پیش‌نقدی به بحث «دین و قدرت» دکتر سروش

یادداشتی از فرهاد شفتی با عنوان «پیش‌نقدی به بحث «دین و قدرت» دکتر سروش» منتشر شده است که در ادامه می‌خوانید .

اندیشمند گرامی، دکتر سروش، در دو سخنرانی اخیرشان در نشست‌های سرای گفت و شنود درباره‌ی آخرین دیدگاهشان از دین و ارتباط آن با قدرت صحبت و بحث کردند.

در زمان نوشتن این مطلب هر دو گفتار ایشان در رسانه‌های اجتماعی منتشر شده اند و نیزخلاصه‌ی گفتار اول در بعضی رسانه ها آمده است. در این نوشتار کوتاه، نکاتی را درباره‌ی برخی مطالب بیان شده در این دو گفتار مطرح کرده‌ام.

مایلم در آغاز تاکید کنم که در اینجا به هیچ وجه قصد نقد و بررسی آرای اخیر دکتر سروش را ندارم. تا کنون نقد‌های در خور توجهی درباره‌ی نظریه‌ی دین و قدرت ایشان منتشر شده است، با این حال گمانم این است که این نظریه نیز مانند نظریه‌ی رویای نبوی نیاز به زمانی دارد تا کم‌کم بیشتر تبیین و تدقیق شود، پیش از آنکه به تفصیل و به تمام، بررسی و نقد گردد.

منظور این نوشتار تنها پیش‌نقد است، یعنی اشاره‌ا‌ی بسیار مختصر و گذرا به نکات و دیدگاه‌هایی که می‌توانند برای نقد و بررسی این نظریه در آینده به کار آیند. در فرصت‌های گفتاری و نوشتاری آینده به شرح و توضیح بعضی از این نکات خواهم پرداخت. در ادامه این نکات ده گانه را بدون ترتیب خاصی و خیلی خلاصه مطرح می‌کنم:

۱- دکتر سروش در صحبت اول در چند مورد به نقل و استناد به روایات پرداختند. حداقل در یک مورد ایشان به ضعیف خوانده شدن روایتی که از آن شاهد آوردند اذعان داشتند.

در زمانه‌ای از دانش دین، حدیث‌شناسی و تاریخ هستیم که تنها متواتر خواندن یک روایت برای استناد به آن روایت در بحثی که در سطح دین‌شناسی است کفایت نمی‌کند، چه رسد به روایتی که حتی در روش سنتی حدیث شناسی نیز ضعیف محسوب می‌شود.

شاهد آوردن از اخبار نقلی برای بحثی چنین بنیادی، به جدّ بررسی و تبیین درجه‌ی صحت این اخبار را می‌طلبد و نیز مقابل کردن آنها با اخبار متفاوت یا متضادی که از درجه‌ی صحت یکسان یا بالاتر برخوردارند.

در این مسیر به خصوص احتیاط در پذیرش و تفسیر روایاتی که با اصول قرآنی هم‌خوانی ندارند بسیار مهم است. اینکه فهم ما درباره‌ی نسبت قرآن با حدیث چگونه است در اینجا بحثی ثانوی است. نکته اینجاست که براساس فهمی که داریم، تکلیف چنین تضادی بین حدیث و قرآن در این بحث چیست (مانند حدیث مربوط به کشتن مرتدین).

۲- بخش قابل توجه دیگری از صحبت اول دکتر سروش به آرای تفسیری، کلامی و فقهی برخی بزرگان از علمای اسلام اختصاص داشت. در پاسخ به پرسشی ایشان تاکید کردند که اسلام یعنی تفسیر‌هایی که از اسلام شده است و به اینگونه اهمیت تکیه بر این آرا را گوشزد کردند.

در زمانه‌ی ما اندیشمندانی از تشیع و تسنن برخاسته‌اند که با استدلالات عقلی و نقلی تاکید بر بازگشت به قرآن در فهم دینی و در فهم خود قرآن دارند.

این بازگشت البته ختم به تفسیر قرآن خواهد شد اما مورد نظر این اندیشمندان تفسیری است که بیشتر بر پایه‌ی قرآن و کمتر تحت تاثیر روایات، قول مشهور و فقه باشد.

حداقل به عنوان مهم‌ترین سند موجود از اسلام، صرف نظر از اینکه تا چه حد به اصالت آن باور داشته باشیم، تطبیق و سنجش آرای علمای اسلام با متن و محتوی قرآن در بحثی چنین بنیادی نه تنها راهگشا که لازم است.

