انسان‌ها راه آسمان را بستند / پیام عاشورا؛ آزادی، انتقاد و احساس مسئولیت در قبال سرنوشت

ناصر مهدوی معتقد است که بشر امروز زمانی که فکر کرد با تغییر جهان خوشبخت خواهد شد به بیراهه رفت. جهان را تغییر دادیم، تصرف کردیم و به دنبال گمشده خود گشتیم، اما اکنون رنجورتر از قبل راه آسمان را بسته‌ایم.

انسان‌ها راه آسمان را بستند/ پیام عاشورا؛ آزادی، انتقاد و احساس مسئولیت در قبال سرنوشتعاشورا مکتبی انسان‌ساز و آگاهی‌بخش است که با گذشت ۱۴۰۰ سال از آن واقعه عظیم، همچنان در ذهن و ضمیر انسان‌ها جای دارد و در متن خود پیام‌ها و دستاوردهای شگرفی را به تاریخ بشریت عرضه کرده است.

درباره نهضت و قیام امام حسین (ع) مباحث فراوانی مطرح شده، هرچند عرصه گسترده‌ای برای تحقیق و مطالعه در این خصوص وجود دارد و با هر بار اندیشیدن در رابطه با نهضت حسینی می‌توان پیام‌ها و درس‌های زیادی از آن فراگرفت که پاسخگوی نیازهای فردی و اجتماعی باشد. خبرنگار ایکنا اصفهان، در همین رابطه گفت‌وگویی با ناصر مهدوی، دین‌پژوه و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، داشته است که متن آن را در ادامه می‌خوانید:

واقعه عاشورا و نهضت امام حسین (ع) در فرهنگ عرفانی و اخلاقی جامعه ایران چه بازخوردها و بازتاب‌هایی به دنبال داشته و چه تأثیراتی به جا گذاشته است؟

متأسفانه آنچه از واقعه عاشورا در تاریخ ما به شکل برجسته باقی ماند، توجه صرف به جنبه‌های سوگواری، اندوهناک و صورت ظاهری عاشورا بود. در دورانی که بنی‌امیه قدرت را در اختیار داشت، سعی می‌کرد با تندروی و خشونت، این حادثه را از ذهن مردم پاک کند و کسانی که می‌خواستند اسم کربلا را بیاورند به شدت مجازات می‌شدند، ولی با گذشت زمان، آرام آرام فرصت‌هایی به وجود آمد.

در دوره بنی‌عباس، ابتدا توجه به خونخواهی امام حسین (ع) بسیار جدی شد، آن هم به این دلیل که می‌خواستند برای کسب قدرت، خود را به امام حسین (ع) و خاندان پیامبر (ص) منسوب کنند، ولی بعد از اینکه به قدرت رسیدند، همان مسیری را رفتند که بنی‌امیه رفته بود. به این ترتیب، واقعه عاشورا در این میان به محاق رفت و به فراموشی سپرده شد.

در میان شیعیان نیز آنچه به طور برجسته مطرح شد، سوگواری بود. به هر حال سری بریده و پیکری شکنجه دیده بود و دو جنبه می‌توانست داشته باشد؛ یکی اینکه به آن جسم و جنبه دردناک ظاهری حادثه توجه شده و ذهن بر اتفاقات آن روز متمرکز شود و دیگر اینکه درون همین جسم آسیب دیده معانی بلندی وجود داشت.

یک وقت از خود درد سخن گفته می‌شود و یک وقت از چگونگی ورود و بروز درد. آنچه در تاریخ ما باقی ماند و بسیار برجسته شد، درد و رنج و آن جسم آسیب دیده بود، ولی اینکه در درون این جسم پیام و مسئله‌ای وجود داشت و می‌خواست رازها و حقایقی را برای ما برملا کند، مورد غفلت واقع شد.

مثلاً در تاریخ فلسفه ما با وجود اینکه تعدادی از فیلسوفان و حکیمان شیعه بودند، عملاً واقعه کربلا حضور ندارد. ممکن است بگویید این واقعه که ربطی به فلسفه ندارد، ولی حتی علم کلام و دانش الهیات ما این مسئله را مورد موشکافی و ارزیابی قرار نداد، در صورتی که برخی فیلسوفان مسیحی درباره مرگ ابراهیم بحث‌های بسیار مهمی را مطرح می‌کنند و مسئله ایمان، اضطراب و تشویش روحی و وجودی انسان همه براساس مرگ ابراهیم ساخته می‌شود و شخصیت‌هایی مثل کیرکگارد در فلسفه دریچه‌ای را باز می‌کنند تا در این خصوص به طور جدی بحث و گفت‌وگو کنند، ولی شهادت امام حسین (ع) در فلسفه ما تقریباً غایب است و در علم کلام و الهیات کسی به آن نپرداخته، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است.

