
علم تأویل، شرطِ لازمِ فقه اجتماعی
محمدتقی سهرابیفر، استاد درس خارج حوزه علمیه قم، در این نوشتار هشدار میدهد: فقه اجتماعی بدون اشراف بر تأویلِ قرآن، جامعه را به پرتگاه جنگ دائمی و تضییع حقوق بشر میکشاند! سهرابیفر با استناد به المیزان علامه طباطبایی اثبات میکند که تأویل – بهمثابه حقیقت عینیِ نهفته در پسِ آیات – تنها در انحصار خداوند و راسخان در علم (اهلبیت عصمت) است. این نوشتار با کشف پیوند حیاتیِ میان «تغییر مصالح اجتماعی» و «تغییر احکام فقهی»، چاره عصر حاضر را پایبندی به مسلّمات اجماعی و عقلانی میداند و هرگونه اجرای فقهِ اجتماعیِ فراتر از این چارچوب را ناممکن و خطرافکن میخواند.
مقدمه
- قران کتابی است دارایِ تأویل و دینباورانِ امروزیِ دور افتاده از عصر تنزیل، بیشترین نیاز را به علمِ تأویل دارند و قران با صراحت اعلان میکند که علمِ تأویل در انحصارِ خداوند و راسخان (استواران) در علم است.[1]
- واژه «تأویل» از کلماتِ کلیدیِ قران است که با گذر زمان در میان احادیث و کُتُبِ دینی معنایی متفاوت پیدا کرده و در نتیجه معنایِ قرانی، و پیامدِ مهمِ آن نادیده گرفته شده است.[2] علامه طباطبائی این تغییر معنا را گوشزد میکند. تحقیق حاضر تلاش میکند معنایِ تأویلِ قرانی و نتیجه مهمِ آن در فقه اجتماعی را بیان کند.
- با همه تلاشی که نگارنده در ساده سازی و روان سازیِ متن کرده، به دلیل تخصصی بودنِ سطح مقاله، مخاطبِ گرامی نیازمندِ حوصله بیشتر است.
معنای تأویل
«تأویل» در منابعِ لغوی و دینی، نکته مقابلِ معنایِ «تنزیل» [3] است. «تأویل» با گذر کردن از ظاهرِ لفظ، مقصدِ نهاییِ یک سخن یا یک فعل را آشکار میسازد.[4]
با استفاده از تفسیر المیزان، چهار بندِ زیر بیانگرِ تأویلِ قرانی است:
- واقعیّت و حقیقتِ هر سخن و هر کاری، تأویلِ آن است [5] برای مثال:
الف) طبقِ بیان قران، تأویلِ رؤیایِ سجده کردنِ یازده ستاره و خورشید و ماه بر یوسف (ع)،[6] سجده برادران و پدر و مادرِ یوسف (ع) بر یوسف در دنیایِ بیداری بود.[7]
ب) تأویلِ آیاتِ معاد، وقوعِ آنها در جهان آخرت است [8]
- تأویلِ احکامِ دین، مصالح و مفاسد بهمراهِ شرائطی خاص است که در عالمِ واقع تحقق مییابد برای مثال تأویلِ وجوبِ نماز همان نورانیّتِ معنویِ حاصل از آن است که سببِ دور شدن انسان از زشتیها میشود.[9]
- همه آیات قران دارایِ تأویل است. حکمتها، موعظهها و احکام، و نیز محکمات و متشابهاتِ قران، همه با استناد به تأویلِ آنها (حقایقِ عینیِ آنها) بیان شدهاند.[10]
- این حقایق از سنخِِ الفاظ و معانیِ الفاظ نیست. نسبت این «تأویل – حقیقتِ عینی» با قرانِ موجود، نسبت روح به جسد و یا نسبت ممثَّل به مَثَل است و به همین دلیل از دسترسِ فهمِ بشرِ عادی دور است.[11] برای مثال ضرب المثلی در نظر بگیرید مانندِ «هر که بامش بیش برفش بیشتر» این عبارت گرچه از لحاظ دلالتِ لفظی، یک معنا بیشتر ندارد، اما در طول تاریخ هزاران واقعه بی برف و بی بام رخ داده که میتوانست بر این ضرب المثل تطبیق داده شود. نکته اشتراکیِ آن همه وقایعِ قابلِ انطباق بر این ضرب المثل، تأویلِ این ضرب المثل است.[12]
