
اسلام و پترا؛ ارزیابیِ ادعای دن گیبسون درباره خاستگاهِ اسلام از منظرِ پاپیروسهای پترا
آرش جمشیدپور در این مقاله با استناد به پاپیروسهای پترا، ادعای دن گیبسون درباره خاستگاه اسلام در پترا به جای مکه را به چالش میکشد. بررسی اسناد قرن ششم میلادی نشان میدهد که پترا شهری مسیحی با ساختار اداری یونانیرومی بود، در حالی که قرآن و منابع اسلامی، محیطی مشرک و قبیلهای را برای مکه ترسیم میکنند. این ناهمخوانیها، نظریه گیبسون را با تردیدهای جدی مواجه میسازد.
آرش جمشیدپور: در نوشتهای با عنوانِ «پاپیروسهای پترا و اهمیتِ آنها در اسلامپژوهی و قرآنپژوهی» (منتشرشده در دین آنلاین) بهاختصار توضیح دادم که اطلاعاتِ مندرج در پاپیروسهای پترا از جهاتِ مختلف معقولیتِ نظریه دن گیبسون درباره خاستگاهِ اسلام را به پرسش میکشند. دن گیبسون قائل است که پترا، و نه مکه، شهرِ مقدسِ آغازینِ اسلام بوده است و پیامبرِ اسلام و پیرواناش نخست در پترا بودند و سپس به مدینه مهاجرت کردند. در نوشتارِ قبلی، که صورتی گزارشگونه داشت، مجالِ آن نبود که ادعای دن گیبسون را از منظرِ پاپیروسهای پترا بررسی کنم. اکنون در این نوشتار بنا دارم نظریه گیبسون را بر اساسِ همین پاپیروسها ارزیابی کنم.
پیش از آغازِ بحث اشاره به دو مطلب بایسته است. نخست این که در این نوشته بنا ندارم دلایلی را که گیبسون، در دو کتابِ جغرافیای قرآنی و قبلههای نخستین در جهانِ اسلام[1]، به سودِ ادعای خود آورده است ارزیابی کنم. بلکه هدفِ من بررسیِ این مطلب است که آیا اطلاعاتِ مندرج در پاپیروسهای پترا ادعای گیبسون را تأیید میکنند یا تضعیف. به بیانِ دیگر، من مستقیماً با خودِ ادله گیبسون روبهرو نمیشوم، بلکه به این پرسش پاسخ میدهم که مجموعهای از اطلاعات و شواهدی که سه دهه پیش به دست آمدهاند چه نتایج و لوازمی برای ادعای گیبسون دارند: ادعای او را تأیید میکنند یا تضعیف؟[2]
نکته دوم به ساختارِ این نوشته مربوط میشود. من در بخشِ اول ادعای گیبسون را از منظرِ محتوای پاپیروسهای پترا ارزیابی میکنم و نتیجه میگیرم که اطلاعاتِ پاپیروسهای پترا درباره پترا و محیطِ آن با دادههای قرآن و منابعِ اسلامیِ مربوط به مکه و محیطِ صدرِ اسلام ناسازگار است. آنگاه پرسشی مطرح میشود: آیا دن گیبسون منابعِ اسلامی (سیرهها، احادیث و …) و دادههای قرآنی را از حیثِ تاریخی معتبر میداند؟ در بخشِ دوم درباره همین موضوع بحث میکنم و نشان میدهم که گیبسون نظرگاهِ روشن، اندیشیده و سازگاری درباره منابعِ اسلامی و قرآن ندارد. گفتنی است که در این بخش به شواهدِ خاصِ گیبسون نمیپردازم، بلکه نظرگاهِ او درباره اعتبارِ منابعِ اسلامی و قرآن را بررسی میکنم.

بخشِ اول: ارزیابیِ ادعای دن گیبسون بر اساسِ پاپیروسهای پترا
ادعای دن گیبسون درباره خاستگاهِ اسلام چیست؟ او در پایانِ کتابِ جغرافیای قرآنی مینویسد:
اسلام در شمالِ عربستان و در شهرِ پترا بنیان گذاشته شد. در پترا بود که بخشهای نخستِ قرآن نازل شد، پیش از آن که مؤمنان مجبور شوند به مدینه مهاجرت کنند. بنابراین، محمدِ نبی هرگز در مکه نبود، و هیچیک از خلفای راشدین هم در مکه نبودند. مکه هرگز در دورانِ باستان مرکزِ عبادت نبود، و جزئی از مسیرهای تجاریِ قدیمِ عربستان نبود. … در پترا بود که محمد همه بتها را نابود کرد مگر یکی، یعنی حجر الاسود. این سنگ در کعبه پترا بود تا این که پیروانِ ابن زبیر آن را برداشتند و با خود به مکه بردند تا آن را از دسترسِ سپاهیانِ بنیامیه محفوظ نگه دارند.[3]
روایتِ دن گیبسون از ظهورِ اسلام به این شرح است. پیامبرِ اسلام رسالتِ خود را در پترا (در جنوبِ اردنِ امروزی) آغاز کرد و پیروان و مخالفانِ مشرکِ او نیز در پترا ساکن بودند. سپس پیامبر با پیروانِ خود به مدینه مهاجرت کرد. پیامبر در سالهای بعد پترا را فتح کرد و بتهایی را که در کعبه پترا بودند از بین برد. پترا همچنان شهرِ مقدسِ اسلام بود و قبلههای مساجد به سوی پترا بودند، تا این که اختلافِ بین امویان و ابن زبیر در دهه 60 قمری بالا گرفت. ابن زبیر تصمیم گرفت حجر الاسود را به مکانِ دیگری ببرد. کعبه جدیدی در مکه ساخته شد و ابن زبیر در سالِ 64 قمری حجر الاسود را به کعبه مکه برد (تا این زمان مکه یا وجود نداشت یا اگر وجود داشت، کعبهای در آن نبود و مرکزِ عبادت و زیارت نبود). سپاهیانِ بنیامیه در سالهای 73-74 قمری با پرتابِ سنگ از منجنیق کعبه پترا را ویران کردند، اما حجر الاسود آسیبی ندید چرا که آن را قبلاً به کعبه مکه برده بودند. در سالهای بینِ 64 تا 94 قمری دو شهرِ مقدس، پترا و مکه، در جهانِ اسلام وجود داشت و بعضی قبلهها به سوی پترا بودند و بعضی به سوی مکه. اما زلزله سالِ 94 قمری به حیاتِ پترا خاتمه داد. از این زمان به بعد بود که مکه شهرِ مقدسِ اسلام شناخته شد و قبله همه مساجدی که از این تاریخ به بعد ساخته شدهاند به سوی مکه است. مسلمانان در دهههای بعد تغییرِ شهرِ مقدسِ اسلام و تغییرِ قبله را پذیرفتند.
از روایتِ گیبسون چنین برمیآید که اگر در منابعِ اسلامیِ نخستین به جای مکه نامِ پترا را بنویسیم، جملهها همچنان صادق باقی میمانند. او بر این نظر است که توصیفاتی که در بعضی سیرهها و کتابهای حدیث (مثلاً سیره ابن هشام، صحیحِ بخاری و تاریخِ طبری) درباره مکه آمده است در واقع توصیفِ پترا هستند، و هر جا در سیرهها ذکری از مکه شده است اشارهایست به پترا. برای مثال، اگر در سیرهها آمده است که پیامبر در محلی به نامِ عقبه در مکه با سرانِ انصار دیدار کرد، منظور این است که او در پترا با سرانِ انصار دیدار کرد و ما باید در پترا یا حوالیِ آن به دنبالِ مکانی به نامِ عقبه بگردیم. گیبسون برای توجیهِ ادعای خود مجموعهای از شواهدِ باستانشناختی، تاریخی و قبلهشناختی ارائه میکند.
