
تحول اخلاقی و رهایی از خود؛ بررسی تطبیقی سلوک دینی در دیدگاه جان هیک و سنّتهای دینی معاصر
علی شفابخش و زینب لقماننیا: این مقاله به بررسی راههای تقرّب به خدا میپردازد و با نگاهی توصیفی، تحلیلی، انتقادی و تطبیقی، میان دو رهیافت برجسته دینداری؛ یعنی سلوک اخلاقی-معنوی بر پایه دیدگاه جان هیک، و دینداری شریعتمحور در سنّت اسلامی، تفاوتها و همپوشانیهایی را آشکار میسازد. با تکیه بر سه رکنِ بنیادینِ سلوک الهیاتی در اندیشهٔ هیک، زیست اخلاقی، رهایی از خود، و مشارکت در رنج انسانی، از منظر وی پیشنهاد میشود که راه اصیل تقرّب به خدا، نه صرفاً در مناسک و اعتقادات، بلکه در تحوّل وجودی انسان و مشارکت فعال در عشق و عدالت محقق میشود. این مقاله همچنین تغییر نگرش هیک نسبت به نجات اخروی را در راستای همین دیدگاه تبیین میکند.
یکی از بنیادیترین پرسشهای دینورزی آن است که چگونه میتوان به خدا نزدیک شد؟ تاریخ ادیان سرشار از پاسخهایی است که گاه بر “ایمانِ گزارهای” تأکید دارند و گاه بر اعمال عبادی و مناسکی. در این میان، جان هیک، فیلسوف برجستهٔ دین، نگاهی بدیل و اخلاقمحور به این مسئله دارد. از نظر او، تقرّب به خدا در گرو زیستی است که خودمحوری را به تمرکز بر حقیقت متعال (Reality-centeredness) مبدّل سازد؛ یعنی انسانی که بهجای آنکه خویشتن را محور هستی بداند، زندگیاش را در جهت انطباق با واقعیتی فراتر و برتر سامان میدهد. یا به زبان الهیات و عرفان اسلامی، تقرّب به خدا زمانی حاصل میشود که انسان از اسارت منیّت رها گردد و از خودمحوری به خدامحوری و جهتگیری به سوی امر قدسی گذر کند؛ سلوکی که در آن «أنا» کمرنگ یا محو میشود، و «هو» به مرکز وجود انسان تبدیل میگردد.
این مقاله میکوشد با تحلیل اندیشهٔ هیک، این رهیافت معنوی را با دینداری شریعتمحور و مناسکمدار تطبیق داده و امکانات و چالشهای آن را بررسی کند.
طرح مسئله: سلوک اخلاقی یا دینداری فقهی؟
در اکثر سنّتهای دینی، بهویژه در اسلام، تقرب به خدا با انجام فرائض دینی، اعتقاد به اصول ایمانی و پیروی از احکام فقهی معنا مییابد. در مقابل، هیک بر آن است که دینداریِ صرفاً اعتقادی و فقهی، بدون تحوّل درونی، فاقد قدرت نجاتبخشی است. این مسئله، ما را با این پرسش روبرو میسازد: آیا خدا از انسان صرفاً اطاعت فقهی میخواهد یا تحوّل وجودی اخلاقی؟ آیا میتوان تقرّب به خدا را در عشق، خدمت و رهایی از خود جستوجو کرد؟ این پرسش ریشه در دو نوع فهم از دینداری دارد: یکی، محوریت عمل ظاهری (شرعیات و مناسک)، و دیگری، محوریت تحوّل باطنی و سلوک اخلاقی. هدف مقاله، بازکاوی این تقابل و امکان همگرایی آنهاست.
تاریخچهای کوتاه از رویکردهای تقرّب به خدا
در سنّت دینی و فلسفه دین، روشهای تقرّب به خدا متنوّع بودهاند. متکلمان کلاسیک، خداشناسی عقلی را مطرح کردند (مانند برهان نظم، برهان علیت و امکان). عرفای اسلامی نظیر مولوی و ابن عربی، بر فنای فی الله و سلوک عاشقانه تاکید داشتند. فقها راه عبودیت را در اجرای دقیق احکام و عبادات میدیدند. در جهان مسیحی نیز، تقابل میان «ایمان رسمی و شریعتمحور» و «سلوک اخلاقی و عرفانی» دیرینه است. جان هیک در این میان، با تأثیر از سنّت عرفان مسیحی، کانت و سنّت اگزیستانسیالیسم، مدل اخلاقی-تحوّلیِ خود را بنا مینهد.