- تأویل یا همان حقیقتِ قران، کتابی مکنون است که از هر گونه تغییر، حتی تغییری که با تصرفِ ذهنِ بشری باشد، محفوظ است [13]
علامه طباطبائی معتقد است که در همه جایِ قران، «تأویل» تنها در همین معنا بکار رفته است [14]
اهمیت تأویل
در اهمیت تأویل دو شاهد از قران عرض میکنم:
یک) خداوند در قران طیِ حکمی قاطع دستور میدهد که با کافران بجنگید تا فتنهای بر جای نماند و دین (حاکمیت) یکسره از آنِ خدا باشد. [15] این آیه با همین معنایِ ظاهری خود و بدونِ آگاهی از تأویلِ آن، جنگ با کافران تا روزِ حاکمیت مطلق خداوند را واجب میکند و لازمه عمل به ظاهرِ این آیه جنگِ دائمی مسلمانان است. اما عالمان به تأویلِ قران خبر دادهاند که تأویل و تحققِ عینیِ این آیه مربوط به زمانی خاص است[16] ملاحظه میکنید که تنها در همین یک نمونه، آگاه نبودن به تأویلِ یک آیه مسیر مسلمانان را به پرتگاهِ جنگ دائمی سوق میدهد.
دو) پیامبرِ بزرگی همچون موسی (ع) بدونِ علم به تأویلِ کارهایِ خضر (ع)، دچار اشتباه میشود و کارهایی او را برنمی تابد.[17]
نتیجه اینکه باورهایِ اجتماعیِ برخاسته از قران بدونِ علم به تأویلِ آیات، میتواند دین و منافعِ مردم را با خطر جدّی مواجه کند.
آیا انسانها از علم تأویل برخوردارند؟
آیا علمِ تأویل به معنایی که در قران بکار رفته[18]، برای غیر خداوند ممکن است؟ بسیاری از پیشینیان و نیز مذهب حنفی، علم تأویل را منحصر در خداوند میدانند اما گروهی دیگر از جمله شیعیان، راسخانِ درعلم (استواران درعلم) را نیز برخوردار از این علم دانستهاند. [19] علامه طباطبائی با استناد به آیاتِ متعدد، پیامبر (ص) و اهل بیتِ (ع) او را راسخان درعلم معرفی میکند.
طبقِ برخی آیات، حقیقتِ قران (کتاب مکنون)، و فهم و علمِ آن در انحصارِ پاک شدگان (مُطَهّرین) است. [20] «طهارت» در قران مربوط به قلب، و قلب در قران مرکزِ اعتقاد و اراده است. از اینرو طهارتِ قلب یعنی پاکیِ باورها و ارادهها و این پاکی یعنی ثابت قدم بودن در معارفِ حق و دور بودن از هوای نفس. علامه طباطبائی تقریباً با چنین استدلالِ منظمی، اهل بیت پیامبر (ص) را که در قران از طهارتِ ویژه آنان خبر داده شده، همان راسخان درعلم معرفی میکند و بدین نحو، بهره مندیِ آنان ازعلمِ تأویل را معتقد میشود.[21] در احادیث هم اهل بیت (ع) راسخان در علم معرفی شدهاند [22] در برخی احادیث معیارِ تشخیصِ راسخان درعلم بیان شده: «کسی که علمِ او دچار اختلاف نشود»[23] بدیهی است که این معیار در اختیارِ افرادِ عادی نیست. حدیثی دیگر میگوید خداوند علم تأویل را تنها در اختیارِ اهل بیت (ع) قرار داد تا کسانی که بر مَسندِ پیامبر (ص) نشستند مجبور به مراجعه به اهل بیت (ع) باشند.[24]
خلاصه اینکه طبقِ بیان علامه طباطبائی، برخلافِ بسیاری از پیشینیان و بر خلافِ پیروانِ ابوحنیفه که تنها خداوند را عالم به علمِ تأویل میدانند، اهل بیت (ع) نیز از این علم برخوردارند.
