سوگواره‌ای برای امام علی(ع)‌ |سیدعلیرضا واسعی

سید علیرضا واسعی، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، بهار ۱۴۰۰

قسمت اول: جراحت علی

امام بیش از آن‌که به شمشیر ابن ملجم جراحت یافته باشد،‌ به شمشیر جهالت و جمود مجروح شده بود.

الف:‌ ابوالقاسم پاینده می‌نویسد:‌ به گفته روایات، ‌سه کس از خوارج در ماه رمضان،‌ در مسجدالحرام پیمان کردند که سال بعد در ماه رمضان در یک شب معین، علی و معاویه و عمروعاص را که آشفتگی کار مسلمانان از آن‌هاست، به هنگام نماز در مسجد بکشند. ابن ملجم مأمور کشتن علی شد… امام که از خطر جنگ‌های هول‌انگیز سالم آمده بود، در شب نوزدهم رمضان در مسجد کوفه به دست عبدالرحمن بن ملجم مرادی، ‌ضربتی خورد که سرش را شکافت … (علی ابرمرد تاریخ، تهران،‌۲۵۳۷،‌ ص۸۷-۸۸) و پس از‌ آن گفت: فزت و‌رب الکعبه (ابن عبدالبر،‌ الاستیعاب، بیروت،‌۱۹۹۲، ج۳،‌ص۱۱۲۴-۱۱۲۵)، سخنی که آکنده از دنیایی حرف است. چه پیش آمده بودکه او، مرد میدان‌های مبارزه و خطر،‌ آن چه پیش آمد را پیروزی و رهایی خویش می‌شمارد و گویی رسیدن آن را چشم می‌کشید؟

ب:‌ داستان ضربت خوردن امام، گاه با اندک حاشیه‌هایی همراه است که گر چه در فلسفه نگاه آن حضرت تاثیری ندارد، ‌اما نشان‌دهنده گسترش فرهنگ خاصی از اسلام است که در همه سطوح جامعه ریشه دوانده بود. می‌گویند وقتی ابن ملجم برای انجام مأموریت به مدینه آمد،‌ دختری قطام نام راـ که پیش از آن خواهانش بودـ می بیند، اما او که پدر و برادرش در نبرد نهروان به دست علی کشته شده بودند، ‌مهر خود را چند چیز از جمله کشتن آن حضرت ذکر می‌کند و حتی این را اساس خواسته خویش قرار می‌دهد و در نهایت همان می‌شود که او دنبال می‌کرد و خود پیمان بسته بودند (رک: رازی، روض الجنان،‌ مشهد،‌۱۳۷۱،‌ ج۷،‌ص۲۸۵). ‌

پ:‌ سه نکته در باره آن‌چه رخ داد تأمل‌برانگیز است که بر مبنای آن‌ها سخن پایانی امام فهم‌پذیرتر می‌شود:

۱. در روایات مانده،‌ هیچ سخنی از ابن ملجم و همراهانش (خوارج) ‌مبنی بر ستمگری امام یا فساد او یا ناشایستگی‌اش در اداره مملکت و یا دیگر عذرهایی که شوریدن را موجه نماید، دیده نمی‌شود،‌ بلکه آن‌چه آنان را به چنین رفتار خشونت‌باری کشاند،‌ دینداری جاهلانه و فهم غلط از توحید افعالی خداوند بود؛‌ اسلام رادیکال و خشک که نقش و اختیاری برای انسان نمی‌بیند، چنان‌که وقتی شمشیرش را بر سر امام زد، گفت:‌ الحکم‌لله یا‌علی لا ‌لک و لا لاصحابک (الاستیعاب،‌ج۳، ‌ص۱۱۲۴)، ‌نگاهی که هرگونه کنش انسانی را در نهایت به محاق می‌برد و امکان تغییر آن نیز وجود ندارد، ‌چنان‌که تمام تلاش‌های تأثیری در آن نداشت، چون چنین آدمیانی جز به حقانیت خود تصوری دیگر ندارند.

۲. آرزوی بهشت و رسیدن به نعمت‌های اخروی که امری شخصی و منفعتی فردی است بر مصالح جامعه اسلامی غلبه یافت،‌ به گونه‌ای که سه تن بدون درنظرداشت همه هزینه‌هایی که برای جامعه وجود دارد،‌ به عملی پرهزینه و سخت روی می‌کنند. اینان که فقط به خود می‌اندیشند و بس! تعامل با چنین افراد مدعی حقانیت، به شدت مشکل است.

