تخته پاره‌ای رها بر موج مدرنیته؛ مروری بر سابقه حوزوی ـ سیاسی خاندان پدری سیمین بهبهانی

علی‌اشرف فتحی: سیمین بهبهانی مشهورترین و مهم‌ترین شاعره زن کشور بامداد 28 امرداد 1393 در سن 87 سالگی درگذشت و شعر منحصر به فرد زندگی این زن تأثیرگذار شعر فارسی به آخرین مصرع خود رسید.

 

وی که نام خانوادگی اصلی‌اش سیمین خلیلی بود، ترجیح داد که به نام خانوادگی همسرش مشهور شود و بهبهانی‌اش بخوانند. سیمین خلیلی فرزند عباس خلیلی از روحانیون مبارز نجف در ابتدای قرن بیستم و از روزنامه‌نگاران شاخص ایرانی دوره پهلوی بود.

 

سیمین و پدرش از بیت نامدار حوزوی خلیلی تهرانی بودند که در اواخر عصر قاجار جزو بیوت حوزوی مهم و تأثیرگذار تهران و نجف شمرده می‌شدند. عباس خلیلی فرزند شیخ اسدالله خلیلی و نواده ملاعلی خلیلی (برادر بزرگ میرزا حسین خلیلی تهرانی) بود. ملا علی و میرزا خلیل فرزندان میرزا محمد طیب تهرانی هستند که در زمان فتحعلی شاه در تهران به طبیب مرده‌زنده‌کن معروف بود.

 

میرزا حسین میرزا خلیل که خلیلی تهرانی نیز مشهور بود، به خاطر کهولت سن و پیشکسوت بودنش نخستین فقیه بزرگ نجف بود که مشروطه را امضا کرد و تا زمانی که زنده بود، نامش در کنار آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی به عنوان مراجع ثلاث نجف که حامی مشروطه بودند، در بیانیه‌های تاریخی آن روزگار به چشم می‌خورد.

 

به نوشته یکی از نویسندگان حوزوی مشهور نجف، میرزا حسین خلیلی پس از میرزای شیرازی مرجعیت اکثر شیعیان را به عهده گرفت(1). هرچند آخوند خراسانی به دلیل جایگاه علمی و هوشمندی سیاسی‌اش جایگاه بالاتری نسبت به میرزا حسین خلیلی داشت، اما همه فقهای نجف به دلیل کهولت سن خلیلی تهرانی به وی احترام ویژه‌ای می‌گذاشتند. عموی بزرگ خانواده پدری سیمین بهبهانی در زمان جنبش مشروطه بالغ بر صد سال سن داشت و هم‌ردیف میرزای شیرازی و جزو شاگردان شاخص شیخ مرتضی انصاری شمرده می‌شد.

 

درباره فرجام مشروطه‌خواهی میرزا حسین خلیلی تهرانی دو شایعه در منابع تاریخی مطرح شده است؛ نخست آنکه برخی مخالفان مشروطه معتفدند که وی در اواخر عمر از مشروطه‌خواهی‌اش پشیمان شد و عمرش کفاف نداد که ندامت خود را علنی کند. دیگر آنکه برخی موافقان مشروطه ادعا کرده‌اند که وی به دست فرزند و نزدیکان شیخ فضل‌الله نوری مسموم شده و به قتل رسیده است.

 

درباره ادعای اول، یکی از روحانیون مشروطه‌ستیز نجفی به نام شیخ محمد حرزالدین در کتاب خود چنین ادعا کرده است: «سه روز قبل از فوت میرزا حسین خلیلی در بین‌الطلوعین 11 شوال 1326 / 24 اکتبر از وی فتوا می‌گیرند که جزای محاربه با خدا و پیامبر چیست و میرزا متوجه نمی‌شود که منظور، مخالفان مشروطه است. من ایشان را مطلع کردم که منظور حامیان مشروطه چه بوده و چون گیرندگان فتوا را نیافتیم شیخ نیز نوشته‌ای به دست من داد که از فتوای قبلی عدول کرده بود.»(2)

 

این ادعا با توجه به بیانیه‌های مکرر مشروطه‌خواهانه خلیلی تهرانی که تا پایان عمر وی ادامه داشت، غریب به نظر می‌رسد. به ویژه آنکه هیچ سند مکتوبی دال بر ابراز ندامت وی از مشروطه وجود ندارد و حتی برخی نزدیکان وی نیز که در سال‌های اخیر با رسانه‌های اصولگرا گفتگو کرده‌اند، نتوانسته‌اند هیچ شاهد و سند مکتوبی درباره این ادعا ارائه کنند.