فقه اجتماعی بدونِ علمِ تأویل
بخشی از تأویلِ قرانی مربوط به احکامِ شرعی است. فقیهان نیز بر این باورند که همه احکامِ شرعی در پشت سر خود، ملاکها و غایات و اهدافی دارد چرا که خداوندِ حکیم بدونِ علت و هدف، حکم شرعی صادر نمیکند. برخی این نظر را مورد اتفاقِ فقیهان دانستهاند[25] اما مشکل بزرگ آنست که غیرِمعصومان (ع) دسترسی به تأویلِ احکام شرعی ندارند.
احکامِ شرعی مبتنی بر تأویلاند و مجموعهای از علتها، سبب شده تا شارعِِ حکیم، حُکمِ وجوب یا حرمت را صادر کند. اگر تغییری در علّتها رخ دهد، حکم نیز تغییر پیدا میکند [26] به تعبیر علامه طباطبائی معروفها و منکَرها حاصلِ حُسن و قُبح، و شرائطِ زمانی، مکانی، عادات و رسوم هستند و این علتِ ترکیبی، تأویلِ آن معروف یا منکر است و با تغییرِ شرائطِ اجتماعی، ناگزیر آن تأویل (حقیقتِ موردِ استنادِ معروف یا منکر) نیز تغییر پیدا میکند. از اینرو قران از کسانی خبر میدهد که بدنبالِ تبیینِ تأویلهای تازه، فتنه انگیزی میکنند در حالیکه علمِ تأویل تنها در اختیارِ خداوند و راسخانِ در علم است. [27]
هر واجب و حرامی که معصومین (ع) گفتهاند، موضوعی[28] داشته است. همه میدانیم که موضوعِ احکام، خود یا ویژگیهای اطرافِ آن، دائم در حال تغییرند. فاصله هزار و چهارصد ساله و سرعتِ تصاعدیِ تغییرات در زندگیِ بشر، فقیهِ امروز را در معرضِ امتحانی بس سنگین قرار میدهد. چگونه میتوان بدونِ علم به تأویلِ احکام، احکامِ هزار سال پیش را بر موضوعاتِ همواره دگرگون، تطبیق داد و فقه اجتماعی برپا کرد و بنام دین بر جان و مالِ انسانها فتوا داد؟ اداره و تدبیرِ امور مهم جوامع بشری با نامِ قران، بدون احاطه بر تأویلِ آیات و بدون آگاهی از حقایقِ نهفته در پشتِ الفاظ و عباراتِ قران، میتواند غضب الهی و تضییع حقوق مردم را در پی داشته باشد.
جالب اینکه شخصیتی همچون سید مرتضی در قرن چهار و پنج قمری که هنوز خبری از تغییراتِ شگرفِ در زندگیِ انسانها نبود، معتقد میشود که حکمِ شرعیِ ثابت شده، برای بقایِ خود در زمان دیگر، نیازمندِ دلیلِ جدید است[29]
راهکارِ عصر حاضر
شاید ذهنِ مخاطبِ فرهیخته با این پرسش مواجه شود که با توجه به محروم بودنِ ما از «علم تأویل»، دیندارانِ معتقد به فقه اجتماعی، جامعه را بر چه اساسی مدیریت کنند؟
برخی منابع دینی راهکارِ چنین شرائطی را اکتفا بر مسلّماتِ اجماعیِ دین بیان کردهاند.