۳- بخشی از استدلالات دکتر سروش ناظر به آیاتی از قرآن است که وعده‌ی عذاب به مخالفین می‌دهند و ماموریت پیامبر را غلبه دادن دین خود بر دیگر ادیان می‌خوانند (لِیُظْهِرَهُ‏ عَلَى الدِّینِ کُلِّه). دکتر سروش این آیات را دلیلی بر روحیه‌ی قدرت‌طلبی پیامبر و قرآن می‌دانند.

اکنون که فهم خود از دین را از مبنا بازنگری می‌کنیم، شایسته است که به این پرسش اساسی نیز بپردازیم که بر مبنای آیات قرآن، و نه فهم غالب مسلمانان، آیا حوزه‌ی ماموریت پیامبر تمام انسان‌های عالم بوده‌اند (دید جهانی) یا ساکنین جزیره‌العرب در زمان وحی (دید محلی).

بحث و تلاش برای یافتن پاسخ به این پرسش بنیادی در این جا می‌تواند بسیار تعیین‌کننده باشد. به عنوان مثال بنا بر دید جهانی، وعده‌ی عذاب مخالفین شامل تمام انسان‌های عالم است و اسلام باید بر تمام ادیان دیگر فائق آید در حالی که بنا بر دید محلی، قریب به اتفاق وعده‌ی عذاب مخالفین محدود به ساکنین جزیره‌العرب است و اسلام باید بر ادیان دیگر در جزیره‌العرب (به خصوص شرک) فائق آید.

تعیین محدوده‌ی رسالت، به فهم ما از انگیزه‌ی تهدید مخالفین و معنی دقیق تاکید قرآن بر غلبه‌ی اسلام بر دیگر ادیان کمک می‌کند، و این به نوبه‌ی خود در برداشت ما از ارتباط دین با قدرت‌طلبی موثر است (در نوشتار دیگری با عنوان «قرآن، انحصار‌گرا یا کثرت‌گرا»، زیر عنوان گزاره‌ی پنجم، حوزه‌ی رسالت پیامبر را بر پایه‌ی تحلیل آیات قرآن بررسی کرده‌ام).

۴- تبیین دکتر سروش از جهاد ابتدایی، مامور به شمشیر بودن پیامبر، و سخت‌گیری به کفار در قرآن، کلیدواژه‌ی «قدرت‌طلبی برای تاسیس دین» است. پیشنهاد می‌کنم که امکان استفاده از کلید‌واژه‌ی دیگری نیز برای تبیین این موضوعات بررسی شود و آن «اتمام حجت» است.

مطابق خوانشی از قرآن، سنت الهی در ارسال پیامبران در این کتاب اینگونه تصویر شده است: پیامبران مامور اتمام حجت برای مخاطبین مستقیم خویش‌اند و پس از اتمام حجت، که به معنی تبیین واضح حق است، عذاب الهی در همین دنیا به دست طبیعت یا (اگر یاران پیامبر در حد کافی باشند) به دست پیامبر و یارانش (قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدیکُم‏) دامن مخالفین را می‌گیرد. مخالفین در اینجا کفار نامیده می‌شوند زیرا که پس از اتمام حجت مخالفت ایشان تنها از روی عناد و تکبر و کتمان حقیقت است (لِمَ تَلْبِسُونَ‏ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَق‏).

بر مبنای چنین خوانشی، آنچه دکتر سروش به عنوان دوران استثنایی تاسیس دین توسط پیامبر و تبعات آن یاد می‌کنند تبدیل می‌شود به دوران استثنایی اتمام حجت توسط پیامبر و تبعات آن. آن دسته از مفسرین قرآن که به این روایت از اتمام حجت باور دارند برای اثبات آن به آیات زیادی از قرآن و تورات استدلال می‌کنند.

صحبت از انکار جهاد ابتدایی، مامور به شمشیر بودن پیامبر، و سخت‌گیری به کفار نیست، بلکه پرسش این است که کدام نظریه برای این موضوعات، تبیین مستدل‌تر و جامع‌تری را به ارمغان می‌آورد. هر دو کلید‌واژه‌ی «قدرت‌طلبی برای تاسیس دین» و «اتمام حجت» قابلیت بحث درون‌دینی و برون‌دینی دارند و از این منظر هم‌ترازند و در تبیین موضوعات مورد بحث، قابلیت رقابت دارند.

گمان من این است که آیات قرآن در تکثر و در معنا و دلالت، در کلیدواژه‌ی اتمام حجت قوی‌تر از کلیدواژه‌ی قدرت طلبی هستند. همچنین بر اینم که با کلیدواژه‌ی اتمام حجت بهتر می‌توان با استناد به آیات قرآن نتیجه گرفت که این رفتارهای تحکمی و تهاجمی تنها مختص به زمان پیامبراند (دکتر سروش سعی کردند همین معنا را از طریق نظریه‌‌ی دین و قدرت و عنوان خاتمیت پیامبر استدلال کنند).

