اخلاق سیاسی امام علی؛ مروری بر سیره سیاسی علوی در دوره خلافت

سید ابوالفضل موسویان در سه بخش زیر که ابتدا در شب‌های قدر رمضان به صورت سخنرانی مطرح شده و سپس به صورت نوشتار درآمده، به اخلاق سیاسی بنابر سیره امام علی پرداخته است و کوشیده نشان دهد چگونه امام علی در ضمن برخورداری از قدرت، مقتدای مسلمانان در اخلاق اسلامی بوده است.

بخش نخست

آنچه در دوره امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) رخ داد، بسیار دردآور و رنج‌آفرین است و آن حضرت با مشکلات بسیاری، مواجه شدند. حضرت امیر (علیه‌السلام) با این‌که در پایه‌گذاری جریانی که پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پی‌ریزی کرده بودند، فعال بودند و از ابتدا در کنار آن حضرت، حضور داشتند، اما پس از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با دورانی بسیار سخت و تلخ روبه‌رو شدند که تمام آثار زحمات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در آن، از میان رفت و نابود شد و فقط نامی از اسلام به جا ماند؛ آن نام هم جز تحمل مشکلاتی که به پای دین نوشته می‌شد، ثمر دیگری نداشت.

در زمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در یک حرکت کاملاً ارتجاعی، مسائلی پیش آمد که مورد تأیید آن حضرت و اسلام نبود، اما به نام اسلام نیز تحقق می‌یافت و نشان اسلام بر آن‌ها نهاده می‌شد.

در اینجا به دو خطبه حضرت امیر (علیه‌السلام) که به این مسأله، توجه نموده‌اند، اشاره می‌شود.

1) خطبه 92 «نهج البلاغه»: وقتی که مردم به مقابل در خانه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمدند تا ایشان را برای پذیرش حکومت، آماده سازند، فرمودند: «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیرِی» یعنی «مرا رها کنید و به دنبال کس دیگری باشید». به اعتقاد ما آن حضرت (علیه‌السلام) جانشین واقعی پیامبر بودند و باید اداره امور جامعه به دست ایشان می‌بود. در دوره پس از عمَر نیز حتی در آن شورا قرار گرفتند و با این‌که بحث خلافت ایشان مطرح شد، چون شرط عمل به سیره شیخین را نپذیرفتند، از خلافت، کنار گذاشته شدند و خلافت به دست عثمان افتاد. با این‌که حضرت می‌دیدند چه آثار بسیار تلخی برای جامعه اسلامی به وجود آمده، تعارف نکردند و فرمودند: «مرا رها کنید و به دنبال کس دیگری باشید».

حضرت در علت این رفتار فرمودند: «فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَیهِ الْعُقُولُ»؛ ما در آینده با مسائلی روبه‌رو خواهیم شد که چهره‌ها و رنگ‌های گوناگونی دارد؛ یعنی وضعیت و جامعه به شکلی درآمده که از این پس، آبستن حوادث بسیار دشوار و سختی است که قلب‌ها تاب ایستادگی نخواهند داشت و عقل‌ها نیز در این دوران، از ثباتی برخوردار نخواهد بود؛ «وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ»؛ در آن دوران، گویا آسمان را مه گرفته و هیچ افقی پیدا نیست؛ یعنی این جامعه چنان به انحراف کشیده شده که آینده‌ای روشن برایش نمی‌بینیم. در این شرائط، فضا چنان مه‌آلود است که کسی قادر نیست آینده نزدیک خود را پیش‌بینی کند؛ چه رسد که قصد داشته باشد دورتر را ببیند «وَ الْمَحَجَّهَ قَدْ تَنَکرَتْ»؛ راه‌ها دیگر شناخته نمی‌شود و نمی‌توان فهمید که آنچه در آن، گام می‌نهیم، راه است یا بی‌راهه. اوضاع چنان مشوش است که هیچ امیدی به آینده و هیچ چشم‌انداز درستی از آن نداریم. این وضعیتی است که امیرالمؤمنین در این خطبه، تصویر می‌کنند و می‌فرمایند که بنابر این، به سراغ دیگری بروید و کسی دیگر را پیدا کنید که عهده‌دار امر شود. ایشان در جای دیگر فرموده‌اند: «فَإِنِّی أَکونُ وَزِیراً خَیرٌ مِنْ أَنْ أَکونَ أَمِیراً»؛ اگر من وزیر باشم، برای شما بهتر از این است که امیر باشم؛ یعنی شخص دیگری را به امارت بگمارید و من حاضرم که او را یاری بدهم، اما مسؤولیت بر عهده او باشد و من با وی همکاری کنم.

2) خطبه 16 «نهج البلاغه» و در خطبه «شقشقیه» که وضعیت دوران خلفای پیش را یکی پس از دیگری ترسیم می‌کنند: «وَ إِنَّ بَلِیتَکمْ قَدْ عَادَتْ کهَیئَتِهَا یوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِیهُ (صلی‌الله‌علیه‌وآله)»؛ وضعیت و شرائط کنونی شما، همانند زمانی است که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مبعوث شدند. جامعه‌ای که پیامبر به رهبری آن برگزیده شد و خواست که آن را اصلاح کند و نجات دهد، جامعه‌ای سرشار از جنگ و خون‌ریزی بود. جاهلیت در آن تبلور داشت و چیزی در جای خود نبود؛ بلکه حکومت به معنای درست کلمه در آن جامعه، وجود نداشت و هر کسی به دلخواه خود، رفتار می‌کرد؛ دست به غارت و چپاول می‌زدند؛ اموال مردم را می‌بردند و خون یکدیگر را می‌ریختند. حضرت می‌فرمایند که وضعیت امروزی شما، به آن مرحله رسیده است.

اما باید توجه داشت که مشکلی که در اینجا دیده می‌شود، این است که عمل‌کردها و گفتارها به نام دین، انجام می‌گیرد؛ یعنی همان مسائل گذشته که به نام جاهلیت و فقدان یک شهر و وضعیت مدنی، صورت می‌گرفت، امروز هم به نام رسول گرامی اسلام، قرآن و اسلام، صورت می‌گیرد و هیچ فرقی از این جهت با آن دوره ندارد. بنابر این، این مساله، یک مساله اساسی است که امیرالمؤمنین با آن مواجهند.

اکنون در چنین وضعیتی چه باید بکنیم؟ حضرت در پاسخ می‌فرمایند که این جامعه باید تغییر پیدا کند: «وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَهً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَهً»؛ سوگند به خدایی که پیامبر اسلام را مبعوث کرد، من باید این جامعه را به هم بزنم تا از این حالت قبلی، کنده بشود و افراد از هم جدا گردند. «وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّی یعُودَ أَسْفَلُکمْ أَعْلَاکمْ وَ أَعْلَاکمْ أَسْفَلَکمْ»؛ باید مانند وقتی که یک کفگیر را در دیگی می‌گردانیم و مواد آن را جابه‌جا می‌کنیم، جامعه را باید به هم زد تا کسانی که به‌ناحق، بالا آمده‌اند، به پایین بروند و آنان که به‌ناحق در پایین، جای گرفته‌اند، ارتقا پیدا کنند. وضعیت باید بدین صورت، اصلاح بپذیرد.

 

منشأ بحران و شورش اجتماعی علیه عثمان

درست است که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در دوران خلفا، تمام تلاش خود را به کار بستند تا در عین حضور خلفا و غصب حکومت، بتوانند آنان را راهنمایی کنند که تا حد امکان، جلوی انحرافات گرفته شود (لذا در بسیاری از صحنه‌ها -به‌خصوص در دوران خلیفه دوم که مدت بیشتری پس از خلیفه اول بود- حضور داشتند؛ طرف مشورت قرار می‌گرفتند و راهنمایی می‌کردند)؛ اما متأسفانه پایه‌گذاری‌های بدی در خلال دوران خلفای گذشته، انجام گرفت و اتفاقاتی افتاد که در دوره عثمان به اوج خود رسید.

به عنوان نمونه، یکی از مسائلی که در دوره خلیفه دوم، پیش آمد، تبعیضی بود که میان مسلمانان پیدا شد. ابن ابی الحدید با آن که خود از اهل سنت است و خلفا را قبول دارد، در ذیل یکی از خطبه‌ها توضیح می‌دهد که نظر حضرت علی (علیه‌السلام) و همچنین رأی خلیفه اول، این بود اما خلیفه دوم، اجتهادی دیگری داشت و آن، تفاوتی بود که بین مردم، قائل شد. مثلاً مهاجران را یک درجه بالاتر از انصار به شمار آورد. مهاجرین هم دو دسته بودند. نخست مهاجرانی که از مکه آمده بودند و دوم مهاجرانی که از جاهای دیگر آمده بودند. مهاجران مکه، مقامی بالاتر از مهاجران دسته دوم داشتند؛ یعنی با این‌که هجرت یک عمل لازم در آن دوره بود و همه کسانی که مسلمان می‌شدند، باید به مدینه هجرت می‌کردند و نباید تفاوتی میان مهاجران کشورها یا شهرهای دیگر باشد، اما عمَر این تفاوت را میانشان قائل می‌شد و سپس آنان را بر انصار، برتری می‌داد. آنگاه کسانی را که در دوره پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و سال‌های اولیه، ایمان آورده بودند، بر مؤمنان در سال‌های بعد، ترجیح می‌داد و به همین ترتیب، قائل به تفاوت میان مسلمانان می‌شد. البته ابن ابی الحدید در پایان می‌گوید که کار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و ابوبکر بهتر از عمل عمَر بوده ولی به هر حال، برخاسته از اجتهاد وی انجام گرفته است.

بدین ترتیب، نقطه آغاز اختلاف، اختلافی بود که میان مسلمانان، درست شد. تبعیض‌هایی که شکل گرفت، در مسائل مادی، مثل تقسیم غنائم و بیت المال هم نقش و اثر داشت. این تبعیض‌ها موجب تفاوت‌های بسیاری گردید. مثلاً این تبعیض‌ها موجب شده بود تا بر اساس همان معیارهای مهاجر و انصار و … به یک نفر چندهزار دینار برسد، در حالی که به دیگری در همان دوره، سه درهم می‌رسید. با احتساب ارزش دینار به نسبت درهم (که هر دینار، معادل ده درهم است) شدت فاصله این دو، بهتر درک می‌شود. این مسائل باعث شد که عده‌ای به سراغ زندگی‌های مرفه خاص خود رفتند و تبعیض‌های جدی در جامعه شکل گرفت.

