به بهانه‌ سال‌روز درگذشت محمد علی جناح

علی الماسی

یازدهم سپتامبر، سال‌روز درگذشت سیاست‌مدار تأثیرگذار، محمدعلی جناح در 1948م است؛ رهبری که عمری را جهت استیفای حقوق مسلمانان شبه قاره صرف کرد و در این راه سختی فراوانی متحمل شد. نتیجه تمام این فعالیت‌ها، استقلال کشور پاکستان و تجزیه هند بود.
بدین بهانه، به این سؤال اساسی می‌پردازم که آیا وی، با استقلال پاکستان از هند، موجبات انتفاع میلیون‌ها مسلمان شبه‌قاره را فراهم کرد و آیا اهدافی که محمدعلی جناح و حزبش، مسلم‌لیگ، برای آن تلاش کردند، محقق شد؟

از اتحاد تا استقلال
بین سال‌های 1937م تا 1939م اوج اختلافات و درگیری‌های بین هندوها و مسلمانان بود. جناح که تا پیش از این به «سفیر اتحاد هندوهاو مسلمانان» در هند مشهور بود، (به عنوان اصلی‌ترین بلکه تنها رهبر مسلمانان شبه قاره[1]) در این سال‌ها، در کاستن از خشونت‌ها علیه مسلمانان موفق نبود. پس از این بود که او کم‌کم به نظریه «دو ملت» رسید. جناح از طریق حزب مسلم لیگ و در قالب «قطعنامه پاکستان»[2]، در پی تحقق این دیدگاه برآمد و در این راستا تلاش‌های خود را تا به نتیجه رسیدن، ادامه داد.
محمدعلی جناح با اجرای سیاستی فعال، توانست در انتخابات 1945م کنگره، تمامی کرسی‌های متعلق به مسلمانان را از آن حزب مسلم لیگ کند و بالاخره در سال 1947م، استقلال پاکستان (به عنوان کشوری اسلامی) از هند اعلام شد. البته در آن زمان هنوز بنگلادش از پاکستان جدا نشده بود و با نام پاکستان شرقی، بخشی از خاک این کشور به‌شمار می‌آمد.[3]
عدم تحقق اهداف جناح
پس از گذشت حدود هفتاد سال از استقلال پاکستان، سؤال اینجاست که آیا جناح به اهداف خود از تأسیس این کشور دست یافت؟ آیا جمهوری اسلامی پاکستان، در این دهه‌ها همان کشوری است که رهبر مسلمانان شبه قاره، در سر می‌پروراند و پاسی از عمر خود را برای رسیدن به آن خرج کرد؟
بسیار دردناک است که پاسخمان منفی باشد؛ ولی این، حقیقتی غیرقابل انکار است. پاکستان، تا به حال، نه‌تنها مأمنی برای مسلمانان شبه قاره نبوده، بلکه گاه، مقتل و مذبح بسیاری از آنان (به‌خصوص شیعیان) واقع شده است. در واقع، به نظر می‌رسد این اقدام جناح، نه برای مسلمانانی که پس از استقلال پاکستان، در هند ماندند، مفید بود و نه برای مسلمانان پاکستانی.
اولاً استقلال پاکستان، موجب ضرر مسلمانان هندی شد؛ زیرا بدین وسیله مسلمانان داخل هند را بیش از پیش منزوی و ضعیف کرد؛ به حدی که امروز را می‌توان دوره افول تاریخی مسلمانان و شیعیان هندی دانست و ضروری است آنها به فکر بازیابی خود در این کشور باشند.[4]
با تحلیل ساده جمعیتی می‌توان به مسئله پی برد. در حال حاضر مسلمانان هند، بین یکصد و پنجاه تا دویست میلیون نفر برآورد می‌شوند و جمعیت هندوها بین نهصد میلیون تا یک میلیارد نفر است. جمعیت کل کشور پاکستان نیز اکنون در مرز دویست میلیون نفر است.[5]و[6] بنگلادش (پاکستان شرقی سابق) نیز نزدیک به یکصد و هفتاد میلیون نفر جمعیت دارد.[7]و[8] با حسابی سر انگشتی، این سه کشور، مجموعاً جمعیتی بین پانصد و پنجاه تا ششصد میلیون نفر از مسلمانان جهان (بیش از یک سوم کل مسلمانان جهان) را در خود جای داده است.
فرضاً اگر در سال 1947م چنین رخدادی پیش نمی‌آمد و درنتیجه، جمعیت بیش از نیم میلیاردی مسلمانان در این منطقه (به عنوان شهروند هندی) را با جمعیت نهصد و پنجاه میلیونی هندوهای هند، نسبت‌سنجی می‌کردیم، قطعاً مسلمانان در برابر هندوها بسیار قوی‌تر بودند و می‌توانستند نقش سازنده‌تر و فعال‌تری در شبه‌قاره ایفا کنند. اما اکنون، مسلمانان با حدود دویست میلیون جمعیت، حتی شهروند درجه دو هم به‌شمار نمی‌آیند و تحت فشار‌های مختلف از جانب حکومت و مردم (هندو) قرار دارند.
ثانیاً واقعیت این است که امروز، مسلمانان پاکستان هم وضعی بهتر از برادران دینی‌شان در هند ندارند. در دهه‌های اخیر، این کشور از ابعاد گوناگون دچار مشکل است و دود این مشکلات به چشم مردم مسلمان آن می‌رود. عدم استقلال سیاسی واقعی، فساد گسترده اداری، دخالت بیش از حد ارتش در امور حکومتی، مرکز بودن برای تولید افراطی‌گری و تأمین نیروی انسانی گروه‌های مختلف تروریستی مانند داعش و طالبان، منازعه دائمی با همسایه بزرگ خود هند، فقر شدید مالی بیشتر مردم و محرومیت شدید طبقات پایین دست، نبود امنیت به‌خصوص برای شیعیان و بازیچه منویات نادرست عربستان بودن، تنها برخی از این مشکلات است. برخی معتقدند امروز پاکستان به‌قدری پاره پاره است که نمی‌توان آن را یک کشور واقعی دانست. بنابراین نه لزوماً، بلکه به احتمال زیاد، وضع حدود ششصد میلیون مسلمان شبه قاره، اگر شهروندی تأثیرگذار در هند منسجم و متحد می‌بودند، بسیار بهتر از وضع کنونی‌شان در هند کنونی، پاکستان و بنگلادش می‌نماید.
در نتیجه، این‌ها همه، حقایق دردناکی است که حتی به مخیله محمدعلی جناح، آن رهبر محبوب و زحمتکش مسلمانان شبه‌قاره، خطور نمی‌کرد وگرنه چه بسا هیچ‌زمان برای جدایی مسلمانان از هند و تشکیل جمهوری اسلامی پاکستان اقدام نمی‌کرد. چه بسا استقلال پاکستان، مصداق بارزی از این کلام مشهور فضای درس و بحث طلبگی است: «ما قُصِدَ لَم یَقَع وَ ما وَقَعَ لَم یُقصَد[9]»
  