برای مثال امام کاظم (ع) برای حلِّ مسائلِ اختلافی، در دورانی که امامِ معصوم (ع) حاکم نبود، سه طریق را ترسیم کرده است: تأویلهای اجماعی از قران، احادیثِ اجماعی و دلیل عقلی که مورد اتفاق خاص و عامِ عاقلان باشد. [30]
همچنین در برخی احادیث، حکمِ مُحکَمات و مُتَشابهات،[31] به این نحو بیان شده که به محکمات ایمان میاوریم و عمل میکنیم و متشابهات را نیز ایمان میاوریم اما عمل نمیکنیم. [32]
خلاصه اینکه اجرایِ فقه اجتماعی، فراتر از امورِ اجماعیِ ذکر شده، ناسازگار با آموزههای دین و منافعِ جامعه است و از سوی دیگر با هرگونه ملّی و جهانی اندیشی در تضاد است.
محمدتقی سهرابی فر
خرداد 1404
ارجاعات:
[1] «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» (آل عمران/7)
[2] 1- در مقاله قبل («قران چکونه به حاشیه رانده شد»: https://B2n.ir/Dinonlin) عرض کردم که یکی از دلائلِ به حاشیه رانده شدنِ قران، افزودنِ هزاران حدیثِ نامطمئن به منابعِ دین شناسیِ دینداران بود. تحقیق حاضر میتواند شاهدی بر این ادعا باشد.
[3] برای نمونه: «نحن ضَرَبْناکم علی تنزیله، فالیوْمَ نَضْرِبْکم علی تَأْوِیلِه» (خلیل بن احمد فراهیدی (100 – 175 ق)، العین، ج 8، ص 369)
و نیز: عن أحدهما (ع) فی قول الله عزَّ وجلَّ: (وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) فرسول الله (ص) أفضل الراسخین فی العلم، قد علّمه الله جمیع ما أنزل علیه من التنزیل والتأویل ……(وسائل الشیعه، ج 27، ص 179)؛
و نیز: «… قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ (ص) «إِنَّ مِنْکمْ مَنْ یقَاتِلُ بَعْدِی عَلَی اَلتَّأْوِیلِ کمَا قَاتَلْتُ عَلَی اَلتَّنْزِیلِ» ….» (شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج 4، ص 114)
و نیز: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْفُضَیلِ عَنْ أَبِی اَلْحَسَنِ اَلْمَاضِی (ع) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ …. قَالَ …. قُلْتُ …. قَالَ … قُلْتُ …. قَالَ …. قُلْتُ «لِیظْهِرَهُ عَلَی اَلدِّینِ کلِّهِ» قَالَ یظْهِرُهُ عَلَی جَمِیعِ اَلْأَدْیانِ عِنْدَ قِیامِ اَلْقَائِمِ قَالَ یقُولُ اَللَّهُ «وَ اَللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ» وَلاَیهِ اَلْقَائِمِ «وَ لَوْ کرِهَ اَلْکٰافِرُونَ» بِوَلاَیهِ عَلِی قُلْتُ هَذَا تَنْزِیلٌ قَالَ نَعَمْ أَمَّا هَذَا اَلْحَرْفُ فَتَنْزِیلٌ وَ أَمَّا غَیرُهُ فَتَأْوِیلٌ …» (کافی، ج 1، ص 432)
[4] «اَلتَّأْوِیلُ تفسیر الکلام الذی تختلف معانیه، و لا یصح إلا ببیان غیر لفظه» (خلیل بن احمد فراهیدی (100 – 175 ق)، العین، ج 8، ص 369)؛ ونیز: «اَلتَّأْوِیلُ من الأول، أی: الرجوع إلی الأصل، … و ذلک هو ردّ الشیء إلی الغایه المراده منه، علماً کان أو فعلاً» (راغب اصفهانی حسین بن محمد. مفردات ألفاظ القرآن. دار الشامیه، 1412، ص 99). راغب برایِ «علماً» آیات قران را مثال زده است.
[5] «أنه الحقیقه الواقعیه آلتی تستند إلیها البیانات القرآنیه من حکم أو موعظه أو حکمه،» (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن. ج 3، ص 49.)
