
قدرتِ فرادست چگونه غایب میشود؟
بهمناسبت* نقد یادداشت «ایران چگونه نابود میشود؟»
علی سلطانی در یادداشت پیشرو، با عبور از چارچوب فوکوییِ طاها پارسا دربارهٔ تسلط زبانِ حکومت بر ذهنیت جامعه، نشان میدهد که چرا نقدهای روشنفکری ایرانی از «تهیشدن واژهها» خود در دام سکوت دربارهٔ نقش قدرتهای جهانیِ معناساز گرفتارند. از بیانیههای تحریم تا مطالبهٔ نظارت «نهادهای مستقل بینالمللی»، ردپای این «غیبت تحلیلی» آشکار است؛ غیبتی که نهتنها گفتمان انتقادی را ناتوان میکند، بلکه مرزهای اندیشه را نیز در جغرافیای تنگ ایران محبوس میسازد.
علی سلطانی: نویسندهٔ گرامی، طاها پارسا، با بهرهگرفتن از چارچوب تحلیلیِ آشنای فوکو در نسبت بین «نظام دانش» و «قدرت»، در نقد جمهوری اسلامی از ساختار سیاسیِ ایران فراتر میرود و نظام معنایی و گفتمانیِ آن را نقد میکند؛ جایی که به نظر او قدرت با تعریف واژهها و مرزهای مفاهیم، با کنترل و دستکاری زبان، ذهنها را هم کنترل میکند. به بیان او گسترهٔ این تسلط تا آنجاست که حتی منتقدان و مخالفان هم درگیر این فضای محدود و نحیف زبانی میشوند و «در دایرهٔ واژههای آلوده» میچرخند و به جای فشارآوردن به مرزهای زبان با تفکری آزاد و جسورانه، در محدودهٔ تعریفهای مجاز و مختل و مسخشده، همان گفتمانِ اعمالشدهٔ نظام سیاسی را بهنوعی تکرار میکنند. به نظر پارسا واژهها و مفاهیم در گام اول سرکوب و سپس بیمحتوا و تحریف میشوند، در نهایت نیز مرزهایی برایشان تعیین میشود که به پوکشدن مفهوم میانجامد. فرجام این وضعیت نیز به دید او «امتناع تفکر است و انحطاط جامعه». نمونهٔ عینی این نقد گفتمانی/معنایی که به نظر پارسا «تکرار جمهوری اسلامی» از زبان منتقدانش است، بیانیهٔ تحریم ۴۵۰ نفرهٔ «رسانه ایراناینترنشنال» است. ایشان در یادداشت دیگری هم این بیانیه را نقد کرده است.
من فرض را بر پذیرش دربست تحلیلِ فوکوییِ پارسا از کنترل زبانی/معنایی قدرت سیاسی حاکم بر ایران میگذارم. با قبول این فرض میخواهم گام اصلی را بردارم و مدعی شوم که نقد او به منزلهٔ یک نمونه از چنین نقدهای شایعی، دروننگر است و خودش از همان اشکالی رنج میبرد که به آن اشاره میکند! منظورم از «دروننگری» این است که چشمانداز تماشا و تحلیل این دست نقدها اسیر در مرزهای ایران است و از قضا به معنایی کاملاً متفاوت از آنچه پارسا به آن اشاره میکند، متأثر از جمهوریاسلامی است. اما نه در اطاعت مستقیم، که در «اطاعت معکوس».
اجازه بدهید از پارهٔ «قدرت» آغاز کنیم. پیشفرض نویسندهٔ یادداشت «ایران چگونه نابود میشود؟» این است که یگانه قدرقدرت حاکم بر نظام معنایی و زبانیِ ایرانیان، نظام معناییِ قدرت سیاسیِ مستقر در مرزهای ایران است. در این نگاه هیچ قدرت دیگری حاکم بر ذهن و زبان ایرانیان، حتی در نزد مخالفان نظام سیاسی، نقشآفرین نیست. «قدرتِ» فوکویی این یادداشت و بسیاری از کنشگران سیاسیِ منتقد ایرانی، ممنوعالخروج است! یعنی پا از ایران فراتر نمیگذارد و بسیار بومی است. قدرت در این نگاه «Zoom In» فهمیده میشود و نگاه «Zoom Out» به قدرتهای فرادستتر و معناسازتر، بهکل غایب است. به این غیبت مهم حتماً برخواهم گشت.