در ادبیات کهن ما خیلی ضعیف به این موضوع نگاه شده و در ادبیات معاصر نیز کسانی مثل محتشم کاشانی و دیگران به جنبه سوگواری آن توجه کرده‌اند. لذا برخلاف وصیت امام حسین (ع) به خواهرشان که فرموده بودند گریه و سوگواری را آن‌قدر بزرگ نکن که اصل حقیقت و پیام از یاد رود، تلاش بنی‌امیه و بنی‌عباس این بود که اصل موضوع را منتفی کنند و نوبت به شیعیان هم که رسید، مصیبت را برجسته کردند، دقیقاً برخلاف وصیت امام حسین (ع).

آن جسمی که آسیب دید، بیهوده آسیب و لطمه ندید، بلکه مقاومت کرد. منظور از این جسم، همه شهدای کربلا و در رأس آنها امام حسین (ع) است.

این جسم در مقابل آن همه فشار و اذیت و محدودیت بیرونی مقاومت می‌کند و نمی‌شکند. بسیاری در آن دوران شکستند، نه تنها شکنجه‌ای ندیدند و زخمی بر پیکرشان وارد نشد، همین که تهدید یا تطمیع شدند به تسلیم درآمدند؛ ولی امام حسین (ع) تسلیم نشد، لذا جسم خود و یاران و عزیزانش آماج حملات قرار گرفت، ولی این نشکستن به دنبال رازهای بزرگ و حقایق ناب بود.

امام حسین (ع) به لحاظ اجتماعی به دنبال جامعه‌ای سالم و شرافتمند بود و به عنوان یک شهروند می‌گفت اگر حاکم جائر و ستمگر باشد، حق دارم به او اعتراض و انتقاد کنم.

در واقع به دنبال این بود که حرمت و حریت و صلابت و شأن و منزلت خود را حفظ کند و در کنار آن، جامعه را بیدار و امت را اصلاح کند؛ بنابراین این جسم به دنبال حقایق بلند و ناب بود، هم می‌خواست رابطه مردی با خداوند را برملا کند که عاشقانه خدا را دوست داشت، به انسان‌ها عشق می‌ورزید و به خاطر آنها حاضر به بیعت نبود، هم به صلابت و سربلندی خود فکر می‌کرد و می‌خواست شأن و منزلتش را حفظ کند و هم به خود حق می‌داد که در برابر حاکم ظالم بایستد.

شیعیان آن جسم و احساس و درد را مطرح کردند، ولی فرهنگی را که این جسم برای آن زخمی و شکنجه شد و حاضر نشد که بشکند و عقب‌نشینی کند، مطرح نکردند.

در نتیجه عده‌ای گفتند تقدیر این بوده که امام حسین (ع) کشته شود و با یک‌سری روایات جعلی و غیر واقعی که اصلاً در منابع اولیه نیست، اعلام کردند که در خواب دیده شد وقتی امام حسین (ع) به دنیا آمد، پیامبر (ص) گریه کرد و گفت او مظلوم کشته خواهد شد، یا امیرالمؤمنین (ع) در راه رفتن به جنگ صفین وقتی به این منطقه رسید، سنگی برداشت و از آن خون چکید، گفت: حسین بن علی (ع) کشته خواهد شد.

در واقع این کاری است که شیعه در ادبیات فرهنگی خود به یادگار گذاشت و سعی کرد آن را به تقدیر و جبر بسپارد و بگوید قرار بود این رخداد اتفاق بیفتد و عاشورا اتفاقی بود که خداوند ترتیب داد، نه یزید مقصر بود و نه امام حسین (ع) نقشی در آن داشت. البته شیعیان این حرف‌ها را نمی‌زنند، ولی نتیجه جبری انگاشتن عاشورا همین است.

این روایات واقعیت ندارند و چند قرن بعد از واقعه عاشورا در ادبیات تاریخی ساخته شدند، ضمن اینکه اصلاً با شأن و منزلت امام حسین (ع) سازگاری ندارند.