چنانکه گفتم، در این نوشته مستقیماً خودِ دلایلِ گیبسون را بررسی نمیکنم، بلکه ادعای او را به مصافِ اطلاعاتِ بهدستآمده از پاپیروسهای پترا میبرم.
-
نامِ پترا در پاپیروسهای پترا و قرآن
در پاپیروسهای پترا به این شهر با نامِ «پترا» اشاره شده است. نویسندگانی که درباره پاپیروسهای پترا نوشتهاند نامِ کاملِ پترا را، که در پاپیروسها به یونانی آمده است، به صورتِ زیر به انگلیسی ترجمه کردهاند:[4]
Imperial Colony Antoniana, Distinguished, Holy (?), Mother of the Colonies, Hadriana Petra, and Metropolis of [the Province] Tertia Palaestina Salutaris
بنابراین پیداست که در اسنادِ حقوقی و سیاسیِ بیزانسِ قرنِ ششمِ میلادی برای اشاره به پترا از واژه یونانیِ «پترا» استفاده میکردهاند. از طرفِ دیگر دلایلی داریم که در قرآن نیز به نامِ پترا اشاره شده است. مهدی شاددل[5] بهتازگی شواهدِ قانعکنندهای آورده است که نشان میدهند مراد از «الرقیم» در آیه 9 سوره کهف همان پتراست:
– «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنَا عَجَبًا» («گویا دانستهای که داستانِ اصحابِ کهف و رقیم از آیاتِ شگفتآورِ ماست»).[6]
به این ترتیب قرآن نیز به پترا اشاره کرده است، اما نه با نامِ یونانیِ آن، بلکه با همان نامِ نبطیِ آن یعنی رقیم. دو نکته در اینجا بسیار مهم است. نکته نخست این است که اگر پترا خاستگاهِ ظهورِ اسلام بود و پیامبرِ اسلام از پترا برخاسته بود، طبیعتاً انتظار داشتیم که قرآن به پترا با همان نامِ یونانیِ آن اشاره کند. همانطور که در نوشتارِ قبلی گفته بودیم، پاپیروسهای پترا به فاصله سالهای 537 تا 593 میلادی متعلقاند و حدوداً در فاصله زمانیِ هفتاد تا بیست سال قبل از قرآن نوشته شدهاند. از این گذشته، اگر پیامبر از پترا برخاسته باشد و اگر سالِ 570 میلادی را سالِ تولدِ پیامبر بدانیم، او در زمانِ تحریرِ آخرین طومار 23 ساله بوده است. با توجه به این فاصله زمانیِ اندک بینِ پاپیروسهای پترا و قرآن یا دورانِ زندگیِ پیامبر میشد انتظار داشت که قرآن به پترا با همان نامِ یونانیِ «پترا» اشاره کند. این که قرآن به پترا با نامِ نبطیِ رقیم اشاره میکند نشان میدهد که متنِ قرآن از حیثِ جغرافیایی در فاصلهای دورتر از حوزه نفوذِ فرهنگِ یونانی-رومی پدید آمده است. اگر پترا خاستگاهِ ظهورِ اسلام بود و در نتیجه اسلام در محیطی که از حیثِ سیاسی و فرهنگی تحتِ نفوذِ فرهنگِ رومی-یونانی بود متولد شده بود، قرآن اصولاً باید از نامِ «پترا» استفاده میکرد.
نکته دوم به معنا و بسترِ آیهای مربوط میشود که واژه «الرقیم» در آن آمده است. خودِ آیه و بسترِ درونمتنیِ آن نشان میدهد که قرآن در اینجا از شهری که پیامبر و پیرواناش در آن ساکناند یا ساکن بودهاند سخن نمیگوید. آیاتی که در آنها عبارتِ «اصحاب …» در چنین بستری میآید در اکثرِ موارد به منطقه و جغرافیایی غیر از محلِ سکونتِ خودِ پیامبر و مخاطباناش دلالت دارند.[7] بنابراین، الرقیم همان شهری نیست که پیامبر و مخاطباناش در آن ساکن بودهاند. و از آن جا که الرقیم نامِ خاصِ دیگرِ پتراست، پس پیامبر و مخاطباناش ساکنِ پترا نبودهاند.
-
یونانی بودنِ زبانِ اداری و خط در پترا
پاپیروسها نشان میدهند که مردمِ پترا در این دوره تاریخی برای نوشتنِ اسنادِ خود (خصوصاً اسنادِ اداری، حقوقی و تجاری) از زبان و خطِ یونانی استفاده میکردند.[8] اگر پترا خاستگاهِ ظهورِ اسلام بود، این انتظار که مصحفهای قرآنی را به خطِ یونانی بنویسند (یا دستکم مصحفهایی به خطِ یونانی نیز پیدا شود) انتظارِ نامعقولی نبود. اما مصحفهای قرآن به خطِ یونانی نوشته نشدهاند.
شاید گفته شود که پیامبر و پیرواناش پس از هجرت به مدینه و دور شدن از محیطِ یونانی-رومیِ پترا ترجیح دادند مصحفهای قرآنی را به خطِ عربی بنویسند. اما این فرضیه نیز با شواهدِ مربوط به زبانِ عربیِ قرآن و زبانِ عربیِ پترا سازگار نیست. ماراین فان پوتن در این باره مینویسد:
مارک دوری (2018, 16f) گویشِ عربیِ قرآن را به منطقه جنوبِ شام نسبت میدهد. اما این ادعا از حیثِ زبانشناختی پذیرفتنی نیست. هرچند دوری کمابیش بهدرستی نشان میدهد که تعدادی از خصوصیاتِ عربیِ قرآن در عربیِ نبطی یا در زبانِ صفایی هم وجود دارند، او هیچ شاهدی نمیآورد که نشان دهد آن خصوصیات فقط در زبانِ عربیِ جنوبِ شام وجود دارند و نه در عربیِ حجاز. در نتیجه، استدلال او در بهترین حالت فقط نشان میدهد که این امکان وجود دارد که قرآن به منطقه جنوبِ شام متعلق باشد یا به منطقه حجاز. با این حال، تحلیلی مبسوطتر نشان میدهد که گزینه جنوبِ شام کمتر جذاب است، زیرا دوری دلبخواهانه خصوصیاتِ زبانیِ گویشهای متمایزِ عربی را با یکدیگر ترکیب میکند، و گویهمرزهای[9] واضحی را نادیده میگیرد که در عربیِ قرآن حضور دارند اما در عربیِ جنوبِ شام کاملاً غایباند. بنابراین، برخلافِ ادعای او، شواهدِ زبانی از روایتِ سنتیِ مربوط به خاستگاهِ قرآن [یعنی حجاز] حمایت میکنند و در تضاد با پیشنهادهای عجیبوغریبِ کسانیاند که خاستگاههای قرآن را پترا یا جایی در قلمروِ نبطی میدانند.[10]
بنابراین، استفاده از زبان و خطِ یونانی در پترای نیمه دومِ قرنِ ششمِ میلادی با رسمالخطِ عربیِ مصحفهای قرآنی سازگار نیست و زبانِ عربیِ قرآن نیز با زبانِ عربیِ محیطِ پترا تفاوت دارد.