[6] «إِذْ قَالَ یوسُفُ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیتُ أَحَدَ عَشَرَ کوْکبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ» (یوسف /4)
[7] «وَرَفَعَ أَبَوَیهِ عَلَی الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ یا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیای مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقًّا» (یوسف/ 100)
[8] «هَلْ ینْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ یوْمَ یأْتِی تَأْوِیلُهُ یقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنَا مِنْ شُفَعَاءَ فَیشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیرَ الَّذِی کنَّا نَعْمَلُ» (اعراف/53)
[9] «وَأَقِمِ الصَّلَاهَ إِنَّ الصَّلَاهَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکرِ» (عنکبوت /45)
[10] «أنه الحقیقه الواقعیه آلتی تستند إلیها البیانات القرآنیه من حکم أو موعظه أو حکمه، و أنه موجود لجمیع الآیات القرآنیه: محکمها و متشابهها، و أنه لیس من قبیل المفاهیم المدلول علیها بالألفاظ بل هی من الأمور العینیه المتعالیه من أن یحیط بها شبکات الألفاظ» (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن. ج 3، ص 49.)
[11] «أن وراء ما نقرؤه و نعقله من القرآن أمرا هو من القرآن بمنزله الروح من الجسد و المتمثل من المثال – و هو الذی یسمیه تعالی بالکتاب الحکیم – و هو الذی تعتمد و تتکی علیه معارف القرآن المنزل و مضامینه، و لیس من سنخ الألفاظ المفرقه المقطعه و لا المعانی المدلول علیها بها، و هذا بعینه هو التأویل المذکور فی الآیات المشتمله علیه لانطباق أوصافه و نعوته علیه. و بذلک یظهر حقیقه معنی التأویل، و یظهر سبب امتناع التأویل عن أن تمسه الأفهام العادیه و النفوس غیر المطهره» (المیزان، ج 3، ص 54)
[12] علامه طباطبائی، مشابه این مثل را در المیزان نیز بیان کرده است: «أن الآیات کما عرفت تدل علی أن تأویل الآیه أمر خارجی نسبته إلی مدلول الآیه نسبه الممثل إلی المثل، فهو و إن لم یکن مدلولا للآیه بما لها من الدلاله لکنه محکی لها محفوظ فیها نوعاً من الحکایه و الحفظ، نظیر قولک: «فی الصیف ضیعت اللبن» لمن أراد أمرا قد فوت أسبابه من قبل، فإن المفهوم المدلول علیه بلفظ المثل و هو تضییع المرأه اللبن فی الصیف لا ینطبق شیء منه علی المورد، و هو مع ذلک ممثل لحال المخاطب حافظ له یصوره فی الذهن بصوره مضمنه فی الصوره آلتی یعطیها الکلام بمدلوله» (المیزان فی تفسیر القرآن، جلد: ۳، صفحه: ۵۲)
[13] «ثم إنه تعالی قال: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کرِیمٌ فِی کتٰابٍ مَکنُونٍ لاٰ یمَسُّهُ إِلاَّ اَلْمُطَهَّرُونَ»: الواقعه – 79، و لا شبهه فی ظهور الآیات فی أن المطهرین من عباد الله هم یمسون القرآن الکریم الذی فی الکتاب المکنون و المحفوظ من التغیر، و من التغیر تصرف الأذهان بالورود علیه و الصدور منه» (المیزان فی تفسیر القرآن، جلد: ۳، صفحه: ۵۴)
[14] «أن القرآن لم یستعمل لفظ التأویل … إلا فی المعنی الذی ذکرناه.» (المیزان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 49) ایشان با ادله کافی، معانیِ پیشینیانِ دور و نزدیک را اصطلاحی متفاوت با اصطلاحِ قرانی میداند (رک به: طباطبایی محمد حسین. المیزان فی تفسیر القرآن. ج 3، ص 44)
[15] «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی لَا تَکونَ فِتْنَهٌ وَیکونَ الدِّینُ کلُّهُ لِلَّهِ» (انفال/39)
[16] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ (ع) ُ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰی لاٰ تَکونَ فِتْنَهٌ وَ یکونَ اَلدِّینُ کلُّهُ لِلّٰهِ» فَقَالَ لَمْ یجِئْ تَأْوِیلُ هَذِهِ اَلْآیهِ بَعْدُ إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ (ص) رَخَّصَ لَهُمْ لِحَاجَتِهِ وَ حَاجَهِ أَصْحَابِهِ فَلَوْ قَدْ جَاءَ تأویلها لَمْ یقْبَلْ مِنْهُمْ لَکنَّهُمْ یقْتَلُونَ حَتَّی یوَحَّدَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حَتَّی لاَ یکونَ شِرْک» (کلینی، کافی، ج 8، ص 201)
[17] ر ک به داستان موسی (ع) و خضر (ع) در سوره کهف.