ایران و جهان در این نگاه صرفاً از درون فهمیده میشود؛ در خلأ. گویی ایران جزیرهای است خودبنیاد و گسسته از جهان. بدیهی است که این دورننگری حتی با وجود مخالفت تند با نظم سیاسیِ فعلی، نظام سیاسی را قدرقدرت میداند، بر صدر امور مینشاند، معناساختن و گفتمانپروردن را به او منحصر میکند و ذهن و زبان افراد را یکسره در زیر بیرقِ تأثیر او میفهمد. عین منطقی که بر یادداشت مدنظر ما حاکم است. عین منطقی که بر بسیاری از تحلیلها و بیانیهها و گفتارهای مخالفان جمهوری اسلامی حاکم است. ناسازگاری این تصور و تجویز آنجاست که در نزد بخش بزرگی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی، این نظام ضعیف و مختل و شلخته است، اما در وقت تحلیل، قدرقدرت است و همهٔ پدیدههای عالم از غرب تا شرق به ارادهٔ او محقق میشوند. گویی هیچ بازیگر فرادست یا همدستی در جهان وجود ندارد. البته مسلم است که به سیاق اپوزیسیونگری، از نظر این گروه فجایع و مصیبتهای عالم به ارادهٔ مطلق جمهوری اسلامی آغاز شده و نه خوبیهایش. (در اینجا مدعی نیستم که طاها پارسا در یادداشت مدنظر به چنین امری اشاره دارد، سخن از سایرینی است که چنین میاندیشند.)
حال اگر Zoom Out کنیم، ارتباط فوکوییِ بین نظام دانش و قدرت را چطور میبینیم؟ اگر حکم ممنوعالخروجیِ فوکو را در این دست تحلیلها لغو کنیم، و اجازه دهیم چارچوب تحلیلی او از ایران خارج شود، کدام قدرتِ فرادست «با تثبیت مفاهیم و ترسیم مرزهای معنایی» بر زبان و معنا تسلط مییابد؟ در این منظر جدید احتمالاً خواهیم دید که جهان «قدرت»های دانشآفرین و معناسازتری، فراتر از قدرت جمهوری اسلامی هم دارد؛ قدرتهایی که با توان بیشتر، تکنولوژی گستردهتر، نهادهای «سراسربینتر»[1]، رسانههای مسلطتر، تاریخ استعماریتر، تشنگی و توان افزونتری برای تعریف واژگان و حکمرانی بر ذهنها دارند. احتمالاً تأیید خواهیم کرد که آنچه فوکو از تسلط قدرت و چیرهدستیِ آن بر نظام دانش و معنا میگوید، بسی بیشتر در این قدرتهای فرادست حاضر است تا نظام سیاسی حاکم بر ایران با هزار مسئله و تنش و تهدید و ناکارآمدی. اما چرا در تحلیل طاها پارسا و امثال آن، هیچ ردی از اشاره و نقد گفتمان نظم جهانی نمیبینیم؟ اصلیترین نقطهٔ تحلیل اینجاست. گفته بودم که به این غیبت برمیگردم. حال که دوست و نویسندهٔ محترمِ یادداشت، بیانیهٔ ۴۵۰ نفرهٔ تحریم ایراناینترنشنال را (که بنده هم از امضاکنندگان آن بودهام) مثال انتقادیِ خود برای یادداشت برگزیده، من هم بیانیهٔ ۱۷ نفرهٔ بخشی از اپوزیسون ایرانی را مثال میگیرم، که سخنم روشنتر شود.
