علی عبدالرازق؛ تعلیمات سیاسی اسلام

علی عبدالرازق (1888-1966) از علمای مدرسه الازهر مصر بود. او با ایده‌ای سیاسی که درانداخت، مورد غضب قرار گرفت و از جانب جامعه الازهر محکوم شد. وی در کتاب “اسلام و مبانی قدرت” مبنایی را طرح کرد که بر اساس آن، دین و سیاست را دو امر کاملاً مجزا بر می‌شمرد.

تفکیک سیاست و دیانت در نظر عبدالرازق

علی عبدالرازق نقد خود در خصوص اسلام و برداشتهای سیاسی از آن را بر موضوع “خلافت” استوار کرده بود. اما در حین سخن، “خلافت” و “امامت” را از یک سنخ می‌دانست و هر دو را به یک چوب می‌راند. وی این پرسش اساسی را طرح کرده بود که آیا نصب خلیفه واجب است یا خیر؟ پاسخ وی به این پرسش منفی بود. به نظر عبدالرازق در خود قرآن، از سوره فاتحه گرفته تا ناس هیچ آیه‌ای در باب ضرورت خلافت به معنای دستگاه سیاسی خاصی که در تاریخ اسلام معروف است نمی‌توان یافت؛ در حالی که خداوند در قرآن فرموده است: ما فَرّطنا فی الکتاب من شیء (در این کتاب از هیچ چیز فروگذار نکردیم)(انعام-38).

علی عبدالرازق نتیجه می‌گرفت که: همین سکوت قرآن خود قویترین برهان است که خلافت، اصل و اساسی در شریعت ندارد. وی با اشاره به آیه “یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم…” اذعان می‌کرد که این آیه ربطی به ماجرای سیاست و خلافت ندارد. زیرا مقصود از “اولی الامر” در این آیه، بنابر قول مفسران از جمله بیضاوی، افرادی مسلمان در عهد رسول (ص) و بعد از او، و یا به قول دیگر، علمای شرع است.

علی عبدالرازق بر این باور بود که حساب “خلافت” را از حساب “حکومت” باید جدا کرد. وی معتقد بود که در شریعت، هیچگونه تئوری سیاسی بیان نشده است و شارع، این مقوله را به فهم مردم واگذار کرده است. به تعبیر او: حکومت امری است که اسلام برای نگاهداشت مصلحت و گردش کارهای مسلمانان از آن گریزی نداشته است. ولی نکته سزاوار تأمل در احکام قرآن و شریعت درباره حکومت این است که از شکل و سازمان حکومت در آنها سخنی نرفته، یعنی شارع معیّن نکرده است که حکومت مسلمانان باید مقیّد باشد یا مطلق، پادشاهی باشد یا جمهوری، استبدادی باشد یا مشروطه مشورتی، دموکراتیک باشد یا سوسیالیست.

علی عبدالرازق بعضاً خلافت را با امامت برابر می‌نهاد و هر دو را محکوم می‌کرد. وی ادعا می‌کرد که در تمامی احادیثی که در آنها ادعا شده است که خلافت یا امامت از شئون دینداری است، در تمامی این احادیث چیزی نیست که بتواند آنچه را مدعی شده‌اند، ثابت کند. هیچ چیز اثبات نمی‌کند که شریعت اصل خلافت یا امامت را، به عنوان نیابت پیامبر (ص) و بر پا داشتن مقام او در میان مسلمانان به رسمیت می‌شناسد. عبدالرازق در تبیین این نظر خود، ادعا می‌کرد که در مکتب مسیحیت نیز تفکیک میان دیانت و سیاست برقرار بوده و هیچکدام جایگزینی دیگری نبوده است.

عبدالرازق عنوان می‌کرد که اگر در احادیث سخنی از خلافت و امامت به میان آمده، دلیلی بر آن نیست که ما در عصر کنونی نیز باید ملتزم به خلافت و امامت باشیم. او با ذکر مثالی بر این باور بود که وقتی در قرآن از شرک سخن به میان آمده، دلیلی بر آن نیست که ما نیز باید شرک را تصدیق کنیم. همچنین وقتی که از ستمگران و یاغیان سخن به میان آمده است، دلیل بر آن نیست که ما نیز باید آنها را اطاعت کنیم. و یا در مواردی که خداوند از کمک به مستمندان و فقرا سخن گفته است، آیا جایز است که ما از این سخن نتیجه بگیریم که شرعاً واجب است ما در میان خود فقرا و مساکین داشته باشیم؟ خداوند برای ما از بردگی سخن گفته است، او ما را امر کرده که بردگان را آزاد سازیم، و با آنها به خوبی رفتار کنیم. او اموری را که در شأن آنهاست، به ما بسیار امر کرده است و این دلیل بر آن نیست که بردگی در دین واجب یا خواستنی است. طلاق، قرض، خرید و فروش و رهن و.. در کتاب خداوند بسیار ذکر شده‌اند و احکام مشخصی دارند. با وجود این از آن نتیجه نمی‌شود که آنها در دین واجب‌اند یا این که شأن خاصی نزد خداوند دارند. بنابراین اگر نبی (ص) از بیعت، قدرت، و حکومت یاد کرده است، و از پیروی از امرا نیز سخن گفته و در این مورد احکامی را آورده است، اینک فهم و درک آن روشن و ساده است. عبدالرازق با این بیان خود عنوان می‌کرد که رسالت پیامبران نه دعوت به سیاست بوده و نه تشکیل حکومت بر عهده آنها نهاده شده است.