[18] البته «تأویل» در زبان احادیث و عالمان معانیِ دیگر نیز دارد از جمله: «ارجاع متشابه به محکم» (رک به: طباطبائی، المیزان، ج 3، ص 50) این معانی در اختیارِ عالمانِ عادی نیز قرار میگیرد اما تأویلِ قرانی که اولاً مدلولِ لفظی نیست و ثانیاً بمنزله روح است بر قرانِ موجود، دور از دسترسِ انسانهایِ عادی است: «أن وراء ما نقرؤه و نعقله من القرآن أمرا هو من القرآن بمنزله الروح من الجسد و المتمثل من المثال – و هو الذی یسمیه تعالی بالکتاب الحکیم – و هو الذی تعتمد و تتکی علیه معارف القرآن المنزل و مضامینه، و لیس من سنخ الألفاظ المفرقه المقطعه و لا المعانی المدلول علیها بها، و هذا بعینه هو التأویل المذکور فی الآیات المشتمله علیه لانطباق أوصافه و نعوته علیه. و بذلک یظهر حقیقه معنی التأویل، و یظهر سبب امتناع التأویل عن أن تمسه الأفهام العادیه و النفوس غیر المطهره.» (المیزان فی تفسیر القرآن، جلد: ۳، صفحه: ۵۴)
[19] «هذه المسأله أیضا من موارد الخلاف الشدید بین المفسرین، و منشؤه الخلاف الواقع بینهم فی تفسیر قوله تعالی: وَ اَلرّٰاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ یقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا الآیه، و أن الواو هل هو للعطف أو للاستیناف، فذهب بعض القدماء و الشافعیه و معظم المفسرین من الشیعه إلی أن الواو للعطف و أن الراسخین فی العلم یعلمون تأویل المتشابه من القرآن، و ذهب معظم القدماء و الحنفیه من أهل السنه إلی أنه للاستیناف و أنه لا یعلم تأویل المتشابه إلا الله و هو مما استأثر الله سبحانه بعلمه» (طباطبائی، المیزان، ج 3، ص 49) – فخر رازی نیز علم تأویل را در انحصار خداوند میداند. (مفاتیح الغیب، ج 7، ص 145)
[20] «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کرِیمٌ فِی کتٰابٍ مَکنُونٍ لاٰ یمَسُّهُ إِلاَّ اَلْمُطَهَّرُونَ» (الواقعه – 79)
[21] «ما فی القرآن شیء من الطهاره المعنویه إلا منسوبه إلی الله أو بإذنه، و لیست الطهاره إلا زوال الرجس من القلب، و لیس القلب من الإنسان إلا ما یدرک به و یرید به، فطهاره القلب طهاره نفس الإنسان فی اعتقادها و إرادتها و زوال الرجس عن هاتین الجهتین، و یرجع إلی ثبات القلب فیما اعتقده من المعارف الحقه من غیر میلان إلی الشک و نوسان بین الحق و الباطل، و ثباته علی لوازم ما علمه من الحق من غیر تمایل إلی اتباع الهوی و نقض میثاق العلم و هذا هو الرسوخ فی العلم فإن الله سبحانه ما وصف الراسخین فی العلم إلا بأنهم مهدیون ثابتون علی ما علموا غیر زائغه قلوبهم إلی ابتغاء الفتنه، فقد ظهر أن هؤلاء المطهرین راسخون فی العلم، هذا» (المیزان فی تفسیر القرآن، جلد: ۳، صفحه: ۵۵)
[22] – عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: نَحْنُ «اَلرّٰاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ» وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ. (کافی، ج 1، ص 213)