در بیانیهٔ ۱۷ نفرهٔ اخیر بخشی از اپوزیسیون ایرانی که با عنوان «نگران سرنوشت ایرانیم» منتشر شده، اشارهای بس مهم وجود دارد. نویسندگان خواهان برگزاری رفراندوم آزاد و شفاف «با نظارت نهادهای مستقل بینالمللی» هستند. به گیومه دقت بفرمایید: «نهادهای مستقل بینالمللی». اپوزیسیون کنشگر ایرانی گویی در سیارهای دیگر میزید. انگار نه انگار دو سال است که یکایک آن نهادهایی که از آنان نظارت بر رفراندوم داخلی را میخواهد، بیآبرو و مضحکه شدهاند. انگار نه انگار نهادهای بینالمللی پشیزی نتوانستهاند جلوی اولین نسلکشیِ آنلاین تاریخ بشریت را بگیرند و در این روزها ننگ گرسنهکشی نزدیک به دومیلیون انسان را مانع شوند. چرا؟ با همان تحلیل فوکویی باید بگوییم، نظام معنا و زبان به دست قدرتِ فرادست چنان چیده شده، ساعتِ واژهها و معانی و اندیشه چنان تنظیم شده، که کنشگر ایرانی واقعیتهای بدیهی را هم نمیبیند، یا کم میبیند و به زبان نمیآورد. با شعبدهٔ آن قدرت فرادست، کنشگر ایرانی وضعیت خود، جهان و نظام معنایی را فقط از قفس تنگِ درون میبیند. البته نه در پذیرش نظام معناییِ ساختهوپرداختهٔ نظم سیاسی داخلی (مطابق آنچه پارسا تبیین میکند)، که فقط در نفی و ستیز با نظام مستقر و گفتمان قدرت و واژگان و نظام معناییاش (مطابق آنچه من «اطاعت معکوس»[2] مینامم). و در این بین اصلاً مهم نیست چقدر این دست معانی و گفتمانهای داخلی مطابق واقعیتهای جهانی و فراایرانی و فراجمهوریاسلامیاند.
به سخن اصلی برگردم و دامن سخن برچینم. مدعی شدم تحلیل طاها پارسا از همان اشکالی رنج میبرد که بدان اشاره میکند. حال صریح میتوانم بگویم: در آنچه نزد ایشان و همفکران ایشان از قدرت و نظام معنا (دانش) فهم و تبیین میشود، از نظام معناییِ قدرتِ فرادستتر آشکارا متأثر است. نشانهاش؟ کمبینایی یا نابینایی در دیدن قدرتِ همان فرادستترِ جهانی، در شکلدهی به ساختار زبانی و معناییِ ما. و مهمتر از آن، غیبت ابراز زبانی این فهم از قدرتِ فرادستتر، در گفتمان روشنفکری و کنشگری سیاسیِ ایرانی. بسیاری از کنشگران اپوزیسیون ایرانی سالها در خارج از ایران زندگی میکنند. بسیاری از داخلیهایشان هم از قضا شدت تأثیرپذیریِ کمی از گفتمان قدرت سیاسیِ داخل دارند و ذهن و زبان و اندیشهشان محدود به تبلیغات آن نیست. با این حال به معنایی دیگر همچنان «ذهن» و «زبان» آنان در درون ایران اسیر است؛ به این معنا که در نزد آنان کمتر ردّی از نقد معانیِ مسخ و مختلشده از سوی قدرت فرادستتر و سلطهجوترِ جهانی دیده میشود. اگر پای فوکو را باز به قصه باز کنیم، باید بگوییم که نقدنکردن گفتمانِ قدرت فرادستتر جهانی، به اکسیر قدرت و نظام معرفتِ این نظم جهانی رخ داده است؛ یعنی این قدرت چنان نظام معرفتی را سامان داده، که جز در نزد اقلیتی از کنشگران ایرانی و نیز دیگر ساکنان جنوب جهانی، فرادستان جهان هیچ سهمی در وضعیت فعلی این کنشگران ندارند و از ذهن و زبان آنان غایباند.
