به سوی الهیات مبتنی بر عقل علم محور

توماس مک‌کلیش، رئیس کرسی فلسفه طبیعی در دانشگاه یورک، در دوره تابستانی دانشگاه کمبریج به موضوع «الهیات مبتنی بر عقل علم محور» پرداخت.

به سوی الهیات مبتنی بر عقل علم محور(Towards a Wisdom-Based Theology of Science)

ارائه دهنده: توماس مک‌کلیش[1]، استاد دپارتمان فیزیک دانشگاه دورهام و مدیر مرکز ماده نرم دورهام، رئیس کرسی فلسفه طبیعی در دانشگاه یورک

ارائه شده در کنفرانس علم و دین، جولای 2022

تلخیص و برگردان به فارسی: شادی رقابی، دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت آموزش عالی دانشگاه شهید بهشتی

 

یکی از سوالاتی که ذهن دانشمندان و فلاسفه را مشغول کرده، این است که چگونه می‌توان در راه خدمت به خداوند، از محبتی به نام علم استفاده کرد. بازگشت به ابتدای مسیر علم در تاریخ بشر، رابطه بین علم و الهیات را بهتر تبیین می‌کند. در گذشته، به جای واژه علم[2]، از فلسفه طبیعی[3] استفاده می‌شد. در زبان یونانی باستان، Phylosophia به معنی عاشق خرد و عقل است.

از نظر یک دانشمند باایمان، رابطه بین علم و دین، مانند بازی تنیس نیست که دو حریف مقابل یکدیگر بازی کنند، بلکه هر دو در یک تیم هستند. حتی جورج اشتاینر[4] که یکی از افراد نخبه اما بی‌ایمان به خدا بود، در کتاب خود به نام حضور واقعی اینطور نوشته است: «آیا یک شعر، یک نقاشی یا یک ترکیب موسیقایی که در غیاب خدا خلق شده، می‌تواند ابعاد گسترده‌ای داشته باشد، یا اینکه خدا همیشه در هنر حضور واقعی دارد؟ اشتاینر، مشتاقانه استدلال می‌کند که یک واقعیت متعالی، هنر اصیل و ارتباطات انسانی را پایه‌گذاری می‌کند. حتی برای عکس روی جلد این کتاب، کودکی حضرت عیسی (ع) و پدرخوانده‌اش را به تصویر می‌کشد. و می‌گوید: «جمعه ناامیدی و شکست و ماجرای عید پاک وجود دارند.» و با ربط موضوع به این سه روز، ادامه می‌دهد: «هنر فقط می‌تواند، به سمت در دسترس بودن حرکت کند، به سمت نوع دیگری از قابلیت ارتباط که غیر انسانی است.» گویی به غار افلاطون و تمثیل وی از عالم مثل بازگشته‌ایم، چنانچه در کتاب وضع بشر اثر هانا آرنت[5] و آثار هایدگر[6] به آن اشاره شده است.

علوم، ما را پیشرفته‌تر می‌کنند اما مباحث علمی، هیچگاه در سطح عمومی بیان نمی‌شوند، چرا که از حوصله افراد خارج است. پروفسور جان-پی دیپوی[7] بیشتر آنچه از گذشته تا به امروز، در سطح عامه راجع به مباحث علمی مطرح شده را به پنج دسته تقسیم می‌کند:

  1. علم، گاهی تحت تأثیر تمایلات و گاهی در تقابل با آن قرار می‌گیرد.
  2. هنگامی که از پیشرفته‌ترین مسائل علمی بهره می‌بریم، مانند این است که جعبه پاندورا باز شود و مخمصه‌های جدید، پی‌درپی دامن ما را فرا گیرد.
  3. در استفاده از علم، با طبیعت درنیفتیم؛ زیرا طبیعت مقدس است و باید تلاش کنیم به دوره قبل از آنتروپوسین برگردیم.
  4. دانشمندان، ما را در تاریکی نگه می‌دارند. (تئوری توطئه علم)
  5. با پیشرفت علم، ثروتمندان ثروتمندتر و فقرا فقیرتر می‌شوند و علم، در خدمت تئوری استثمار است.