۳. حس انتقام‌جویی که حتی در میان منعطف‌ترین افراد جامعه (قطام) پرورده می‌شود، بی هیچ تردیدی ریشه در تبلیغات هدفمند و مخربی دارد که امکان اندیشیدن را از افراد می‌گیرد و تنها راهکار ممکن، خشونت و خونریزی/ انتقام‌جویی جلوه می‌کند.

ت: زندگی با چنین افراد جامد و جاهل،‌ برای انسانی که می‌فهمد و آگاه است،‌ مثل زندانی است که هر لحظه رهایی از آن خوشایند است، چون تنهاست، نه حرفش فهمیده می‌شود، ‌نه فریادش شنیده می‌شود، نه همراهی دارد و نه پشتیبانی می‌شود. انسان‌ها هر چه بیشتر می‌فهمند،‌ زندگیشان سخت تر و تلخ‌تر است و مرگ برای اینان، چیزی جز رهایی و آزادی نیست.

به راستی،‌ امام بیش از آن که به شمشیر ابن ملجم مجروح شود، به شمشیر جهالت مقدس زخمی بود.

 

قسمت دوم: نقاهت علی

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من،‌ چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا! (شهریار)

در قسمت پیشین از جراحت امام علی (ع) سخن به میان آمد، ‌در این بخش کوتاهه ای از نقاهت او.

الف. ابوالفتوح رازی می‌نویسد وقتی ابن ملجم امام را مجروح کرد و اطرافیان آن حضرت در یأس و امید بی تابی می‌کردند، با خرسندی گفت کاری کرده‌ام که هرگز از آن جان سالم به در نخواهد برد. نوشته‌اند او برای انجام مأموریتی که به دوش گرفته بود، شمشیری به هزار درهم خرید و هزار درهم نیز برای مسموم کردن آن پرداخت تا هیچ راهی برای نجات امام نباشد و در این عمل رضایت خداوندی و بهشت برین را جستجو می‌کرد (روض الجنان، مشهد، 1371، ج ۱۵،‌ص ۳۸۹).

ب.امام با این که حال بسیار بدی داشت،‌باز از توجه به دیگران غافل نبود. اصبغ بن نباته، یکی از اصحاب می‌گوید: جمعی در بیرون نشسته بودیم، حسن (ع) آمد و خواست برویم، اما من همچنان ماندم و می‌گریستم. علی (ع) چون متوجه شد، اجازه داد به دیدنش بروم. او سربند زردی بر سر بسته بود و تمام ریش و صورتش پر از خون بود (همان،‌ص ۳۹۰).

پ.انسان در چنین وضعیتی که هم از رنج و درد زخم، آزرده است، هم از ناجوانمردی و خشونت ضارب خشمگین، به طور طبیعی جز به انتقام و تنبیه نباید بیندیشد، اما امام در همان حال دردمندی و بی رمقی، جز به اخلاق و قانون/ شرع نمی‌اندیشد، از این رو دو توصیه مهم به فرزندانش می‌کند:

۱. ابن ملجم اسیر شماست، پس با او بمانند اسیر رفتار کنید، نه یک قاتل؛ به او غذای خوب بخورانید و لباس نرم بپوشانید (یعقوبی، تاریخ، بیروت، ج 2، ص 212).

2. اگر من از دنیا رفتم، قاتلم را تنها قصاص کنید و از مثله کردن بدن او –که معمولاً برای فرونشاندن خشم انجام می‌شد- بپرهیزید و اگر زنده ماندم خود می دانم چه کنم؛ ببخشم یا قصاص (ابن عبدالبر، الاستیعاب، بیروت، 1992، ج 3، ص 1125).

ت. رعایت حدود الهی یا به تعبیر امروزیان، حقوق انسانی، لازمه حیات تمدنی و از آن بالاتر امری اخلاقی است و پای بندی به آن یک ضرورت. تخطی از مرزهای حقوقی و اخلاقی، پایه‌های زندگی اجتماعی/انسانی را سست می‌کند، از این رو، چنان که شایسته‌اش بود و از او انتظار می‌رفت، حتی در این حال، به آن می‌اندیشد و توصیه می‌کند تا مبادا خشم و ناراحتی بیش از حد، رفتاری فراقانونی یا غیر اخلاقی را موجب شود.

این اصلی مهم در فرهنگ دینی/ارزشی است: بزرگی جرم، هرگز مجوزی برای کیفری بیش از آنچه در شرع/ قانون معین است، نمی‌شود (مائده/8) و بی گمان خداوند متجاوزان از حد را دوست ندارد (بقره/190).