سه رکن بنیادین سلوک الهیاتی در اندیشهٔ جان هیک
هیک، بهجای تأکید بر آموزههای خاصّ دینی یا التزام به مناسک ویژه، سلوک دینی را در سه بُعد بنیادین خلاصه میکند که به باور او، جوهرهٔ دینداری اصیل در جهان معاصر را تشکیل میدهند.
این سه ساحت مترابط، نمایانگر حرکتی از درون بهسوی بیرون، و از فرد بهسوی دیگری و خداوند است؛ مسیری که در آن اخلاق، تحوّل وجودی، و مشارکت در رنج انسانها بهعنوان جلوههای عینی تقرّب به حقیقت متعالی مطرح میشوند. در ادامه، این سه رکن را با اندکی تفصیل بررسی میکنیم.
یکم. زیست اخلاقی (Moral Living)
از نظر هیک، دینداری تنها در اخلاق متجلّی میشود. انسانی که اهل راستی، عدالت، شفقّت و مدارا نباشد، ولو معتقد به خدا باشد، به خدا نزدیک نشده است. ایمان راستین به صورت رفتاری ظهور مییابد که نیکی را به انسانها هدیه میدهد. او در کتاب “Faith and Knowledge” صراحتاً مینویسد:
”Authentic religion manifests itself in moral transformation” (p. 152).
«دین اصیل، خود را در تحوّل اخلاقی نشان میدهد!» [1].
دوم. رهایی از خود (Self-effacement)
هستهٔ نجات در نگاه هیک، عبور از خودمحوری (self-centeredness) به سوی تمرکز بر حقیقت متعال (Reality-centeredness) است.
به باور او، بیشتر انسانها حول خویشتن خود میچرخند: منافع، غرور، خودخواهی و قدرتطلبی. اما نجات وقتی حاصل میشود که این محور عوض شود و انسان در خدمت حقیقتی فراتر از خود قرار گیرد:
” Salvation consists in the transformation of the human self from self-
centeredness to Reality-centeredness” (An Interpretation of Religion, p. 300).
«نجات عبارت است از دگرگونی خویشتن انسانی از خودمحوری بهسوی تمرکز بر حقیقت متعال» [2].
سوم. مشارکت در رنج انسانی (Participation in Human Suffering)
هیک تقرّب به خدا را در همدردی با رنج دیگران میبیند. خدمت به فقرا، حمایت از مظلومان، شفا دادن به زخمهای روحی و جسمی انسانها، مهمترین جلوههای دینداری واقعی است. به زعم او، خدا در چهرهٔ رنجدیدگان ظهور مییابد:
“God is most clearly perceived in acts of love, justice and compassion” (God Incarnate, p. 87).
«خدا بیش از هر جا در اِعمال محبت، عدالت و شفقت، بهروشنی درک میشود» [3].
نقش تجربهٔ دینی در سلوک معنوی: بازخوانی مدل تفسیری جان هیک
تجربهٔ دینی در اندیشهٔ جان هیک، نقشی بنیادین در سلوک معنوی و تقرّب به حقیقت متعالی دارد. بهزعم او، انسانها از طریق تجربهٔ دینی، با «واقعیت متعال» (the Real) مواجه میشوند؛ اما این مواجهه، همواره با لایههایی از تفسیر همراه است که برآمده از پیشفرضهای فرهنگی، زبانی و ذهنی آنهاست. از اینرو، هیچ تجربهٔ دینی «ناب» و مستقل از ساختارهای ذهنی وجود ندارد.
هیک این دیدگاه را در قالب «مدل تفسیری» (Interpretive Model) در کتاب An Interpretation of Religion بسط میدهد. بر اساس این مدل، تجربههای دینی در بسترهای متنوّع تمدنی و سنّتی شکل میگیرند و نمیتوان یکی را بهمثابه تجربهٔ اصیل و دیگری را تحریفشده قلمداد کرد. او مینویسد:
“Religious experience is an interpretative response to the Real, shaped by cultural lenses” (An Interpretation of Religion, p. 240).
