از مرگ مؤلف تا حیات میهن؛ نگاهی به کارنامه‌ی عبدالکریم سروش در هشتادسالگی

یاسر میردامادی: با نگاهی به کارنامه‌ی فکری عبدالکریم سروش، در یک کلام، می‌توان گفت که حیات فکری او پیامدهای زیر و زبرکننده‌ای برای فکر دینی ایرانى داشته است. در این میان بی‌گمان باید انگشت تأکید بر نظریه‌ی «قبض و بسط تئوریک شریعت» نهاد.

انقلاب در انقلاب

قبض و بسط عبدالکریم سروش گرچه امروزه شاید برای بسیاری بدیهی به نظر آید همین بدیهی‌شدگی احتمالا یکی از نشانه‌های موفقیت آن است. قبض و بسط عبدالکریم سروش در زمانه‌ی شکل‌گیری‌اش هم البته بدیهی بود ولی نه بدیهی الصدق که بدیهی البطلان. سیر تحول فکر ایرانی چنان تند شده که چهار دهه‌ پیش مثل چهار سده‌ پیش به نظر می‌رسد.

سیر تند تحولات اما نباید موجب شود که فراموش کنیم این رأی در چه بستری شکل گرفت. در اواخر دهه‌ی شصت خورشیدی (اواخر دهه‌ی هشتاد میلادی) که قبض و بسط پا به عرصه‌ی عمومی گذاشت فضای فکری ایران آکنده از «یقین انقلابی» بود. در چنین حال‌وهوایی نه تنها حاکمان که حتی جوّ عمومی گمان می‌کرد که «حقیقت عریان دینی» را در آغوش دارد.

در چنین فضایی سخن گفتن از سیالیت فهم دینی و وابستگی خوانشِ متن مقدس به معارف بشری، نه نظریه‌پردازی صِرف که کاری در حدّ «انقلاب در انقلاب» بود. نظریه‌ی سنتیِ فهم دینی همواره محوریّت را در فهمْ به متن مقدس و نهایتاً مفسران رسمی و انحصاری‌اش می‌دهد. اما سروش با طرح این ایده که فهمِ متنِ دینی امری بشری و تابعِ متغیرهای بیرون از متن است نتیجه گرفت که فهم متن دینی همواره وابسته به زمینه و زمانه است.

خروجی این فهم‌آگاهی (هرمنوتیک) آن بود که فهم متن دینی نه در انحصار فهم مفسران رسمی بلکه سرمایه‌ا‌ی همگانی است، مِلک طِلق همه است. این یعنی هیچ‌کس نمی‌تواند مدعی مالکیت انحصاری فهم متن دینی شود و جامعه را با اجبار به سمت فهم خود بکشد. بلکه همه‌ی مفسران باید در فرایند فهم جمعی از متن دینی مشارکت مدنی کنند. این نظریه، محوریت را در فهم متن دینی به عقل جمعی و عقلانیت زمانه می‌داد و نه به طبقه‌ی مفسران رسمی یا فهم گذشتگان.

قبض و بسط، گرچه در صورت‌بندی خود نظریه‌ای انتزاعی و پر از جزئیات فنّی معرفت‌شناختی بود، پیامد آن دموکراتیزه کردن فهم دینی بود. درست به همین دلیل بود که مفسران رسمی انقلابی و صاحبان قدرتِ دین‌مالی‌شده‌یِ انحصاری چنین نظریه‌ای را خوش نیافتند؛ زیرا که انحصار آن‌ها بر تفسیر متن دینی را می‌شکست و پای فهم عرفی و معارف جدید را به حریمِ قُرُق‌شده‌ی تفسیر متن دینی باز می‌کرد.

البته در این میان، برخی منتقدان هم بودند که از درِ دیگری درآمدند و مدعی شدند که قبض و بسط عبدالکریم سروش صرفاً ترجمه‌ی آرای غربی و تکرار مباحث معرفت‌شناختی مدرن است و نکته‌ی بدیعی ندارد. این داوری اما به نظرم خطا است و سیر تطبیقی تحولات معرفت‌شناختی را نادیده می‌گیرد.