 

قسمت سوم: شهادت علی

به خدا سوگند! مرگ برای پسر ابوطالب، دوست داشتنی‌تر از علاقه کودک به پستان مادرش است. خطبه ۵.

دو قسمت پیشین از جراحت علی (ع) و نقاهت ایشان نوشته شد،‌ در این کوتاهه از شهادت وی گفتگو می‌شود.

الف. ابن ابی الحدید ذیل خطبه ۲۱۶ (۲۲۱) که در باره مرگ و میرایان است و تفاخرآدمیان به امور ناپایدار،‌ می‌نویسد: من این خطبه را در طی این پنجاه سال،‌ بیش از هزار بار خوانده‌ام و با این که مطالب آن را از دیگران به فراوانی شنیده بودم،‌ اما هر بار از آن بهره برده و بدنم به لرزه درآمد، یا از آن رو که به گوینده‌اش باور داشتم یا آن که چنان شایسته، استوار و باورمند سخن رانده که بر انسان تأثیر می‌گذارد، سپس می‌نویسد،‌ آنچه گفته، گویی وصف الحال خود اوست (شرح نهج البلاغه،‌ بیروت،‌۱۹۶۱، ج ۱۱، ص ۱۵۳ و ۱۵۴)، دنیا و مرگ علی (ع).

ب. امام پس از چهار سال و نه ماه خلافت،‌ در ۶۳ یا ۶۴ سالگی همچون از دنیا رفت و جهانی را در اندوه خویش که برای عدالت و انسانیت می‌اندیشید و می‌کوشید (جرج جرداق، صوت العداله الانسانیه، قم، ۱۳۸۱، ج ۱، ص ۱۰۳)،‌ به سوگ نشاند،‌ اما او نه به مرگ طبیعی که برای بسیاری رخ می‌دهد، که به شمشیر جهل مقدس، ترغیب مدعیان دیانت، پشتوانه مخافان عدالت و صد البته کوتاهی همراهان بی لیاقت به شهادت رسید، چیزهایی که در همیشه تاریخ مایه گرفتاری روشن اندیشان و مصلحان است.

پ.گفته‌اند علی در میان امت،‌ مثل عیسی بن مریم است؛‌ دسته‌ای آنچنان دوستش می‌دارند که در دوستی‌اش هلاک می‌شوند و دسته‌ای چنان دشمنش می‌دارند که در دشمنی‌اش نابود می‌گردند (ابن عبدالبر، الاستیعاب، بیروت، ۱۹۹۲، ج ۳، ص ۱۱۳۱) و این پیچیدگی شخصیتی او را فراتر از توان درک زمانه و مایه بگومگوهای بسیاری قرار داد تا جایی که برخی او را خدا و دسته‌ای، کشتنش را مایه تقرب به اله شمردند.

ت. بنا به قول مشهور، امام پس از دو روز درد و رنج، دربی است و یکم رمضان سال چهل هجری چشم از جهان فرو بست،‌ اما چشم جهان و تاریخ تازه به او گشوده و با گذر زمان، نام و یادش شکوفاتر شد. آنچه وی را، جدای از خصوصیات والای شخصی بر سر زبان‌ها انداخت، بیش از همه دو ویژگی انسانی بود؛‌ انسان دوستی و عدالت خواهی.

۱. کرامت انسانی در نظر امام چنان بود که هیچکس غریبه نمی‌نمود، چون آدمیان یا برادران دینی همند یا همانند هم در عالم آفرینش (رک: نهج البلاغه، نامه ۵۳)، نگاهی که هنوز جهانیان به حقیقت چنین نگاهی راه نیافته‌اند.

۲. عدالت به معنی برخورداری همگان از حقوق انسانی و اجتماعی، همان طور که در توصیه خویش به فرزندانش و به نفع قاتلش دارد.

ث. سه دوره زیستی امام- علی پیرو در عهد پیامبر، علی همراه در زمان خلفا و علی پیشوا در دوره خلافت- به جهاد و مبارزه برای تثبیت حقیقت،‌ تحمل و بردباری برای بقای دیانت و تلاش انقلابی برای تحقق عدالت گذشت (رک: شریعتی، علی/ مجموعه آثار ۲۶، ۱۳۶۲،‌ ص ۷۹).‌

علی را نمی‌توان توصیف کرد،‌ باید به جان گرفت، به ایمان پیوند داد و به حقیقت پیروی‌اش کرد تا مسلمانی معنا شود.

قسمت چهارم: وصایت

انسان اسلامی با دیگری آنگونه رفتار می‌کند که دوست دارد با او چنان عمل شود.