«تجربهٔ دینی، پاسخی تفسیری به واقعیت متعال است که با عدسیها و چهارچوبهای فرهنگی شکل میگیرد».
بر پایهٔ این دیدگاه، ادعای انحصار حقیقت از سوی یک دین خاص، نه تنها نادرست، بلکه ناتوان از درک عمق تنوّع تجربههای دینی در جهان است. از این منظر، دینداری اصیل در فهم و پذیرش این تکثر و در تأکید بر سلوک اخلاقی و معنوی، نهفته است.
تقابل یا تکامل؟ نسبت ایمانِ گزارهای و ایمانِ زیسته
در سنّت رایج دینی، ایمان اغلب به پذیرش گزارههایی مانند وجود خدا، نبوّت، معاد و… تقلیل یافته است. اما هیک ایمان را شکلی از زیستن (a way of being-in-the-world) میداند؛ یعنی انسان به نحوی زندگی میکند که گویی خدا هست، گویی حقیقتی غایی در ورای جهان جاری است. به بیان او:
“Faith is not merely assent to doctrinal propositions, but a way of being-in-the-world.” (Faith and Knowledge, p. 115).
«ایمان صرفاً پذیرش گزارههای اعتقادی نیست، بلکه شیوهای از بودن در جهان است».
از این منظر، ایمان نه به معنای باور ذهنی، بلکه به معنای جهتگیری عملی زندگی است. از دل نگاه هیک این پرسش برمیخیزد که آیا ایمانِ زیسته، جایگزین ایمان گزارهای در سنّت دینی است، یا باید آن را گامی فراتر و متکاملتر دانست؟ جان هیک به صراحت بر اهمیت زیستن بر اساس باور به واقعیت متعالی تأکید میکند، اما ردّی از نفی صریح باورهای گزارهای در آثار او دیده نمیشود. در واقع، میتوان گفت هیک به جای تقابل، خواهان عبور از ایمان صرفاً ذهنی و انتقال آن به ساحتی وجودی و کنشی است. به این ترتیب، ایمانِ گزارهای اگر در زیست فردی و اخلاقی ریشه ندواند، ناقص است؛ و ایمان زیسته میتواند صورت بالغ و مجسّم آن باورهای ذهنی باشد. در این نگاه، ایمان گزارهای و ایمان زیسته میتوانند مکمّل یکدیگر قرار گیرند، نه متعارض و متقابل با هم.
بررسی تطبیقی با دینداری فقهمحور: نقد و بررسی
در دینداری فقهمدار، اساس قرب به خدا، اطاعت از اوامر و نواهی شرعی است. نماز، روزه، حج، قرائت قرآن، اعتکاف، زیارت و مانند آن ابزارهایی برای تقرّب معرفی میشوند. اما از منظر هیک، چنین اطاعتی اگر منجر به تحوّل اخلاقی و وجودی نشود، فاقد ارزش الهی است؛ هرچند او اصل عبادات را نفی نمیکند، بلکه تأکید دارد که این اعمال باید به رشد معنوی و اخلاقی بینجامند تا معنای الهی پیدا کنند. به بیان دیگر، هدف شریعت باید تهذیب نفس و تحقق عدالت و مهر باشد. اگر فقه به ابزار سلطه، انحصار، یا خشونت بدل شود، از مسیر الهی فاصله گرفته است. این نقد البته به معنای نفی کلّی فقه نیست، بلکه دعوت به بازخوانی و بازاندیشی کارکرد و غایت فقه است.
پلورالیسم دینی و اخلاق جهانی: افقی نو برای گفتوگوی ادیان
یکی از نتایج کلیدی دیدگاه هیک، پلورالیسم دینی است. او میگوید همه ادیان بزرگ، پاسخهای معتبر به واقعیت نهایی (Ultimate Reality) هستند. هر دینی که انسان را به سمت تحوّل اخلاقی و رهایی از خود ببرد، راهی به سوی خداست:
“All major world religions are valid responses to the Ultimate Reality, each capable of moral and spiritual transformation.” (An Interpretation of Religion, p. 234).
«همهٔ ادیان بزرگ جهان، پاسخهایی معتبر به واقعیت نهایی هستند؛ هر یک از آنها توانایی دگرگونی اخلاقی و معنوی انسان را دارند».