امام (ع) مرتباً با طرف مقابل صحبت می‌کرد تا جنگی اتفاق نیفتد و نماینده می‌فرستاد تا بلوایی به پا نشود و به شدت دنبال گفت‌وگو بود. آیا نعوذبالله همه این‌ها دروغ است؟ مگر عقلانی است که یک نفر در خواب ببیند کشته می‌شود، آن وقت طلب یاری از دیگران داشته باشد. موضوع بحث ما این نیست، ولی این محتوا در ادبیات ما این‌گونه لطمه دید.

عده‌ای هم می‌گویند امام حسین (ع) می‌خواست شهید شود تا مقام ارجمندی در روز قیامت داشته باشد، ولی این گفته به هیچ عنوان اسناد درست و متقنی ندارد و جزء تحریفات عاشوراست.

برخی نیز اعلام کردند که امام حسین (ع) می‌خواست قدرت و حکومت را به دست بگیرد، در حالی که وقتی مردم کوفه عهد و پیمان خود را منقطع کردند، اگر امام دنبال قدرت بود، باید همان‌جا با یزید بیعت می‌کرد، ولی چرا همچنان پیش رفت و بیعت نکرد؟ همه این قصه، آن راز بزرگ عاشورا و عدم عقب‌نشینی امام حسین (ع) از شخصیت خویش است که متأسفانه در ادبیات و فرهنگ ما تا ۱۰۰ سال پیش غایب بود.

فقط در قرن هفتم است که مولانا با چشم زیباتر و درخشان‌تری به این موضوع نگاه می‌کند و تا حدودی می‌توان گفت که این نگاه استثنایی است. در صد سال اخیر نیز با ظهور متفکران جدید مثل مرحوم نوری، مرتضی مطهری، شهید بهشتی، صالحی نجف‌آبادی و دیگران، تصویری انسانی‌تر و اخلاقی‌تر در فضای فرهنگ و ادبیات ما پدیدار شد.

چرا واقعه عاشورا قرن‌ها در فرهنگ ما بازتاب نداشت و تنها نمود این واقعه جنبه ظاهری و سوگواری آن بود؟

قدرت‌های حاکم اجازه نمی‌دادند نهضت امام حسین (ع) به صورت جدی مطرح شود. در دوران گذشته وقتی نام امام حسین (ع) مطرح می‌شد، مظهر شخصیتی به حساب می‌آمد که علیه جور و ستم و نابرابری و تبعیض اعتراض کرده بود و وقتی به او توجه می‌شد، انگیزه‌هایی در انسان‌ها تولید می‌کرد که بتوانند در مقابل نابرابری و ستمگری بایستند.

به همین دلیل، در دوران بنی‌عباس کسانی که نام کربلا را می‌آوردند، مجازات‌های سنگینی می‌شدند، چون می‌دانستند که اگر این فرهنگ رشد کند و در متن زندگی مردم قرار گیرد، به آنها انگیزه و جرئت می‌دهد تا بتوانند از حق انسانی استفاده کنند و در مقابل قدرتمندان نالایق بایستند. در واقع قدرت همیشه سعی می‌کرد که موقعیت را حفظ کند و عواملی را که ممکن بود باعث تضعیف شود، از بین ببرد. این عوامل هم می‌توانست جنبه‌های آیینی و دینی داشته و هم آگاهی‌های عمومی باشد.

در دوران‌های بعدی که نامی از امام حسین (ع) برده می‌شد، صورت تحریف شده او مطرح بود، مثلاً صفویه به چنین رویه‌ای اقبال نشان داد. در اینجا قدرت اجازه داده، ولی صورت تحریف شده و ناله و زاری و چهره مظلوم امام حسین (ع) بیشتر مطرح است، اینکه افراد بتوانند اشکی بریزند و ناله و زاری کنند و بگویند امام حسین (ع) قربانی جنگ عقیدتی شد، چون لشکر مقابل مخالفان شیعه بودند.

بنابراین قدرت‌ها سعی کردند این موضوع را کنترل کنند یا اصلاً اجازه آن را ندهند، چون به منبع تهدید آنها تبدیل می‌شد، یا از طریق برخی روضه‌خوانی و مداحی، تحریفش کنند و روحش را از بین ببرند، برای اینکه بتوانند قدرت خود را حفظ کرده و انگیزه ایجاد اعتراض و انتقاد را در مردم کور کنند.