مثلاً برای کنشگر ایرانی، حتی پس از تجربهٔ کودتای ۲۸ مرداد، حتی پس از خروج غیرقانونی ترامپ از برجام، حتی پس از غزه، حتی پس از تجاوز غیرقانونیِ قدرتهای فرادست به ایران در وسط مذاکرات، حتی پس از شرحهشرحهکردن سوریهٔ جولانی به دست همان قدرت فرادست، ننگ است که از «نظام معناییِ» استعمار نو یا مطالعات «پسااستعمار» سخن بگوید. برای کنشگر ایرانی مُد نیست که «بیمحتواشدن واژه» و «مرزگذاری استعماری بر مفاهیمی» مثل «تروریسم»، «دفاع مشروع»، «حملهٔ پیشدستانه»، «بنیادگرایی»، «نسلکشی» و… را همچون نقد بیمحتواسازیِ واژههایی چون «ضدانقلاب»، «منافق»، «فتنهگر»، «نفوذی»، «برانداز»، «اغتشاشگر»، «تجزیهطلب»… ابراز کند. هویت این کنشگران بیش از همه در پرهیز از آن چیزی است که آنها را شبیه به نظام سیاسی مستقر کند (اطاعت معکوس) و نقد قدرت فرادستِ جهانی در تهیکردن واژهها و مفاهیم از این دست است. از قضا در اینجاست که در شکلی فراگیر و عمیقتر، مرزهای زبان کنترل شده، واژهها تهی شدهاند، وضعیت زبانی مختل شده، تفکر ممتنع گشته و اندیشه از مرزهای این زبانِ ویران و ایران فراتر نمیرود.[3] از قضا دقیقاً در اینجاست که کنشگر ایرانی حرف میزند، کنش میکند، اما در حقیقت کاری نمیکند، چون از نهادهای سابقاً موجودِ بینالمللیِ مستقل طلب نظارت بر رفراندوم دارد! چون در تحلیل وضعیت خود، یکسره عوامل را در درون خود میشناسد و میجوید. غیبت محض نقد و حتی اشاره به سایهٔ فراگیرتر این قدرتِ فرادست و تأثیر بیشترش بر نظام معرفت، در یادداشتهای دروننگری مثل «ایران چگونه نابود میشود؟»، خود نشان مهمی است از دچاربودن به اشکالی که این یادداشت خودش به آن اشاره دارد.
* در یادداشت زمانی که از «او» و «کنشگر اپوزیسیون ایرانی» استفاده میکنم، لزوماً به جناب طاها پارسا، نویسندهٔ محترم یادداشت «ایران چگونه نابود میشود؟» اشاره ندارم. به همین دلیل است که در مطلع یادداشت، از واژهٔ «بهمناسبت» استفاده میکنم. برای من یادداشت ایشان مناسبت و فرصتی است که نقد عامتری را مطرح کنم.
ارجاعات:
[1] Panopticon. اصطلاح مشهور فوکو در توصیف نهاد زندانهای مدرن
[2] کوتاه آنکه، برای بخش درخورتوجهی از اپوزیسیون ایرانی، حقیقت هر آن چیزی است که ضدّ جمهوری اسلامی باشد. مهم نیست شواهد عینی یا استدلالهای معرفتی چقدر به نفع یا ضدّ موضوع است. دشمنِ دشمن ساختار سیاسی، دوست اوست. یا دستکم به سبب دشمن مشترک، غلظت دشمنی با او کم است. ولو مثلاًً دولت اسرائیل با آن کارنامه مششع باشد. خلاصه، عیار شناخت و راهنمای عملی ، هویت سیاسی و فکری در زندگی، رد هر آن چیزی است که در سمت جمهوری اسلامی است و قبول یا تساهل با هر آن چیزی که ضد نظام است. رانهٔ این رفتار بیش از همه کینه و خشمِ سیاسی است و نه وسواس معرفتی و نقادیِ فراگیر.
[3] ممکن است اشکال شود که این اشارهها چه ربطی به وضعیت داخلیِ ایرانیِ خسته و نومیدِ امروز دارد. اصل چنین پرسشی خودش از شاهد مثالهای «غیبت قدرت فرادست» در ذهن ما و در امتداد همان دروننگری و امتناع اندیشه در فضای مختل زبانی است. وقتی میگوییم قدرتِ فرادست، این واژه معنا دارد؛ یعنی آثار و نتایج اِعمال قدرت فرادست، بر وضعیت قدرتِ فرودستتر (قدرت مستقر در ایران و مردم ایران)، بسیار اثرگذار است. چند مثال سیاسی ملموس میآورم. از کودتای ۲۸ مرداد گرفته تا محور شرارت نامیدن ایران با وجود همکاری در افغانستان در دوران تنشزای خاتمی تا خروج غیرقانونی از برجام و تضعیف میانهروها در ایران با آن و … .
با تشکر از دینآنلاین که امکان نقد و بررسی نگاههای مختلف را فراهم میکند، نقد قدرت جهانی لازم است، اما نه تا جایی که همه امید و امکان تحول درونی و بهرهبرداری از دستاوردهای تمدنی و نهادهای فراملی را نفی کند. باید ضمن نقد، برای کنش و پیشرفت داخلی و جهانی نسخهای عملی ارائه کرد ـ و نه گریز بیپایان از مسئولیت یا پناه بردن به نسبیگرایی بیعمل.