آغاز اختلاف طلحه و زبیر با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیز بر سر تقسیم غنائم بود که سهم بیشتری از آن می‌خواستند. آن دو به خدمت حضرت امیر (علیه‌السلام) آمدند و گفتند: عمر با ما همانند شما رفتار نمی‌کرد. حضرت فرمودند: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چگونه رفتار می‌کردند؟ آن دو در برابر سؤال حضرت، سکوت کردند و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ادامه دادند که: آیا پیامبر بیت‌المال را میان شما بالسویه، تقسیم می‌کردند یا قائل به تفاوت می‌شدند؟ پاسخ دادند: پیامبر به طور مساوی، تقسیم می‌کردند. حضرت امیر (علیه‌السلام) پرسید: سنت پیامبر بهتر بود یا سنتی که عمر گذاشته است. گفتند: سنت پیامبر، بهتر است، ولی با توجه به سابقه ما و تحمل مشکلات و زحماتی که کشیده‌ایم، باید با دیگران، فرق داشته باشیم و افزون بر این، با پیامبر نیز قرابت و نزدیکی داریم. لذا از شما می‌خواهیم که این امتیازات را هم در نظر بگیرید.

حضرت امیر (علیه‌السلام) امتیازات آن دو را یکی‌یکی با خودشان تطبیق دادند و فرمودند: سابقه شما در اسلام بیشتر است یا سابقه من؟ گفتند: سابقه شما. فرمودند: قرابت شما به پیامبر، بیشتر است یا قرابت من؟ باز هم چون نمی‌توانستند این فضیلت را انکار کنند، پاسخ دادند: قرابت شما بیشتر است و شما به پیامبر، نزدیک‌تر از ما هستید. حضرت فرمودند: در راه دین، من بیشتر سختی دیده‌ام یا شما؟ گفتند: باز هم شما. حضرت فرمودند: «فَوَ اَللَّهِ مَا أَنَا وَ أَجِیرِی هَذَا إِلاَّ بِمَنْزِلَهٍ وَاحِدَهٍ»؛ سوگند به خدا که من و همین مأموری که در اینجا به عنوان خدمت‌کار ما کار می‌کند، در این بیت المال به یک اندازه سهم داریم. لذا جز این نمی‌توان عمل کرد.

این نخستین اختلافی است که خود را نشان داد. منشاء این اختلاف از زمان عمر، شروع شد و متأسفانه پس از او نیز به شکلی بسیار فاجعه‌آمیز در دوره عثمان، گسترش یافت؛ به طوری که تفاوت‌ها از زمین تا آسمان بود و امور به صورت قبیله‌ای انجام می‌شد. یعنی حکومت به دست مروانیان، بنی امیه و دیگران افتاد و گرداننده اصلی، آن‌ها شدند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بارها با عثمان سخن گفتند و او را نصیحت کردند که تو داماد پیامبر هستی و سابقه‌ای داری، مبادا کارهایی که می‌کنی، به شورشی بینجامد و اتفاقی برای تو بیفتد؛ چون من شنیدم که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قتل حاکم را پیش‌بینی کرده‌اند و امیدواریم آن حاکم، شما نباشی.

رابطه حضرت علی (علیه‌السلام) با عثمان

با همه تذکرات و هشدارها و با این‌که عثمان هم می‌پذیرفت و گاهی هم که قبول می‌کرد با تخلف برخی، برخورد کند، اما همین که از کنار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) دور می‌شد، مروان نظر او را باز می‌گردانید و اجازه نمی‌داد نصایح امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) عملی بشود. حضرت امیر (علیه‌السلام) به او گفتند: این کسانی را که در مناصب گذاشته‌ای، بردار و عوض کن. عثمان گفت: یا علی، شما می‌گویید این افراد را عوض کنم؟ مگر این‌ها کسانی نیستند که عمر بر سر کار آورده است؟ در زمان عمر هم همین اشخاص، صاحب مناصب بودند، ولی چرا در آن زمان، اشکالی نمی‌گرفتی؟ حضرت فرمودند: آن‌ها با وجود عمر، جرأت تخلف پیدا نمی‌کردند، اما در زمان تو هر کسی به دلخواه خودش رفتار می‌کند. یعنی این تفاوتی است که حتی بین خلیفه‌های دوم و سوم وجود داشت. در زمان عثمان، اصلاً به حاکم، توجهی نمی‌کردند و حاکم نیز ابهتی در نگاه آنان نداشت. این وضعیتی است که در دوره عثمان، پدید آمده بود و مفصل آن حضرت امیر (علیه‌السلام) در خطبه «شقشقیه» بیان می‌کنند.

این امور، منجر به شکل‌گیری جامعه‌ای شد که انجام کارش به شورش کشید. شورش به خودی خود، یک امر بسیار ناپسند است. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با این‌که با عثمان مخالف بودند، هرگز با شورش همراهی نکردند و به هیچ وجه حاضر نشدند در این شورش، سهیم باشند؛ بلکه این امر را با همه فسادهایی که حکومت عثمان دچارش بود، امری نادرست می‌شمردند و از همراهی با شورشیانی که قصد احقاق حق خود را داشتند و باید به حقوق خود می‌رسیدند، سر باز زدند. لذا تلاش‌های پیوسته‌ای را برای جلوگیری از شورش می‌کردند و این کار را گاهی با گماشتن امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) بر در خانه عثمان به‌منظور حفاظت از او انجام می‌دادند. بالاخره این دو بزرگور، نوه‌های پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و مورد احترام مسلمانان بودند و شورشیان نیز به احترام آنان برخوردی نمی‌کردند و وارد خانه نمی‌شدند.

حضرت امیر (علیه‌السلام) تا این حد، تلاش کردند؛ اما به جای این‌که حکومت، متنبه شود و روش غلط خود را اصلاح کند تا به جریان شورش، پایان دهد، به آن، دامن می‌زد؛ یعنی ابتدائاً خود امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مورد اتهام عثمان قرار گرفتند و چند بار نیز عثمان حضرت امیر (علیه‌السلام) را از شهر، اخراج کرد. او ابوذر را تبعید کرد و با کسانی مثل عمار یاسر، برخورد کرد. عمار را چنان زدند که با مشکلی که در بدنش پیدا کرد، در خانه مدتی زمین‌گیر شد. این وضعیتی بود که برای آن حضرت و یارانش درست کرده بود. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هم معتقد بودند که با این برخوردها، عثمان شورش را دامن می‌زند. در حالی که به‌شدت با شورش، مخالف بودند؛ چون می‌دانستند که وقتی جامعه به این وضعیت برسد، دیگر نمی‌تواند شکل عادی و درست را بیابد. این یک نکته بسیار مهم و قابل تأمل در زندگی سیاسی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است که با دلی پرخون از کارهای عثمان، به‌شدت با شورشی که در حال شکل‌گیری بود، مخالف بودند.

این شورش، وضع جامعه را بر هم می‌زد و آثار آن در حکومت خود حضرت امیر (علیه‌السلام) هم خودنمایی کرد و شکل‌گیری خوارج و جریان‌های دیگر، نتیجه چنین جامعه‌ای بود که بعداً به آن صورت در آمد. یعنی وقتی خشونت در یک جامعه، رواج می‌یابد و افراد به این سو کشیده می‌شوند، متعادل کردن آن جامعه کار ساده‌ای نیست و به‌آسانی نمی‌توان چنان جامعه‌ای را آرام کرد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هم از آن پس نتوانستند در این کار، توفیق پیدا کنند و با مسائل مختلفی، روبه‌رو شدند. پس این مساله، مساله اولیه‌ای بود که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با آن مواجه شدند و باید در مقابل حرکتی که صورت می‌گرفت، می‌ایستادند و اجازه نمی‌دادند که جامعه به این حد از فساد و انحراف، کشیده بشود تا به این نقطه برسد.

رفتار سیاسی و اخلاقی حضرت علی (علیه‌السلام) در جنگ جمل

پس از آن‌که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) حکومت را پذیرفتند، این مشکلات و غده‌های چرکینی که در جامعه وجود داشت، سر باز کرد. نخستین اقدام و حرکتی که علیه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) انجام گرفت، تهمتی بود که به آن حضرت زدند. چراکه در چنین جامعه‌ای، اتهام‌زنی به دیگران، کاری آسان می‌شود و کسانی که خود، مسبب قتل عثمان بودند و حضرت امیر (علیه‌السلام) هم با آنان مخالف بود، حضرت را متهم کردند که در قتل عثمان، نقش داشته‌اند. لذا به خون‌خواهی عثمان، حرکت کردند. طلحه و زبیر، عایشه را با خود همراه کردند. سپس با هم به مکه رفتند و پس از تشکیل سپاه در آن شهر، به بصره آمدند و مردم بصره را نیز همراه خود ساختند و جنگی علیه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به راه انداختند.

این جنگ، اولین جنگی بود که برای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پیش آمد و آن حضرت تلاش بسیاری کردند که این جنگ رخ ندهد. با این‌که بارها مخالفان حضرت، اقداماتی علیه یاران امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کردند، اما ایشان دست به فعالیتی علیه آنان نزدند. سرانجام مجبور شدند با سپاهی به سمت بصره بروند. وقتی که به آنجا رسیدند سعی کردند که آنان را باز گردانند و از جنگ منصرف کنند. لذا جلسات متعددی با طلحه و زبیر داشتند. یعنی چنین نبود که بگویند این گروه، اسلحه برداشته‌اند و ما هم باید بجنگیم؛ بلکه اصل را بر جنگ نگذاشتند. در جامعه‌ای که خشونت تقریباً در آن، نهادینه شده بود، امام علی (علیه السلام) به خشونت، دامن نزدند و آتش آن را شعله‌ورتر نساختند؛ بلکه با آنان به گفتگو نشستند و کوشیدند تا وضعیت، تغییر پیدا کند.

البته در تاریخ، ابهاماتی وجود دارد؛ در این‌که آیا طلحه و زبیر تا پایان جنگ ماندند یا نه. در مورد زبیر می‌خوانیم که پس از گفتگوهایی که حضرت امیر (علیه‌السلام) با وی کردند، خود را کنار کشید، اما به دست شخصی کشته شد و سر او را برای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آوردند، حضرت از قتل وی بسیار ناراحت شدند. گرچه زبیر به شورش‌ها دامن زده بود، اما حضرت هرگز راضی به کشته شدن او نبودند. لذا وقتی که شمشیر او را به حضرت علی (علیه‌السلام) دادند، ایشان گریستند و فرمودند: این شمشیر چقدر در راه و خدمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بوده است و از او تعریف کردند.

در مورد طلحه نیز گفته‌اند به دست خود بصری‌ها کشته شده و این از نکاتی است که حتی در تاریخ، مورد بحث و بررسی واقع شده و برخی به‌شدت، آن را تأیید می‌کنند. آنان بر ادعای خود، چنین دلیل می‌آورند که طلحه نیز داشت خود را از جنگ، کنار می‌کشید؛ اما کسانی که محرک و در پشت صحنه جنگ بودند و چه بسا از طرف معاویه، تحریض می‌شدند و مأمور او بودند، دست به خون طلحه آلودند.