علت دومی که باعث شد جنبه روحانی و معنوی عاشورا آنچنان مطرح نشود، این بود که اگر به طور فرض علما، متکلمان، الهی‌دانان و فیلسوفان ما این جنبه را مطرح می‌کردند، آن‌ها را به نوعی مسئولیت وا می‌داشت.

یعنی اگر می‌گفتند حسین (ع) آزادی‌خواه و به دنبال عزت و سرافرازی انسان و زندگی شرافتمندانه بود، آن وقت نمی‌توانستند از مردم تبعیت خود را بخواهند و به آنها بگویند اگر ظلمی دیدید با آن کنار بیایید؛ ولی علمای ما این کار را انجام دادند، یعنی از یک طرف به انقیاد و تبعیت در مقابل ظلم دعوت می‌کردند و عموم آنها می‌گفتند نمی‌توان با ظلم درافتاد و از طرف دیگر، اگر می‌خواستند نهضت امام حسین (ع) را مطرح کنند، تعارض به وجود می‌آمد.

چون مردم می‌گفتند خود شما می‌گویید حسین بن علی (ع) آزاده و معتقد به حقوق انسانی بود، پس چرا به ما اجازه نقادی و حق تصمیم‌گیری نمی‌دهید؟ خود شما می‌گویید امام حسین (ع) تا پای مرگ در مقابل ظلم ایستادگی کرد، پس چرا خودتان در مقابل ستم نمی‌ایستید؟ بنابراین برخی برای اینکه بتوانند از زیر بار مسئولیت فرار کنند، عاشورا را کنار گذاشتند و خرافات وحشتناکی تولید و این واقعه را تحریف کردند.

آخرین دلیل هم این است که برخی علمای ما علاقه‌ای به مسائل تاریخی نداشتند، مثلاً مرحوم مهدی نراقی درباره عاشورا کتابی دارد به نام «محرف القلوب».

آن‌قدر در این کتاب حرف‌های نادرستی می‌زند و این در حالی است که فردی فقیه و بزرگ بود و خود و فرزندش معتبرترین کتاب‌های اخلاقی شیعه را به رشته تحریر درآوردند، ولی مردی با این عظمت در مورد عاشورا چنان رفتار می‌کند که مرحوم مطهری می‌گوید: او در مورد عاشورا چیزی به درستی نمی‌دانست.

هم شهید مطهری و هم مرحوم صالحی نجف‌آبادی مرتب می‌گفتند که بزرگان ما درباره تاریخ گذشته اطلاعات چندانی نداشتند و به درستی تاریخ را نمی‌خواندند و حرف‌های روضه‌خوانان را تکرار می‌کردند.

گفتید مولانا در این میان یک استثنا بود. او چه قرائت و خوانشی از عاشورا داشت؟

مولانا اولاً به رفتار برخی شیعیان در این خصوص منتقدانه نگاه می‌کند و دوماً تلاش او معطوف به این است که جنبه‌های عرفانی عاشورا را احیا و زنده کند. در جنبه انتقادی، می‌بیند مردم همه جا را سیاه‌پوش کرده‌اند و برخلاف علمای ما که به سیاه‌پوش کردن و عزاداری و گریه تأکید می‌کردند، وقتی وارد شهر حلب از شهرهای شیعه‌نشین می‌شود، خود را به عنوان شاعر معرفی می‌کند و می‌پرسد چه خبر است؟

می‌گویند مگر نمی‌دانی روز عاشوراست و حسین بن علی (ع) در این روز قربانی شد. می‌گوید می‌دانم، ولی از آن زمان صدها سال گذشته است.

در واقع مولانا همه چیز را می‌دانست، ولی خودش را به غفلت زد تا حرف‌هایش را مطرح کند. مولانا قبول دارد که شهادت امام حسین (ع) دردناک و غمبار است و بیشتر از مرگ تعداد زیادی از افراد در یک قرن می‌تواند انسان را اندوهناک کند، یعنی اگر یک قرن تعدادی انسان بی‌گناه را بکشند، اندوه آنها به اندازه مصیبت روز عاشورا نیست. این را قبول دارد، ولی می‌گوید: «روح سلطانی ز زندانی برفت/ جامه چه درانیم و چون خاییم دست / پس عزا بر خود کنید ای خفتگان/ زان که بد مرگی‌ست این خواب گران».

