بیژن عبدالکریمی: فروپاشی بنیادهای اخلاقی؛ ثمره ظهور مدرنیته / بی‌اخلاقی پدیده‌ای جهانی است

عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد تهران با بیان اینکه با ظهور مدرنیته، بنیادهای اخلاقی فروپاشید، تصریح کرد: امروز بی‌اخلاقی به پدیده‌ای جهانی تبدیل شده و آمال و آرزوی توده مردم در سراسر جهان، بهره‌مندی از امکانات مادی و رفاه بیشتر است.

رابطه و نسبت میان اخلاق و سیاست از جدی‌ترین مباحث حوزه فلسفه سیاسی از دیرباز تاکنون بوده است.

اندیشمندان این حوزه همواره تلاش کرده‌اند به این سؤال پاسخ دهند که آیا سیاست می‌تواند و باید اخلاقی باشد یا خیر؟

همانند بسیاری از مباحث دیگر به این سؤال نیز پاسخ‌های متفاوتی داده شده است. برخی معتقدند اخلاق و سیاست به دو حوزه متمایز تعلق دارند و بنابراین، هدف آنها با یکدیگر متفاوت است.

برخی دیگر اخلاق را تابع سیاست دانسته و معتقدند اخلاق ارزش خود را از سیاست گرفته و با آن توجیه می‌شود، ولی در مقابل، سیاست نیاز به توجیه اخلاقی ندارد.

عده‌ای نیز قائل به دو نظام اخلاقی مجزا در سطح فردی و اجتماعی هستند و در نزد برخی فیلسوفان مسلمان، اخلاق و سیاست در هم تنیده‌اند و هدف هر دو تأمین سعادت انسان است.

به منظور بررسی رابطه میان اخلاق و سیاست در فلسفه سیاسی غرب و اسلام، گفت‌وگویی با بیژن عبدالکریمی، دانشیار گروه فلسفه دانشگاه آزاد تهران، داشته است که در ادامه می‌خوانید:

در فلسفه سیاسی غرب چه رابطه و نسبتی میان اخلاق و سیاست تعریف شده است؟ آیا اخلاق در آن جایگاهی دارد؟

درباره نسبت اخلاق و سیاست در فلسفه سیاسی غرب، نمی‌توان به طور کلی صحبت کرد. چنانکه صاحب‌نظران و متفکران غربی می‌گویند، باید فلسفه سیاسی غرب را به دو دوره تقسیم کرد.

فلسفه سیاسی کلاسیک و فلسفه سیاسی جدید که با ماکیاولی شروع می‌شود.

در فلسفه سیاسی کلاسیک یعنی در اندیشه کسانی همچون افلاطون، ارسطو، آگوستین و … سیاست برای تحقق اخلاق است و هدف و غایت سیاست، رسیدن به فضیلت محسوب می‌شود.

یعنی هدف انسان، سعادت در گرو فضیلت و ارزش‌های اخلاقی است و وظیفه سیاست این است که جامعه‌ای متخلق به اخلاق را محقق کند.

در فلسفه سیاسی جدید، سرزمین جدیدی کشف می‌شود، یعنی ماکیاولی ادعا می‌کند، همان‌گونه که کریستف‌کلمب در حوزه جغرافیا قاره جدیدی کشف کرد، او نیز در حوزه اخلاق و سیاست، قاره جدیدی کشف کرده است.

در فلسفه سیاسی جدید، سیاست تلاش می‌کند از فلسفه فاصله بگیرد و به یک علم بدل شود که از آن به واقع‌بینی تعبیر می‌شود.

یعنی در فلسفه سیاسی جدید، امر رئال یعنی امر واقعی جانشین ایده‌آل‌ها، فضیلت‌ها و آرمان‌ها می‌شود؛ بنابراین در فلسفه سیاسی جدید، اخلاق جایی ندارد و از آن به نوعی ابزار و گفتمان سیاسی برای نقد دیگر قدرت‌های سیاسی استفاده می‌شود.

در فلسفه سیاسی اسلام چه رابطه و نسبتی میان اخلاق و سیاست وجود دارد؟ چه دیدگاه‌هایی در این باره مطرح است؟

اسلام یک دین است. بنابراین ما فلسفه سیاسی دینی نداریم. فلسفه سیاسی از دو کلمه فلسفه و سیاست ترکیب شده؛ در واقع موضوع این رشته و حوزه فکری، سیاست است، ولی روش آن استدلالی و فلسفی بوده و این با دین متفاوت است.

هیچ کدام از ادیان، فلسفه سیاسی نداشتند. فلسفه سیاسی جایی معنا پیدا می‌کند که فلسفه وجود داشته باشد.

فلسفه امری یونانی است و در آنجا شکل گرفته، مگر اینکه گفته شود فلسفه سیاسی در عالم اسلام و یا در میان فیلسوفان مسلمان است.

در این صورت باید گفت بعد از آنکه فارابی آرای مدینه فاضله را نوشت، با توجه به اینکه فارابی بنیان‌گذار فلسفه اسلامی و در عین حال فلسفه سیاسی در عالم اسلام است، متأسفانه کار وی ادامه پیدا نکرد.