ارجاعات:
[1] این، اعتقاد اقبال لاهوری بود و آن را صریحاً اعلام می‌کرد.

[2] مارس 1940م
[3] پاکستان شرقی در سال 1971م در پی جنگ بین هند و پاکستان، با نام بنگلادش، از این کشور جدا شد.
[4] در این زمینه یادداشت‌هایی از مؤلف منتشر شده است که خوانندگان به آن مراجعه کنند:
http://maraminstitute.com/notes/1245/%D8%A7%D9%81%D9%88%D9%84-%D8%AA%D8%B4%DB%8C%D8%B9-%D8%AF%D8%B1-%D9%87%D9%86%D8%AF-%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%B5%D8%B1
باعنوان «افول تشیع در هند معاصر»
و نیز http://www.dinonline.com/doc/article/fa/6088/ با عنوان «شیعه‌ی هند: ضرورت خودآگاهی، فرصت بازیابی»
[6] تنها حدود سه درصد از جمعیت این کشور، غیرمسلمانند. (پیشین)
[7] پیشین
[8] حدود نود درصد از جمعیت این کشور، مسلمانند. (پیشین)
[9] آن هدفی که مد نظر بود، رخ نداد؛ و آنچه اتفاق افتاد، منظور نظر نبود.
مطالب مرتبط
منتشرشده: 2
  1. مراد اسماعیلی

    ین‌ها همه، حقایق دردناکی است که حتی به مخیله محمدعلی جناح، آن رهبر محبوب و زحمتکش مسلمانان شبه‌قاره، خطور نمی‌کرد وگرنه چه بسا هیچ‌زمان برای جدایی مسلمانان از هند و تشکیل جمهوری اسلامی پاکستان اقدام نمی‌کرد. چه بسا استقلال پاکستان، مصداق بارزی از این کلام مشهور فضای درس و بحث طلبگی است: «ما قُصِدَ لَم یَقَع وَ ما وَقَعَ لَم یُقصَد[9]»
    به هیچ عنوان این طور نیست…دهها گذاره و دلیل و شاهد تاریخی وجود دارد که در خصوص عواقب تصمیم اش به او از سوی شخص گاندی و دیگر هم حزبی ها به او هشدار داده شده بود . از سوی دیگر در مقاله تحلیلی دلایل و تحلیل باید بررسی شود نه انکه بنا بر یک فرض نامعتبر برخی از امیال نویسنده برای حمایت از سیاست نادرست جناح کنار هم ذکر شود و بدون حتی یک دلیل نامعتبر شما را به دهها مقاله ای که از سوی همکاران (کارشناسان هند و شبه قاره)
    در این مورد نوشته شده است ارجاع میدهم …هم چنین برخی مصاحبه های همکاران در مرکز صلح و ….از تلاشتان سپاس

  2. انصاف

    بالاخره کارهای بزرگی مانندِ حرکتِ محمدعلی جناح یا حرکتِ امام خمینی از این اتفاقات میفتد که شخص یه چیزی تصور می کند و یه چیزِ دیگه ایی بوجود می آید.مثلا امام خمینی وعده های بسیاری دادند و این مطالِب موجودهِ،ایشون در دورۀ انقلاب به مردم می گفتند”اسلام یعنی رفاهِ مادی و معنوی،یا ما برای شما هم دنیایی آباد می سازیم و هم آخرت،یا دهها موردِ دیگر.ولی امام خمینی نه در دورۀ خودشون توانستند به این وعده ها عمل کنند و نه بعد از امام تا الان این اتفاق افتادِه،الان فقر و تنگدستی و فرار از دین در جامعه بسیار افزایش پیدا کردِه،توجیهاتی هم می آورند تا این تصوراتِ امام خمینی را جمع و جور کنند،در موردِ آقای محمدعلی جِناح هم همین است.

درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.