-
یونانی بودنِ نامهای خاصِ افراد و اسامیِ مکانها
پاپیروسهای پترا نشان میدهند که ساکنانِ پترا در نیمه دومِ قرنِ ششم نامها و القابِ خاصِ یونانی و رومی (لاتینی) داشتهاند و نامِ بعضی مکانها یونانی بوده است. نمونههایی از نامها و القابِ خاصِ یونانی و رومیِ افراد و نامهای یونانیِ مکانها در جدولِ 1 و 2 آمده است:
| Euthenios | Panolbios | Alpheios |
| Valens | Dorotheos | Flavius Dusarios |
| Romanus | Kyriakos | Epiphanios |
| Sabinos | Bassus | Severus |
| Diphilos | Leontios | Stephanos |
| Hierios | Georgios | Kyra |
| Flavius Thomas | Flavius Barakhos | Patrophilos |
| heosebestatos | eudokimotatos | Flavius |
| Theodore | eulabestatos | lamprotatos |
جدولِ 1: نامها و القابِ خاصِ یونانی و رومی در پترا
| Domaeitha | Berosaba | Ogbana |
| Ammatha | Eleutheropolis | Chapharnaas |
| Aila | Ain Borakon | Kastron Zadakathon |
جدولِ 2: نامهای یونانیِ مکانها در پترا
این نامها و القابِ یونانی و رومی و نامهای یونانیِ مکانها با تصویری که قرآن و منابعِ اسلامی (سیرهها، احادیث، آثارِ جغرافیایی و …) از محیطِ صدرِ اسلام ترسیم میکنند تفاوتِ بسیاری دارند. در منابعِ مربوط به محیطِ صدرِ اسلام نشانی از این نامها و القابِ یونانی و رومیِ افراد و نامهای یونانیِ مکانها نیست. اما اگر پترا خاستگاهِ ظهورِ اسلام بود و اگر بخشی از جمعیتِ مسلمان تا سالِ 94 قمری در این شهر ساکن بود، باید از اسامیِ یونانیِ افراد و مکانها ذکری و نشانی در سیرهها و احادیث و آثارِ جغرافیایی مییافتیم.
-
نظامِ مالیاتیِ پترا
پاپیروسهای پترا از وجودِ نظامِ مالیاتیِ فراگیر و کارآمدی در پترا حکایت میکنند. در خودِ پترا دیوانی برای اخذِ مالیات وجود داشته که مسئولِ گردآوریِ مالیات از پترا و مناطقِ اطراف بوده است[11] و گردآورندگانِ مالیات از نوعی نظامِ مالیاتگیری که حکومتِ بیزانس تعیین کرده بود پیروی میکردند.[12] محققان گفتهاند که در پترا مأمورانِ متنوعی برای مالیاتگیری حضور داشتهاند و نظامِ جمعآوریِ مالیات نظامِ مؤثر و کارآمدی بوده است.[13] همه اینها از جامعهای حکایت دارند که نظامِ اداری و سیاسیِ مستقری دارد و در درونِ چارچوبِ اداری-سیاسیِ امپراتوریِ بیزانس ادغام شده است.
در مقابل، جامعهای که در سورههای مکیِ قرآن به تصویر کشیده شده جامعهای ابتداییتر و قبیلهایتر است. در تصویری که قرآن در سورههای مکی از زندگیِ اعراب ترسیم میکند نه خبری از نظامِ مالیاتگیریست و نه نشانهای از حکومتی امپراتوری. طبیعتاً اگر بخشی از زندگیِ پیامبرِ اسلام و مخاطبانِ او در پترا سپری شده بود، انتظار داشتیم قرائنی از نظامِ اداری و سیاسی و اقتصادیِ حاکم بر پترا در آیاتِ مکیِ (و حتی مدنیِ) قرآن منعکس شود. اما در قرآن نشانهای از این نوع ویژگیهای جامعه پترا نمییابیم.
-
شواهدِ پراکنده: ساختارِ دینی و نظامِ اقتصادی در پترا
گذشته از شواهدی که شرحشان گذشت، شواهدِ پراکنده دیگری هم وجود دارند که هرچند بهتنهایی شواهدِ قاطعی برای تضعیف یا ردِ ادعای گیبسون نیستند، اما در کنارِ هم دلایلی قوی برای تضعیف یا ردِ ادعای او فراهم میکنند. دو دسته از این شواهد را در اینجا ارائه میکنیم.
الف) ساختارِ دینی
اطلاعاتِ پاپیروسهای پترا درباره دین و نهادهای دینی نشان میدهند که با جامعهای مسیحی سروکار داریم. لودویگ کونن میگوید «جهانی که در آرشیوها [پاپیروسهای پترا] به تصویر کشیده میشود بیتردید جهانی مسیحیست».[14] کونن به حضورِ راهبها، کشیشها، شماسها و آداب و رسومِ مسیحی اشاره میکند.[15] محققانِ دیگر نیز به وجودِ کلیساهای متعدد در پترا و مناطقِ نزدیک اشاره کردهاند.[16] این شواهد با دادههای سورههای مکی که بر وجودِ اجتماعِ بزرگی از مشرکان در مکه دلالت دارند چندان سازگار نیستند.
البته بعضی محققان گفتهاند که مؤلفهها و عناصرِ مشرکانه پس از زلزله سالِ 363 میلادی نیز در پترا وجود داشتهاند. برای مثال، محمد النصرات مینویسد:
دینِ شرک در سدههای آتی همچنان استمرار داشت، حتی پس از آن که زلزله سالِ 363 میلادی عمارتهای مشرکان را در پترا نابود کرد و حتی پس از آن که یولیانوس، آخرین امپراتورِ بیزانس که حامیِ دینِ شرک بود، درگذشت. چنین وضعیتی در منابعِ مسیحی منعکس شده است، منابعی که از وجودِ مؤلفههایی مشرکانه و فرقههایی سخن میگویند که تا روزگاری بسیار متأخر همچنان در پترا مناسکِ خود را به جای میآوردند. این به منزله احیای اقلیتی از مشرکان است که توانسته بودند دینِ قدیمِ خود را حفظ کنند. به نظر میرسد که اینها تعدادِ اندکی از عربهای صحرانشین بودند، که تحتِ کنترلِ امپراتوریِ بیزانس نبودند (خصوصاً در طیِ سده ششمِ میلادی).[17]
با این حال، النصرات از «اقلیتی» از مشرکان و «تعدادِ اندکِ» آنها سخن میگوید و از «عربهای صحرانشین» که «تحتِ کنترلِ امپراتوریِ بیزانس نبودند». تصورِ این که در کنارِ جمعیتِ مسیحیِ پترا و نهادها و مناسک و رسومِ مسیحیِ آن و در شهری تحتِ کنترلِ اداری و سیاسیِ امپراتوریِ بیزانس گروهِ بزرگی از مشرکانِ شهرنشین نیز حضور داشتهاند همچنان با شواهد و دادههای قرآنی و تاریخی درباره جمعیتِ مشرکانِ مکه ناسازگار به نظر میرسد. در توصیفاتِ قرآنی از مشرکان و آداب و رسومشان با جامعه گسترده و غالبی از مشرکان روبهرو هستیم. وجودِ چنین جمعیتی از مشرکان در پترا با گسترش و تبلیغِ مسیحیت در درونِ امپراتوریِ مسیحیِ روم و حضورِ نظامیِ امپراتوریِ روم در منطقه چندان همخوان نیست. چنین جمعیتها و جوامعی بیشتر با محیطِ حجاز سازگارند، محیطی که در قیاس با پترا از تأثیراتِ سیاسی و دینیِ گسترده بیزانسِ مسیحی کمتر تأثیر گرفته بود.