 

دومین ادعا نیز هرچند در منابع اولیه دوره مشروطه ثبت شده است، اما چندان قابل استناد نیست و در حد یک شایعه است. نخستین منبعی که به اتهام قتل خلیلی تهرانی به دست فرزند و نزدیکان شیخ فضل‌الله نوری اشاره کرده است، کتاب تاریخ بیداری ایرانیان نوشته ناظم‌الاسلام کرمانی است. این کتاب، بیانیه‌ای منسوب به روحانیون نجف را بدون ذکر نام آورده و ادعا کرده که این بیانیه از نجف به دست وی رسیده است. در این بیانیه تند و آتشین آمده است:

 

«روز سه‌شنبه 6 ذی‌قعده 1326 … مکتوب از نجف اشرف؛ بسم‌الله الرحمن الرحیم. مرحوم حاجی [میرزا حسین خلیلی تهرانی] دهه آخر رمضان‌المبارک به قصد اعتکاف به مسجد سهله حرکت نمودند. بحرالعلوم رشتی [از وکلای مطرود و اخراجی مجلس] و صدر راونجی و [شیخ ضیاء] پسر شیخ فضل‌الله با برادر زن او پسر مرحوم حاجی میرزا حسین نوری و پسر شیخ جعفر سلطان‌العلماء که طبیب است، این پنج نفر نیز به اسم اعتکاف و به صورت ارادت با مرحوم حاجی به مسجد سهله رفتند و در شب بیست و هفتم بعد از افطار که مرحوم حاجی آب می‌طلبد آب آن مرحوم را مسموم می‌نمایند، فوراً حال ایشان منقلب می‌شود. همراهان ایشان که خبر از جایی داشتند از شهر طبیب حاضر می‌نمایند. طبیب بعد از تأمل در حال آن مرحوم مشخص می‌دارد که ایشان را مسموم نموده‌اند. پس از دو روز دیگر آن مرحوم به رحمت ایزدی واصل می‌شود. حضرت حجه‌الاسلام آقای آخوند [خراسانی] و سایر حجج اسلامیه بعد از اطلاع از حقیقت امر، صورت واقعه را به باب‌عالی [حکومت عثمانی] تلگراف می‌نمایند. از باب عالی به والی بغداد حکم می‌شود که مرتکبین را مأخوذ داشته و روانه بغداد کنند تا تحقیق و استنطاق کنند. چون پسر شیخ فضل‌الله و پسر مرحوم حاجی میرزا حسین نوری روز همان شب به کربلا فرار می‌نمایند، لهذا آن سه نفر دیگر را گرفته مغلولاً روانه بغداد می‌کنند … از قرار معلوم قصد آنها منحصر به هلاک حاجی نبوده … یا رسول الله، یا محمد بن عبدالله، سر از قبر بیرون آورد و مشاهده فرما که اشقیای امت با اولاد روحانی و جسمانی تو چه کردند و برای شهوت‌رانی دنیای فانی، چگونه آنها را مقتول و مسموم نمودند. گاهی ابن‌ملجم مرادی فرق وصی و ابن عمت را امیر المؤمنین علی‌بن ابی‌طالب (ع) شکافت و او را به درجه رفیعه شهادت رسانید و گاهی معاویه ملعون برای استقلال سلطنت مشؤومه خود جگر نازک جگرگوشه‌ات حسن مجتبی را شرحه‌شرحه کرد و گاهی یزید عنید به فتوای شریح قاضی خون فرزند دلبندت حسین را به اسم اینکه آن سید مظلوم مخل نظم مملکت است ریخت و گاهی هارون‌الرشید خلیفه عباسی بعد از هفت سال حبس سبط پاکت موسی‌بن جعفر را به زهر جفا مسموم کرد و گاهی پسر او مأمون، امام هشتم علی‌بن موسی‌الرضا را زهر خورانید آن سید مظلوم را در غربت شهید کرد و گاهی کسی که خود را پادشاه مسلمانان می‌داند  برای رواج بازار استبداد به فتوای یهودی‌زاده‌ای مانند شیخ فضل‌اللهِ از خدا بی‌خبر به مباشرت چند تن دیگر که همگی مانند خوارج نهروان، ظاهرالصلاح[اند] و داغ پیشانی دارند یک نفر عالم ربانی مانند حاجی میرزا حسین را بعد از هشتاد سال خدمت به دین و احیای مراسم اسلام، مسموم  و شهید نمود به جرم اینکه چرا در استرداد حقوق مغصوبه با مسلمانان همراهی کرد و حکم بر وجوب مجلس شورای ملی فرمود؟ … این مردم که از مسلمانی به اسمی قناعت کرده‌اند … جرأت نفس کشیدن ندارند و نمی‌پرسند که ملک‌المتکلمین و سید جمال واعظ را به تهمت بابی بودن کشتید، این عالم ربانی را تقصیر و گناه چه بود؟ و به همین دل خود را خوش کردند که چند روز اقامه مجالس تعزیه و فاتحه برای آن مرحوم نمودند. ای کور مردم، ای کر مردم، ای لال مردم، ای خواب مردم، ای بی‌حس مردم، دیری است که احوال ائمه طاهرین را بالای منبرها و در خانه و مساجد و گذرها برای شما خواندند، همه شنیدید و گریه کردید و بر سر و سینه زدید و یا لیتنا کنا معکم گفتید، آیا تشکیل  مجالس مصیبت و تعزیه‌داری فقط برای گریه کردن و نوحه‌سرائی بوده؟ نه والله، نه بالله، اقامه مجالس عزا و ذکر مصیبت ائمه هدی برای این است که شما هشیار و از خواب غفلت بیدار شوید و بدانید که دشمنان همیشه درصدد کشتن و آزار بزرگان دین و مروجین شریعت حضرت خاتم‌المرسلین می‌باشند که بی‌مانع، خیالات خود را نفوذ دهند و هرگونه تصرف که بخواهند در اموال و نفوس و اعراض مسلمانان بنمایند …»(3)