عایشه مانده بود و حضرت امیر (علیه‌السلام) فقط فرمودند: این شتر عایشه را پی کنید، اما به خود او آسیبی نرسانید. سرانجام، عایشه را دستگیر کردند و با احترامی خاص، به مدینه باز گرداندند. عایشه نیز اظهار ناراحتی کرده بود که چرا علی (علیه‌السلام) مرا به همراه گروهی از مردان، به مدینه فرستاده. لذا همراهانش نقاب‌های خود را کنار زدند و گفتند که ما همه، زن هستیم و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تو را به دست مردان نسپرده است. ما همه زن هستیم و مأمور بودیم که تو را به مدینه برسانیم.

تمام تلاش حضرت امیر (علیه‌السلام) بر این بود که هیچ جنگی حتی در اینجا هم درنگیرد؛ اما متأسفانه دیدیم که نگذاشتند و این قضایا پیش آمد. پس از آن نیز برخی قصد داشتند به این ماجرا، دامن بزنند و همان طور که در جنگ‌ها رایج بود، دست به غارت اموال مخالفان حضرت امیر (علیه‌السلام) بزنند. اما حضرت به‌شدت با آنان مخالف فرمودند و فرمودند که همه، مسلمانند نه اسیر غیرمسلمان. لذا نمی‌توان با اتهام عدم اسلام به آنان، اموالشان را مباح بدانیم یا زنانشان را کنیز و مردانشان را برده بشماریم و اموالشان را تصاحب کنیم. به این ترتیب، حضرت از این واقعه نیز جلوگیری کردند. این برخوردی است که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با جریان جمل کردند و این جریان را به بدین گونه تلاش کردند تا با حداقل خسارات ممکن، پایان دهند.

منشأ این فتنه عبارت بود از: 1) دست‌یابی به اموال: طلحه و زبیر و برخی از کسانی که با آنان همراه شده بودند، مدعی بودند که باید اموال همچون گذشته به ما برسد. 2) آنان می‌خواستند مناصبی را به دست آوردند؛ اما امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آن‌ها را به علت انحرافاتی مالی احتمالی که در قبل داشتند، شایسته امارت بر جایی تشخیص نداده بودند.

 

بخش دوم

 

قال علی(علیه‌السلام): «وَ إِنِّی لَعَالِمٌ بِمَا یُصْلِحُکُمْ وَ یُقِیمُ أَوَدَکُمْ وَ لَکِنِّی لَا أَرَى إِصْلَاحَکُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِی‏».

در بحثی که درباره قضایای رخ‌داده در دوره امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) مطرح شد، به دومین حادثه یعنی جنگ صفین می‌پردازیم و بررسی می‌کنیم که علت این جنگ چه بود و چرا در دوره آن حضرت، پیش آمد؟ آنگاه تحلیلی از مسائل مختلفی که در آن دوره رخ داد، ارائه می‌کنیم.

مواجهه امام علی(ع) با منصب خلافت

امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به شکلی بسیار مردمی‌تر از خلفای گذشته، به خلافت رسیدند. چراکه درباره خلیفه اول، شورای ثقیفه‌ای تشکیل شده بود که بیش از پنج- شش عضو نداشت. در مورد خلیفه دوم، همین شورا نیز تشکیل نشد؛ بلکه خلیفه دوم به صورت نصبی به خلافت رسید؛ چراکه ابوبکر خلیفه دوم را جانشین خود قرار داد و هیچ شورا و جلسه مشورتی برای انتخاب او صورت نگرفته بود. در مورد عثمان نیز گرچه خلیفه قبلی یک شورای شش‌نفره را تعیین کرده بود تا خلیفه سوم تعیین شود، اما یک حق وتو به عبدالرحمن بن عوف داد تا اگر آراء مساوی شد، به یک طرف، رأی بدهد و تکلیف کار را روشن کند.

ترکیب شورا، یک ترکیب غلط بود؛ چراکه شمار اعضای آن باید فرد باشد تا هیچ گاه تساوی آراء پیش نیاید؛ اما تعداد اعضای این شورا زوج بود. لذا چون این احتمال داده می‌شد که آراء مساوی باشند، یعنی امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)، طلحه و زبیر، در یک سو قرار بگیرند و عثمان و عبدالرحمن و سعد بن ابی وقاص در سوی دیگر باشند، به عبدالرحمن بن عوف، امتیازی داده شد تا وی در هر طرف قرار گرفت، رأی همان طرف ترجیح پیدا کند. در نتیجه از ابتدا معلوم بود که عبدالرحمن، تصمیم‌گیرنده است. به همین دلیل بود که او در آغاز برای اعلام بی‌طرفی خود، به حضرت امیر(علیه‌السلام) رو کرد و گفت: یا علی، من حاضرم با تو بیعت بکنم، مشروط به آن‌که به روش و سیره شیخین، عمل کنی. این در حالی بود که خود می‌دانست امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) این شرط را نمی‌پذیرند. آن حضرت فرمودند که من به نظر خودم و سیره پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) عمل می‌کنم نه به سیره شیخین. نظر حضرت نیز پذیرفته نشد و عبدالرحمن این پیشنهاد را به عثمان داد و با پذیرش او، قضیه تمام شد. لذا معلوم بود که رأی نهایتاً به زیان حضرت علی(علیه السلام) صادر ش عثمان به حکومت رسید.

اما پس از خلیفه سوم، مردم به در خانه امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) آمدند و از ایشان تقاضا کردند که حکومت را بپذیرند و این یک تقاضای عمومی بود. در اینجا بحث یک تعداد و جمع خاص، مطرح نبود؛ حتی برخی به صورت شبانه به خدمت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) آمدند تا ایشان را راضی به پذیرش حکومت کنند و می‌خواستند بدین وسیله، مدعی بشوند که خودشان آن حضرت را منصوب کرده‌اند. حضرت فرمودند که باید در مسجد، گرد هم بیاییم و نظر مردم را جویا شویم. این ماجرا سه سال سال طول کشید. به تعبیر یکی از بزرگان اهل سنت، مردمی‌ترین حکومتی که پس از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) تشکیل شد، همین حکومت بود که مردم به در خانه حضرت امیر(علیه‌السلام) آمدند و ایشان به تقاضای مردم، حکومت را پذیرفتند. ایشان به مسجد آمدند و مردم نیز به گرد ایشان حلقه زدند؛ چنانکه به تعبیر خود حضرت، هجوم جمعیت، چنان زیاد بود که نزدیک بود حسنین(علیهماالسلام) در زیر دست و پا تلف شوند. حضرت هم، چنانکه در بخش قبل گفتیم، می‌فرمودند: «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی‏»؛ مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید. منظور حضرت این بود که شرائط چنان خراب شده و وضع جامعه آن قدر تغییر یافته که به آسانی نمی‌توان آن را سامان داد و اصلاح کرد؛ لذا با آمدن هم کاری از پیش نمی‌رود.

این‌ها پیش‌بینی‌هایی بود که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) کردند و در عین حال، پس از فشارهای بسیار، حکومت را پذیرفتند؛ چنانکه خود در خطبه «شقشقیه» فرموده‌اند: «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا»؛ اگر حضور و تقاضای زیاد مردم نبود، این امر را قبول نمی‌کردم؛ چون در این شرائط، عدم پذیرش، نوعی اهانت و توهین به خواسته مردم بود و در قیامت هم اگر بپرسند: با این‌که مردم از شما درخواست کردند حکومت را بپذیرید، چرا به آنان پاسخ مثبت ندادید؛ چون شما مدعی بودید که این حکومت بعد از پیامبر به شما واگذار شده و شما می‌توانید این جامعه را به پیش برانید؛ پس چرا شانه خالی کردید؟ شاید پاسخ‌قانع‌کننده‌ای نباشد که بگوییم: پیش‌بینی ما این بود کار با آمدن من سامان نمی‌یافت؛ چون می‌توان طرف قضیه را هم در نظر گرفت که: شاید هم موفقیتی حاصل می‌شد. لذا این بهانه‌ای بر عدم پذیرش مسؤولیت نبود. بنابر این، امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) یکی از دلائل قبول حکومت را حضور جمعیت دانست.

دومین دلیلی که حضرت عنوان کرد، این بود که خدا از علما پیمان گرفته که در برابر شکمبارگی عده‌ای و گرسنگی عده‌ای دیگر، نباید ساکت باشند. یعنی من الآن جامعه را در این دو دسته می‌بینم؛ یک دسته، کسانی که از پرخوری در حال تلف هستند؛ چون اموال مردم را چنان غارت کرده‌اند که ثروت‌هایی هنگفت برای خودشان فراهم آورده‌اند و دسته‌ای دیگر در گرسنگی و نداری، در حال مرگند. در اینجا خدا از علما پیمان گرفته و اگر این پیمان نبوده، ریسمان شتر خلافت را بر روی آن می‌انداختم تا هر کسی خواست، بر آن سوار شود.

واکنش امام علی(علیه‌السلام) در برابر اشکال به مشروعیت خلافت

نخستین اشکالی که معاویه به خلافت حضرت علی(علیه السلام) گرفت، این بود که گفت: خلافت و حکومت شما به خواست همه مردم نیست. چون نهایتاً مردم مدینه شما را انتخاب کرده‌اند؛ اما مردم شام دخالتی در این انتخاب نداشته‌اند. پس این گزینش، فقط به درد مردم مدینه می‌خورد نه مردم شام. نامه‌های مکرری بین امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) و معاویه، ردّوبدل شده است. جالب است با این‌که معاویه در حدّ یک فرماندار بود، اما حضرت امیر(علیه‌السلام) سخنان و نامه‌های او را بی‌پاسخ نمی‌گذاشتند. تنها در «نهج البلاغه»، 16 نامه از امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به معاویه، ذکر شده است و البته سید رضی، تمامی نامه‌ها را گرد نیاورده است. از آنجا که مبنای سید رضی این بوده که فقط کلمات فصیح و بلیغ امام(علیه‌السلام) را جمع‌آوری کند، ممکن است در میان نامه‌ها چند مورد را گزینش کرده باشد. لذا احتمالاً نامه‌های بیشتری وجود داشته که تعدادی از آنها در نهج البلاغه ذکر نشده است.

در یکی از خطبه‌ها امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به اشکال معاویه، پاسخ می‌دهند. حضرت به جان خویش سوگند یاد می‌کنند و می‌فرمایند: «وَ لَعَمْرِی لَئِنْ کَانَتِ الْإِمَامَهُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى یَحْضُرَهَا عَامَّهُ النَّاسِ فَمَا إِلَى ذَلِکَ سَبِیلٌ» یعنی اگر بنا بر این بود که حکومت، امامت و رهبری جامعه به دست هر کسی که باشد، همه مردم باید موافقت بکنند تا آن را بپذیرند، هیچ راهی برای انجام این کار وجود نداشت. حضرت(علیه‌السلام) نمی‌فرمایند که شرکت همه مردم در انتخاب حاکم، درست نیست؛ بلکه می‌فرمایند راهی به آن نمی‌یابیم. مگر وقتی خلفای پیشین را انتخاب می‌کردند، از تمام شهرها، قصبات و نقاط مختلف جهان اسلام، رأی بر موافقت و عدم موافقت می‌گرفتند؟ چنین رویه‌ای در گذشته، وجود نداشت. زیرا همانند امروزه، امکانات فراهم نبود تا در طول یک روز، رأی‌گیری انجام بگیرد و تمام نقاط کشور در این امر، تفاوتی نداشته باشد.