از منظر هیک، تجربه دینی در هر سنتی اگر منجر به دگرگونی اخلاقی و عبور از خودمحوری شود، میتواند مسیر تقرّب به خدا باشد. این یعنی آنچه تقرب را رقم میزند، نه صرفاً تعلق اسمی به دینی خاص، بلکه ثمرهٔ وجودیِ تجربه دینی در سلوک عملی انسان است. به همین دلیل، هیک بر جایگاه محوری «تحوّل اخلاقی» بهمثابه معیار حقیقی تقرب به واقعیت متعالی تأکید دارد، نه پایبندی به ظواهر یا انحصارگرایی دینی. این نگاه، بستر گفتوگو و همکاری جهانی ادیان برای عدالت، صلح و معنویت است.
نقد بنیادگرایی دینی از منظر جان هیک: مطلقگرایی و خودشیفتگی معنوی
جان هیک، بنیادگرایی دینی را یکی از مهمترین آسیبهای جوامع دینی و تهدیدی برای صلح و گفتوگوی بینادیانی میداند. از منظر او، بسیاری از اَشکال دینداری بنیادگرایانه بهجای آنکه بهسوی خداوند و حقیقت متعالی دعوت کنند، خود را معیار حقیقت و نجات میپندارند و سایر ادیان و سنتها را باطل یا منحرف تلقّی میکنند.
هیک این نوع مطلقگرایی را نه نشانهٔ ایمان عمیق، بلکه محصول ترس، خودمحوری و ناتوانی در مواجههٔ مسئولانه با «دیگری» میداند. به تعبیر او:
“Religious absolutism often masks a deeper fear of the other.” (God and the Universe of Faiths, p. 141).
«مطلقگرایی دینی، اغلب پوششی است بر ترسی عمیقتر نسبت به دیگری».
از نظر هیک، بنیادگرایی دینی اغلب نوعی واکنش تدافعی نسبت به پیچیدگیهای جهان مدرن، تکثّر فرهنگی و بحران هویت است.
این واکنش که با اصرار بر قرائت مطلق و بیچونوچرای متون مقدس همراه است، دین را از ماهیت اخلاقی و معنوی خود تهی میسازد و آن را به ابزاری برای سلطه، طرد و خشونت تبدیل میکند.
در مقابل، هیک دعوت میکند تا ادیان با پذیرش تنوّع تجارب دینی و تمرکز بر تحوّل اخلاقی و سلوک معنوی مشترک، راهی برای گفتوگوی همدلانه و همزیستی مسالمتآمیز بیابند. بهزعم او، ایمان اصیل نه در انحصار حقیقت، بلکه در گشودگی به دیگری و فروتنی در برابر راز متعالی هستی شکل میگیرد.
نجات اخروی در پرتو سلوک اخلاقی: دگرگونی در نگرش هیک
در نگاه سنّتی، نجات در گرو تعلّق به دین خاص و انجام اعمال خاص است، اما هیک این تصور را زیر سؤال میبرد و میگوید:
“Salvation is not about the afterlife or belonging to the right religion, but about the transformation from self-centeredness to Reality-centeredness.” (An Interpretation of Religion, p. 300).
«نجات، نه دربارهٔ زندگی پس از مرگ یا پیروی از دین بهظاهر درست، بلکه دربارهٔ دگرگونی از خودمحوری به حقیقتمحوری است».
این یعنی نجات به معنای تغییر وجودی است، نه بهشتهای اعتباری. جان هیک در مفهوم «نجات به معنای تغییر وجودی»، به این نکته اساسی اشاره میکند که نجات به هیچ عنوان تنها به یک رویداد آیندهنگر مانند ورود به بهشت یا رهایی از عذاب جهنم محدود نمیشود. بلکه نجات در نگاه هیک یک فرآیند درونی و مستمر است که در آن انسان باید بهطور عملی در زندگیاش دگرگونی ایجاد کند. این دگرگونی نه تنها در رفتارها و اعمال فردی بلکه در نگرش کلی او نسبت به خود، دیگران و حقیقتی فراتر از خود او ظاهر میشود.
برای مثال، در صورتی که فردی به جای توجه صرف به منافع شخصی و خودخواهانهاش، زندگی خود را بر اساس مفاهیمی چون محبت، عدالت، و شفقت بنا کند، میتوان گفت این فرد در مسیر «نجات اخلاقی» قرار دارد.