در واقع می‌گوید امام حسین (ع) به دست کسانی قربانی شد که در خوابی عمیق به سر می‌بردند، یا در زندگی سطحی گرفتار شده بودند، هم عقلشان در دوران طفولیت باقی مانده بود و درست تحلیل نمی‌کردند و هم اخلاقشان رشد پیدا نکرده بود، کسانی که در حد موجودات زیستی بودند و حتی در حد موجودات احساسی و حیوانی هم نبودند، چه بماند به اخلاق و عقل که ویژگی‌های انسانی است. آن‌ها مردمی خفته بودند و با بی‌رحمی و قساوت فرزانه‌ترین انسان زمان خود را قربانی کردند.

آن وقت مولانا به عنوان انتقاد می‌گوید نحوه رفتار، تفکر و سبک زندگی شما گویا شبیه همان مردمان است، نه اینکه سنگدل باشید یا به لحاظ اخلاقی رشد نکرده باشید، ولی بسیار متفاوت با آن جماعت نیستید، یعنی اگر امام حسین (ع) اینجا بود، حتماً او را تنها می‌گذاشتید، پس به حال خودتان گریه کنید که رشد نکرده و غنی نشده‌اید.

در جای دیگری می‌گوید: «این مکن تهدیدم از کشتن که من/ تشنه زارم به خون خویشتن/ آزمودم مرگ من در زندگی‌ست/ چون به هم زین زندگی پایندگی‌ست/ اقتلونی اقتلونی یا صقات/ ان فی قتلی حیات فی الحیات».

به نظر می‌رسد این ابیات به نوعی تصویر امام حسین (ع) است، یعنی کسی که با صلابت و شهامت تمام ایستادگی می‌کند، از ظلم نمی‌هراسد، از شأن انسانی خود دفاع می‌کند و از زندان خودپرستی و تعلقاتی که باعث حقارت انسان می‌شود، رهیده و بعد می‌گوید: رقص جولان بر سر میدان کند/ رقص اندر خون خود مروان کند/ چون رهند از دست خود دستی زنند / چون جهند از نقص خود رقصی کنند».

یعنی آدم‌هایی که از دست نفس رهیده و از تعلقات درونی آزاد شده‌اند، لذا حرّ و آزاده‌اند و نمی‌توانند زیر بار منت بروند و حیثیت و اعتبار و ایمان‌شان را برای متاعی حقیر به فروش بگذارند. بنابراین مولانا می‌گوید: «بر دل و دین خرابت گریه کن/ که نمی‌دانی جز این خاک کهن». یعنی به حال باورها و رفتارهای خطای خودتان گریه کنید که تمام زندگی‌تان برد و باخت و سود و زیان و لذت و خوشی شده است، ولی معنا، اخلاق و تجربه زیبای ایمان از آن برنمی‌آید و خودتان را در مقابل وسوسه‌های شیطان فروخته‌اید.

اگر واقعه عاشورا را براساس اندیشه‌های اتوپیایی کل‌نگر و وظیفه‌گرایی جزئی‌نگر مورد بررسی قرار دهیم، چه تفاوت‌هایی بین این دو رویکرد پدیدار می‌شود؟

باید حواسمان باشد که وقتی از اتوپیا حرف می‌زنیم، آن را با وضعیت آرمانی غیرواقعی همنشین نکنیم. معتقدم امام حسین (ع) ویژگی خاصی دارد، هم آرمان‌های بلند در او هست و هم مسائل واقعی و عینی جامعه.

از یک طرف، ایشان یک شخص آرمانی است، چون زندگی را فقط در حد لذت‌ها و خوشی‌ها نمی‌داند، بلکه در زندگی‌اش ایمانی شورمندانه و نسبتی عاشقانه با خداوند وجود دارد.

علاوه بر این، برای امام حسین (ع) زندگی اخلاقی بسیار مهم است، وقتی به دشمن خود آب می‌دهد، در وضعیتی سخت او را می‌بخشد و در آخرین لحظات می‌گوید اگر دِینی از مردم بر دوش دارید، بروید و آن را ادا کنید، نشان می‌دهد که این انسان فراتر از زندگی سطحی و بی‌روح و بی‌معنا زندگی می‌کند. زندگی او معنایی عمیق دارد و معنای آن، خداوند و زندگی اخلاقی است.