[23] عن الجواد (ع)، عن الصادق (ع)، عن الباقر (ع): «…«ما یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ اَلرّٰاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ» فَإِنْ قَالُوا مَنِ اَلرَّاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ فَقُلْ مَنْ لاَ یخْتَلِفُ فِی عِلْمِهِ….» (الکافی، ج 1، ص 242)
[24] عن أمیر المؤمنین (ع) قال: «… ثمّ ان اللّٰه جل ذکره … قسّم کلامه ثلاثه أقسام فجعل قسماً منه یعرفه العالم و الجاهل و … و قسماً لا یعرفه الا اللّٰه و أنبیاؤه و الراسخون فی العلم و إنّما فعل ذلک لئلا یدّعی أهل الباطل من المستولین علی میراث رسول اللّٰه (ص) من علم الکتاب ما لم یجعله لهم و لیقودهم الاضطرار إلی الایتمار بمن ولاّه أمرهم …» از جمله رک به: (فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج 1، ص 318 و 319)
[25] «… إتفاق العلماء أن أحکام الله تعالی قائمه علی اساس تحقیق مصالح العباد» (محمد سعید رمضان البوطی، ضوابط المصلحه فی الشریعه الإسلامیه، ج 1، ص 87)
[26] «لو تبدلت هذه الحقیقه الخارجیه إلی شیء آخر یباین الأول مثلاً لتبدل الحکم» (المیزان فی تفسیر القرآن، جلد: ۳، صفحه: ۵۲) و نیز: «فالأمر الذی له التأویل سواء کان حکما أو قصه أو حادثه یتغیر بتغیر التأویل لا محاله» (المیزان فی تفسیر القرآن، جلد: ۳، صفحه: ۵۳)
[27] «الفعل الذی یعرف فیفعل أو ینکر فیجتنب فی واحد من المجتمعات الإنسانیه علی اختلافها الفاحش فی الآداب و الرسوم إنما یرتضع من ثدی الحسن و القبح الذی عندهم و هو یستند إلی مجموعه متحده متفقه من علل زمانیه و مکانیه و سوابق عادات و رسوم مرتکزه فی ذهن الفاعل بالوراثه ممن سبقه و تکرر المشاهده ممن شاهده من أهل منطقته، فهذه العله المؤتلفه الأجزاء هی تأویل فعله أو ترکه من غیر أن تکون عین فعله أو ترکه لکنها محکیه مضمنه محفوظه بالفعل أو الترک، و لو فرض تبدل المحیط الاجتماعی لتبدل ما أتی به من الفعل أو الترک. فالأمر الذی له التأویل سواء کان حکما أو قصه أو حادثه یتغیر بتغیر التأویل لا محاله، و لذلک تری أنه تعالی فی قوله: فَأَمَّا اَلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ اِبْتِغٰاءَ اَلْفِتْنَهِ وَ اِبْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ وَ مٰا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اَللّٰهُ الآیه، لما ذکر اتباع أهل الزیغ ما لیس بمراد من المتشابه ابتغاء للفتنه ذکر أنهم بذلک یبتغون تأویله الذی لیس بتأویل له و لیس إلا لأن التأویل الذی یأخذون به لو کان هو التأویل الحقیقی لکان اتباعهم للمتشابه اتباعا حقا غیر مذموم» (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن. ج 3، ص 52)
[28] مراد از موضوع، معنایی فراتر از معنایِ اصطلاحی در علم اصول است و موضوع، مصداق، مکلَّف را شامل است.
