آیا اعتماد فرهیختگان به دولت باز می گردد؟

سالهاست شاهد بی اعتمادی نسلی از فرهیختگان کهن به مراکز دولتی هستیم، فرهیختگانی که اصحاب کتاب و قلم هستند و مع الاسف هیچ گاه نتوانستیم اعتماد آنان را به مراکز دولتی جلب کنیم.

بنده قبول دارم که انقلاب، به ضرورت، گسستی میان نسل قدیم و جدید ایجاد کرد، اما قبول ندارم که باید این گسست ادامه می یافت. یک دهه نخست که جدال میان گروه ها و بعد هم جنگ بود و فرصتی پدید نیامد. دهه دوم که آغاز شد، بازمانده نگره‌های قبلی همچنان وجود داشت، آن چنان که زدودن آنها بسیار سخت بود، چون بدبینی ها عمیق و جدی بود. در دوره اصلاحات، نوعی دوگانگی وجود داشت. نسلی از اصلاح طلبان همان افراطی های سابق بودند که در این زمینه نمی توانستند تلاشی داشته باشند، اما گروهی دیگر تلاش کردند تا این پیوند را برقرار کنند، تلاشی که با روی کار آمدن دولت بعدی، بکل ناکام ماند. در دولت نهم و دهم کسانی بودند که دیدگاه هایی در این باره داشتند، اما آن قدر تصمیمات و کارهای آنان سیاسی و صوری و تند و افراطی بود و به خصوص به دلیل خاستگاه آن دولت و رفتارهای نامعقول مکرر، نیروهای فرهیخته قدیمی حاضر به مشارکت نبودند. اندک افرادی هم از اصحاب کتاب و هنر که به سمت آنان رفتند، عاقبت خود یا خانواده شان به گریه افتادند که همه چیزشان را از دست داده‌اند. آخر در این دولت، کدام آدم متفکری حضور داشت که بتواند تکیه گاه افرادی باشد که خودشان هزار سروگردن در پژوهش و هنر و ادب، از آنها بالاتر بودند. آنان که دیگران را خس و خاشاک نامیدند چطور می خواستند نسلی از فرهیختگان اینچنینی را به خود جلب کنند؟

در باره کلیت این موضوع دو نکته را هم یادآور شوم:
نخست آن که ممکن است کسانی بگویند همین بهتر که این افراد به سمت مراکز دولتی نیامدند و نمی آیند. این ها کسانی هستند که برای رفتن افراد فرهیخته و مستعد به خارج از کشور هم که مراکز علمی و تخصصی کانادا و امریکا را پر کرده‌اند، هم همین استدلال را دارند و خوشحال می شوند که اینها از دسترس خارج شوند و برای آنان مزاحمتی نداشته باشند.
نکته دوم آن است که بنده قبول دارم که انقلاب اسلامی نسل تازه ای را پرورش داد، نسلی که داشت‌های قابل ملاحظه ای دارد و اکنون تجربه های فراوان، اما باید بیفزایم که بسیاری از نیروهای تربیت شده انقلاب هم که رویش های همین دوره بودند، کم کم ارتباطشان را با مراکز دولتی قطع کرده به سمت و سوی فرهیختگان قدیمی رفتند یا خود محفل هایی را برپا کرده و امروزه و به تدریج راه و رسم خاصی را برای خود دست و پا کرده و حتی با فقر هم شده، حاضر به همکاری با مراکز دولتی نیستند. در واقع این پدیده به صورت یک رویه درآمده است. بسیاری از کسانی که در سال 88 از صد و سیما فاصله گرفتند، و افراد قابلی هم بودند، امروز در نهایت سختی و مشقت و عسرت، اما با افتخار مسیر خود را دارند در حالی که بسیاری از آنها از افراد وفادار به دین و انقلاب و امام هستند.
این را هم بیفزاییم که در میان نسل انقلابی، یک نمونه شگفت بود که در این زمینه باید قدر او را دانست و آن آقای بجنوردی بود که نه فقط در دهه دوم و سوم انقلاب، بلکه از دهه اول، تلاش کرد تا نیروهای علمی و پژوهشی قدیمی را حفظ کند و چتر حمایتی برای آنان ایجاد کند. در این باره باید مدال افتخار به آقای بجنوردی داد که نسلی عظیم از آن قبیله را که بسیاری در فقر و فاقه بودند و در حالی که هیچ کس به فکر آنها نبود و دایما کسانی به قطع حقوق و مزایای آنها و اخراجشان فکر می کردند، دست حمایتی بر سرشان کشید. البته به تناسب کار ایشان، این تنها منحصر به پژوهشگران دانشگاهی بود که به کار دایره المعارف می آمدند اما در بخش هنر، و زمانی که اوج بمباران های کیهان علیه جماعتی بود که فرضا خبط و خطایی هم داشتند و پیغمبر همه آنها را در فتح مکه بخشیده بود اما اینها نه، کسی از آنان حمایت نکرد.
این روزها وقتی می بینم که آقای دکتر محمد حسن گنجی (درگذشته سوم آذر 1390) از بزرگترین چهره های علمی دانش جغرافی در جهان، دار و ندار علمی خود را با یک نامه وقف کتابخانه دایره المعارف اسلامی می کند، حس می کنم اعتماد به مراکز دولتی، به هیچ وجه با گذشته فرقی نکرده است. در چهار و سال اندی که کتابخانه مجلس بودم، هیچ گاه شخص قابل اعتنایی از رجال فکر، حاضر به اهداء کتابخانه اش به مجلس نشد و تنها چند مورد دست دوم و سوم خریداری گردید و برای حرمت آنها به عنوان واگذاری اعلام شد. خاطرمان هست که مرحوم ایرج افشار هم ـ که خودش بیش از ده سال کتابخانه دانشگاه تهران را تأسیس و اداره کرده بود ـ همه کتابها و اسنادش را که فقط عسکهایش بالغ بر چند ده هزار بود به دایره المعارف داد. اگر کسی بخواهد فهرستی از این آدمها را که نه به مراکز دولتی بلکه به دایره المعارف اعتماد کرده اند و آن هم به خاطر رگی غیرتی است که در این سالها در مرکز مزبور در حمایت از پژوهشگران دیده اند، باید سری به کتابخانه آن مرکز بزند که امروز بهترین و عالی ترین کتابخانه به روز تهران است، و نامشان را در کتابخانه ملاحظه کند.
در این میان کتابخانه ملی که سرنوشت آن را در این دو دوره آگاهیم، کتابخانه مجلس هم همان طور که گفتم تفاوت زیادی با آن نداشت، زیرا به عنوان یک مرکز دولتی محل اعتماد نبود. کتابخانه مرکزی دانشگاه که روزگاری محل اهدای بهترین کتابخانه ها و اسناد بود، و امروزه محل مراجعه هزاران دانشجوی محتاج کتاب است، باز به عنوان یک مرکز دولتی، اعتباری نزد فرهیختگان ندارد و کسی از این شمار در آنجا رفت و آمد جدی نمی کند.
حال باید پرسید:
اساسا آیا می خواهیم اعتماد این نسل را به دولت جلب کنیم؟ اگر می خواهیم چه کسی مسوول این کار است و باید از کجا شروع کرد؟ آیا وزارت ارشاد یا مراکز علمی دیگر، این رویکرد را در دولت جدید خواهند داشت؟ این کار چه لوازمی دارد؟ به نظرم از وجود یک مدیر آگاه گرفته، تا نوع تعامل با این جماعت، تا فضای کلی جامعه، تا دیدگاه هایی که نسبت به دانشگاه و کتاب و کتابخانه هست، همه یک مجموعه را برای بازگرداندن این اعتماد تشکیل می دهد.
به نظر بنده بدون ایجاد این اعتماد که اساس ایجاد همبستگی در جامعه علمی کشور برای گره زدن نسلهای پژوهشگر و هنرمند و فرهیخته به یکدیگر است، کاری از پیش نخواهیم برد، چرا که این اعتماد و همبستگی ناشی از آن یکی از شرط های اصلی پیشرفت علمی ماست.