ب) نظامِ اقتصادی
به نظرِ بعضی دانشوران، پاپیروسهای پترا از جامعهای حکایت میکنند که نظامِ اقتصادیِ آن عمدتاً بر کشاورزی مبتنیست و نه تجارت. برای مثال یاکو فروسن مینویسد:
بر اساسِ آرشیوِ ما زمینداری ستونِ جامعه پترا بوده و نه، برای مثل، تجارت با نقاطِ دوردست. ممکن است آرشیوِ ما یکجانبه باشد و شاید تصویری که آرشیوِ ما به ما میدهد گمراهکننده باشد، اما شکی نیست که کشاورزی نقشِ عمدهای در پترا ایفا میکرد. چشمهها و آبانبارهای بسیاری در پترا وجود دارد، که از بعضی از آنها هنوز استفاده میشود، و نوعی سیستمِ قدیمیِ مدیریتِ آب هم در کار است.[18]
لودویگ کونن نیز مینویسد:
اساسِ اقتصادیِ زمینداران و شهرِ پترا بر کشاورزی بود. در اسنادِ جدید [پاپیروسهای پترا] چیزی درباره تجارت نمیخوانیم، و این ممکن است به سببِ شغل و پیشه خانواده تئودوروس باشد. از این رو باید در تعمیم دادنِ یافتهها محتاط باشیم. تصویرِ ما از اقتصاد پترا ممکن است با پیشرفتِ تحقیقاتِ ما تغییر کند. با این همه، از آنجا که آرشیوِ ما فعالیتهای خانوادهای بسیار بزرگ در طیِ دورهای طولانی را در بر میگیرد، گمان نمیکنم تصویری که اکنون از اقتصادِ پترا داریم تصادفی باشد.
پس از آن که تجارت در اواخرِ سده چهارم احیا شد، ظاهراً [در سده ششم] دوباره دچار کسادی و رکود شد. چنانکه اکنون ملاحظه میکنیم، پترا در سده ششم عمدتاً از کشاورزی در مناطقِ داخلیِ خود سود میبرد. خانوادههای ثروتمند از ثمراتِ زمینشان و، احیاناً، از اجاره دادنِ زمینشان امرارِ معاش میکردند.[19]
در مقابل، بر اساسِ آیاتِ قرآن یکی از ویژگیهای مهمِ اقتصادِ مکه تجارت بوده است. از آیاتِ متعددی از قرآن میتوان استنباط کرد که مشرکان با نقاطِ دوردست، خصوصاً شمالِ شبهجزیره، تجارت میکردند. فهرستی از این آیات را بخوانیم:
– «إِیلَافِهِمْ رِحْلَهَ الشِّتَاءِ وَالصَّیفِ» («همبستگیشان در کوچِ [سفرِ] زمستانی و تابستانی»)؛ قریش: 2.
– «أَ فَلَمْ یهْدِ لَهُمْ کمْ أَهْلَکنَا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ یمْشُونَ فِی مَسَاکنِهِمْ إِنَّ فِی ذَلِک لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهَی» («آیا برای آنان روشن نشده است که پیش از آنان چه بسیار نسلهایی را نابود کردیم که [آنان اکنون] در خانه و کاشانههایشان آمدورفت میکنند، بیگمان در این برای خردمندان مایههای عبرت است»)؛ طه: 128.
– «أَوَ لَمْ یهْدِ لَهُمْ کمْ أَهْلَکنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ یمْشُونَ فِی مَسَاکنِهِمْ إِنَّ فِی ذَلِک لَآیاتٍ أَفَلَا یسْمَعُونَ» («آیا برای ایشان روشن نشده است که پیش از آنان چه بسیار نسلهایی را نابود کردیم که [اینان] بر خانه و کاشانههایشان میگذرند، بیگمان در این مایههای عبرت است، آیا [به گوشِ دل] نمیشنوند؟»)؛ سجده: 26.
– «وَ عَادًا وَ ثَمُودَ وَ قَدْ تَبَینَ لَکمْ مِنْ مَسَاکنِهِمْ وَ زَینَ لَهُمُ الشَّیطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ کانُوا مُسْتَبْصِرِینَ» («و عاد و ثمود نیز، و [این امر] بهراستی از خانهها و کاشانههایشان بر شما روشن شده است، و شیطان کار و کردارشان را در چشمِ آنان آراست و آنان را از راه [راست] بازداشت، و حال آنکه باریکبین مینمودند»)؛ عنکبوت: 38.
– «وَ إِنْ کانَ أَصْحَابُ الْأَیکهِ لَظَالِمِینَ فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِینٍ» («و اهلِ ایکه ستمکار بودند، از این روی از آنان انتقام گرفتیم و آنها بر سرِ راهی آشکار هستند»)؛ حجر: 78-79.
– «وَ إِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ» (و [آثار] آن [شهر] بر سرِ راهی پایدار است»)؛ حجر: 76.
– «وَ إِنَّکمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیهِمْ مُصْبِحِینَ وَ بِاللَّیلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» («و خودِ شما بر [آثار] آنان بامدادان میگذرید و نیز شامگاهان، پس آیا تعقل نمیکنید؟»)؛ صافات: 137-138.
– «وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَی الْقَرْیهِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ یکونُوا یرَوْنَهَا بَلْ کانُوا لَا یرْجُونَ نُشُورًا» («و به سراغِ شهری که بر آن باران بلا باریده شده بود رفتند، آیا آن را نمیدیدند، یا بلکه امیدی به حشر و نشر نداشتند»)؛ فرقان: 40.
قرآن در آیه 2 سوره قریش به سفرهای زمستانی و تابستانیِ قریش اشاره میکند و در سایرِ آیاتِ ذکرشده به اقوامِ ازمیانرفتهای اشاره میکند که ساکنانِ مکه در سفرهایشان بقایای آنها را به رأی العین میدیدند. اوری روبین بهدرستی میگوید:
در قرآن شواهدِ آشکاری درباره سفرهای اهالیِ مکه به نقاطِ دوردستِ شمال [شبهجزیره] وجود دارد. با در نظر گرفتنِ این شواهد میتوان با اطمینان گفت که منظور از «رحله» در آیه 2 سوره قریش اشاره تلویحیِ دیگری به همان سفرهاست. هدف از این سفرها بیتردید تجارت بود، زیرا اهالیِ مکه چه هدفِ دیگری جز تجارت داشتند، وقتی که راهیِ مسیرهای وادی القراء میشدند که آنها را به سوی شمال میبردند، به سوی سرزمینهایی هزاران کیلومتر دور از مکه؟[20]
با توجه به این شواهد و دلایل به نظر میرسد نظامِ اقتصادیِ حاکم بر پترا و مکه یکسان نبوده است: اقتصادِ پترا عمدتاً بر کشاورزی مبتنی بوده است و در آن نشانِ چندانی از تجارت دیده نمیشود، در حالی که تجارت در اقتصادِ مکه نقشِ پررنگتری داشته است. این شواهد نیز نشان میدهند که پاپیروسهای پترا و دادههای قرآنی دو مکانِ متفاوت (پترا و مکه) را توصیف میکنند.