[29] «إذا ثبت حکم فی وقت، ثم جاء وقت آخر ولم یقم دلیل علی انتفاء ذلک الحکم، هل یحکم ببقائه علی ما کان؟ أم یفتقر الحکم به فی الوقت الثانی إلی دلاله، کما یفتقر نفیه الی الدلاله. …. قال المرتضی «ره»: لا یحکم بأحد الامرین الا لدلاله (محقق حلی، معارج الاصول، ص 206، لندن، مؤسسه امام علی (ع)، 1423 ق)
[30] «… وأمر یحتمل الشک والانکار، فسبیله استیضاح أهله لمنتحلیه بحجه من کتاب الله مجمع علی تأویلها، وسنه مجمع علیها لا اختلاف فیها، أو قیاس تعرف العقول عدله ولا یسع خاصه الامه وعامتها الشک فیه والانکار له …» (ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 407)
[31] «محکم» به آیاتی از قرآن گفته میشود که معنای آنها روشن است اما «متشابه» آیهای است که احتمالات مختلفی برای معنای ظاهری آن وجود دارد.
[32] عن أبی عبد الله (ع)، قال: سمعته یقول: إنَّ القرآن فیه محکم ومتشابه، فأمّا المحکم فنؤمن به، ونعمل به، وندین الله به، وأمّا المتشابه فنؤمن به، ولا نعمل به، وهو قول الله: فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَهِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» (وسائل الشیعه، جلد: 27، ص 198) با توجه به حدیث قبل، مراد از عمل نکردن به متشابه در صورتیست که متشابه با تأویلِ اجماعی، به معنایِ روشن منتهی نشود. و نیز: عن رسول الله (ص) «…. فما عرفتم منه فاعملوا به و ما تشابه علیکم فآمنوا به» (سیوطی عبدالرحمن بن ابیبکر. الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور. ج 2، مکتبه المرعشی النجفی (ره)، 1404، ص 6)
فقط “آگاهی از حقایقِ نهفته در پشتِ الفاظ و عباراتِ قران” و امور غیبی ، تاویل نیست ، بلکه رفع اشتباه از برداشت های اشتباه از آیات هم تاویل است…
اما رفع اشتباه از برداشت های اشتباه با رجوع به کلیت قرآن مقدور است…رعایت اتصال آیات است همان کاری که اولوا الالباب میکنند:
أَفَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۱۹﴾ الرعد
الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا یَنْقُضُونَ الْمِیثَاقَ ﴿۲۰﴾ الرعد
وَالَّذِینَ یَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَیَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ ﴿۲۱﴾ الرعد
و این روشی است که مرور آن در هر عصر و زمانی ممکن و ضروری است…بکارگیری عقل در فهم این اتصال خود عامل رشد عقل است…
مشکل این است که به اعتبار همین چیدمان آیات و سور ایمان داشته باشیم از میان هر مسیر و حوادثی که طی شده باشد ، کنترل الهی را در مواقع حساس و سرنوشت ساز آن ، حاضر و ناظر بدانیم…
نقش اولوا الالباب در آیات سوره آل عمران :
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَهِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۷﴾ آل عمران
سایت : میزان در میزان
فقط “آگاهی از حقایقِ نهفته در پشتِ الفاظ و عباراتِ قران” و امور غیبی ، تاویل نیست ، بلکه رفع اشتباه از برداشت های اشتباه از آیات هم تاویل است…اما رفع اشتباه از برداشت های اشتباه با رجوع به کلیت قرآن مقدور است…رعایت اتصال آیات است همان کاری که اولوا الالباب میکنند:
أَفَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۱۹﴾ الرعد
الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا یَنْقُضُونَ الْمِیثَاقَ ﴿۲۰﴾ الرعد
وَالَّذِینَ یَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَیَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ ﴿۲۱﴾ الرعد
و این روشی است که مرور آن در هر عصر و زمانی ممکن و ضروری است…بکارگیری عقل در فهم این اتصال خود عامل رشد عقل است…
مشکل این است که به اعتبار همین چیدمان آیات و سور ایمان داشته باشیم از میان هر مسیر و حوادثی که طی شده باشد ، کنترل الهی را در مواقع حساس و سرنوشت ساز آن ، حاضر و ناظر بدانیم…
نقش اولوا الالباب در آیات سوره آل عمران :
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَهِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۷﴾ آل عمران