سه قسمت پیشین، از جراحت، نقاهت و شهادت علی (ع) سخن گفته شد. در ادامه از وصایت ایشان مطالبی تقدیم می‌شود.

الف. وصیت، خواسته‌ها و دغدغه‌هایی است که آدمی برای پس از خویش که دیگر نه از آن نفعی می‌برد و نه ضرری متوجه اوست، بیان می‌دارد و به تعبیر امام، فردا که که جای من خالی ماند و دیگری بر آن نشست، راز درونم را خواهید دانست و این که چه کسی را از دست دادید (رک: خطبه ۱۴۹)،‌ به همین جهت می‌توان اساسی‌ترین یا مهم‌ترین مسائل ذهنی آدمیان را در پرتو آن شناخت.

ب. امام پس از بازگشت ازصفین و به دنبال قضایای ناخوشایند پیش آمده ودر آستانه کوچیدن به دیار باقی، وصایایی خطاب به امام حسن (ع) دارد که از جمله نامه‌های بلند نهج البلاغه و حاوی نکات و توصیه‌های بنیادین و ارزشمند است (رک: نامه ۳۱)،‌ چنانکه پس از ضربت خوردن، وصیت کوتاهی دارد (خطبه ۱۴۹) که بر پایه آن‌ها می‌توان ضرورت‌های ایمانی یا انسانی آدمیان را از منظر آن حضرت چنین بازخوانی کرد:

۱. ایمان به خدا، عمل به سنت نبوی و باور به آخرت و میرایی انسان که پایه‌های دیانت آسمانی و بنیاد تعامل آدمیان بر آنها استوار است،‌ همچنین بی اعتنایی به امور دنیایی و مکنت خواهی و عدم تعلق به چیزهایی که از بین رفتنی و ناپایدار است.

۲. پیوند اجتماعی و همگرایی (خطبه ۱۴۹)،‌ دوری از ستیزه گری و ناسازگاری، و از همه مهم‌تر آسان گیری بر دیگران و پیشه کردن رفق و مدارا در عرصه روابط و گریز از بدگمانی و بداندیشی نسبت به دیگران. آنجا که مدارا درشتی به حساب آید، به جای مدارا درشتی می‌نشیند (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص ۳۰۵).

۳. تلاشگری برای ساماندهی به زندگی و تسهیل امور مردم،‌ به قدر توان (همان،‌ ص ۱۴۵)، با تاکید بر دو نکته بسیار اساسی:

اول: حفظ آزادگی و کرامت انسانی با دوری گزیدن از اتکای به غیر/ قدرت؛ از دیگری چیزی را نباید طلب کرد!

دوم: عدم توجیه هدف به وسیله؛‌ هرگز رسیدن به نیکی که با بدی به دست آید یا دست یافتن به توانگری که با سختی و تلاش به دست نیاید،‌ ارزشمند نیست (همان، ص ۳۰۴).

۴. تلاش برای تحکیم روابط با برادر و دوست، و کاربست نرمی با دشمن، از آن رو که بخشش بهتر از انتقام و پیروزی است (همان، ص ۳۰۶).

۵. ثبات شخصیتی و تأثرناپذیری از موقعیت‌هایی که در آن قرار می‌گیرد؛ چه زشت است فروتنی به وقت نیازمندی و درشتی به هنگام بی نیازی (همان جا).

پ. آنچه از مجموعه وصایای امام به دست می‌آید،‌ ارزشمندی انسان و کرامت داری اوست که به هیچ وجه نباید از سوی خود یا دیگری مورد خدشه قرار گیرد،‌ چنان که نباید با دیگری به گونه‌ای تعامل داشت که حاکی از نادیده انگاشت کرامت و ارزش اوست،‌ همان طورکه در بندی از وصیت به این نکته کلیدی-قاعده زرین اخلاق- توجه داده‌اند: پسرم! خود را میان خویش و دیگری میزان قرار بده، پس برای دیگری آن را بپسند که برای خویش می‌پسندی و برای او چیزی را بد بدار که برای خود بد می‌داری،‌ و ستم نکن، چنان که دوست نداری ستم شوی و نیکویی کن همانگونه که دوست داری مورد نیکویی قرار بگیری و … (نامه ۳۱).

زندگی انسانی تنها زمانی معنا پیدا می‌کند که همگان دینمدارانه –به معنای تقید به اصول ارزشی-در مسیر تعالی واخلاق برین گام بردارند، این چیزی است که امام در طول زندگی خویش و نیز در وصایای خود بر آن پیش رفته است.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.