امروزه اگر سیستم، دیجیتالی باشد، در لحظه می‌توان تشخیص داد که چند درصد مردم، در انتخابات شرکت کرده‌اند و هر یک از نامزدها چند درصد آراء را به دست آورده است. اما در گذشته، تا خبر می‌دادند که مثلاً حاکم از دنیا رفته و این خبر به آخرین نقطه می‌رسد، شاید ماه‌ها به طول می‌انجامید و آنگاه اگر قصد داشتند از مردم نظرخواهی کنند تا حاکم جدید را برگزینند، زمان بسیاری صرف می‌شد. لذا این امور در آن زمان، مرسوم نبود. از این رو، همان طور که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در جای دیگر فرمودند، رویه مرسوم، رویه‌ای مورد قبول جامعه آن روز بود که «إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ؛ یعنی شورا و نظر نهایی در آن مقطع، به عهده انصار و مهاجران است. زیرا آنها سابقه بیشتری در اسلام داشتند؛ در کنار پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و مرکز جهان اسلام بودند؛ و با شخصیت‌های ممتاز اسلامی آشنایی داشتند؛ لذا طبعاً این دو گروه می‌توانستند بگویند که چه کسی انتخاب شود و چه کسی گزینش گردد.

پس مسلماً وقتی کسی می‌خواست حاکم بشود، لازم نبود کسی را که فرسنگ‌ها از مرکز حاکمیت دور بود و آشنایی کمتری با پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و اسلام داشت، به حکومت برسانند. از این رو، معنای جمله امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) این است که: ما البته اگر راهی به این می‌داشتیم، مخالف نبودیم که مردم دورترین نقاط هم در قضیه، نظر بدهند «فَمَا إِلَى ذَلِکَ سَبِیلٌ»؛ اما راهی نداریم که همه را در جریان، قرار بدهیم و از آنان نظر بخواهیم. البته حضرت پاسخ‌های دیگری هم به معاویه داده است که در مقاطع بعدی، به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود.

مواجهه اخلاقی حضرت علی(علیه‌السلام) با کارشکنی‌های معاویه

یکی از کارهایی که معاویه پس از خلافت حضرت امیر(علیه‌السلام) انجام می‌داد، این بود که بخش‌های مربوط به حکومت مرکزی را ناامن می‌کرد. او برای انجام این کار، افراد و گروه‌هایی را می‌فرستاد و آن‌ها جنایاتی را مرتکب می‌شدند. از جمله این جنایات، کشتن مالک اشتر بود که از طرف حضرت امیر(علیه‌السلام) به سوی مصر حرکت کرد، اما گماردگان معاویه، او را کشتند. همین طور به برخی از مناطقی که تحت سیطره حکومت مرکزی بود، هجوم می‌بردند؛ مردم را می‌کشتند؛ به اسارت می‌گرفتند و مرتکب جنایاتی می‌شدند. کاری که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در مقابل این جریان انجام می‌دادند، این بود که مردم را ابتدائاً به جهاد با معاویه دعوت کردند، اما چند مشکل در پیش روی حضرت بود و یکی از آن‌ها گرو‌هایی بودند که در برابر حضرت موضع گرفتند.

عده‌ای طبعاً مایل به جهاد نبودند؛ چون جهاد خطرات و مشکلاتی دارد. لذا امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در خطبه‌های مختلف، در اهمیت و فضیلت جهاد و مبارزه علیه دشمنان و به‌خصوص در مواقع هجوم دشمن و لزوم دفاع، مطالبی بیان کردند. از جمله این‌که فرمودند: «الجهاد باب من ابواب الجنۀ فتحه الله لخاصۀ اولیائه»؛ این جهاد، خود یکی از باب‌های بهشت است که خدا برای افراد خاصی، گشوده و برای همه، باز نیست. چند پیشنهاد به امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) شد تا حضرت، خود را از این گرفتاری‌ها برهانند؛ چون حکومت‌های دیگری که درگیر جنگ هستند، مردم را به اجبار به میدان نبرد می‌برند و در طول تاریخ نیز جنایت‌کاران و مستبدان جنگ‌هایی را به راه انداختند و این در حالی بود که مردم، خواستار جنگ و دوستدار جنگیدن نبودند و شاید امروز نیز همین گونه باشد و اگر بنا بر شروع جنگی باشد، مردم مشتاقانه به میدان نبرد نشتابند.

یکی از پیشنهادهایی که به حضرت امیر(علیه‌السلام) شد، این بود که همانند معاویه، مردم را به‌زور و اجبار به جهاد ببرند و این امر هم نیاز به تحکّم و زور دارد. این امر نیز چند راهکار پیشنهادی داشت و یکی از آن‌ها خریدن سران و رؤسای قبائل بود. این کار، تصمیم را به عهده سران می‌گذاشت و اگر حضرت علاقه‌ای به استفاده از زور نداشت، آنان مردم قبائل را به زور و اجبار به میدان می‌آوردند. اما حضرت در برابر این پیشنهادها فرمودند: «وَ إِنِّی لَعَالِمٌ بِمَا یُصْلِحُکُمْ وَ یُقِیمُ أَوَدَکُمْ وَ لَکِنِّی لَا أَرَى إِصْلَاحَکُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِی»؛ من می‌دانم که چه کاری بکنم تا امور شما اصلاح گردد و این فساد و انحراف، رفع گردد؛ ولی مانع من این است که من حاضر نیستم خودم و حکومت را به فساد بکشانم تا شما را اصلاح کنم؛ یعنی اگر یک حکومت استبدادی بخواهد نظرها و دیدگاه‌های خود را به زور به مردم، تحمیل بکند و آنان را مجبور به فهم آن چیزی بکند که خود می‌فهمند علی(علیه‌السلام) شخصیت کم‌اهمیتی نیست، بلکه کسی است که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در حق او فرمود: «الحق مع علی؛ و علی مع الحق» که آن را شیعه و سنی نقل کرده‌اند و تردیدی در این نبود که آنچه امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌گویند، حق است و به تأیید پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز رسیده. پس، از این جهت نمی‌توانید در مورد حضرت، احتمال اشتباه و خطا بدهید. با این‌که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) این تعبیر را برای حضرت امیر(علیه‌السلام) بیان کردند، اما در عین حال، امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) حاضر نیستند که از آن برای اثبات حقانیت خود و لزوم حضور مردم در میدان، استفاده بکنند و تنها گزینه را نظر خود بدانند.

مواجهه اخلاقی حضرت علی(علیه‌السلام) با مخالفان و معترضان

به جز این، دو گروه دیگر نیز در جامعه، پیدا شدند که بر سر صحت و عدم صحت این جهاد و جنگیدن با معاویه، با حضرت امیر(علیه‌السلام) اختلاف نظر پیدا کردند: یک گروه به نام «اصحاب عبدالله بن مسعود» یکی از صحابه پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و کاتبان وحی. اینها گفتند: «إِنَّا نَخْرُجُ مَعَکُمْ وَ لَا نَنْزِلُ عَسْکَرَکُمْ وَ نُعَسْکِرُ عَلَى حِدَهٍ حَتَّى نَنْظُرَ فِی أَمْرِکُمْ وَ أَمْرِ أَهْلِ الشَّامِ فَمَنْ رَأَیْنَاهُ أَرَادَ مَا لَا یَحِلُّ لَهُ أَوْ بَدَا مِنْهُ بَغْیٌ کُنَّا عَلَیْهِ»؛ ما حاضریم با شما همراه بشویم، اما نه در سپاه شما، بلکه در قالب یک گروه جداگانه‌ای به جز گروه شما حرکت می‌کنیم و می‌سنجیم که حق با شماست یا با اهل شام؛ اگر دیدیم که یکی از بین شما خلاف می‌کند، علیه او اقدام می‌کنیم. سخن آنان بدین معنا بود که ما مردم میدانیم و حاضریم بجنگیم، اما در صحت ادعای شما و معاویه، شک داریم؛ لذا باید خودمان آن را فهم کنیم و تشخیص بدهیم.

مبنای پیشنهاد آنان نیز آیه کریمه بود که می‌فرماید: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتی‏ تَبْغی‏ حَتَّى تَفی‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ»؛ اگر دو گروه از مسلمانان با هم جنگیدند، وظیفه دارید که بین آنان اصلاح؛ آری، اگر یکی از این دو گروه، زیر بار نرفت و به صلح، آشتی و اصلاح، رضایت نداد و بر دیگرى تعدى کرد، با آن که تعدى کرده است، بجنگید تا به فرمان خدا باز گردد.

امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) پاسخی جالب به این گروه دادند و این، نشان از نوعی آزادی دارد که در هیچ نقطه‌ای از دنیا یافت نمی‌شود. ایشان فرمودند: «مَرْحَباً وَ أَهْلًا هَذَا هُوَ الْفِقْهُ فِی الدِّینِ وَ الْعِلْمُ بِالسُّنَّهِ مَنْ لَمْ یَرْضَ بِهَذَا فَهُوَ جَائِرٌ خَائِنٌ»؛ کار بسیار خوبی است؛ یعنی ما هرگز نمی‌گوییم که سخن ما را بپذیرید؛ بلکه خودتان ببینید و بسنجید. این همان آگاهی در دین و علم به سنت است. هرکس که به این رضایت ندهد، جائر، و خائن است. پس امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در حساس‌ترین جا نیز نظر خود را تحمیل نمی‌کنند؛ بلکه پیشنهاد می‌دهند که خودشان بررسی بکنند و دین همین است.

گروه دیگری پیدا شدند که درباره آنان چنین نقل شده است: «وَ أَتَاهُ آخَرُونَ مِنْ أَصْحَابِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ فِیهِمْ رَبِیعُ بْنُ خُثَیْمٍ‏ وَ هُمْ یَوْمَئِذٍ أَرْبَعُمِائَهِ رَجُلٍ فَقَالُوا: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّا شَکَکْنَا فِی هَذَا الْقِتَالِ عَلَى مَعْرِفَتِنَا بِفَضْلِکَ وَ لَا غَنَاءَ بِنَا وَ لَا بِکَ وَ لَا الْمُسْلِمِینَ عَمَّنْ یُقَاتِلُ الْعَدُوَّ فَوَلِّنَا بَعْضَ الثُّغُورِ نَکُونُ بِهِ‏ ثُمَّ نُقَاتِلُ عَنْ أَهْلِهِ»؛ گروه دیگری بودند که باز جزء اصحاب عبدالله بن مسعود بودند که چهره شاخصشان «ربیع بن خثیم» نام داشت و او همان «خواجه ربیع» مدفون در مشهد است. این گروه، افراد مقدسی بودند که در آن روز به چهارصد تن می‌رسیدند. آنان به حضرت گفتند: ما نمی‌توانیم این جنگ را بپذیریم و قبول کنیم که مسلمانان با هم بجنگند؛ چون از هر طرف که کشته بشود، مسلمان است؛ دو گروه مسلمان به جان هم افتاده‌اند و هر یک، دیگری را می‌کشند؛ لذا این جنگ برای ما توجیه ندارد.