میتوان همچنان به فهرستِ این شواهدِ پراکنده اضافه کرد؛ برای مثال میتوان واحدهای اندازهگیری را در پاپیروسهای پترا و قرآن بررسی کرد.[21] اما شواهدی که در این بخش ارائه دادیم به قدرِ کفایت نشان میدهند که اطلاعاتِ مندرج در پاپیروسهای پترا از جامعهای متفاوت با جامعه مکه حکایت میکنند. اطلاعاتِ پاپیروسهای پترا درباره پترا با دادههای قرآنی و منابعِ اسلامی درباره مکه تفاوتِ زیادی دارند. همه این شواهد نه تنها نظریه گیبسون را تأیید نمیکنند، بلکه نظریه او را تضعیف میکنند. اکنون زمانِ آن فرا رسیده است که آرای گیبسون درباره اعتبارِ منابعِ اسلامیِ مربوط به صدرِ اسلام و قرآن را بررسی کنیم.

بخشِ دوم: نظرگاهِ دن گیبسون درباره اعتبارِ تاریخیِ منابعِ اسلامی و قرآن
اطلاعاتِ پاپیروسهای پترا با منابعِ اسلامی و دادههای قرآنی همخوان نیست. این ناهمخوانیِ دادهها نظریه گیبسون را تضعیف میکند. پاسخِ گیبسون به این ایراد چیست؟ یک راهحل این است که او وثاقت و اعتبارِ منابعِ اسلامی یا قرآن را رد کند. پس گیبسون نیز باید، مانندِ سایرِ تجدیدنظرطلبان، اعتبارِ منابعِ اسلامی یا قرآن را به پرسش بکشد. اما گیبسون نظرگاهِ روشن، اندیشیده و سازگاری درباره منابعِ اسلامیِ مربوط به صدرِ اسلام و قرآن ندارد. او هیچ فصلِ مشخصی از جغرافیای قرآنی را بهتمامی به این موضوعِ بسیار مهم اختصاص نداده است. در نتیجه برای بازسازیِ نظرگاهِ او درباره این موضوع باید اشاراتِ جستهگریخته او را بررسی کنیم.
گیبسون مدعیست که کلِ نهضتِ پیامبرِ اسلام از پترا آغاز شده و از سالِ 64 قمری به بعد شهرِ مقدسِ اسلام بهتدریج از پترا به مکه منتقل شده است. اولین پرسشِ تاریخی این است که چگونه در هیچیک از منابعِ اسلامی به چنین اتفاقِ مهمی اشاره نشده است. دو پاسخِ ممکن به این پرسش را بررسی میکنیم.
-
فراموشی
یک پاسخ این است که این موضوع در طیِ زمان فراموش شد و در نتیجه مورخان و محدثانِ مسلمان نیز ذکری از آن به میان نیاوردند. گیبسون در جایی از جغرافیای قرآنی چنین رأیی را ابزار میکند: «در فصلهای آتی شواهدِ باستانشناختی و تاریخی و شواهدِ مندرج در متونِ تاریخی را بررسی خواهیم کرد تا از این نظریه دفاع کنیم که شهرِ مقدسِ اسلام در آغاز پترای امروزی بوده است. سپس این مسئله را بررسی خواهیم کرد که تغییرِ قبله چگونه ممکن است رخ داده باشد و چرا ممکن است در طیِ سالها فراموش و نادرست فهمیده شده باشد.»[22]
آیا ممکن است شهرِ مقدسِ اسلام و قبله مسلمانان تغییر کرده باشد و اتفاقی با این اهمیت فراموش شده باشد؟ آیا ممکن است چنین اتفاقی بهسرعت از یادها برود و در نتیجه سیرهنویسان و محدثان و دیگران از چنین اتفاقِ مهمی مطلع نشوند؟ چنین چیزی تقریباً محال است. منابعِ نخستین مثلِ سیره ابن اسحاق و کتاب المغازیِ معمر بن راشد و مغازیِ موسی بن عقبه در نیمه اولِ قرنِ دوم هجری پدید آمدهاند و صاحبانِ این آثار در نیمه دومِ قرنِ اولِ هجری به دنیا آمدهاند. آیا ممکن است این سیرهنویسان از حادثه مهمی مثلِ انتقالِ شهرِ مقدسِ اسلام از پترا به مکه، که حدودِ پنجاه سال قبل از نگارشِ سیرهها رخ داده است، بیخبر مانده باشند؟ کسانی مثلِ موسی بن عقبه، ابن اسحاق (متولدِ 85 ه.ق) و معمر بن راشد (متولد 96 ه.ق) میتوانستند خود شاهدِ این حادثه بوده باشند یا آن را از زبانِ پدرانشان شنیده باشند. از این گذشته، این سیرهها ناگهان در نیمه اولِ قرنِ دوم پدید نیامدهاند، بلکه نویسندگانِ آنها بر متون یا صحیفههایی اتکا داشتهاند که در نیمه دومِ قرنِ اول نوشته شده بودند.[23] کسانی چون موسی بن عقبه، ابن اسحاق و معمر بن راشد بر پیشینیانِ خود متکی بودهاند و بنابراین تقریباً محال است که چنین حادثه مهمی به سمعِ آنها نرسیده باشد.
-
نظریه تبانی
پاسخِ دیگر توسل به نظریه تبانی است. بر اساسِ این نظریه عالمانِ مسلمان، قدرتمداران و نمایندگانِ فرقهها و گروههای مختلفِ اسلامی با یکدیگر تبانی کردند تا موضوعِ برخاستنِ پیامبر از پترا را به فراموشی بسپارند. عالمان و قدرتمداران و بزرگانِ فرقههای مختلف با یکدیگر به اجماع رسیدند و تصمیم گرفتند تاریخ را چنان روایت کنند که گویی پیامبر از مکه برخاسته بود و همه قبایلی که زمانی در پترا و اطرافِ آن ساکن بودند در واقع در مکه و اطرافِ آن ساکن بودهاند. در دهههای پس از سالِ 100 هجری همه مسلمانان توانستند درباره این فریبِ تاریخی به توافق برسند و اگر کسانی هم مخالفِ این نحوه روایتِ تاریخ بودند، نتوانستند صدای مخالفتِ خود را به گوشِ نسلهای بعدی برسانند. عالمانِ مسلمان که منابعِ تاریخیِ دوره اسلامی را پدید آوردهاند ردِ پای هر نوع ارتباطِ اسلام با پترا را پاک کردند و نسلهای پس از قرنِ دوم نیز هرگز چیزی از ماجرای اسلام و پترا نشنیدند و از تاریخِ صدرِ اسلام و مکانِ ظهورِ اسلام بیخبر ماندند.
گیبسون به چنین نظریهای قائل است. او بخشی از فصلِ 22 کتابِ جغرافیای قرآنی را به ابن هشام، بخاری، طبری و یاقوت حموی اختصاص داده است.[24] او میکوشد نشان دهد که این تاریخنویسانِ عصرِ عباسی یا عامدانه تاریخ را مطابقِ خواستههای عباسیان روایت کردند یا آنقدر با حوادث فاصله زمانی داشتند که نتوانستند روایتی عینی و واقعی از حوادثِ صدرِ اسلام ارائه دهند. مینویسد:
بنابراین معتقدم که تا به زمانِ نویسندگانِ دوره عباسی برسیم، هر حدیثی که به پترا اشاره میکرد کنار گذاشته شد، و فقط آن احادیثی که مکه را شهرِ مقدس ذکر میکردند پذیرفته شدند، به این دلیلِ ساده که در آن زمان همه پذیرفته بودند که مکه همیشه شهرِ مقدسِ اسلام بوده است.
