زمزمه‌های مخملین: چهل نیایشِ سلوکِ مدرن

«در خود غوطه می‌خوردم و به پیش خود می‌رسیدم… هجوم خالی اطراف را می‌چشیدم.» این جمله، حال‌وهوای نگارش «زمزمه‌های مخملین» را توصیف می‌کند. سروش دباغ در این اثر که اینک مقدمه‌ای بر آن را در اختیار دین‌آنلاین گذاشته، خواننده را به خلوت‌ترین لحظات خود دعوت می‌کند؛ نجواهایی که در طول یک سال و در مسیر «سلوک اگزیستانسیل» متولد شدند و با مفاهیمی عمیق چون «مرگ‌آگاهی»، «سکوت معنوی» و «تنهایی مخملین» گره خورده‌اند. این کتاب، روایتی از یک تامل درونی ژرف است که با تاروپود فلسفه و عرفان بافته شده است.

سروش دباغ: در دهۀ هفتاد خورشیدی، چهار کتابِ بالینی، ترجمان نیکویی برای احوال وجودی من بودند و هر وقت می‌خواستم نیایش کنم، به سروقت آنها می‌رفتم:«مثنوی معنویِ» مولوی بلخی، «نیایشِ»علی شریعتی، «هشت کتابِ» سهراب سپهری و «حدیث بندگی و دلبردگیِ» عبدالکریم سروش . خاطرم هست دعاهای «مثنوی» را در خلوت می‌خواندم و حظ می‌بردم؛ همچنین نیایش‌های شریعتی و اشعار لطیف سپهری را. از آن دوران تا اکنون که این سطور را می‌نویسم، راه بلندی طی کرده و تغییرات محسوس و ملموسی در زیست – جهان، نگرش و سلوکِ فکری و اگزیستانسیل ام پدیدار گشته و سر برآورده است.

سه سال و نیم پیش، در ادامۀ کارکِ «طرحواره ای از عرفان مدرن/ سلوک اگزیستانسیل در روزگار کنونی»، به سروقت «نیایش» رفتم و بدان پرداختم. جستار «هستۀ پنهان تماشا: تأملی در انواع نیایش» محصول آن تتبعات و تأملات است. در آنجا کوشیدم با توضیح ربط و نسبت و اشتراک و افتراق میان دعا و نیایش، تلقیِ خود از انواع شش‌ گانهٔ نیایش را صورت‌بندی و روایت کنم: «نیایش مخاطبه ‌محور»، «نیایش عرفانی»، «نیایش معنوی»، «نیایش حکیمانه»، «نیایش آرزومندانه» و «نیایش ناواقع‌گرایانه».»

« بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین». یکسالی است در حال‌ وهوای زمزمه ‌کردن ام؛ نجواها و نیایش‌هایی که دل‌ مشغولی‌ها، دغدغه‌ها و زیر و زبر شدن‌ها و تلاطم‌های آونگ آسای من در روزگار پر تب‌ وتاب کنونی را به تصویر کشیده، رنگ‌ وبوی مرا می‌دهد، در تجربۀ زیسته ام ریزش کرده و بر قلم ام جاری گردیده. طی این مدت، هر از گاهی در خود فرو می رفتم و به کنجی می خزیدم. در آن دقایقِ ناب، آنچه در ذهنم خلجان می کرد و از جنس تاملات و یافته های اگزیستانسیل بود؛ بی تابی می کرد و مثل میوه ای که «تب تندِ رسیدن» دارد، سر بر می آورد و متولد می شد. تو گویی، این نجواها/ زمزمه ها، بسان پاسخ هایی بوده به حسّ غریبِ «بودن» و زیستنِ بر روی این کرۀ خاکی؛ حسی که با اگزیستانس ام گره خورده و مرا در کام کشیده و از پی خود روانه کرده.

در این نجواها، به اقتضای حال و هوای نوشتار، از سالکان سنتی و سالکان مدرنِ ایرانی و غیر ایرانی رنگارنگی یاد شده و سخنان نغزشان نقل گشته؛ از خیام و ابن عربی و سعدی و مولوی و شمس تبریزی و حافظ و فروغ فرخزاد و سهراب سپهری و احمد شاملو گرفته تا جبران خلیل جبران و کیر کگور و شوپنهاور و داستایفسکی و  ویتگنشتاین و یونگ و هایدگر و فرانکل و آرنت و آبراهام مازلو و آلن واتس و جان هیک و اروین یالوم و الیف شافاک. همچنین استشهاداتی به کتابهای مقدسِ« ذمه پده»، «انجیل» و «قرآن» شده. افزون بر این، مفاهیمی چون «سالک مدرن»، «سلوک افقی»، «تنهایی مخملین»، «لمسِ حضور»، «ایمان شورمندانه»، «ایمان آرزومندانه»، «ایمان از سر طمانینه»، «کورمرگی»، «مرگ آگاهی»، «سکوت معنوی»، «رنج امحاء ناپذیر»، « زمان بر/زمان در»، «الیناسیون دینی»…که در عدادِ بر ساخته های نگارنده طی چهارده سال اخیرند، هر از گاهی در این زمزمه ها ریزش کرده است.