این گروه نگفتند که طبق آیه نام‌برده، اجازه بررسی بدهید تا ببینیم حق با کدام طرف است؛ بلکه گفتند که به نظرمان می‌رسد این جنگ، یک نبرد غلط است که در مقابل مسلمانان، صف‌آرایی می‌کنیم. اگر آن‌ها نیز اقدام کردند، باز مسلمانیم و بالاخره، مسلمان به جان مسلمان می‌افتد و این درست نیست. شما کاری بکنیدکه ما به جایی برویم با کفار بجنگیم و شک و شبهه‌ای در آن، راه نداشته باشد. یعنی به جایی برویم که اگر حمله احتمالی‌ای رخ داد، با طرف کافر خود، به‌راحتی مبارزه بکنیم؛ لذا ما را به مرز بفرستید. حضرت امیر(علیه‌السلام) نیز این گروه را –که ربیع بن خثیم در رأس آنان بود- به خراسان فرستادند و محل دفن ایشان، همان مرز جهان اسلام با جهان کفر بوده است. وی با همراهانش به مرو آمد تا اگر دشمنان قصد حمله به کشور اسلامی را داشتند، در برابرشان به دفاع بپردازند.

امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) هرگز با این گروه‌ها برخورد قهرآمیز نکردند و نفرمودند که چون من حاکم هستم و دستور به انجام چنین کاری می‌دهم، چرا بهانه می‌آورید و خلاف آن را می‌گویید؟ حضرت به جای این اتخاذ موضع، آنان را به مرز فرستادند. حضرت با این دو گروه، با ملاطفت و برخورد منطقی، رفتار کردند و همان طور که گفته شد، حضرت فرمودند: ما حاضر نیستیم با افساد خودمان، شما را اصلاح کنیم و به تعبیر دیگر، ما نمی‌خواهیم شما را بهشت بفرستیم ولی خودمان جهنمی بشویم. ما قصد کار خلاف نداریم، اما اگر این کار را با استبداد و خلاف، انجام بدهیم، خود را جهنمی و فاسد ساخته‌ایم و حکومت را هم به فساد کشانده‌ایم. حضرت(علیه‌السلام) نفرمودند که ما سخنی نادرست و خلاف نگفته‌ایم، بلکه می‌خواستیم شما را به سعادت و خوش‌بختی برسانیم. ما به آنان گفتیم که وظیفه شما این است که در مقابل معاویه به عنوان دشمن اسلام و مسلمین، قیام بکنید و نمی‌خواستیم در مقابل انسان‌های مؤمن و متقی بایستانیم؛ بلکه آنان کسانی بودند که به جنگ مسلمان‌ها آمده؛ عده‌ای را کشته و کارهایی کرده بودند که خلاف اسلام بود. بنابر این، حضرت هرگز حاضر نشدند که در برابر این گروه‌ها، به فساد حکومت، دامن بزنند و استبداد را در حکومت، نهادینه سازند و نیتشان چنین باشد که ما به اصلاح و جلوگیری از فساد معاویه، اقدام می‌کنیم.

پرهیز از تصرف در بیت المال برای پیشبرد سیاست

دسته دیگری، تطمیع مردم را به حضرت، پیشنهاد کردند، اما حضرت(علیه‌السلام) فرمودند: ما هرگز حاضر نیستیم که برای پیشبرد و ثمردهی سیاست‌هایمان، در اموال عمومی، تصرف کنیم. مگر معاویه چه کار می‌کرد؟ او سران را می‌خرید و کیسه‌ کیسه برایشان طلا می‌فرستاد. آنان هم مردم را به میدان می‌کشیدند. آنان از حضرت پرسیدند: چرا شما به این کار، دست نمی‌زنید؟ حضرت در تعبیری جالب فرمودند: اگر این اموال به خودم نیز تعلق داشت، هرگز حاضر نمی‌شدم تبعیضی بین مردم، قائل بشوم؛ چه رسد به این‌که این مال از بیت المال و اموال عمومی است.

حضرت در این باره، فرمودند: «إِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللَّه‏» یعنی مال، از مردم است و من حق تصرف در آن را ندارم. این بحث نیز مطرح است که معنای «مال الله» این نیست که مردم، هیچ حقی در آن ندارند، بلکه هر جا که از «مال خدا» سخن به میان می‌آید، بدین معناست که به همه مردم، تعلق دارد و این گفتار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در جاهای مختلف نیز به همین تعبیر، بیان شده است.ایشان در یک جا می‌فرمایند: «وَ اللَّهِ لَوْ کَانَ مَالُهُمْ لِی لَوَاسَیْتُ بَیْنَهُمْ وَ کَیْفَ وَ إِنَّمَا هِیَ أَمْوَالُهُم‏»؛ به خدا سوگند، اگر مال این‌ها از آنِ من بود، در میانشان برابری برقرار می‌کردم؛ پس من چرا چنین کنم در حالی که اصلاً این مال، مال خود مردم است. این اموال عمومی، متعلق به مردم است و ما حق نداریم آن را برای سیاست‌های خودمان هزینه کنیم. البته باید توجه داشته باشیم که سیاست‌های امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) سیاست‌های نادرست و سیاست‌هایی نیست که ممکن است خطایی در آن، راه داشته باشد. در عین حال که سیاست‌های ان حضرت سیاست‌های درست است اما می‌فرمایند که این مال، از مردم است و من حق ندارم آن را به این شکل، حیف و میل کنم و در اختیار دسته‌ای قرار بدهم؛ آنان را تطمیع کنم تا بقیه مردم را نیز همراه خود به میدان بیاورند.

ایشان در دو تعبیر خیلی زیبا –که واقعاً جزء غرر کلمات ایشان است و باید در نظر داشته باشیم- فرمودند: «أَ تَأْمُرُونِّی أَنْ أَطْلُبَ‏ النَّصْرَ بِالْجَوْر»؛ آیا پیروزی با ستم به دیگران به دست بیاورم؟ چنین پیروزی‌ای ارزشی ندارد. اگر اموال مردم را پخش کنم و به برخی بدهم که آن را بخورند و خود، پیروزی به دست بیاورم، این پیروزی چه ارزشی دارد؟ «الْغَالِبُ‏ بِالشَّرِّ مَغْلُوب‏»؛ کسی که با شر، غلبه می‌کند، شکست خورده است و چنانکه گفتیم، فساد را برای خود، ساخته است.

مواجهه حضرت علی(علیه‌السلام) با دشمنان در جنگ

وجه دیگری از رفتارهای اخلاقی امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در جنگ مشخص می‌شود و به ما گوشزد می‌کند که در میانه جنگ نیز باید به مسائل اخلاقی، توجه کامل داشته باشیم. پس از آن‌که حضرت(علیه‌السلام) وارد درگیری و نبرد با معاویه شدند، در آغاز رویارویی، دشمن پیش‌دستی کرده و چاه‌های آب را گرفته بودند و به سپاه حضرت، اجازه نمی‌دادند که آب بردارند. حضرت نیز دستور حمله دادند و چاه‌ها را از دست آنان گرفتند. اصحاب گفتند: اکنون که وضعیت به این شکل درآمده، ما به آنان اجازه برداشت آب نمی‌دهیم. اما حضرت مخالفت کردند و فرمودند که آنان می‌توانند آب بردارند و ما هرگز مانع آب نمی‌شویم. بنابراین، ممکن است به ذهن هر کسی بیاید که باید مقابله به مثل بکنند؛ چون آن‌ها مانع استفاده سپاهیان حضرت (علیه‌السلام) از آب شدند و با شمشیر، چاه‌ها را به دست گرفتند، لذا ما نیز از برداشتن آب توسط آنان جلوگیری کنیم. اما حضرت(علیه‌السلام) با این رفتار، مخالفت می‌کنند.

جریان دیگری که پیش آمد، این بود که در برخوردهای سپاه امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) با سپاهیان معاویه، مطالب تندی علیه یکدیگر، ردّوبدل می‌شد و گاهی به دشنام و ناسزا کشیده می‌شد، اما خیلی جالب است که خطبه 206 «نهج البلاغه» -که شوربختانه با آن، بسیار بیگانه‌ایم و بسیاری از شیعیان به این مطالب، توجه ندارند- واکنش حضرت را چنین نقل می‌کند: «و من کلام له(علیه‌السلام) و قد سمع‏ قوماً من‏ أصحابه‏ یسبون أهل الشام أیام حربهم بصفین»؛ وقتی که حضرت شنید گروهی از اصحابش به اهل شام، دشنام می‌دهند، فرمود: «إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِینَ وَ لَکِنَّکُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ ذَکَرْتُمْ حَالَهُمْ کَانَ أَصْوَبَ فِی الْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِی الْعُذْرِ وَ قُلْتُمْ مَکَانَ سَبِّکُمْ إِیَّاهُمْ اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَیْنِنَا وَ بَیْنِهِمْ وَ اهْدِهِمْ مِنْ ضَلَالَتِهِمْ حَتَّى یَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ وَ یَرْعَوِیَ عَنِ الْغَیِّ وَ الْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِه»؛ با آن‌که شامیان، دشمن بودند و برای کشتن حضرت و سپاهیانش آمده بودند، حضرت می‌فرمایند: من دوست ندارم شما دشنام بدهید؛ بلکه عمل‌کرد و حال فعلی‌شان را برایشان توصیف کنید (و مثلاً از آنان بپرسید که: چه کار می‌کنید و این چه حرکتی است که انجام می‌دهید؟) و به جای ناسزاگوئی، بگویید: خداوندا، خون ما و آنان را حفظ کن (یعنی ما دعا می‌کنیم که نه خونی از ما ریخته بشود و نه خونی از آنان)؛ و بین ما و آنان را اصلاح کن؛ و آنان را از گمراهی‌شان هدایت فرما تا کسی که حق را نمی‌شناسد، آن را بشناسد؛ و آنانی هم که دشمنی می‌کنند، از دشمنی، دست بر دارند. اگر چنین رفتار کنید، به حق و راستى، نزدیک‌تر، و براى اتمام حجت بهتر است. پس به جای برخوردهای خشونت‌آمیز و تندی که خود موجب پیدایش کینه است آنها را دعا کنید. اگر مثلاً بنا باشد اصلاحی صورت بگیرد، دشنام دادن اصلاح آنان را به تعویق می‌اندازد. در عین حال، حضرت به آنان می‌آموزند که حتی برای دشمنانتان نیز دعا کنید که خداوند آنان را هم هدایت کند و از رفتارشان دست بکشند.