 

درباره این بیانیه مجهول‌الهویه نیز تا زمانی که اسنادی دال بر بازجویی از متهمین مذکور در آرشیو اسناد ترکیه یافت نشود نمی‌توان قضاوتی کرد. هرچند بعدها مرحوم آقا نجفی قوچانی از علمای مشروطه‌خواه شاگرد آخوند خراسانی در کتاب خود چنین آورده است:

 

«وجه‌اش [وجه درگذشت ناگهانی خلیلی] معلوم نشد و اگر هم بود بروز ندادند. بلی نقل شده که تلگرافی از نجف به شاه در طهران پیدا شده که در دوازدهم شوال کار گذشت و باقی از قوه من خارج و العلم عندالله.»(4)

 

سخن محتاطانه آقا نجفی نشان می‌دهد که شایعاتی مبنی بر مسموم شدن خلیلی تهرانی در نجف رواج داشته، ولی چند و چون آن به درستی معلوم نشده است. با این حال آقا نجفی در کتاب سیاحت شرق آورده که در وفات خلیلی تهرانی که کهنسال‌ترین فقیه مشروطه‌خواه نجف بود، مشروطه‌ستیزان شهر کربلا جشن گرفتند. اقدامی که در نوع خود بی‌نظیر است:

 

«چون کربلائی‌ها (غالبا) عالم و عامی‌شان مستبد بودند، حتی در فوت حاج میرزا حسین حاج میرزاخلیل که از مجتهدین بزرگ بود چون امضای مشروطیت را نموده جشن گرفتند و چراغانی نمودند و شربت وشیرینی گذاردند در این ایام … بسیار از دوست و دشمنِ کربلائی‌ها سرزنش و دشنام می‌شنیدیم. متصل مشغول به همز و لمز و سخریه بودند … اهالی کربلا اغلب خیلی رذالت‌مآب هستند و غالبا هم عجم هستند.»(5)

 

فعالیت سیاسی خانواده خلیلی تهرانی پس از سرخوردگی دوره مشروطه، با تلاش عباس خلیلی در جریان اشغال عراق به دست بریتانیایی‌ها در جریان جنگ جهانی اول ادامه یافت. فعالیت عباس خلیلی به قدری پررنگ بود که به وی لقب «فتی‌الاسلام» یا شاخص‌ترین جوان مسلمان داده بودند. به گفته عبدالرزاق حسنی از مورخین مشهور عرافی، نام پدر سیمین بهبهانی در میان مؤسسین جمعیت نهضت اسلامی دیده می‌شود. این جمعیت با هدف نجات عراق از اشغال انگلیس و در راستای استعمارستیزی تأسیس شد و طلاب و روحانیونی چون سید محمد علی بحرالعلوم، شیخ محمد جواد جزائری، شیخ محمد علی دمشقی و شیخ عباس خلیلی در آن عضویت داشتند. عباس خلیلی از پرشورترین و فعال‌ترین اعضای این جمعیت بود. شیخ عبدالکریم جزائری نیز از حامیان این جمعیت شمرده می‌شد. این جمعیت مطالبی را علیه انگلیس منتشر کرده و اعلامیه‌های ضد اشغالگری بر دیوارهای شهر نصب می‌کرد و جلسات آن در محلات مختلف نجف برگزار می‌شد. برخی قبایل و افراد مسلح سایر مناطق نیز به تدریج به آن پیوستند.(6)

 

واپسین اقدام انقلابی عباس خلیلی در عراق، مشارکت در شورش 1918 نجف بود که با قتل یک نظامی برجسته انگلیسی آغاز شد و پس از محاصره چهل و چند روزه شهر نجف به دست بریتانیایی‌ها سرانجام سید محمد کاظم یزدی (صاحب عروه) به عنوان مرجع تقلید اول شیعه در زمان خود، تصمیم گرفت به منظور جلوگیری از نابودی شهر و اهالی آن با شرایط بریتانیایی‌های اشغالگر موافقت کرده و از جمله با تسلیم شماری از شورشیان حوزوی و غیرحوزوی به نجات شهر مهم شیعه کمک کند.