به جای جزئی‌نگری، بهتر است واژه عینیت را به کار ببریم. انسانی که آرمان‌های بلند و لذتی عاشقانه با خدا داشت و زندگی‌اش در برد و باخت خلاصه نمی‌شد، نسبت به جامعه خود حساس بود و نسبت به حکمرانی ناشایست احساس مسئولیت می‌کرد.

ما به لحاظ آرمانی، اگر زندگی‌مان را از این حالت سطحی خارج نکنیم، چشممان را به آسمان ندوزیم، همه زندگی در خوشی‌ها خلاصه شود و از معنا و اخلاق فاصله بگیریم، همین بلایی به سرمان می‌آید که کرونا بر سر ما آورده است.

یعنی علاوه بر مشکلات روحی و تشویش و نگرانی و اضطراب که بشر امروز گرفتار آن است و خشونتی که حتی از قبل هم بیشتر شده، دچار بیماری‌هایی نظیر کووید ۱۹ می‌شویم. یعنی آن‌قدر طبیعت را آزار داده‌ایم که طبیعت دارد ما را شکنجه می‌دهد و با کرونا به ما تاخته است. این زندگی دردناک به دلیل نبود آن آرمان‌های بلند و معانی ارزشمند است که بشر امروز نیاز دارد به آنها توجه کند.

در رابطه با عینیت و جزئی‌نگری، امام حسین (ع) در این خصوص نیز مردم را ترغیب می‌کند که به سرنوشت حساس باشند و آن را به راحتی به این و آن نسپارند. اگر امروز بخواهیم بیعت نکردن را ترجمه کنیم، یعنی اینکه به سرنوشت خودت حساس باش و ببین به چه کسی رأی می‌دهی. از طرف دیگر، اگر کسانی حاکم شدند که کارآمد نبودند و بعد از مدت‌ها که قدرت دستشان بود، موجب فساد شدند، حق داری به آنها اعتراض کنی. این‌ها را امام حسین (ع) می‌گوید.

امام (ع) در جامعه دینی زندگی می‌کرد که همه به یزید به عنوان خلیفه مسلمین توجه می‌کردند، گویی حجت تمام است و هر چه او کند، شیرین بُوَد. اما امام حسین (ع) همه این‌ها را بر هم می‌زند و در برابر خلیفه می‌ایستد و می‌گوید وی تا زمانی اعتبار دارد که کارآمد باشد، خیانت در امانت نکند و موجب آرامش، صلح و صفا و زندگی راحت برای مردم شود.

اگر قرار باشد هیچ کدام از این‌ها اتفاق نیفتد، می‌توانید انتقاد و اعتراض کنید، چون خلیفه باید در مقابل مردم پاسخگو باشد. این ضلع بسیار مهم دنیوی، عرفی و اجتماعی فرهنگ امام حسین (ع) است که اتفاقاً کمتر به آن توجه کرده‌اند و معتقدم باید این‌ها را برجسته ساخت.

بنابراین به جای اتوپیا که مبادا از آن بی‌خیالی و غیرواقعی برداشت شود، آرمان‌های واقعی را به کار بردم که بشر امروز این آرمان‌ها را از دست داده و به همین دلیل، این زندگی سطحی او را خشن‌تر و بیمارتر از قبل کرده است.

از آن طرف، پیام امام حسین (ع) در زندگی اجتماعی این است که به سرنوشت خودمان حساسیت بورزیم و به راحتی تسلیم افراد بی‌کفایت نشویم، حتی اگر آن افراد عنوان دینی بر خود نهاده باشند. این جزء حقوق اجتماعی ماست که وقتی ببینیم مناسبات حاکم با مردمش درست نیست، انتقاد و اعتراض کرده و از او بخواهیم که روش‌های خود را اصلاح کند.

 با توجه به بحران‌هایی که در عصر حاضر با آن مواجهیم، مثل بحران هویت، اخلاق و معنویت که در صحبت‌های شما نیز به آنها اشاره شد، فکر می‌کنید نهضت امام حسین (ع) چه کمکی در رابطه با این بحران‌ها می‌تواند بکند؟

بشر امروز زمانی که فکر کرد با تغییر دادن جهان خوشبخت خواهد شد، به بیراهه رفت. یعنی ما جهان را تغییر داده و تصرف کردیم و به دنبال گمشده خود در جهان گشتیم، ولی اکنون مشخص شده که رنجورتر از قبل هستیم.