تفاوت سیاست علوی و سیاست اموی

این رفتارهای سیاسی حضرت علی(علیه‌السلام) موجب شده است تا انتقادهایی به حضرت صورت گیرد. در مورد تفاوت رفتار سیاسی حضرت امیر (علیه السلام) با رفتار سیاسی معاویه برخی تحلیل کرده‌اند که چون معاویه، فردی سیاستمدار بود، حکومت را به دست گرفت، اما امیرالمؤمنین، اهل سیاست نبود و به آن، آگاهی نداشت؛ لذا شرائط به آن گونه شد که شد و از قدرت کنار رفت و پس از آن نیز حکومت به دست معاویه افتاد. حضرت(علیه‌السلام) در پاسخ این دسته از افراد و در بیان تفاوت سیاست اسلامی و علوی با سیاست اموی می‌فرمایند: «وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِیَهُ بِأَدْهَى‏ مِنِّی‏ وَ لَکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ وَ لَوْ لَا کَرَاهِیَهُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ»؛ به خدا سوگند که معاویه از من، زیرک‌تر نیست و چنین نیست که از عهده کارهایی که او انجام می‌دهد، برنیایم؛ بلکه من هم می‌توانم همانند او رفتار کنم، اما او خیانت می‌ورزد و کارهای خلاف انجام می‌دهد و این گونه، کار خود را به پیش می‌برد. اگر نبود که این روش‌های غلط (مانند استبداد، هزینه‌کرد پول‌های بیت المال در مسیر سیاست‌های خود و دروغ‌گویی به مردم برای فریفتن آنان) ناپسند است، من زیرک‌ترینِ مردم بودم.

معروف است امویان چنان به مردم، دروغ گفته بودند که وقتی امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) ضربت خورده بودند و این خبر در شهر پیچید، کسی پرسید: مگر علی(علیه‌السلام) نماز می‌خواند و به مسجد می‌رفت؟ حکومتی که بر پایه دروغ، نیرنگ، خلاف و انتساب هر دروغ و تهمتی به مخالف خود برای ساقط کردن او از هستی، شکل گرفته باشد، شیوه معاویه است، اما امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) هرگز حاضر نیستند که این روش را در پیش بگیرند و چنین رفتار کنند. همه کسانی که در تاریخ، بحثی درباره آن حضرت کرده‌اند –چه مسلمان و چه غیرمسلمان- زبان به تمجید و ستایش آن حضرت گشوده‌اند. برای نمونه، «جرج جرداق» یک فرد مسیحی است، اما ایشان را «صوت العدالۀ الانسانیۀ» توصیف می‌کند و می‌گوید: ای‌کاش می‌شد در هر دوره، یک علی می‌داشتیم؛ و چقدر در تاریخ از این جهت، فقیر هستیم که چهره‌هایی همچون علی نداریم!

این شیوه و روش امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) و کاری است که آن حضرت انجام دادند و در تاریخ، ماندگار شد. برخی می‌گویند که معمولاً دوام حکومت‌هایی مانند حکومت حضرت علی(علیه‌السلام) بیش از چند سال نیست، اما اگر معاویه باشد، می‌تواند ده‌ها سال حکومت بکند و تفاوت این دو حکومت، فقط در این جهت است؛ غافل از این‌که هرچه زمان به پیش می‌رود، سیاست‌های امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در دنیا جلوه بیشتری پیدا می‌کند و به آن‌ها احساس نیاز بیشتری شکل می‌گیرد. اگر یک مسؤول در کشوری از دنیای امروز، رفتار و عمل‌کردی خردمندانه انجام داده باشد، آن را به عنوان نقاط مثبت آن کشور و مسؤولینش بر می‌شمرند، اما می‌بینیم این همان چیزی است که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در چهارده قرن پیش، انجام می‌داده و امروز به عنوان یکی از نقاط مثبت آن کشور به شمار می‌رود. در حالی که این رفتارها، عمل‌کردها و سیاست‌ها اموری نیستند که انسان‌ها متوجه نشوند و آن را نفهمند.

چنانکه قبلاً عرض شد، با این‌که قاتل امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را دستگیر کرده بودند، در همان لحظات بیماری و احتضار نیز به یاد او بودند و برای این‌که به او و جریانی که پشت سر او بودند، آسیبی نرسد، مطالبی را فرمودند؛ از جمله این‌که: مبادا به بهانه این ترور، تسویه‌حسابی در جامعه اسلامی، صورت بگیرد. مبادا مردم که الآن از وضعیت من، به‌شدت، عصبانی و ناراحتند، دست به تسویه بزنند و انتقامی از خوارج گرفته شود. لذا فرمودند: همان گونه که او ضربتی زده، صاحبان خون و حقِ انتقام می‌توانند فقط یک ضربه به او بزنند و فرمودند اگر خودم زنده ماندم، خود می‌دانم که با او چه بکنم. این برخوردی بود که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) حتی با قاتل خود داشتند. ما که در زمانه‌ی خودمان شاهد و ناظر هستیم و می‌بینیم که در جوامع اسلامی، چه جنایاتی صورت می‌گیرد، بیشتر از همیشه باید اندوهگین باشیم. ما چهره‌ها و انسان‌های برجسته این‌چنینی را در تاریخ اسلام داشته‌ایم، ولی متأسفانه ما مسلمانان در این وضعیت به سر می‌بریم. ان‌شاءالله خدا گرفتاری‌های مسلمانان را به لطف و کرم خود، برطرف بفرماید.

 

بخش سوم

 

درباره دو جریانی که پس از روی کار آمدن امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) وجود داشتند، سخن گفته شد و گذشت که ابتدائاً با اصحاب جمل و آنگاه با معاویه به مقابله پرداختند. در این جستار ما به مواجهه حضرت امیر(علیه‌السلام) با خوارج می‌پردازیم.

رفتار خوارج با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)

خوارج سومین گروهی بودند که در مقابل امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) ایستادند و با آن حضرت برخورد کردند. قضیه خوارج از همان جریان صفین، آغاز گردید و خوارج شکل گرفتند؛ چراکه وقتی قرآن‌ها را با نقشه عمروعاص بر سر نیزه کردند، گروهی از سپاهیان امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) اعلام کردند که سپاهیان معاویه، خواهان حکمیت قرآنند، ولی ما بنا نداریم در مقابل قرآن بجنگیم؛ پس باید دست از جنگ بکشیم و بین ما و آنان قرآن حاکم باشد. نقشه عمروعاص مؤثر واقع شد و این بخشی از سپاهیان امیرالمؤمنین به این بهانه و به‌تدریج به یک گروه جداگانه تبدیل شدند و عنوان «خوارج» پیدا کردند.

آنان در مقابل حضرت امیر(علیه‌السلام) صف‌آرایی کردند و اجازه ندادند که آن حضرت جنگ را به پایان برسانند و با این‌که غلبه با آن حضرت بود، در پی حرکت این گروه، جنگ متوقف شد. سپس با نقشه‌هایی که سپاهیان معاویه کشیده بودند، سرانجام در حکمیت نیز دخالت کردند و ابوموسی اشعری را جای‌گزین ابن عباس کردند که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) او را به حکمیت بر گزیده بودند. اما چون ابوموسی از درایت کافی برخوردار نبود، طبعاً در مقابل عمروعاص مکار، مغلوب گردید و در نتیجه، خوارج فهمیدند که فریب بزرگی خورده‌اند. این‌ها همه، مقدمه شد که به اشتباه خود اعتراف کردند و از پذیرش حکمیت، پشیمان شدند؛ لذا خود را گناه‌کار و مکلف به توبه دانستند و از آنجا که ارتکاب گناه بزرگ را موجب خروج از دین می‌شمردند و این به عنوان یکی از شعارهای اصلی آنان بود، سبب خروجشان از دین می‌دانستند؛ لذا حتماً باید توبه می‌کردند.

البته ما معتقد به فساد این باوریم؛ چراکه هر انسانی ممکن است در زندگی‌اش مرتکب گناه بشود، ولی این کار، او را از دین خارج نمی‌کند؛ چه بسا سر زدن گناه از انسان حتی بی‌توجهی به خداوند هم نباشد؛ چنانکه در دعاهای مأثوره، از جمله دعای ابوحمزه می‌خوانیم که: اگر ما گناه می‌کنیم، به این دلیل است که می‌دانیم ستار العیوبی و با بندگان خود مدارا می‌کنی؛ نه از این رو که می‌خواهیم در برابر تو بایستیم؛ یعنی اگر در مقابل ما کس دیگری باشد، به اندازه‌ای که به لطف و کرم تو اعتقاد داریم، به لطف و کرم او باورمند نیستیم و چه بسا جلوی او مرتکب خلافی نمی‌شویم. لذا از همین باب که انسان، خدا را غفار و ستار می‌داند، جرأت گناه پیدا می‌کند و این را در دعاها به ما توجه داده‌اند. خوارج با توجه به این باور خود، خود را ملزم به توبه دانستند و به حضرت علی(علیه‌السلام) هم اعلام کردند: شما هم با پذیرش حکمیت، مرتکب گناه شده‌ای و باید توبه بکنی.