این تغییر درونی، که در پی آن فرد از حالت خودمحوری (self-centeredness) به سوی جهتگیری بهسوی حقیقت الهی (orientation toward the Divine Truth) حرکت میکند، اساس نجات بهمثابه یک فرآیند اخلاقی و وجودی است.
در این چارچوب، نجات معنای عمیقتری پیدا میکند. فردی که از خودمحوری عبور کرده و به سمت دیگری (خواه انسانها، طبیعت یا حقیقت الهی) میرود، بهطور همزمان به رشد معنوی و اخلاقی خود نیز دست پیدا کرده است. این همان نکتهای است که هیک آن را «تغییر وجودی» مینامد.
بنابراین، نجات از نگاه هیک به معنای «تغییر درونی انسان» است؛ بهگونهای که فرد به یک انسان جدید تبدیل میشود، انسانی که دیگر فقط به دنبال سود و منافع فردی نیست، بلکه بهطور واقعی به دنبال حقیقت، محبت، و عدالت میگردد.
به عنوان مثالی دیگر، فردی که در گذشته خود را درگیر رقابتهای بیپایان و لذتهای مادی میکرد، و همچنین وقت و انرژیاش را صرف جدلهای کلامی برای اثبات انحصاریِ حقانیت باورهای خود میساخت ـ جدلهایی که اغلب به خودبرتربینی دینی، طرد دیگران و بروز خشونت منتهی میشود ـ، ممکن است پس از گذشت زمان و تجربهای از تحوّلات درونی، به انسانی تبدیل شود که به جای آن رویهها، بیشتر وقت خود را به خدمت به دیگران اختصاص میدهد، به رنجهای دیگران توجه میکند و در پی تحقق عدالت اجتماعی است. چنین فردی، با گذر از خودمحوری به حقیقتمحوری، در مسیر نجات اخلاقی و معنوی قرار گرفته است؛ مسیری که از نظر هیک، نشانهٔ اصیل تقرّب به خداوند بهعنوان حقیقت متعالی است، نه صرفاً التزام صوری به شعائر یا ادّعاهای کلامی.
این فرد که در مسیر نجات اخلاقی حرکت کرده، به نوعی «نجاتیافته» محسوب میشود؛ چرا که از نگاه هیک، نجات نه تنها در رعایت مراسم و عبادات دینی، بلکه در تحوّل درونی و خدمت به بشریّت نهفته است. خدمتی که صرفاً نوعدوستانه یا اجتماعی نیست، بلکه به مثابه تجلّی و امتداد ارادهٔ الهی در جهان معنا مییابد؛ خدمتی که انسان را در پیوندی ژرف با حقیقت قدسی
(the Divine Reality) قرار میدهد و مسیر تقرّب به خدا را در بستر اخلاق و محبت هموار میسازد.
بهطور کلی، جان هیک این مفهوم از نجات را از حوزهٔ تجربههای دینیِ صرفاً بیرونی (مانند عبادات و مناسک مذهبی) به یک فرآیند روانشناختی و اخلاقی منتقل میکند که در آن انسان در طول زندگی خود بهطور مستمر به سوی خدا و حقیقت حرکت میکند، نه صرفاً از طریق تبعیت از قوانین دینی یا امید به پاداش و کیفر پس از مرگ. این دیدگاه با آموزهٔ رحمت فراگیر الهی همراستا است.
در ستایش اخلاق، در سایهٔ پرسش: تأملی بر نظریه نجاتمحور جان هیک
نظریهٔ نجاتمحور جان هیک، با تمرکز بر دگرگونی اخلاقی و عبور از خودمحوری، افقی نو و معقول در فهم تجربهٔ دینی و معنای نجات میگشاید. این دیدگاه، افزون بر انسجام عقلانی، با شواهدی از سنّت اسلامی نیز همسخن است؛ بهویژه آنجا که نجات را در گرو تهذیب نفس و خدمت به خلق میداند. با اینهمه، برای تبیین دقیقتر نظریه، مجال برای طرح برخی پرسشها و تأملات همچنان گشوده است. آنچه در ادامه میآید، نه ردّ نظریه، بلکه کوششی است برای روشنتر ساختن مرزهای مفهومی و بسط نظاممند آن.