من طرفدار مدرنیته‌ام، پروژه مدرنیته را قبول دارم و برای عقلانیت به شدت احترام قائلم، ولی انسان‌ها راه آسمان را بستند؛ به قول مولانا: «تا ابد از ظلمتی در ظلمتی/ می‌روند و نیست غوثی رحمتی» یا در جای دیگر می‌گوید: «جان همه روز از لگدکوب خیال/ وز زیان و سود وز خوف زوال/ نی صفا می‌ماندش نی لطف و فر/ نی به سوی آسمان راه سفر».

یکی از مشکلات امروز بشر، این است که راه آسمان را بست و زندگی را در همین شکل سطحی و خوشی‌های زودگذر خلاصه کرد. امروز این‌ها بشر را از پا درآورده، برایش ملال و خستگی ایجاد کرده، به ارزش‌های اخلاقی‌اش آسیب زده و این همه بحران‌های هویتی و اخلاقی به وجود آمده است. پیام امام حسین (ع) این است که دریچه آسمان را بگشاییم و نعمت ارتباط با خدای بزرگ و زیبا را از خودمان سلب نکنیم.

پیام دوم امام حسین (ع) این است که با خشونت و تندی و تیزی و گریبان‌گیری نمی‌توان مشکلات را حل کرد، لذا یکی از درس‌های بزرگ ایشان، درس مروت و مداراست.

کسی که به دشمن خودش آب می‌دهد؛ وقتی به او فحاشی می‌کنند و یارانش می‌گویند گلوی آن را که فحاشی می‌کند هدف قرار دهیم، ولی او پاسخ می‌دهد ما هرگز آغازگر جنگ نبوده و نیستیم؛ بدترین جفاها را می‌بخشد، حتی حرّی که روز عاشورا برای عذرخواهی می‌آید، با کمترین درنگی او را در آغوش می‌گیرد، نوازش می‌کند و گناهش را می‌بخشد، پیام صلح و پرهیز از خشونت برای انسان‌ها دارد و اینکه اگر با مروت رفتار کنیم، زندگی‌مان معنای بسیار زیباتر و دلپذیرتر می‌تواند پیدا کند.

بنابراین غیر از ایمان که آدمی را از سطح مبتذل زندگی بیرون کشیده و به او اصالت می‌بخشد، مناسباتی بر اساس مدارا، شفقت و مهربانی به شدت مورد نیاز انسان امروز است.

پیام سوم نیز همان حق داوری در مورد حاکمان است؛ یعنی حق انتقاد به حاکمان، حق اصلاح جامعه و باور افراد به اینکه می‌توانند در محیط اجتماعی‌شان مداخله، مشارکت و نظارت کنند و اگر نظارت و شفافیتی در کار نباشد، نعوذ بالله بهترین انسان‌ها هم اگر حاکم باشد، ممکن است به بیراهه برود. این حرفی است که امیرالمؤمنین (ع) می‌زند و می‌گوید: «اگر بر من نظارت نکنید، بالاتر از لغزش سایر انسان‌ها نیستم».

امام حسین (ع) این جرئت و جسارت را داشت که به حاکم زمان خود انتقاد و اعتراض کند که مادامی که کج و ناراست هستی، با تو بیعت نمی‌کنم.

پیام چهارم که خیلی مهم است و برای انسان امروز که به خاطر لذت‌های نفسانی خودش را خیلی پایین آورده و دائماً رنج می‌برد، می‌تواند مفید و مؤثر باشد، حفظ شأن انسانی و عدم عقب‌نشینی از آن است. ما انسان‌ها با آزادی، حقوق انسانی و حق انتقاد و اعتراض است که انسان هستیم.

اگر قرار باشد این‌ها را از دست بدهیم و با فرومایگی و پستی زندگی کنیم، آن وقت حتی اگر در مجلل‌ترین کاخ‌ها و با امکانات بسیار زیاد زندگی کنیم، حتماً از زندگی رنج خواهیم برد و از پشت پنجره قلبمان با جهان روبه‌رو می‌شویم. قلب وقتی چرکین و حقیر و زبون باشد و بخواهد ملتمسانه از دیگران متاعی حقیر بگیرد، حتی اگر در بهشت زندگی کند، از زیبایی‌های بهشت لذت نخواهد برد.

منبع خبرگزاری ایکنا
مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.