در واقع به نظر می‌رسد که جایگزین کردن «قدرت طلبی برای تاسیس دین» با «اتمام حجت»، بحث دین و قدرت را به تاثیر قدرت در فهم دین، و نه خود دین، تقلیل خواهد داد. سعی خواهم کرد در نوشتاری دیگر به تفصیل به اهمیت بحث اتمام حجت در خوانش خطاب‌های قرآن بپردازم.

۵- در عنوان دین و قدرت آیا بهتر نیست که پدیده‌ی مورد مطالعه به‌جای اسلام، ادیان ابراهیمی باشد؟ به نظر می‌آید که دکتر سروش بین اسلام و دیگر ادیان ابراهیمی گسستی می‌بینند. ایشان در سخنرانی دوم خود یکی از گفتمان‌های غالب قرآن را گفتمانی سلطانی دانستند. آیا نمی‌توان قائل شد که گفتمان تورات نیز سلطانی است؟

تورات بحث مشخصی درباره‌ی بهشت و جهنم ندارد اما آیا بر مبنای عهد و میثاق با قوم یهود به ایشان وعده‌ی پاداش و عذاب در همین دنیا نداده است؟ آیا اینگونه نیست که بیشتر داستان‌های قرآن درباره‌ی عذاب دنیوی اقوام پیشین در تورات، و غالبا مفصل‌تر آمده‌اند؟ به نظرم اگر پدیده‌ی مورد مطالعه در موضوع دین و قدرت را از اسلام به ادیان ابراهیمی توسعه دهیم به نتایج دقیق‌تر، قابل دفاع‌تر و جامع‌تری می‌رسیم.

نگاه کردن به اسلام و تاریخ اسلام به صورت مجزا و جدا کردن آن از دین یهود، مسیحیت و تاریخ پر فراز و نشیب آنها، و توجه نکردن به پیوندی که در قرآن میان این سه دین صورت‌بندی شده است، حوزه‌ی اندیشیدن در بحث دین و قدرت را محدود، و ناخواسته جزم‌گرا می‌کند.

۶- در کنار گفتمان سلطانی، دکتر سروش دیگر انواع گفتمان در قرآن را گفتمان کاروانی (هدایت و ضلالت) و گفتمان بازرگانی (تجارت سودآور با خداوند) می‌خوانند. بنظرم این عناوین بسیار مناسب و قابل دفاع هستند، اما آیا گفتمان از نوع دیگری نیز در قرآن هست؟

به عنوان مثال آیات حبّ، آیات مربوط به لقاالله، نفخت فیه من روحی، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه، …، در هیچ یک از این سه نوع گفتمان نمی‌گنجند. دکتر سروش اشاره کردند که آیاتی از این دست نسبت به دیگر آیات قرآن معدودند، اما پرسش این است که بر چه مبنایی معدود بودن آیات در موضوعی را دلیل کم اهمیت بودن آن موضوع می‌دانیم. به نظر می‌رسد که باید بین اهمیت داشتن یک موضوع و اهمیت داشتن تکرار یک موضوع تفاوت قائل شد.

آیا اگر تکرار یک موضوع برای مخاطب مستقیم سخنانی لازم باشد، این لزوما به این معنی است که اهمیت آن موضوع از موضوع دیگری که تکرارش لازم نبوده بیشتر است؟ نکته‌ی دیگر اینکه بسامد موضوعات و تعابیر قطعا ملاکی لازم و شاید کافی برای ترسیم نمود یک گفتار یا نوشتار است، اما آیا بسامد ملاکی کافی یا حتی لازم برای استخراج موضوعات یا گفتمان آن سخن و نوشتار نیز هست؟ به‌نظرم چه در نقد و چه در پروراندن نظریه‌ی دین و قدرت، نادیده گرفتن چنین آیاتی به استدلال خدشه وارد می‌کند.