اگر به اواخر دهه‌ی هشتاد میلادی بازگردیم، یعنی زمانی که عبدالکریم سروش قبض و بسط را به فارسی در ایران مطرح کرد، می‌بینیم که هنوز چرخش جامعه‌شناختی در معرفت‌شناسی تحلیلی غربی رخ نداده بود. دعوای محوری در معرفت‌شناسی تحلیلیِ آن زمان هنوز بر سر این بود که معرفتْ باورِ صادقِ موجه است یا نه.

وضعیت معرفت‌شناسی دین هم در سنت تحلیلی بهتر نبود. آن موقع دعوای اصلی بر سر مبناگروی کلاسیک در مقابل معرفت‌شناسیِ اصلاح‌شده بود؛ یعنی بحث‌هایی که از محوریت جامعه‌شناسی در شکل‌گیری، حفظ و بسط معرفت اساساً خالی بود.

بر این اساس، می‌توان ادعا کرد که عبدالکریم سروش در زمانی دست به چرخش جامعه‌شناختی در معرفت‌شناسی زد که این چرخش هنوز در معرفت‌شناسی تحلیلی غربی رخ نداده بود.

متأسفانه ترجمه نشدن قبض و بسط عبدالکریم سروش به انگلیسی موجب شده که تقدم زمانیِ قبض و بسط در چرخش جامعه‌شناختی، در جهان انگلیسی‌زبان به هیچ عنوان دیده نشود و فکر ایرانی گاهی با برچسب «دنبال‌کننده‌ی فکر غربی» تصویر شود. این در حالی است که در قبض و بسط، ما با فکری بومی و پیشرو مواجه‌ایم و نه واگویه‌ی غیر خلاقانه‌ی فکر غربی.

 

مرده باد «مرگ مؤلف»

باری، گرچه قبض و بسط عبدالکریم اهمیت محوری در دین‌شناسی ایرانی پساانقلابی دارد این به معنای قابل دفاع بودن آن نیست. اهمیت تاریخی یک فکرْ چیزی است و قابل دفاع بودن آن چیزی دیگر. قبض و بسط، در نهایت، هرمنوتیکی خواننده‌محور پیش می‌نهد و ایده‌ی «شریعت صامت»‌اش می‌گوید که «عبارات گرسنه‌ی معانی هستند نه آبستن آن».

این رأی به مرگ مؤلف می‌انجامد ــــ عملاً و حتی تا حدود زیادی نظراً. چنین هرمنوتیک رادیکالی شاید در دهه‌ی شصت خورشیدی راهبرد لازمی بود تا بتوان تفسیر متن را از چنبره‌ی انحصاری طبقه‌ی مفسران رسمی بیرون کشید و فضا را برای تنفس اندیشه‌های دیگر باز کرد. اما امروزه که خوشبختانه گرد و غبارها فرونشسته (از جمله به خاطر موفقیت خیره‌کننده‌ی خود نظریه‌ی قبض و بسط) باید به هرمنوتیکی فکر کرد که به مرگ مؤلف نمی‌انجامد.

بله عبدالکریم سروش می‌گوید که هر معنایی را نمی‌توان بر متن دینی بار کرد ولی این شرط چنان خنثی و حداقلی است که گویی متن هیچ‌گاه عملا به هیچ تفسیری نه نمی‌گوید. متنی که به هیچ تفسیری نه نگوید درست شبیه زنی است که به هیچ مردی نه نمی‌گوید. چنین متنی فاخر و محتشم نیست.

سروش در بیان ذاتیات دین تنها به وجه سلبی توحید اشاره می‌کند، صرفاً به این اشاره می‌کند ‌که «ما خدا نیستیم» و این یعنی تقریبا هر فهمی از قرآن قابل برداشت است و همه‌ی برداشت‌ها هم در زمره‌ی عرضیّات است، مگر تنها این برداشت که «ما خدا نیستیم». اما هیچ کس، حتی قائلان به وحدت وجود، چنین تفسیری از قرآن ندارند که «ما خدا هستیم». بر این اساس، قبض وبسط همانا متهم به «نسبی‌انگاری هرمنوتیکی» می‌شود.