مواجهه حضرت علی (علیه‌السلام) با خوارج و روش گفتگو با آنان

در برخورد امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) با این گروه؛ صرف‌نظر از آنچه که در پی آن برای سپاه حضرت پیش آمد، نکات بسیار آموزنده و جالبی برای طول تاریخ بشریت دارد. این گروه در مقابل امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) ایستادند و سخنشان این بود که چون شما حق بودید، نباید مذاکره را می‌پذیرفتید؛ لذا معنای حکمیت به باور خوارج این است که حضرت علی (علیه‌السلام) خود را بر حق نمی‌دانستند؛ پس چرا ما خوارج باید حقانیت او را قبول کنیم؟

حضرت امیر(علیه‌السلام) فرمودند: این برداشت شما غلط است که چون حکمیت را پذیرفته‌ایم، به این معناست که خود را حق نمی‌دانیم. حکمیت، گفتگو و مذاکرات بین دو گروه، به این معنا نیست که ما خود را محق نمی‌دانیم. پیشنهاد گفتگو به این معنا نیست تا اگر حق با طرف مقابل باشد آن را بپذیریم و چنانچه حق با ما بود، آنان قبول بکنند. پذیرش حکمیت به معنای تردید داشتن در حقانیت خود ما نیست. حضرت فرمودند: اساساً دین در جاهای مختلف – حتی خدا در موضع گفتگو – چنین نیست که از ابتدا حق را به جانب خود بدهد و آنگاه پیشنهاد گفتگو بدهد؛ چون این اصلاً با ماهیت گفتگو سازگار نیست. اگر کسی حق را علناً از آنِ خود بداند و معتقد باشد که حق با اوست و طرف مقابل را به بحث، فرا بخواند، معنایش این است که من می‌خواهم حرف خودم را به کرسی بنشانم؛ در حالی که در این فضا، اصلاً گفتگو شکل نمی‌گیرد؛ چون اگر طرف مقابل هم همین دیدگاه خودحق‌پندارانه را داشته باشد، چگونه می‌توان به گفتگو نشست و چه موضوعی برای گفتگو باقی می‌ماند؟

امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) با استناد به چند آیه قرآنی فرمودند که گفتگو باید فضای متفاوتی قرار بگیرد؛ به این شکل که هریک از طرفین، ابتدائاً هیچ موضعی نداشته باشند؛ بلکه پیشنهاد گفتگو بدهند تا بررسی شود که دلائل، آنان را به چه نتیجه‌ای می‌رساند. آنها باید این موضع را داشته باشند که هر چه دلیل، حاصل ‌کند، مورد پذیرش واقع ‌شود. این رویه در همه مباحث علمی نیز جاری است؛ یعنی اگر از ابتدا موضعی اتخاذ شود، هیچ گاه نمی‌توان به حقیقت رسید، بلکه باید در مسیر علمی، حرکت کرد تا طرفین گفتگو به نتیجه برسند.

اگر تعصبی به فکر و نظری باشد و اتفاقاً اگر یک نظر را در آغاز، تأیید و پذیرش شده تلقی کنند، با نگاهی خاص به آن بحث‌ها نگاه می‌شود و نمی‌توان به درستی به مسأله پرداخت؛ چراکه از ابتدا با یک موضوع‌گیری پیشین، وارد بحث شده‌ایم و در چنین شرائطی، سعی می‌شود همه چیز به نفع نظریه پیش‌فرض، توجیه گردد و این در مباحث علمی، یک کار غلط است؛ لذا باید خود را به دلیل سپرد و حتی امکان دارد نتیجه‌ای که در نهایت به دست می‌آید، بر خلاف نظریه‌ای باشد که از پیش، پذیرفته شده. بر این اساس، باید از این نوع حریت در بحث علمی و گفتگو برخوردار باشیم تا اگر حتی در نهایت به نتیجه‌ای خلاف پیش‌فرض رسیدیم، آن را بپذیریم.

حضرت امیر(علیه‌السلام) پرسیدند: ما بالاتریم یا پیغمبر و یا خدا؟ مسلماً در برتری پیغمبر و خدا بحث نیست و اگر در ما شکی دارید، درباره خداوند که مردد نیستید. خداوند در مقابل کفار می‌فرماید: «إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلى‏ هُدىً أَوْ فی‏ ضَلالٍ مُبینٍ»؛ یا ما بر حقیم و یا شما؛ یا ما در گمراهی هستیم یا شما؛ لذا باید با هم گفتگو کنیم و روشن سازیم که کدام یک حق می‌گوییم. این روش نتیجه دادن بحث و گفتگوست نه این‌که موضعی را حق و مسلم بدانیم و آنگاه برای گفتگو دیگری را دعوت کنیم.

بنابراین امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به قرآن استناد می‌کنند. هم به آیه 24 سوره سبا و هم به آیه مباهله. در آیه 24 سوره سبأ خداوند به پیامبر می‌فرماید به آنان بگو که یا ما و یا شما بر طریق هدایت و یا گمراهی هستیم، و در ادامه می‌فرماید: ما از کارهایی که شما کرده‌اید، سؤال نمی‌کنیم پس شما نیز از کارهایی که انجام داده‌ایم، نپرسید؛ یعنی اعمال هر یک از ما به خودش مربوط می‌شود. در مورد مباهله نیز خداوند می‌فرماید به اهل کتاب بگو: «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبینَ»؛ یعنی ما و شما حاضر شویم و بگوییم هرکس دروغ می‌گوید؛ چه ما و چه شما، لعنت خدا بر او باشد. در اینجا هیچ موضعی نمی‌گیرد و نمی‌فرماید که ما بر حقیم؛ لذا شما را لعنت می‌کنیم. با این‌که از جانب خدا و پیامبر است، اما در عین حال، پیشنهاد می‌دهد که ما هر دو دعا کنیم.

بنابر این، مطابق ادبی که در قرآن به ما آموخته شده، اگر قصد داریم با طرف مقابل به بحث و گفتگو بنشینیم، نمی‌توانیم در ابتدا بگوییم که ما بر حقیم و شما بیایید تا ببینیم می‌توانید دلیلی بر حقانیت خود داشته باشید یا نه، و نهایتاً هم باید سخن ما را بپذیرید. این شیوه، یک شیوه نادرست و غلط است. منتها هرچه حضرت امیر(علیه‌السلام) با آنان گفتگو کردند، سودی نبخشید؛ چون آن گروه چنان دچار قشری‌گرائی بودند و فهم و آگاهی‌شان کم بود که متأسفانه متوجه این مطالب نشدند؛ گرچه امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) بارها برایشان بیان کرده بودند.

نگرش عقلانی امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در برابر نگرش قشری‌گرایانه خوارج

این یک خطر جدی بود و اساسا قشری گری و زمینه‌های شکل‌گیری خوارج یکی از آثار حکومت‌های پیشین به شمار می‌رفت که به ایجاد این بخش از جامعه انجامید. خوارج در عین تقدس یا مقدس‌مأبی، چنین می‌اندیشیدند. تقدس آنان به حدی بود که شاید در تاریخ، مانند آنان را کمتر پیدا کنیم. گفته می‌شود که وقتی ابن زیاد می‌خواست غلام یکی از افراد این گروه را بکشد، از او پرسید: ارباب تو چگونه بود؟ پاسخ داد: من از زمانی که به یاد می‌آورم، در خاطر ندارم که یک روز برای او ناهار برده باشم و یا یک شب برایش بستر پهن کرده باشم؛ یعنی همیشه روزه بود و شب‌ها به عبادت می‌پرداخت. کسانی که در این وضعیت بودند که در عبادت و بندگی خدا، روز و شب نمی‌شناختند و حتی حاضر بودند جان خود را در راه خدا بدهند. اگر بخواهیم نمونه‌های امروزین این تفکر را نشان بدهیم، شاید بتوانیم به داعشیان -صرف‌نظر از رندانی که پشت قضیه حضور دارند- اشاره کنیم که با بستن مواد منفجره برای عملیات انتحاری، مدعی هستند که مثلا عصر در بهشت، قرار داریم و باید به بهشت برسیم؛ یعنی کاملاً اطمینان دارد که با انجام عملیات انتحاری به بهشت می‌روند. عبادت این گروه، انسان را از تصور ایستادگی در برابرشان حیرت‌زده می‌کرد؛ لذا امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) گاهی تعابیری تند از این جهت می‌فرمودند و اگر ایشان نبود، کسی را یارای مقابله با آنان نبود.

حضرت در عبارتی عجیب، به این گروه در این حد از تقدس می‌فرمایند شما تیرهایی در دست شیطان هستید: «أَنْتُمْ‏ شِرَارُ النَّاسِ‏ وَ مَنْ رَمَى بِهِ الشَّیْطَانُ مَرَامِیَهُ»؛ شما بدترین مردم، و کسانی هستید که تیرهای شیطان به وسیله شما پرتاب می‌شود؛ از این رو بزرگ‌ترین ضربه‌هایی که در طول تاریخ اسلام، زده شد، به کمک انسان‌هایی با این خصوصیات، وارد آمده است.

قرآن کریم می‌فرماید: « قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»؛ آیا به شما بگوییم که چه کسانی از همه، زیان‌کارترند؟ آنان که اشتباه می‌کنند و نمی‌فهمند، اما گمان می‌کنند که کار درست را انجام می‌دهند؛ یعنی خیال می‌کنند که برای خدا کار می‌کنند، اما نمی‌دانند که برای شیطان، گام بر می‌دارند. این بزرگ‌ترین مصیبتی است که جامعه اسلامی و دین‌داری را گرفتار می‌کند؛ لذا در کلمات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و ائمه اطهار(علیهم‌السلام) بر عقل و عقلانیت، تأکید شده است؛ چنانکه در روایت می‌خوانیم:

«قلت لأبی عبدالله(علیه‌السلام) فلان‏ من‏ عبادته‏ و فضله‏ و دینه کذا و کذا»؛ به امام صادق(علیه‌السلام) عرض کردم: فلانی در عبادت، فضیلت و دین‌داری به حدّ مطلوبی رسیده است و از وضعیت او ستایش کردم، «فقال کیف عقله»؛ حضرت پرسیدند: عقل او چقدر است؟ «قلت لا أدری»؛ این را نمی‌دانم «فقال إن الثواب على قدر العقل»؛ فرمود: ثواب به قدر عقل هر کسی می‌دهند نه به عبادت‌های صوری (این صرف‌نظر از جهات ریایی است که امکان دارد برخی آن را دکانی برای عوام‌فریبی قرار بدهند و در عبادات هم آمده است که به طول سجده‌ها و رکوع‌ها و عبادت‌ها ننگرید؛ بلکه به صدق در گفتار و ادای امانت مردم، نگاه کنید و بسنجید که این دو را رعایت می‌کند یا نه؟) اما برخی هم واقعاً برای خدا کار انجام می‌دهند اما عقلشان کم است.

قرآن در جاهای مختلف به لزوم توجه بیشتر به مسائل دینی و افزایش آگاهی‌ها پرداخته است؛ چنانکه در آیه 108 سوره یوسف به پیامبر فرموده است: «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصیرَهٍ»؛ بگو که من شما را با آگاهی به سوی خدا می‌خوانم و نمی‌خواهم که چشم‌وگوش‌بسته باشید؛ بلکه هدفم این است که با آگاهی حرکت کنید؛ «أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی‏»؛ هم من ‌دوست دارم با بصیرت در این راه قرار بگیرم، و هم هر کس که پیرو من است. من اگر پیامبرم باید شما تابعین و مؤمنین را به این صورت عاقل و آگاه بخواهم. لذا تندروی در امور، با این آیه، هیچ مطابقتی ندارد و ورود و تبعیت افراد با چشم ‌و گوشِ ‌بسته، مطابق این آیه نیست. البته اگر انسان به حقیقت رسید، باید از آن تبعیت بکند، اما تبعیت باید با آگاهی صورت بگیرد نه بدون آن.