چون در عالم اسلامی، متن مقدس، فقه و تفکر کلامی و روایات و حدیث، منبع تفکر اجتماعی بودند، نه استدلال و نظام‌سازی سیاسی، بنابراین در عالم اسلام، فلسفه سیاسی نداریم و چون وجوه اجتماعی کمتر غالب است، بحث از رابطه اخلاق و سیاست نیز جایی ندارد.

چگونه می‌توان از اخلاق سیاسی به سیاست اخلاقی رسید؟

این یک آرمان و آرزو است. در جهان کنونی بعد از شکست مارکسیسم و ایدئولوژی‌های سوسیالیستی و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، لیبرالیسم مسلط‌ترین ایدئولوژی جهان محسوب می‌شود.

این ایدئولوژی نه به لحاظ سیاسی، بلکه به لحاظ منطقی که دارد، در کشورهای خاورمیانه مثل عراق، افغانستان و حتی ایران، علی‌رغم اینکه نظام سیاسی این کشورها لیبرال نیست، ولی لیبرالیسم قلب‌های آن‌ها را فتح کرده است وجود دارد که نمونه آن تکیه بر حریم خصوصی، و آزادی‌های فردی است.

بنابراین باید گفت غرب برای اکثر توده‌های جهان قبله آمال شده، ولی امروز خود غرب و لیبرالیسم با بحران‌های بسیار شدیدی روبروست که یکی از آنها بحران اخلاقی است.

در واقع در ذات لیبرالیسم، اخلاق قرار است تابع نحوه هستی انسان شود و نه هستی انسان تابع اخلاق.

لیبرالیسم یعنی تکیه بر انسان‌ها، همان‌گونه که هستند و تلقی انگیختارها و غرایز حیاتی به عنوان نیروهای بنیادین حیات که اخلاق باید خودش را با آنها منطبق کند و این در عین حال که حدی از حقیقت را دارد، ولی وقتی در مورد آن افراط شود، به معنای مرگ اخلاق و ارزش‌های اخلاقی نیز هست.

امروز با کابوس وحشتناک لیبرالیسم نیز مواجهیم، صرف‌نظر از اینکه در کشورهای خاورمیانه مثل ما به دلیل بحران‌های داخلی، لیبرالیسم از آنها دلبری می‌کند، ولی در خود غرب و برای متفکران غربی، آرمان‌های لیبرالی به خصوص در شرایط و جهان پست مدرن آن‌چنان چنگی به دل نمی‌زند.

امروز جهان در حوزه فلسفه سیاسی با بحران در عمیق‌ترین معنای کلمه روبروست و اکثر توده‌ها در سراسر جهان علی‌رغم نوعی ازخودبیگانگی و اینکه با سیستم و قدرت سیاسی مشکل دارند و به آن معترض‌اند، ولی هیچ اتوپیا و جانشینی ندارند.

در واقع نمی‌دانند اگر وضع کنونی را کنار بگذارند، چه چیزی جانشین خواهد شد. بنابراین اینکه ما به نظامی سیاسی دست پیدا کنیم که سیاستی اخلاقی را پیش ببرد، نوعی اتوپیا و آرمان است و تا تحقق آن فاصله بسیار زیادی داریم.

چرا امروز در مناسبات سیاسی و اجتماعی از اخلاق فاصله گرفته‌ایم؟ با توجه به اینکه مدعی زندگی در جامعه‌ای دینی هستیم که خود را متصل به سنت و سیره اخلاقی پیامبر (ص) و اهل‌بیت (ع) می‌داند.

زندگی ما ایرانی‌ها به هیچ‌وجه از فرهنگ جهانی جدا نیست و با توجه به اینکه روند تکوین تاریخ واحد جهانی بسیار شدت و سرعت پیدا کرده است، اولاً با وجود مدرنیته و ثانیاً با تحولات اخیر در حوزه تکنولوژی‌های نوین ارتباطی و اطلاعاتی، به قول مک لوهان با یک دهکده جهانی مواجهیم و تاریخ‌های محلی به پایان رسیده است.

بنابراین امروز در سراسر جهان با فضای فرهنگی نسبتاً یکدستی روبه‌رو هستیم که ناشی از هژمونی تمدن غرب و مدرنیته است.

با ظهور مدرنیته، برای نخستین بار بنیان‌های زیست اخلاقی متزلزل شد. این حادثه بزرگی بود که اولین بار در دوران مدرن روی داد و بنیان‌های اخلاقی فروپاشید.

در واقع وقتی مسیحیت کنار زده شد، نظام متافیزیکی و الهیاتی دیگر نتوانست ضامن حیات اخلاقی باشد، لذا بی‌اخلاق شدن امری جهانی است.

امروز در سراسر جهان، نفس زندگی، پول، شغل و خانه خوب و بهره‌مندی از دستاوردهای تکنولوژی، آمال و آرزوی انسان‌هاست، نه تحقق زیست و آرمان‌های بزرگ اخلاقی.

به تبع آن، ما نیز در چنین فضای جهانی زندگی می‌کنیم و نمی‌توانیم از روند جهانی که یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌هایش، بی‌بنیاد شدن اخلاق است، جدا باشیم.

علاوه بر اینکه، ساختارهای اجتماعی و عدم توسعه‌نیافتگی و فقری که در جامعه وجود دارد، از عللی است که در کنار عوامل متافیزیکی سبب رشد بی‌اخلاقی در جامعه ما شده است.

منبع خبرگزاری ایکنا
مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.