به گمان‌ام نظریه‌ی قبض و بسط عبدالکریم سروش کار خود را در دموکراتیزه کردن فهم متن دینی به خوبی انجام داد و اکنون زمان آن رسیده که به هرمنوتیک جایگزینی فکر کنیم که حقّ مؤلف متن را هم ادا می‌کند. چه‌بسا در این مسیر، هرمنوتیک عینیت‌گرا اما منعطفِ اریک هِرش، منتقد ادبی و هرمنوتیسین آمریکایی، راهگشا باشد. هرش میان «معنا» (meaning) و «دلالت» (significance) تمایز سرنوشت‌سازی می‌نهد.

از نظر او معنا وابسته به خواننده نیست بلکه وابسته به «نیتِ مؤلف» است و علی الاصول قابل کشف است. اما متن می‌تواند هر زمان برای هر خواننده‌ای یا هر جامعه‌ی خوانشگری دلالت‌هایی داشته باشد که تازه و سرزنده است و در عین حال بی‌ارتباط با معنای متن هم نیست و هم‌هنگام ریشه در عقلانیت زمانه دارد. بدین ترتیب گرچه معنای متنْ مؤلف‌محور است دلالت متنْ خواننده‌محور است. این تمایز می‌تواند راه برون‌رفتی از بن‌بست نسبی‌انگاری هرمنوتیکی در قبض و بسط باشد و هم‌هنگام، از دموکراتیزه کردن دلالت‌های متن دینی هم دست نشست.

هشتاد سالگی عبدالکریم سروش

عبدالکریم سروش و میهن‌دوستِ انتقادی

اما از همه‌ی بحث‌های نظری که بگذریم، نمی‌توان از کنار منش سیاسی-اجتماعی عبدالکریم سروش در ماه‌های سخت اخیر به سکوت گذشت. موضع میهن‌دوستانه‌ی عبدالکریم سروش در جنگ دوازده‌روزه‌ نشان داد که او اسیر «دیکتاتوریِ جوّ» نیست.

درست در زمانی که هیجانات کور بر عقلانیت سایه می‌افکنَد او استقلال فکری خود را حفظ کرد. خوانش او از رخداد جنگ دوازده‌روزه جوّمحور نبود.

زنده‌یاد عزت‌الله سحابی جمله‌ی درخشانی دارد: «سخت‌تر از گرفتار نیامدن در دیکتاتوریِ حاکمیّت، اسیر نشدن در دیکتاتوریِ جوّ است». در جنگ اخیر، دیکتاتوری جوّ همانا ساکت ماندن در قِبال جوّی را اقتضا می‌کرد که خسته از ستم، چشم به بمب‌های بی‌بی و ددی (نتانیاهو و ترامپ) دوخته بود تا شاید آن‌ها آزادی را در زرورق بمب برای‌ ایرانیان به ارمغان آورند، همان‌طور که در غزه، کرانه و لبنان‌ آوردند و اکنون در سودان می‌آورند.

عبدالکریم سروش در این بزنگاه تاریخی نشان داد که خوانش مستقل خویش از منطق تحولات اجتماعی را دارد. عبدالکریم سروش مرعوب جوّ خسته‌ی عمومی و فشار رسانه‌های وابسته‌ی خارج‌نشین نمی‌شود. او حاضر نیست استقلال و یکپارگی سرزمینیِ این آب و خاک کهن را با هیچ وعده‌ی ظاهرفریبی معامله کند. در زمانه‌ای که نان به نرخ روز خوری و اسیر دیکتاتوری جوّ شدن سکه‌ی رایج است، ایستادگی بر سر اصول کیمیا است.

برای عبدالکریم سروش، در هشتادمین زادروزش، دوام عمر و عزت روزافزون خدادادی از درگاه حضرتِ حقیقه ‌الحقائق خواستارم، بمنّه و کرمه.

 

 

[نشر نخست در: روزنامه‌ی هم‌میهن، شماره‌ی ۹۵۷، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴، ص ۱۶]

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.