برخورداری مخالفان از حقوق اجتماعی در زمامداری حضرت علی (علیه‌السلام)

خوارج با وجود برخوردی که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) با آنها از خود نشان دادند، همچنان بر مواضع خصمانه‌شان پافشاری کردند. پس از آن‌که از شام و جنگ صفین، بازگشتند، وارد کوفه نشدند؛ بلکه در کنار کوفه برای خود، یک منطقه را اختصاص دادند و در آنجا متمرکز شدند و شروع به تمرین و کار کردند. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) هیچ برخوردی با آن‌ها نکرد و مدعی نشد که این گروه، مشغول سازمان‌دهی، تربیت نیرو و راه‌اندازی جریان هستند؛ با وجود اینکه مشغول تمرین‌های نظامی بودند.

گاهی نیز برخی از آنان را دستگیر می‌کردند و به خدمت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌آوردند و می‌گفتند: هدف آنان برخورد نظامی و جنگ با شماست. حضرت در تعبیری فرمودند: این‌ها سه حق به گردن ما دارند و ما به عنوان حکومت باید این حقوق را رعایت کنیم. نباید گروهی را که مخالف حکومت ما باشد، از روی زمین برداریم، بلکه باید حقوقشان را رعایت کنیم. حضرت این را برای طول تاریخ می‌فرمایند:

  • می‌توانند از مساجد ما استفاده کنند. حضرت «مسجد» را به عنوان یکی از مصادیق اماکن عمومی، بیان می‌کنند؛ چون در آن زمان، اماکن عمومی خاصی مثل پارک وجود نداشت، بلکه تنها جایی که جنبه عمومی داشت و همه مردم می‌توانستند آزادانه از آن استفاده ببرند، مسجد بود. لذا حضرت می‌فرماید این گروه می‌توانند به مساجد بیایند و کسی حق ندارد به جرم این‌که یک گروه مخالفند، از حضورشان در مساجد و نماز خواندن در آن، جلوگیری کند. حتی این گروه به مسجد می‌آمدند و جماعت‌های مجزا به راه می‌انداختند؛ یعنی جماعت رسمی مسجد را قبول نداشتند و جماعتی دیگر تشکیل می‌دادند و هیچ کس متعرض آنان نمی‌شد و امام(علیه‌السلام) نیز اجازه ندادند با آن‌ها برخوردی صورت بگیرد.
  • بیت المال به این‌ها نیز تعلق دارد. بنابر این، وقتی بیت المال در بین مردم، تقسیم می‌شود، به این‌ها هم باید مانند بقیه داده شود؛ نه این‌که به عنوان یک گروه مخالف، از تمام حقوق اقتصادی خود در جامعه، محروم گردند.
  • تا اسلحه به دست نگرفته‌اند و با ما وارد نبرد نشده‌اند، حق هیچ گونه برخوردی با آنان نداریم، اما وقتی که به حرکت مسلحانه، دست زدند و در برابر بقیه به جنگ ایستادند، می‌توانیم با آن‌ها مقابله کنیم. البته امام در تمام میدان‌هایی که حضور داشتند، هرگز آغازگر جنگ نبودند بلکه شروع جنگ از طرف مقابل، صورت می‌گرفت.

پس از آن‌که حکمیت به نتیجه نرسید، امیرالمؤمنین به آماده‌سازی مردم برای جنگ با معاویه پرداختند. برای ایشان خبر آوردند که خوارج یکی از صحابه پیامبر به نام «خباب بن ارت» را کشته‌اند؛ همسر باردارش را نیز کشته‌اند و بچه در رحم او را بیرون آورده‌اند و به قتل رسانده‌اند. بعد از این جنایت چون امنیت جامعه را به هم زده بودند، حضرت امیر(علیه‌السلام) باید با آنان برخورد می‌کرد؛ لذا در مقابل آنان قرار گرفتند و دستور دادند که ابتدائاً این عباس برای مذاکره با آنان برود. ابن عباس نیز رفت و پس از مدتی به نتیجه نرسید؛ لذا حضرت امیر(علیه‌السلام) خود وارد گفتگو شدند و سپاه حضرت به مدت چند ماه در مقابل آنان ایستاده بودند و هیچ اقدام نظامی نمی‌کردند؛ بلکه فقط تمام تلاششان بر این بود که این گروه را آگاه سازند. البته از یک جهت هم موفق شدند؛ چنانکه گفته می‌شود جمعیت این گروه که به دوازده‌هزار تن می‌رسید، پس از تلاش‌های حضرت، به چهار‌هزار تن رسید؛ یعنی هشت‌هزار تن از این گروه، فاصله گرفتند که رقم مورد توجهی بود.

امام(علیه‌السلام) نیز نمی‌خواستند کسی کشته شود، بلکه تمام سعی خود را به کار بردند تا حد امکان، از کشته شدن افراد، جلوگیری شود. پس از این مدت، آنان آغازگر جنگ شدند و حضرت نیز دستور دفاع دادند. البته نبرد با ایشان کار سختی نبود و پیش‌بینی حضرت از پیروزی نیز به حقیقت پیوست؛ گرچه پیش از این، منجمی از شکست حضرت در این جنگ به دلیل وضعیت قمر در عقرب، پیش‌گوئی کرده بود اما حضرت فرمودند که ما در این جنگ، پیروزیم و اعلام کردند که در این نبرد، از سپاه ما کمتر از تعداد انگشتان دست، کشته می‌شوند و از طرف مقابل نیز کمتر از تعداد انگشتان دست، باقی می‌مانند.

اینجاست که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) پس از آن‌که تمام مقدمات را برای توجه و هدیت آنان به کار گرفتند و حتی حقوق آنان را کاملاً رعایت کردند، دستور دادند که باید در برابرشان دفاع و با آنان برخورد کرد. حضرت(علیه‌السلام) درباره خوارج فرمودند: «ان سکتوا ترکنهم»؛ اگر ساکت بشوند و اقدامی نکنند، ما نیز با آنان کاری نداریم «و ان تکلّموا حاججناهم»؛ اگر هم بخواهند سخن بگویند، ما با آنان بحث می‌کنیم «و ان افسدوا قاتلناهم»؛ آری اگر بخواهند فساد بکنند، با آنان برخورد می‌کنیم. پس برخورد فیزیکی و جنگ، مرحله آخر اقدام است.

البته قصه‌های مختلفی از برخوردها نیز نقل شده است؛ از جمله این‌که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) مشغول نماز در مسجد بودند که یکی از این گروه در آنجا ایستاد و هنگامی که حضرت(علیه‌السلام) سوره را قرائت می‌کرد، شروع به خواندن قرآن کرد و این آیه شریفه را می‌خواند: «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرین»؛ ای پیامبر، اگر تو هم مشرک بشوی، تمام اعمالت باطل می‌شود، در حالی که به حضرت علی(علیه‌السلام) اشاره می‌کرد که درست است که انسان خوبی بودی، ولی خدا به پیامبر هم می‌فرماید که اگر مشرک بشوی، تمام اعمالت بر باد است. بنابر این، شما نیز از این قضیه، مصون نیستید. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به احترام تلاوت قرآن، سکوت می‌کردند و بعد از آن‌که قرائت آن خارجی، تمام می‌شد، قرائت نماز خود را ادامه می‌دادند.

گاهی نیز خوارج تعابیری بسیار تند به کار می‌برند که موجب عصبانیت شدید اصحاب می‌شد؛ لذا آنان را دستگیر می‌کردند و به نزد حضرت می‌آوردند، اما ایشان می‌فرمودند: کاری انجام نداده، بلکه سخنی گفته؛ لذا او را آزاد کنید. اگر هم قصد مقابله به مثل دارید، هر چند که کار درستی نیست، اما می‌توانید سخنی تند به او بگویید، اما فراتر از آن نمی‌توانید اقدامی بکنید و مثلا او را به جرم اهانت، زندانی یا شکنجه کنید و یا بکشید.

متأسفانه این گروه که شاید بیشترین اندوه و دغدغه امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در مورد همین‌ها بود، به نام دین و با علاقه به دین – اما دینی که به‌درستی نشناخته بودند- در مقابل دین، قرار گرفتند و با دین، مبارزه کردند و امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) از این جهت، از وضعیت پیش‌آمده، ناراضی بودند.

نقل می‌کنند خوارج که با حضرت، دشمنی بسیاری پیدا کرده بودند، در گفتگوهای خصوصی در میان خودشان می‌گفتند که: سرانجام، علی(علیه‌السلام) را می‌کشیم. برخی از آنان را به خدمت حضرت می‌آوردند و می‌گفتند: یا علی، این شخص اظهار داشته که قصد کشتن شما را دارد. حضرت می‌فرمودند: او هنوز مرا نکشته است؛ و من نمی‌توانم قصاص قبل از جنایت بکنم. او را رها کنید تا به دنبال کار خود برود. در مورد ابن ملجم نیز اگر کسانی به امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) اطلاع داده بودند که تصمیم به قتل دارد، حضرت هیچ ترتیب اثری نمی‌دادند.

بعد از آن‌که در صبح روز نوزدهم ماه رمضان، مورد ضربت ابن ملجم قرار گرفتند و مردم نیز ابن ملجم را دستگیر و در جایی، حبس کردند، وقتی برای بهبود زخم امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) شیر می‌آوردند، حضرت پرسیدند: آیا برای ابن ملجم هم شیر برده‌اید یا نه؟ یعنی ابتدائاً در اندیشه او و رسیدگی به او بودند. چون اسیر شده بود، باید حقوقش را رعایت بکنند. آنگاه فرمودند: اگر خودم زنده ماندم، خود می‌دانم که با او چه بکنم؛ اما چنانچه کشته شدم، چون او یک ضربت زده، شما در قصاص می‌توانید تنها یک ضربت به او بزنید نه بیشتر. مبادا برای کشته شدن من، افرادی دیگری هم کشته بشوند. از جریانی که به عنوان «خوارج» شناخته می‌شد و با حضرت، درگیر شده بودند، گرچه تعداد چندانی نمانده بودند، اما شماری از آنان هنوز وجود داشتند؛ لذا حضرت نگران بودند که در پی کشته شدن ایشان، احتمال می‌رود به آن‌ها آسیب برسد و مورد هجوم قرار بگیرند و کشته بشوند؛ لذا بسیار توصیه می‌کردند که مبادا کسی متعرض آنان گردد.

 

*دکتر سیدابوالفضل موسویان (متولد ۱۳۳۴، مشهد) استادیار دپارتمان الهیات دانشگاه مفید است. ایشان کارشناسی ارشد «فقه و مبانی حقوق اسلامی» (۱۳۷۹) و دکتری «فقه و مبانی حقوق اسلامی» را در حوزه علمیه قم (۱۳۸۴) گذرانده‌اند. ایشان همچنین دروس حوزوی را از همان دروان نوجوانی آغاز و سال‌ها در دروس خارج فقه و اصول، اخلاق و فلسفه شرکت نموده‌اند.
انتخاب کتاب «دین و آزادی» به‌عنوان کتاب شایسته تقدیر سال از سوی وزارت ارشاد در سال ۱۳۹۰ از جمله افتخارات ایشان است.
مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.