بررسی نظریه‌های جباریت در تاریخ

تعریف جباریت تا عصر روشنگری به‌طور چشمگیری ثابت بود؛ اما عمدتا از زمان انقلاب کبیر فرانسه به بعد این مفهوم در بین متفکران مختلف معانی بسیار متنوعی پیدا کرد. کتاب «نظریه‌های جباریت: از افلاطون تا آرنت» اثر راجر بوشه که ترجمه آن به قلم فریدون مجلسی و به همت نشر مروارید به‌تازگی تجدید چاپ شده، به‌ مرور این مفهوم در آثار نظریه‌پردازان مختلف می‌پردازد.

جباریت چیست؟ پاسخ به این پرسش صریح بسیار مشکل است. افلاطون، ارسطو، تاسیت و ماکیاولی جباریت را به‌عنوان حکومتی به وسیله یک نفر و بر‌خلاف خیر و صلاح عمومی می‌دانستند. مونتسکیو چهره‌ای محوری در صورت‌بندی نظریه جباریت است. او استبداد را در حکومت پادشاهان معاصرش در فرانسه می‌دید؛ در‌عین‌حال از جباریت اداری خوشایند و متمرکزی که دنیای جدید شهری و صنعتی می‌توانست آن را پدید آورد، نیز بیمناک بود. در قرن نوزدهم متفکران گوناگون برای هشدار علیه تهدیدهای تازه از واژه جباریت استفاده می‌کردند. مارکس حکومت طبقاتی را محکوم می‌کند، توکویل نگران جباریتی بی‌چهره و و غیرقابل ‌شناسایی است، وبر سازوکار غیرشخصی جباریت دیوان‌سالارانه را معرفی می‌کند و فروید با تأسف اظهار می‌کند که ما همیشه جباریت را درونی یا ذاتی می‌کنیم و به این وسیله خودمان را تابع جباریت می‌کنیم. این متفکران از نوع خاصی از دموکراسی دفاع می‌کنند؛ اما افلاطون هرگونه دموکراسی را فقط یک قدم کمتر از جباریت می‌داند. مونتسکیو از حکومتی قانونمند دفاع می‌کند که در آن سلطنت و اشرافیت در قدرت سهیم باشند؛ اما ماکیاولی هرگونه حکومتی از سوی شاهزادگان و نجبا را جبارانه می‌داند؛ و به‌این‌ترتیب تضادها ادامه می‌یابد.
تعریف جباریت تا عصر روشنگری به‌طور چشمگیری ثابت بود؛ اما عمدتا از زمان انقلاب کبیر فرانسه به بعد این مفهوم در بین متفکران مختلف معانی بسیار متنوعی پیدا کرد. کتاب «نظریه‌های جباریت: از افلاطون تا آرنت» اثر راجر بوشه که ترجمه آن به قلم فریدون مجلسی و به همت نشر مروارید به‌تازگی تجدید چاپ شده، به‌ مرور این مفهوم در آثار نظریه‌پردازان مختلف می‌پردازد. این کتاب مجموعه‌ای است از نظریه‌های فیلسوفان سیاسی غرب، هرچند که جباریت، استبداد، تمامیت‌خواهی و خودکامگی سلاطین در طول تاریخ مایه اصلی دل‌مشغولی سیاسی فیلسوفان و نظریه‌پردازان در شرق و غرب جهان بوده است. نویسنده در بررسی معضل دائمی استبداد، به چگونگی وام‌گرفتن این متفکران از گذشته می‌پردازد و برای تحلیل زمان حال وارد گفت‌وگو با آنها می‌شود. به نظر او اگرچه بدیهی است که استبدادها در طول زمان یکسان نبوده‌اند؛ اما می‌توانیم از متفکران گذشته درس‌های جزئی بگیریم که به ما در درک بهتر استبدادهای قرن بیستم کمک می‌کند. راجر بوشه (1948-2017)، استاد تاریخ عقاید و فلسفه سیاسی در کالج اکسیدانتال و نویسنده چند کتاب درباره الکسی دو توکویل است و نگارش این اثر را نیز متأثر از کارهایش درباره توکویل می‌داند: «پس از خواندن توکویل، تحلیل تاسیت درباره سلطه روم یا حکومت مطلقه علاقه‌ام را جلب کرد. شباهت میان توکویل و تحلیل تاسیت بسیار درخور‌توجه بود. آیا می‌شد نتیجه گرفت که آنچه توکویل آن را «استبداد نو» می‌نامد، چندان تفاوتی با جباریت‌های پیشین نداشته باشد؟ آیا امکان دارد میان استبدادهای کهن و نوین استمرار و تداومی وجود داشته باشد؟» (ص‌7). متفکران سیاسی که به تحلیل جباریت یا به روال و قاعده در‌آوردن نظریه‌های جباریت می‌پردازند، دست‌کم برخی از پرسش‌های زیر را مطرح می‌کنند: جباریت چگونه تعریف می‌شود؟ جباریت از چه چیزهایی تشکیل می‌شود؟ آیا جباریت در مقابل آزادی است یا در مقابل فضیلت یا عدالت؟ آیا جباریت همواره مستلزم فرمانروایی یک فرد است یا می‌تواند به‌عنوان مثال، به‌صورت استبداد یا جباریتی طبقاتی یا جباریتی بدون یک جبار شناخته شود؟ و… .
این کتاب داستان جباران را در سنت اروپایی مطرح می‌کند. می‌گوید که آنان چگونه کار می‌کنند و به‌طور ضمنی نشان می‌دهد که چگونه می‌توان آنان را شکست داد و برای انجام این کار به این نکته توجه دارد که جباریت در تاریخ مسئله‌ای دیرپاست و چگونه شماری از فیلسوفان بزرگ سیاسی کوشیده‌اند این پدیده را که به نظر نمی‌رسد هرگز از میان برود، تحلیل کنند. کاری که نویسنده در این کتاب در نظر دارد، این است که در تاریخ عقاید سیاسی اروپا که نشان از مسئله همیشگی جباریت دارد، بحث کمی در‌این‌باره وجود دارد. در‌حالی‌که مسئله جباریت، دست‌کم تا زمان نویمان و آرنت، موضوع اصلی مورد توجه هیچ‌یک از متفکران به صورت حاضر نبوده؛ در‌عین‌حال همیشه امر مهمی بوده است. نویسنده در مقدمه می‌گوید با اینکه این هشدار اسکینر را در نظر دارد که اثبات تأثیرگذاری متفکری بر متفکر دیگر به‌کلی ناممکن است؛ با‌این‌حال فکر می‌کند دلیل و مدرک مؤثر است: هم ارسطو و هم تاسیت آشکارا به وام‌گیری از افلاطون معترف بودند؛ مونتسکیو مکررا از تاسیت و ماکیاولی نقل‌ قول می‌کرد؛ توکویل از اینکه آثارش با آثار تاسیت و مونتسکیو مقایسه می‌شد، خشنود بود؛ مارکس علنا اهمیت ارسطو، ماکیاولی و مونتسکیو را تصدیق می‌کرد؛ و فروید از افلاطون به‌عنوان بزرگ‌ترین روان‌شناس نام می‌برد؛ یعنی کسی که به بهترین وجه سیاست و جباریت بالقوه ذهن را درک می‌کرد.
منبع: روزنامه شرق

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.