یکم. از تجربهٔ اخلاقی تا تقرّب الهی: خلأ تبیینی در پیوند معنویت و خداوند
هیک نجات را در دگرگونی اخلاقی و گذر از خودمحوری میبیند؛ اما نسبت این سلوک درونی با حقیقت الهی، بدون تکیه بر وحی یا شهود دینی، چندان تبیین نشده است. پرسش اینجاست: آیا تجربهٔ اخلاقی، خود بهتنهایی تجربهای الهی است، یا ممکن است در چارچوبی صرفاً انسانگرایانه باقی بماند؟
دوم. تحوّل اخلاقی یا نسبیگرایی ارزشی؟: تأملی در معیار نجات در پلورالیسم جان هیک
هیک ادیان مختلف را معتبر میداند، اگر تحوّلی اخلاقی ایجاد کنند. اما در نبود معیاری روشن برای تمایز ارزشهای اخلاقی، آیا این رویکرد به نسبیگرایی منتهی نمیشود؟ اگر غایت این تحوّل مشخص نباشد، تشخیص مسیر حق و باطل دشوار نخواهد شد؟
نتیجه
مقاله حاضر، با تأکید بر اندیشهٔ جان هیک، به بررسی سلوک اخلاقی-معنوی و تفاوت آن با دینداری شریعتمحور پرداخته است. هیک تأکید میکند که راه اصلی تقرّب به خدا در دینداری اصیل نه تنها در پذیرش آموزههای دینی یا انجام مناسک عبادی، بلکه در تحوّل اخلاقی (Moral Transformation) و رهایی از خود (Self-effacement) است. به باور هیک، نجات (Salvation) به معنای تغییر از خودمحوری به سمت حقیقت متعالی (Ultimate Reality) است و این تغییر درونی باید در رفتار، نگرش و مشارکت در رنج بشری بروز یابد. در مقایسه با دینداری فقهمحور که بر انجام فرایض دینی تأکید فراوان دارد، هیک معتقد است که نجات واقعی تنها از طریق تحوّل اخلاقی و معنوی درونیِ انسان و خدمت به دیگران حاصل میشود. این دیدگاه بر اساس نجات اخلاقی و مشارکت در رنج انسانها بنا شده است که در آن انسان به سوی محبت، عدالت و شفقت حرکت میکند. در نهایت، هیک با معرّفی پلورالیسم دینی بهعنوان راهی برای پذیرش تنوّع دینی، نجات را فرآیندی جهانی و اجتماعی میداند. او بر این باور است که دینداری اصیل باید به تحوّل اخلاقی فردی و اجتماعی منجر شود، نه تنها از طریق اعمال دینی، بلکه از طریق همدردی با دردهای بشری و حرکت به سوی حقیقت الهی. این نگرش میتواند به بازنگری در دینداری معاصر و ایجاد گفتوگوهای بینالأدیانی بر اساس اصول اخلاقیِ مشترک و بینالأذهانی کمک کند.
منابع:
- Hick, John. An Interpretation of Religion (1989).
- Hick, John. An Interpretation of Religion (1989).
- Hick, John. Faith and Knowledge (1988).
با سلام و احترم ”
تشکر از دو نویسنده ی مقاله ”
معرفی خوبی از جان هیک بود . متن بسیار شفاف و واضح , گزاره های جان هیک را در خود داشت .
تنها یک نکته این که جان هیک هسته ی ایمان به خدا را را در اعتقاد اخلاقی می داند و نه برعکس . یعنی این که حان هیک ایمان را ناشی از تجربه ی اخلاقی قراێت می کند او خدا باوری را عملی ایمانی می داند که سڕشت اخلاقی ما به نحو ضروری آن را مقرر می دارد
لذا او اخلاق را نه تنها پیش فرض بلکه مقدم بر ایمان می داند او همچنین در کتاب ایمان به خدا به ما می آموزد که ایمان خداباورانه اعتقادی ناشی از وجدان اخلاقی است
لذا تجربه اخلاقی مقدم بر ایمان است اگرچه ایمان منبع ارادی هر معرفتی است اما در شروع و پایان تاکید بر اخلاق است نه ایمان .
این خوانش من بود و شاید کمی با برداشت دو نویسنده متفاوت باشد .