اکنون، مجموعۀ این نجواها/ زمزمه ها/نیایش‌های چهل گانه که قرابتِ در خور درنگی با «نیایش معنوی»، «نیایش حکیمانه» و «نیایش عرفانی» دارد و از جنسِ «گفتگوهای تنهایی» است، پیش روی مخاطبان قرار دارد. اولین نجوا/ نیایش را در ماه آبانِ سال گذشته نوشتم و چهلمین را آبانماه امسال. هر چند شروع این کار اختیاری بود؛ اما در ادامه، گویی به نگاشتن آنها واداشته می شدم و نمی توانستم آنرا رها کنم، که «آن کَشَنده می کشد من چون کنم». اوقاتی که صرف نوشتنِ این نیایش ها/ زمزمه ها/نجواها شد، «یگانه بود و هیچ کم نداشت». تو گویی، به رغم اینکه از پیش خود راه می افتادم، در خود غوطه می خوردم و به پیش خود می رسیدم؛ خود را در میان نمی دیدم، «هجوم خالی اطراف» را می چشیدم و گذر زمان را حس نمی کردم.

در سنن و فرهنگ های مختلف، «چهل»عدد مهم و مبارکی است. در زبان لاتین، به چهل، کارانتین گفته می شود؛ کارانتینی که با واژگان قرنطینه و قرنطینه کردن هم آواست، قرابت معنایی دارد و از حکمتی حکایت می کند و پرده بر می گیرد. گویی برای پاکیزه و پیراسته و پخته و شکوفا شدن، باید صبوری کرد و چهل گام را پیمود. همچنین است سنت چلّه نشینی در میان صوفیان و درویشان که بر اهمیت عدد چهل صحه می نهد. بی سبب نبود که رندِ شیرازی می گفت: «سحرگه رهروی در سرزمینی/ همی گفت این معما با قرینی/ که ای صوفی شراب آنگه شود صاف/ که در شیشه برآرد اربعینی».

علاوه بر این، به روایت “قرآن”، خداوند با موسای پیامبر سی شب وعده گذاشت و آنرا ده شب دیگر تمدید کرد تا وقت معین در چهل شب بسر آمد و موسی آمادۀ رفتن به کوه طور شد و برادرش هارون جانشین او در میان قومش شد.[1] برکشیده شدنِ عدد چهل و تاکید بر «چهل شب» در داستان موسی تامل برانگیز است. بر همین سیاق است در رسیدن چهل سالگی و عبور از سنینِ جوانیِ اولیه و پای نهادن در دوران میانسالی؛ دورانی که در نظام روان کاوانۀ یونگی، با عطف نظر کردن به درون و به تماشا نشستن خود و افزایش میزانِ درون نگری در می رسد و نوید بخش پای نهادن در دوران پختگی و بلوغِ روانی و عقلانی است؛ « تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل»…

«زمزمه‌های مخلمین: نجواهای اگزیستانسیلِ»، ایستگاه بعدیِ سفر دور و درازِ کارکِ «طرحواره ای از عرفان مدرن/سلوک اگزیستانسیل در روزگار کنونی» است و پس از «از خیام تا یالوم»، « سرشاری خوشۀ زیست»،«در کشاکش رنج و معنا» و «در گذرگاه زمان» در می رسد و پیش روی مخاطبان قرار می گیرد.

دوست اندیشه ور و محقّقِ ارجمند، دکتر امیر مازیار از سر لطف مقدمۀ نکته سنجانه ای بر «زمزمه های مخملین» نوشته اند که زینت بخشِ این اثر گشته و در پیشانی اش قرار گرفته. پس از آن فقراتی از مقالۀ «هستۀ پنهان تماشا»که متضمنِ مولفه های «نیایش مخاطبه محور»، «نیایش عرفانی»، «نیایش معنوی» و «نیایش حکیمانه» است، در می رسد. مرور و بازخوانیِ انواع نیایش به روایت نگارنده، به فهمِ بهتر نیایش ها/زمزمه ها، و زمینه و زمانۀ خلق و پدید آمدن آنها کمک می کند.

پس از آن نوبت به زمزمه ها/ نیایش ها/ نجواهای چهل گانۀ نویسنده در دوازده ماه گذشته می رسد.

طی یکسالی که در گیر و دار نوشتنِ زمزمه ها/ نجواهای چهل گانه بودم، از ملاحظات و نکته سنجی های نیکوی دوستان عزیز، شهلا آهنج، فرهاد مشکور و محمد منصور هاشمی حقیقتا بهره بردم؛ از ایشان صمیمانه سپاسگزارم. همچنین، ارج می نهم زحمات سینا بابلی و سپهر زارع، مدیر فرهنگ دوست نشر « سهروردی» را برای نشر این اثر.

حدود دو دهۀ قبل اولین کتاب فلسفی ام «سکوت و معنا» را به پدر و مادر عزیزم، «به نخستین آموزگارانی که شناختم»، تقدیم کردم. خوش دارم «زمزمه های مخملین» را نیز که انتشارش مقارن گشته با سر برآوردنِ هشتاد سالگیِ پدرم، نثارِ مادر نازنینم و پدر نازنینم کنم؛ «برای تنهایی ها، دلتنگی ها، صبوری ها، صمیمیت ها و سبکباری هایشان.»

 

«هر یک از ما آسمانی داشت در هر انحنای فکر

هر تکان دست ما با جنبش یک بال مجذوب سحر می خواند.

جیب های ما صدای جیک جیک صبح های کودکی می داد.

ما گروه عاشقان بودیم و راه ما

از کنار قریه های آشنا با فقر

تا صفای بیکران می رفت.

روی صورت های ما تبخیر می شد شب

و صدای دوست می آمد به گوش دوست.»[2]

 

سروش دباغ

تورنتو- آبان 1404

 

ارجاعات:

[1] سورۀ «اعراف»، آیۀ 142.

[2] سهراب سپهری، هشت کتاب، دفتر«حجم سبز»، شعر« تپش سایۀ دوست».

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.