در نهایت، نویسندگانِ دوره عباسی تاریخ و تصویری از اسلام را سر هم کردند که مطابقِ اندیشههای روزگارشان بود. مسلمانانِ سراسرِ جهان در آن زمان، مثلِ امروز، سخنِ نویسندگانِ دوره عباسی را حجت دانستند و دعاویِ آنان درباره چگونگیِ شکلگیریِ اسلام را پذیرفتند.[25]
گیبسون که از اِشکالِ مقدرِ خوانندگان آگاه است مینویسد:
اما شاید بگویید آیا هیچکس اعتراض نکرد؟ هرچند اعتراضاتی وجود داشت، باید به خاطر داشت که عباسیان قدرتِ خود را بر این بنیان استوار کردند که با اعضای خانواده پیامبر نسبت دارند. دوم این که قبیله قریش پراکنده شدند و به نقاطِ دوردست امپراتوری فرستاده شدند. بسیاری از آنهایی که در شبهجزیره بودند در شورشها کشته شده بودند. علاوه بر این، در بغداد عالمانِ مسلمانِ بسیاری بودند که از قرآنِ جدید و ترجیحِ مکه بر پترا حمایت میکردند. چه کسی میتوانست مخالفت کند؟ به نظر میرسد که عباسیان نه تنها علم به معارفِ دینی را تشویق میکردند، بلکه مطالعه همه دانشها را ترویج میکردند. در سالهای آتی عالمانِ بسیاری از بغداد برخاستند و بغداد مرکزِ جهانیِ علم و دانش شد.[26]
آیا نظریه تبانی قابلدفاع است؟ با فرضِ درستیِ نظریه تبانی باید قائل باشیم که مسلمانان و عالمانِ مسلمان به رغمِ اختلافاتِ فرقهای بسیار توانستند در روایتشان از خاستگاهِ ظهورِ اسلام به توافق برسند؛ یعنی همگی توافق کردند که پترا را از روایتِ ظهورِ اسلام پاک کنند و به دیگران چنین القا کنند که پیامبر رسالتاش را در مکه آغاز کرده و نخستین جامعه مؤمنان در مکه شکل گرفته است. باید فرض کنیم که مسلمانانِ نیمه اولِ قرنِ دومِ هجری در ایجادِ اجماع چنان موفق بودهاند و چنان همه صداهای مخالف را خاموش کردهاند که منابعِ موجود درباره صدرِ اسلام هیچ چیزی درباره ظهورِ اسلام در پترا به ما نمیگویند. اما چنین فرضی قابلدفاع نیست. دوره قرنِ اولِ هجری دوره انواعِ اختلافاتِ فکری و فرقهایست. تصورِ این که گروههای مختلفِ مذهبی و سیاسی درباره این موضوع به اجماع برسند بسیار دشوار است. اگر سخنِ گیبسون درست باشد، یا باید فرض کنیم که اجماع و تبانیِ کاملی بینِ گروههای مختلفِ دینی و سیاسی و جغرافیایی شکل گرفت، یا اگر هم گروههایی مخالف بودند، نتوانستند رأیِ مخالفِ خود را حتی در قالبِ یک روایتِ تاریخی به ما برسانند (در متونِ مختلفِ سیره، حدیث، تفسیر و … حتی یک روایت وجود ندارد که اشارهای ولو تلویحی به ظهورِ اسلام در پترا داشته باشد). هر دو فرض بسیار نامحتمل است. کثرتِ اقوال و دیدگاههای دینی و سیاسی در سیرهها، کتابهای حدیث، منابعِ تفسیری و … چنان زیاد است که چنین فرضهایی را نامحتمل میکند. برای مثال هماکنون در کتابهای سیره و حدیث روایتهای بسیاری درباره شخصیت و گفتار و رفتارِ پیامبر وجود دارند که با راستکیشیِ اسلامی ناسازگارند.[27] اما با این همه این روایتها به کتابهای سیره و حدیث راه یافتهاند و راستکیشیِ اسلامی نتوانسته آنها را از این آثار حذف کند. بنابراین، نمیتوان تصور کرد که روایتِ ظهورِ اسلام در مکه روایتِ ظهورِ اسلام در پترا را کاملاً حذف کرده و روایتِ ظهورِ اسلام در پترا حتی در یک نقلِ تاریخی نیز به دستِ ما نرسیده است.[28]
صرفنظر از مشکلاتِ نظریه تبانی، نحوه استفاده گیبسون از منابعِ اسلامی با نظریه تبانی سازگار نیست. بخشِ مهمی از شواهدِ گیبسون در دفاع از ظهورِ اسلام در پترا بر منابعِ سیره و حدیث مبتنیست. به اعتقادِ گیبسون، بعضی از توصیفاتی که در منابعِ تاریخی از مکه شده در واقعِ توصیفاتی از پتراست و بعضی از اشارات به مکه در واقع اشاراتی به پتراست. دلیلِ او برای این ادعا این است که این توصیفات و اشارات با پترا و موقعیتِ جغرافیاییِ آن همخواناند نه با مکه و موقعیتِ جغرافیاییِ آن. چنانکه قبلاً گفتم، در این نوشتار با خودِ این دلایل کاری ندارم (مایکل لِکِر در بررسیِ مختصرِ جغرافیای قرآنی[29] به بعضی از خطاهای تاریخی و جغرافیایی در استدلالهای گیبسون اشاره کرده است). نکته موردِ نظرِ من چیزِ دیگریست. اگر سخنِ گیبسون درست باشد، باید فرض کنیم که هرچند عالمانِ مسلمان تبانی کردند که روایتِ ظهورِ اسلام در پترا را حذف کنند و روایتِ ظهورِ اسلام در مکه را به جای آن بنشانند، اما در توصیفِ مکه و اشاره به آن ناخواسته و ندانسته خصوصیاتِ جغرافیاییِ پترا را در منابع آوردند. اما این ادعای عجیب و غریبیست. اگر سیرهنویسان و محدثان عالمانه و عامدانه روایتِ دیگری از ظهورِ اسلام را در کتابهای خود نگاشتند، چگونه توصیفاتِ مکه را با توصیفاتِ پترا اشتباه گرفتند؟ آیا چنین فرضی اصلاً معقول است؟ آیا باید فرض کنیم که عالمانِ مسلمان هر نوع ردِ پای پترا را از تاریخِ صدرِ اسلام پاک کردند و هیچ اشارهای به پترا را در آثارشان به جا نگذاشتند، اما درست در هنگامِ توصیفِ جغرافیای مکه و توصیفِ حوادثِ صدرِ اسلام دچارِ لغزش شدند و نتوانستند روایتهای جعلیشان را با جغرافیای مکه سازگار کنند؟ این ادعای معقولی نیست. عالمانی چون موسی بن عقبه، ابن اسحاق یا ابن هشام قطعاً با مکه و جغرافیای آن آشناتر بودند تا با پترا و جغرافیای آن (در زمانِ موسی بن عقبه و ابن اسحاق و ابن هشام پترا دیگر شهری خالی از سکنه بود[30]) و بنابراین بهراحتی میتوانستند شنیدههایشان را با جغرافیای مکه سازگار کنند.
گیبسون درباره قرآن و تاریخِ آن نیز موضعِ تفصیلی و روشنی ندارد. او در صفحاتِ 351-352 جغرافیای قرآنی مواضعِ تجدیدنظرطلبانه پاتریشیا کرونه متقدم و جان ونزبورو درباره قرآن و اسلام را تأیید میکند. اما گیبسون توجه ندارد که چنین مواضعی درباره قرآن و تثبیتِ دیرهنگامِ آن با استفاده او از قرآن برای تأییدِ نظراتاش درباره ظهورِ اسلام در پترا سازگار نیست. گیبسون بر این تصور است که در قرآن اشاراتی به پترا وجود دارد.[31] اما اگر تثبیتِ قرآن به زعمِ گیبسون تا قرنِ دوم و سومِ هجری ادامه داشته است، مسلمانان به پیروی از تبانیشان برای حذفِ پترا اشاراتِ قرآن به پترا را کنار میگذاشتند.