به تعبیر علی عبدالرازق: محمد (ص) فقط رسولی بوده که پیام دینی را ابلاغ کرده و هیچ تمایلی به قدرت نداشته است. او برای تأسیس دولتی پادشاهی، به معنایی که از این کلمه و مترادفات آن فهم می‌شود، قیام نکرد. بر مبنای این نظر، محمد (ص) جز رسولی همانند برادران رسولش که مقدم بر او بودند، نبوده است. نه شاه بود، نه مؤسس دولت.

پیامبری و اِعمال قدرت

علی عبدالرازق بر این باور بود که میان تشکیل حکومت و اِعمال قدرت می‌باید تفکیک گذاشت. او عنوان می‌کرد که پیامبر دارای اقتداری از جانب خداوند است و این قدرت، نیازی به حکومت ندارد. به باور او، قدرت پیامبر (ص) متمایز از اقتدار ملوک و پادشاهان است و نمی‌باید این دو را به هم بر آمیخت. به تعبیر او: پیامبری در ذات خود برای پیامبر نوعی از اقتدار و اِعمال قدرت بر مردمش را ایجاب می‌کند، لیکن این با اقتدار و قدرتی که رؤسای دنیوی (مُلوک) بر اتباع خویش دارند، شباهت ندارد. از این رو نباید اقتدار پیامبری و اقتدار رئیس دنیوی (مَلِک) را خلط کرد؛ تفاوت این دو بسیار زیاد است.

علی عبدالرازق این تفکیک میان قدرت دنیوی و اقتدار معنوی را اینگونه به تصویر می‌کشید: اقتداری که پیامبر (ص) بر مردمش اعمال می‌کند، معنوی و منشاء آن ایمان دل است. تواضع در برابر این اقتدار کاملاً صادقانه است و موجب تواضع جسم می‌شود. اقتدارِ حاکم، مادی است؛ این اقتدار بی آنکه با دلها رابطه‌ای برقرار کند، به تواضع جسم منجر می‌شود. اقتدار نخست معطوف به هدایت و راهنمایی مردمان به سوی خداست. اقتدار مردم مربوط به تدبیر کارهای حیاتی امت و آبادانی زمین است. آن در خدمت دین است، و این در خدمت دنیا. آن در خدمت خداست و این در خدمت مردم. آن اقتدار دینی است، و این اقتدار سیاسی. این دو چقدر از هم دورند! بین سیاست و دین چقدر فاصله است.

به باور علی عبدالرازق: اقتدار پیامبر دینی بود و منحصراً از رسالت ناشی می‌شد. این رسالت با مرگ او به پایان رسید، از این رو اقتدار نیز تمام شد. در امر اقتدار کسی نبود که جانشین او شود، در امر رسالت هم چنین بود. اگر اقتدار در میان پپروان پیامبر (ص)، بعد از مرگ او، ضروری بود، این اقتدار قطعاً جدید بود و به اقتداری که پیامبر داشت، هیچ ربطی نداشت. بعد از پیامبر (ص) بسیار طبیعی و معقول است که اقتدار دینی دیگر وجود نداشته باشد. نیز قابل تصور است که هر نوع اقتدار جدید، هیچ ربطی به رسالت و قدرت مبتنی بر دین نداشته باشد. این اقتدار غیر دینی است. اقتدار غیر دینی کم و بیش مدنی یا سیاسی است، اقتداری از نوع اقتدار حکومتها و قدرتهای دنیوی نه اقتدار دینی.

علی عبدالرازق، بر نسبی بودن و زوال پذیری امور سیاسی نیز تأکید داشت. وی عنوان می‌کرد که امور سیاسی از جامعه‌ای به جامعه دیگر در نوسان است. هر جامعه‌ای برای خود سیاستی را بر می‌گزیند و بدان عمل می‌کند. به تعبیر دیگر، هیچ نسخه جهانشمولی در عرصه سیاسی قابل توصیه نیست و این در مقابل دین است. دین امری جهانی و ثابت است و تغییر و تحولی در آن رخ نمی‌دهد.

علی عبدالرازق بر این باور بود که نظام سیاسی مشخصی در اسلام وجود ندارد. هر آنچه را که پیامبر انجام می‌داده، بر اساس شرایط محیطی و جنگی حاکم در آن زمان بوده است و نه بیشتر. آنچه که پیامبر در آن زمان انجام می‌داده، نمی‌تواند ملاک و الگوی سیاسی بشر امروز قلمداد شود.

 

دیدگاه عبدالرازق شایسته نقد است. در این متن فقط به گزارشی از اندیشه او بسنده شده است.

 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.