این‌ها، مواردی هستند که در طی تاریخ بارها در روزنامه‌ها، اخبار مجلات و شبکه‌های اجتماعی ذکر شده‌اند و سعی بر بی‌اثر کردن علم داشته‌اند؛ در حالی که هیچ یک از ادیان ابراهیمی چنین اعتقادی ندارند و حامی علم هستند. پیتر هریسون[8]، استاد علم و دین در دانشگاه آکسفورد می‌گوید: «هیچکدام از مورخین علمی، افسانه تضاد همیشگی علم و دین را قبول ندارند.»

درک دنیای طبیعی با روش‌هایی غیرطبیعی که انسان حدود سه و نیم قرن است انجام می‌دهد، در مقیاس بزرگ چیزی نیست. زیرا ما پدیده‌ها را جداگانه و ایزوله‌شده و بدون ارتباطات جهانی و کلی بررسی می‌کنیم و ساده‌ترین حالت‌ها را در نظر می‌گیریم. در صورتی که طبیعت چندین وجه دارد و ارتباطات فراوانی در آن وجود دارد؛ مگر اینکه، مانند فرانسیس بیکن قدرت خداوند را در همه‌جا در نظر بگیریم و آن را جاری و ساری بدانیم. در دوره رنسانس، مسلمانان، مسیحی‌ها و یهودی‌ها، دور هم آمدند تا نوشتار ارسطو و افلاطون را بخوانند و علم مدرن، از آنجا پدید آمد و چارچوب مذهبی به آن داده شد. درواقع، مسیحیان مؤمن، فلسفه طبیعی آنان را بررسی می‌کردند تا آن را بر اساس اعتقادات مذهبی خود، رد یا قبول کنند. رابرت گراستست[9] فیزیک ارسطویی را طبق تفکرات مسیحیان استفاده می‌کرد. ارسطو معتقد بود، هیچ آغازی وجود نداشته است و همه فرآیندهای فیزیکی دلیلی دارند و زنجیروار هستند، ولی گراستست از فیزیک ارسطو برضد خودش استفاده کرد. آکویناس، فیلسوف و متکلم مسیحی سده سیزدهم میلادی، از فلسفه ارسطو استفاده کرد و توانست، آمیزه‌ای از علم و ایمان بسازد. او اعتقاد داشت که هیچ تضادی، میان فلسفه و اعتقادات کلیسایی وجود ندارد و هر دو، در واقع یک چیز می‌گویند. بسیاری معتقدند که وی تأثیر زیادی از ابن‌سینا گرفت و براهین پنج‌گانه را برای اثبات وجود خداوند اعلام کرد.

Sollertia کلمه‌ای لاتین، به معنای قدرتی است که ذهن به کمک آن ورای شکل بصری یک جسم، برای مثال اجزای نور رنگین‌کمان، کوارک‌ها و گلوئان‌ها را درک می‌کند. مکرینای مسیحی سال‌ها قبل، با تعقل و استدلال، متوجه وجود هوا در یک لیوان خالی که در آب فرو می‌رفت، شد و این سؤال را مطرح کرد که آیا ذهن مادی است یا پدیده‌ای مادی را همراهی می‌کند.

در کتاب ایوب (ع)، سرودی نیایشی در فصل 28 وجود دارد که حتی امروزه آن را در معادن به عنوان دعا می‌خوانند. این دعا نشان می‌دهد که تنها انسان، لایه‌های زیرین آنچه در سطح زمین است را می‌بیند. رابطه بین ابتدا و انتهای این فصل، سال‌ها معما بود؛ ابتدا راجع به معدنچی‌ها و در انتها درباره خداوند سخن گفته شده است. در فصول بعدی نیز، خداوند سوالاتی راجع به خلقت آسمان‌ها و زمین، ستاره شناسی، جغرافیا، جانورشناسی و… مطرح می‌کند. در پاسخ به جری کویین[10]-که از خداناباوران افراطی است و در دانشگاه شیکاگو تدریس می‌کند- باید گفت، با مطالعه نور رنگین‌کمان، به پاسخ سؤال خداوند از حضرت ایوب (ع) می‌رسیم که در آن، وفاق عقلانیت با طبیعت و رابطه‌مندی علم و دین، از طریق ارتباط با طبیعت، مطرح است.

 

[1] Tom McCleish

[2] Science

[3] Natural Philosophy

[4] George Steiner

[5] Hannah Arendt

[6] Heidegger

[7] John-P Depuy

[8] Peter Harrison

[9] Robert Grossetest

[10] Jerry Coyne

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.