در این بخش فقط نظرگاهِ گیبسون درباره اعتبارِ منابعِ اسلامی و قرآن را بررسی کردم و نه تکتکِ شواهدی را که او برای توجیهِ ادعای خود ارائه داده است. مباحثِ این بخش نشان میدهند که گیبسون نظرگاهِ روشن، اندیشیده و سازگاری درباره منابعِ مربوط به صدرِ اسلام و قرآن ندارد. او هیچ فصلی از جغرافیای قرآنی را بهتمامی به مسئله منابعِ اسلامی و قرآن اختصاص نداده و هیچ دفاعِ مستدل و مبسوطی از نظریه تبانی نکرده است.
نتیجهگیری
در بخشِ اول با پنج دلیل نشان دادم که اطلاعاتِ مندرج در پاپیروسهای پترا با دادههای قرآن و منابعِ تاریخی درباره محیطِ مکه سازگار نیستند. در بخشِ دوم توضیح دادم که گیبسون نظرگاهِ روشن، اندیشیده و سازگاری درباره منابعِ مربوط به صدرِ اسلام و قرآن ندارد. نه توسل به فراموشی این مسئله را حل میکند که چرا در منابعِ اسلامیِ گوناگون حتی یک اشاره به ظهورِ اسلام در پترا وجود ندارد، و نه توسل به نظریه تبانی. گیبسون درباره منابعِ مختلفِ سیره، حدیث، تفسیر و … بحثِ مستوفایی ندارد و عمدتاً به سیره ابن هشام، صحیحِ بخاری و تاریخِ طبری ارجاع میدهد. پیداست که او از وجودِ آثاری چون کتاب المغازیِ معمر بن راشد و مغازیِ موسی بن عقبه و آثارِ دیگر بیخبر است. همه بحثهای گیبسون در جغرافیای قرآنی حکایت از آن دارد که او با منابعِ اسلامی آشناییِ کافی و عالمانهای ندارد. مایکل لکر در نقدِ کتابِ مختصری که درباره جغرافیای قرآنی نوشته به نمونههایی از خطاهای ساده گیبسون در فهمِ سیره و شناختِ تاریخ و جغرافیای صدرِ اسلام اشاره کرده است.[32] نتیجه استدلالهای من در بخشهای اول و دوم این است که اطلاعاتِ حاصل از پاپیروسهای پترا نظریه دن گیبسون درباره ظهورِ اسلام در پترا را تضعیف میکنند.
نظریه گیبسون را در زمره نظریههای تجدیدنظرطلبانه ذکر نمیکنند. با این حال، از آنجا که گیبسون با روایتِ سنتیِ خاستگاههای ظهورِ اسلام مخالف است، نظریه او را نیز میتوان جزءِ نظریههای تجدیدنظرطلبانه دانست. نظریهپردازانِ تجدیدنظرطلب به رغمِ تفاوتهایشان ویژگیِ مشترکی دارند: همه آنها به وثاقت و اعتبارِ منابعِ اسلامیِ مربوط به صدرِ اسلام تردیدِ کلی دارند. اما یکی از اشکالاتِ نظریهپردازان تجدیدنظرطلب دقیقاً از همینجا برمیخیزد. وقتی منابعِ اسلامی (و قرآن) را در فهمِ اسلام کنار میگذاریم، با خلئی در تاریخنگاری روبهرو میشویم، چرا که هنوز منابعِ غیراسلامیِ زیادی برای شناختِ ظهورِ اسلام نداریم. و از همینجا مجال برای تخیلپردازیِ تاریخیِ افراطی فراهم میشود. بیجهت نیست که نظریههای تجدیدنظرطلبان با یکدیگر تفاوتِ بسیار دارند و به گفته ولید صالح ما با «تلاشهای تجدیدنظرطلبانه» در اسلامپژوهی سروکار داریم و نه «یک مکتبِ تجدیدنظرطلبانه» [33]،[33] زیرا وقتی منابعِ اسلامی را بیاعتبار بدانیم و منابعِ جایگزینِ دیگری هم برای نوشتنِ تاریخِ اسلام نداشته باشیم، تقریباً هر نظریهای را میتوان مطرح کرد.
بسیاری از اسلامپژوهانِ مسلمان و حتی بعضی اسلامپژوهانِ غربی رغبتِ چندانی به کلنجار رفتن با آرای تجدیدنظرطلبان ندارند. از نظرِ آنها این نظریهها ارزشِ بررسی و ارزیابی ندارند. در این میان، بهویژه آرای دن گیبسون تقریباً با هیچ اقبالی روبهرو نشده است. شاید علتِ اصلیِ بیاقبالی به گیبسون این باشد که او اسلامپژوه و قرآنپژوهی حرفهای نیست، در حوزه اسلامپژوهی تحصیلاتِ رسمیِ دانشگاهی ندارد، از زبانِ عربی و علومِ قرآنی اطلاعِ چندانی ندارد، با منابعِ دستاولِ سیره، حدیث و تفسیر آشنا نیست و برخلافِ اسلامپژوهانِ برجسته و نامداری مثلِ جان ونزبورو، پاتریشیا کرونه و جرالد هاوتینگ آرای خود درباره اسلام و قرآن را بهتفصیل شرح نداده است. به رغمِ همه اینها گمان میکنم توجه به آرای دن گیبسون روی هم رفته بدونِ دستاورد نیست. برای مثال نوشتههای گیبسون درباره قبلههای مساجدِ قرونِ نخستین واکنشِ دیوید کینگ، قبلهشناسِ مشهور، را به دنبال داشت و این خود میتواند به پژوهشهای بیشتری درباره مسئله جهتِ قبلهها منجر شود. از طرفِ دیگر این رأیِ گیبسون که پترا خاستگاهِ ظهورِ اسلام است میتواند به گسترشِ مطالعاتِ پتراشناسی و شناختِ فرهنگ و تمدنِ نبطی و تأثیرِ آن بر اعرابِ پیش از اسلام بینجامد. مطالعاتِ اخیر نشان میدهند که خطِ عربی از خطِ نبطی تحول یافته است و از این جهت شناختِ فرهنگ و تمدنِ نبطی، که پترا پایتختِ سیاسیِ آن بوده است، در اسلامپژوهی و قرآنپژوهی بیاهمیت نیست. کوتاهسخن آن که نظریههای تجدیدنظرطلبانه از جهاتِ مختلف به اسلامپژوهی خدمت میکنند و ارزیابیِ این نظریهها را نباید بیثمر انگاشت.
ارجاعات:
[1] بنگرید به:
– Gibson, Dan, The Qurʼanic Geography: A Survey and Evaluation of the Geographical References in the Qurʼān with Suggested Solutions for Various Problems and Issues. Independent Scholars Press, Surrey, B.C. 2011.
– Gibson, Dan, Early Islamic Qiblas: A survey of mosques built between 1 AH/622 C.E. and 263 AH/876 C.E. Vancouver: Independent Scholars Press, 2017.
