر شد.
 
بیش از 1500 سال است که هنر محاکات افلاطون مطرح است. به تعبیری ما با یک تعریف ابژکتیو از هنر مواجهیم. یک واقعیت داریم و یک تصویرگری از آن. این به تدریج به خصوص در دوره رنسانس به بعد تا اواخر قرون وسطی نقد شد و این بحث مطرح شد که چرا باید هنر را در بازنمایی واقعیت موجود محدود کنیم. در دوره رنسانس، تعبیر ابژکتیو از هنر تبدیل به تعریف سابژکتیو از هنر شد. این تعریف از هنر دو ویژگی و به عبارتی دو تأثیر در مطالعات هنر داشت. اول این که به یک معنا هنر را از مقام واقعیت فروکاست. اگر هنر را ابژکتیو معنا کنید، آن را بازنمود بیرونی معرفی کرده‌اید. لذا هنرمند یک حالت انفعال از واقعیت پیدا می‌کند.
 
این ادامه پیدا کرد و کم‌کم در دروه معاصر تعریف‌ها به سمت تعریف‌های فرمالیستی رفت که اصلاً چرا در هنر چیزی به نام احساسات و درون‌مایه و مضمون را در نظر بگیریم؟ هنر فرم است. مسأله دوم رابطه هنر و جامعه است. یعنی اگر بحث اول در حوزه فلسفه هنر است، بحث دوم در جامعه‌شناسی هنر است. آیا هنر نسبتی با جامعه دارد؟
 
این بحث به نظر من از حوزه زبان‌شناسی وارد و مطرح شد. چون در بحث فلسفه زبان‌شناسی، این بحث هست که آیا ما زبان شخصی داریم یا نه. البته بحث زبان شخصی در زبان‌شناسی تایلور مطرح شد و عده‌ای نیز قائل به آن بودند ولی این نظریه شکست خورد. لذا چیزی به نام زبان شخصی نداریم. کارکرد زبان، اجتماعی است.
 
اما در هنر کار دشوارتر است. این مسأله‌ای بسیار جدی است که هنرمندی خود را در جایی ببیند که بگوید آن‌چه برایم مهم است، اظهار درون‌مایه شخصی خودم است و این که دیگران می‌فهمند و ارتباط برقرار می‌کنند یا نه برای من مهم نیست. این مسأله در جامعه‌شناسی هنر هم مطرح است. به تعبیر دیگر، آیا هنر، نهاد است؟ یا هنر یک فعل، یک اثر و یک پدیده است؟ اگر کسی هنر را شخصی بداند یا برای هنر کارکرد اجتماعی عمیق و گسترده‌ای قائل نباشد، در بحث بین هنر و تمدن مجال زیادی برای بحث ندارد، به خلاف کسی که هنر را یک نهاد اجتماعی می‌داند.
 
هرقدر برای هنر مضمون قائل باشیم و هرقدر رسالت‌های هنر را گسترده و یا ضیق کنیم، ربط پیدا می‌کند به بحث میان‌رشته‌ای ما که بحث تمدن‌سازی و شکل‌گیری تمدن‌ها است. چون یک مسلماتی فعلاً در این‌جا داریم، می‌توانیم از روی این مسلمات حرکت کنیم. ما یقیناً هنر را در قالب فرمالیستی تعریف نمی‌کنیم. نگاه‌های صرفاً پدیدارشناسانه در هنر را نمی‌پذیریم. ما به هر حال معتقدیم که هنر یک نوع ارتباطی با آن واقعیت و حقیقت دارد. بنابراین ما برای هنر مضمون قائلیم. ممکن است اختلاف در چیستی مضمون باشد اما نمی‌توانیم هنر را بدون مضمون بدانیم. ما برای هنر یک رسالت اجتماعی؛ بلکه یک هویت اجتماعی قائلیم. معتقدیم که هنر در بستر مناسبات اجتماعی شکل می‌گیرد. چون اثر هنری، یک مقوله اجتماعی است. طبیعتاً باید برای هنر سهم زیادی در مناسبات اجتماعی قائل باشیم.
 
شاید اگر نقش هنرمندان کم دیده شده، بخشی به همین علت است که هنرمند یک اثر می‌آفریند. این اثر در عرصه تمدنی در کنار سایر آثار می‌نشیند. قطعاً این هنر در بعد زمان نقشی در تحولات یا در بازنمود واقعیات آن دوران و تأثیر بر محیط خودش ایفا می‌کند. این هم یک لایه است. به نظر من باز این لایه، لایه نزدیک به لایه نهایی است. یعنی این زمانی است که می‌گوییم مضمون شکل گرفته داریم و با تعین معانی سروکار داریم. اگر در صورت اول با تعین سوژه‌های بیرونی سروکار داریم، این‌جا با تعین ذهنیت‌ها سروکار داریم.
 
سؤال بعدی این است که  نگاه، محصول چه بنیادها و ارزش‌ها و چه فرایند انسانی یا اجتماعی است. این‌جا است که پای اندیشه، ارزش‌ها، اصول و بنیادهایی که یک هنر را پدید آورده پیش می‌کشیم. اگر فرایند هنر را حداقل در سه مرحله تصویر کنیم، در هر سه بخش می‌توانیم رابطه میان هنر و تمدن را مطالعه کنیم. گام نخست در حوزه‌ای است که ارزش‌ها، باورها و اصول انگاره‌های بنیادین در یک تمدن شکل می‌گیرد. سهم هنر و هنرمند در ارزش‌سازی‌های تمدنی و بنیادسازی‌های اجتماعی است. اگر هنر مضمون تعین یافته را تحلیل نکنیم، اگر هنر را آن ارزش‌ها و پیام‌ها و بنیادهایی ببینیم که در درون شخصیت هنرمند شکل می‌گیرد، از آن‌جا است که تازه مضمون‌سازی شروع می‌شود. لایه دوم آن‌جایی که مضامین می‌خواهد شکل بگیرد. آن‌جا بحث بسیار مهمی است. مجموعه‌ای از ارزش‌ها و بنیادها می‌توانند مضامین کاملاً متفاوتی پدید آورند.
 
تمدنی که نتواند از خودش اثری پدید آورد، خیلی زود می‌میرد و زوال می‌یابد. اصلاً بقای تمدن‌ها و پیام‌های تمدن‌ها در قالب‌های هنری ماندگار شده است. بسیاری از تمدن‌ها نه اثر مکتوب دارند و نه گفتار شفاهی. آن‌چه دارند، یک اثر هنری است که با ما حرف می‌زند. این، آن لایه سوم است. این کم‌ترین لایه حضور هنر در عرصه تمدن­هاست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از: سخنرانی استاد محمدتقی سبحانی در نشست تخصصی فلسفه هنر با موضوع هنر و شکل گیری تمدن اسلامی در انجمن مطالعات نظری هنر
 

تمدنی که نتواند از خودش اثری پدید آورد، خیلی زود می‌میرد و زوال می‌یابد. اصلاً بقای تمدن‌ها و پیام‌های تمدن‌ها در قالب‌های هنری ماندگار شده است. بسیاری از تمدن‌ها نه اثر مکتوب دارند و نه گفتار شفاهی. آن‌چه دارند، یک اثر هنری است که با ما حرف می‌زند.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.