۷- در سخنرانی دوم دکتر سروش پیامبر را صاحب ولایت در قانون‌گذاری و آزاد در اختیار وسیله برای رسیدن به هدف می‌دانند. دو یادآوری و سپس یک پرسش: آگاهان به تاریخ عرب صدر اسلام و نیز فقها می‌گویند حدود هشتاد درصد از احکام شرع امضایی هستند، یعنی ریشه‌ی آنها نه خدا و نه محمد بلکه جامعه‌ی عرب مخاطب وحی بوده است. همچنین بسیاری از احکام حلال و حرام در قرآن، مانند احکام تورات یا مشابه آن هستند. بر این اساس، حدود ولایت پیامبر در قانون‌گذاری چیست؟

دکتر سروش از داستان موسی و عبد صالح نتیجه می‌گیرند که پیامبر در مقام ولایت می‌تواند مانند عبد صالح عمل کند و مثلا کودک بی‌گناهی را به قتل رساند چون می‌داند که او در آینده انسان شری خواهد شد. دو پرسش برای تامل بیشتر: آیا در داستان موسی و عبد صالح، موسی برای اعتراضش به عبد صالح ملامت شده است؟

مهم‌تر اینکه آیا پیامبر مامور بود که موسای دست نیافته به غیب و گاهی ملامت شده از غیب قوم خود باشد، یا کسی که دستی در علم غیب دارد و در پی تنظیم امور دنیاست؟ چرا پیامبر را بجای اینکه با پیامبری دیگر (موسی) همسان کنیم با انسان یا فرشته‌ای که قرآن با ابهام از او یاد کرده است همسان بپنداریم؟

۸- دکتر سروش سخنانشان را با بسم الله آغاز کردند. بر مبنای دید باورمند به خداوند، پرسش دیگری که نیاز به تفکر دارد این است که در این میان، نقش او چیست.

اگر آنگونه که دکتر سروش تعبیر کردند در حالی که محمد مولف قرآن است “مولف محمد خداوند است”، آیا پذیرفتنی است که خدای محمد، به زبان دکتر سروش، او را در رویای وحیانیش کاملا به حال خود رها کند تا آیات قرآن یک سره بر اساس “روان محمد” که “یک شخص اقتدارگرا بود” نقش یابند و قرآن از این رو “کتاب خشیت” شود؟

آیا ادعای بعیدی است اگر بگوییم که امر متعالی آنگونه که در تحمل و چارچوب ذهنی و فرهنگی مخاطبین است با ایشان تعامل می کند و اینجا مخاطبین نه تنها محمد بلکه جامعه‌ی شبه جزیره‌ی عرب در زمان وحی است؟ در اینصورت “کتاب خشیت” بودن قرآن (که همان است که قرآن انذار نامیده و به نظرم تعبیر مناسبی است) نه محصول روان محمد اقتدارگرا که محصول تعامل با روان مخاطبین قرآن از جمله محمد خواهد بود.

۹- اشاره کردند که اسلام به معنی تسلیم شدن در برابر قدرت اسلام است و ایمان به معنی باور قلبی و اینکه تسلیم در برابر قدرت حتی بدون ایمان قلبی نیز از نظر پیامبر پاسخ قابل قبولی به دعوت قرآن است. مفید خواهد بود اگر در بررسی تفاوت اسلام با ایمان به معنی و کاربرد اسلام و اسلام آوردن در قرآن توجه شود و تنها به یک آیه (قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا) بسنده نشود و نیز در بررسی همین آیه هم به آیات قبل و بعد و سیاق کلام توجه شود. برخی مفسرینی که چنین کردند به مراتب متفاوتی از معنی اسلام در قرآن قائل شدند که برخی از آنها از معناهایی از ایمان والاتر بودند.

۱۰- دکتر سروش بیان کردند که قرآن بال خوف و خشیت دین را فراهم کرد و اسلام اولیه بُعد عشق و محبت را کم داشت اما تصوف عشقی “اسلام را واجد دو بال کرد”. پرسش درخور بحث در اینجا این است که (با اذعان به اینکه ریشه‌های تصوف به خارج از اسلام می‌رسد) آیا تکیه‌ی سنگین بسیاری از متصوفه و آثار ایشان بر قرآن و آیات قرآن نمی‌تواند نشانی باشد از اینکه ایشان بال عشق قرآن را نه ایجاد که آشکار کردند و پروراندند؟ این تنها یک اختلاف تعبیر جزیی نیست. این تعابیر متفاوت هر یک بار معنایی و دلالت و پیامدهای نظری متفاوتی دارند.

همانگونه که در آغاز نوشتم منظور این نوشتار نه نقدی مفصل که پیش‌نقدی موجز به بحث و نظریه‌ی اسلام و قدرت دکتر سروش بود. امیدوارم که نکات ده‌گانه‌ی بالا و دیگر نکات ارزشمندی که در این ایام در بررسی این نظریه مطرح می‌شوند راه را برای تبیین و تنظیم بهتر این نظریه و نقد و بازبینی آن فراهم آورند.

منبع سایت صدانت
مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.