[2] روشن است که برای تضعیف یا ردِ ادعاهای گیبسون به منابعِ گوناگونی میتوان استناد کرد. بنگرید برای مثال به این مقاله:
– خلیلینژاد، سید محسن و نکونام، جعفر، «نقد مدعای گیبسون در تغییر قبله از پترا به کعبه با استناد به آیات قرآن»، دوفصلنامه کتاب قیم، شماره 22 (1399)، صص 7-24.
[3] Gibson, The Qurʼanic Geography, p. 379.
[4] بنگرید برای مثال به:
– Al-Nasarat, Mohammed I. & Twissi, Sa’ad A., “The Titles of Petra in the Sixth Century”, Arabian Archaeology and Epigraphy, 27 (2016), pp. 208-214, p. 210.
[5] Shaddel, Mehdy, “Studia Onomastica Coranica: Al-Raqim, Caput Nabataeae”, Journal of Semitic Studies, 62 (2017), pp. 303-318.
[6] ترجمه آیاتِ قرآن از بهاءالدین خرمشاهیست.
[7] نمونههایی از چنین عبارتهایی: اَصْحَاب الرَّسّ، أَصْحَاب الْقَرْیه، أَصْحَاب مَدْین، أَصْحَاب الْأَیکه، اصْحَاب الْحِجْر، أَصْحَابِ الْفِیلِ.
[8] Frosen, Jaakko, “Petra Papyri”, in The Encyclopedia of Ancient History, First Edition. Edited by Roger S. Bagnall, Kai Brodersen, Craige B. Champion, Andrew Erskine, and Sabine R. Huebner, 2013, print pages 5215–5217.
این نوشته مختصر در اینجا در دسترس است.
بنگرید به ص 1، در این نوشته دوصفحهای.
[9] isogloss: منظور از «گویهمرز» خطی بر روی نقشه جغرافیاست که دو ناحیه یا منطقه را که خصوصیاتِ زبانیِ متفاوتی دارند از هم جدا میکند.
[10] van Putten, Marijn, Quranic Arabic: From Its Hijazi Origins to Its Classical Reading Traditions, Leiden;Boston: Brill, 2022, p. 146, no. 32.
[11] Nasarat, Mohammed & Abudanh, Fawzi & Naimat, Slameh, “Agriculture in Sixth-Century Petra and its Hinterland: the Evidence from the Petra Papyri”, Arabian Archaeology and Epigraphy, 23 (2012), pp. 105–115, p. 110.
[12] Nasarat, Mohammed & Abudanh, Fawzi & Naimat, Slameh, “Agriculture in Sixth-Century Petra”, p. 113.
[13] بنگرید به:
– Frosen, Jaakko, “Petra Papyri”, print pages 5215–5217.
بنگرید به ص 1 در به اینجا:
10.1002/9781444338386.wbeah06244.
– Al-Nasarat, Mohammed I. & Twissi, Sa’ad A., “The Titles of Petra”, pp. 209-210.
[14] Koenen, Ludwig, “Phoenix from the Ashes: The Burnt Archive from Petra”, Michigan Quarterly Review, 35 (1996), pp. 513-531, p. 522.
[15] Koenen, Ludwig, “Phoenix from the Ashes”, p. 523.
بنگرید همچنین به:
– Nasarat, Mohammed & Abudanh, Fawzi & Naimat, Slameh, “Agriculture in Sixth-Century Petra”, p. 107
[16] Frosen, Jaakko, “Archaeological Information from the Petra Papyri”, Studies in the History and Archaeology of Jordan, 8 (2004), pp. 141-144, p. 142.
[17] Al-Nasarat, Mohammed, “From Paganism to Christianity. General Remarks on the Religious Changes in Petra (1st–6th Cent. AD)”, Studia Ceranea, 8 (2018), pp. 209–236, p. 228.
[18] Frosen, Jaakko, “Archaeological Information from the Petra Papyri”, p. 144.
[19] Koenen, Ludwig, “Phoenix from the Ashes”, pp. 527-528.
[20] Rubin, Uri, Muhammad the Prophet and Arabia, Pt. XIII (“Quraysh and Their Winter and Summer Journey: On the Interpretation of Sūra 106”), Ashgate Variorum, 2011, p. 5.
برای ملاحظه توضیحاتِ بیشتر درباره آیاتِ ذکرشده در متن و آیاتِ مشابه، بنگرید به صص 4-5 مقاله روبین.
[21] بنگرید به این مقاله:
– Al-Nasarat, Mohammed, “Weights and Measures Units in Petra Papyri”, Canadian Social Science, Vol. 14, No. 5 (2018), pp. 1-5.
و برای نمونه به این آیات: إسراء: 35؛ نجم: 9؛ حاقه: 32؛ مطففین: 3.
[22] Gibson, The Qurʼanic Geography, p. 250.
[23] بنگرید به:
– جعفریان، رسول، منابع تاریخ اسلام، تهران: نشر علم، 1393، صص 45-70.
Al-Azmeh, Aziz, The Arabs and Islam in Late Antiquity: A Critique of Approaches to Arabic Sources, Berlin: Gerlach Press, 2014, pp. 33-35.
العظمه در این کتابِ کمحجم آرای آن دسته از اسلامپژوهانی را بررسی میکند که به سببِ تردید در اعتبارِ معرفتیِ منابعِ اسلامی «شکاک» یا «زیاده-شکاک» خوانده میشوند.
[24] Gibson, The Qurʼanic Geography, pp. 353-355.
[25] Gibson, The Qurʼanic Geography, p. 356.
گیبسون این سخنان را در قبلههای نخستین در جهانِ اسلام نیز تکرار کرده است:
– Gibson, Dan, Early Islamic Qiblas, pp. 234-237.
[26] Gibson, The Qurʼanic Geography, p. 373.
[27] بنگرید به اثرِ زیر از اوری روبین که بسیاری از این گونه روایتها را گردآوری کرده است:
Rubin, Uri, The Eye of the Beholder: The Life of Muhammad as Viewed by the Early Muslims, A Textual Analysis, Princeton, New Jersey: The Darwin Press, 1995.
[28] فِرِد دانر نقدِ مشابهی را به آرای جان ونزبورو درباره قرآن مطرح میکند. بنگرید به:
– Donner, Fred, Narratives of Islamic Origin: The Beginnings of Islamic Historical Writing. Princeton: Darwin Press, 1998, pp. 37-38.
[29] doi: 10.1093/jss/fgu020
[30] پترا در اواخرِ قرنِ هفتمِ میلادی یا اوایلِ قرنِ هشتمِ میلادی دیگر مرکزی شهری نبود. بنگرید به:
– Fiema T., Zbigniew & Al-Jallad, Ahmad & Macdonald, Michael C. A. & Nehme, Laila, “Provincia Arabia: Nabataea, the Emergence of Arabic as a Written Language, and Graeco-Arabica”, in Arabs and Empires before Islam, edited by Greg Fisher, Oxford University Press, 2005, pp 373-433, p. 395.
[31] بنگرید به نوشته زیر در صفحه آکادمیای گیبسون:
Gibson, Dan, “Petra in the Qur’an”, June 2018.
[32] doi: 10.1093/jss/fgu020
[33] Walid Saleh. Review of of Hawting, G.R., The Idea of Idolatry and the Emergence of Islam: From Polemic to History. H-Mideast-Medieval, H-Net Reviews. February, 2005, p. 3.
بنگرید همچنین به جدولِ ترسیمشده در پینوشتِ 9 در نوشته من با عنوانِ «نتایجِ یافتههای باستانشناختیِ اخیر در حوزه اسلامپژوهی»، منتشرشده در دینآنلاین.