 

«روز 25 مه 1918 (4 خرداد 1297) دادگاهی در اقامتگاه بالفور در حوالی کوفه تشکیل شد و حکم اعدام 13 تن را صادر کرد که بحرالعلوم با وساطت علما اعدام نشد و عباس خلیلی (پدر سیمین بهبهانی) با لباس زنانه به ایران گریخت. … عباس خلیلی طلبه شاعر پرشوری بود که به جنبش جهاد پیوست. او پس از حمله بریتانیایی‌ها چهل روز در چاه‌های نجف پنهان شد و سپس با لباس زنانه به ایران فرار کرد و به کار مطبوعاتی و مناصب سیاسی پرداخت.  همسر اولش عمه احسان نراقی و همسر دومش مادر سیمین بهبهانی است. همچنین پس از شکست قیام، 122 نفر نیز تبعید شدند.»(7)

 

عباس خلیلی سرخورده از رفتار مرحوم سید محمد کاظم یزدی به ایران گریخت و در شهر آبا و اجدادی‌اش تهران به فعالیت مطبوعاتی همت گماشت. روزنامه اقدام را طی سالیان متمادی منتشر کرد و به طرز محسوسی از گذشته مذهبی و حوزوی خود  فاصله گرفت. با این حال بغض فروخفته خویش به بریتانیایی‌ها را حفظ کرد. از جمله در جریان نهضت جنگلی‌ها آنان را سرزنش کرد که چرا نتوانستند در مقابل انگلیسی‌ها در تنگه منجیل پایداری کنند و حال آنکه با عده کمتر ولی دلیرتر امکان داشت راه را بر انگلیس‌ها و روس‌ها مسدود ساخت.(8) همچنین وی بعدها از یاران دکتر مصدق شد و در جبهه ملی با وی همکاری کرد.

 

سیمین بهبهانی در دامان چنین پدری و در نخستین سال‌های اقامت وی در ایران متولد شد و رشد کرد و سنخیت چندانی با پیشینه حوزوی و مذهبی بزرگان خانواده پدری‌اش نداشت. این شاعره نامدار معاصر را می‌توان حاصل سرخوردگی سیاسی و اعتقادی در فعالیت‌های یک خاندان نامدار حوزوی و یک طلبه پرشور مبارز و انقلابی دانست. سرنوشتی که حاصل جدال سنگین سنت‌گرایان با هجوم امواج مدرنیته در قرن بیستم بود و در برخی بیوت دیگر نیز نمونه‌هایی از آن را شاهد بوده‌ایم. شاید سرنوشت این چهره‌ها بی‌شباهت به سرنوشت تخته‌پاره‌ای نباشد که از کشتی متلاشی شده‌ و طوفان‎زده‎ای رها شده و درصدد انکار همه تلخی‌هایی که بر وی رفته است؛ آن‌گونه که سیمین بهبهانی در شعر مشهور خود درباره‌اش سروده است: چو تخته پاره بر موج … رها رها رها من

 

پاورقی‌ها

شیخ باقر آل‌محبوبه‌، جعفر، ماضی النجف و حاضرها، بیروت: دار الاضواء، 1986، ج2، ص 226

حرزالدین، محمد، معارف الرجال فی تراجم العلماء و الادباء، قم: کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، 1405، ج1، ص 9 – 277

کرمانی، ناظم الاسلام، تاریخ بیداری ایرانیان، بخش دوم، ص 8 – 245

نجفی قوچانی، محمدحسن، برگی از تاریخ معاصر (حیاه‌الاسلام فی أحوال الآیه الملک العلام)، شاکری، رمضانعلی، تهران: هفت، 1378، ص 57

قوچانی، سید محمد حسن، سیاحت شرق، ص 2 – 471

الحسنی، عبدالرزاق، ثوره النجف، ص 34 – 30

تبرائیان، صفاء‌الدین، احیاگر حوزه نجف، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387، ص 137

فخرایی، ابراهیم، سردار جنگل، تهران: جاویدان، 1368، ص 5. به نقل از: مجله سپید و سیاه، ش 208، ص 16، 8 مرداد 1338

مطالب مرتبط
منتشرشده: 2
  1. مولایی

    هیچکی نمی دونه این رو! کاش همه ببینن!

  2. شریفی

    بعنوان یک زن به وجودش و به ایرانی بودنش به صلابتش به مقاومتش وتمام سروده هایش احترام میگذارم

درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.