در اینجا متن نامه مرحوم آقای گنجی را که آموزنده است می آورم. لطفا دو سه بار بخوانید.

جناب آقای سید کاظم موسوی بجنوردی
رئیس محترم مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی
بعد از سلام
من در عمر درازم بیشتر از 70 سال با کتاب و کتابخانه سروکار داشته ام و کتابخانه های فراوانی از کتابخانه فقیر مدرسه شوکتیه بیرجند که بیاد دارم فقط چندصد جلد تاریخ اسلامی جرجی زیدان داشت که عند اللزوم به دانش آموزان جایزه می دادند تا کتابخانه چند میلیونی کنگره آمریکا را دیده ام که بعد از اتمام تحصیلات تکمیلی در آن کشور من حدود 500 جلد کتاب جغرافیائی از انبار انبوه کتاب های مکررآن برای دانشگاه تهران به ارمغان آوردم.
اکنون صمیمانه اعتراف می کنم در عمرم به هیچ کتابخانه ای مانند کتابخانه مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی دلبستگی نداشته ام و این دلبستگی به خاطر غنای کتابخانه که به عقیده من یکی از بزرگ ترین در نوع خود است، بخصوص در منابع پژوهش، آماده بودن در ودیعه دادن کتاب و بالاخره برخورد دوستانه رئیس و کارمندان آن است.
من آرزو داشتم که بتوانم کمک چشم گیری به کتابخانه مورد ستایشم بکنم ولی متاسفانه کتابخانه 5000 جلدی من شامل 1500 نقشه جغرافیایی در سال های اول بعد از انقلاب به علل معلوم بفروش رسیده و از دو سه هزار کتابی که بعد از فروش آن به دستم رسیده 1200 جلد کتب درسی دانشگاهی را به کتابخانه دانشگاه بیرجند که وجود علمی خود را مرهون معارف آن حدود می دانم اهداء کرده ام، و اکنون در همان حدود کتابهای نخبه مانده را که بیشتر به زبان های خارجی است، همراه مقداری اسناد و مدارک که در طول سالها جمع آوری شده را با ذکر اینکه «چه کند بی نوا همین دارد» با صمیمیت قلبی و احساس اینکه اندکی از آرزوی مرا برآورد به کتابخانه مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی تقدیم می کنم و امیدوارم مورد قبول جنابعالی قرر گیرد. (20/2/89)
استاد ممتاز دانشگاه تهران
محمد حسن گنجی

منبع: وبلاگ نویسنده
سالهاست شاهد بی اعتمادی نسلی از فرهیختگان کهن به مراکز دولتی هستیم، فرهیختگانی که اصحاب کتاب و قلم هستند و مع الاسف هیچ گاه نتوانستیم اعتماد آنان را به مراکز دولتی جلب کنیم.رسول جعفریان

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.