خدای قرآن – خدای فقه

محمدتقی سهرابی‌فر، در «خدای قرآن ـ خدای فقه»، این پرسش بنیادین را مطرح می‌کند که آیا «خدای فقه»—خدایی که در هزاران حکم و فتوا در کتاب‌های فقهی ترسیم شده—همان «خدای قرآن» است که تکلیف را مشروط به «ابلاغ و بیان آشکار» می‌داند؟ این استاد درس خارج حوزه علمیه قم، با واکاوی آیات قرآن و احادیث، استدلال می‌کند که خدای قرآن، انسان را تنها در صورتی مکلف و بازخواست می‌کند که تکلیف، با دلالتی واضح و بی‌منازع به او ابلاغ شده باشد. اما آیا فقه معاصر، با تکیه بر انبوه روایات آمیخته به ابهام—از خبر واحد پراحتمال خطا تا احادیث تقطیع‌شده و نسخه‌های متعارض—همچنان بر این شرط الهی پایبند مانده است؟

محمدتقی سهرابی فر(استاد درس خارج حوزه علمیه قم): خدای قرآن (خدای معرفی شده در قرآن و احادیث)، تکلیفِ انسان‌ها را مشروط به «ابلاغ و بیانِ آشکار» کرده است. آیا خدای فقه (خدای ترسیم شده در فقه) نیز به همان شرطِ «ابلاغ و بیانِ آشکار» ملتزم است؟ آیا همه هزاران تکلیفِ ثبت شده در کتاب‌های فقهی، با بیانِ آشکار به دست مسلمانِ قرن پانزدهم رسیده است؟
گرانی‌گاهِ مقاله حاضر، آنجاست که فقه بخواهد وارد عرصه اجتماع شود و به نامِ دین در حقوقِ جانی، مالی، فرهنگی و … انسان‌ها نقش‌آفرینی کند. دین‌داران پذیرایِ احکام الهی هستند اما پرسش کلیدی، این است: آیا فتاوایِ عرضه شده، مستند به بیان و بلاغِ آشکار (شرط تحققِ تکلیفِ الهی) است یا اینکه فقیه در تنگنایِ فتوا دادن بر همه ریز و درشتِ زندگیِ بشر[1]، شرطیّتِ بیان و بلاغ را به شرطیّتِ حدس و گمان، تنزّل داده، و ناخواسته خدایی دیگر ترسیم شده و شارعیّتِ خدا دستخوشِ تغییر شده است؟
نوشتار حاضر تلاش می‌کند تا خدایِ ترسیم شده در فقه را با خدایِ قرآن و حدیث بسنجد.

خدای قرآن

مروری بر توصیفِ خداوند در قرآن و احادیث، نشانگرِ آن است که در حاکمیتِ خداوند، «ابلاغ» «بیان»، «بیانِ واضح» شرطِ تحققِ تکلیف است و بدونِ بیان یا بیان واضح، انسان‌ها مورد بازخواستِ الهی قرار نمی‌گیرند.

در بندهای زیر برخی از این آیات و احادیثِ شرط بودنِ بیان را ببینیم:

 

بیان

«بیان» به معنای آشکار کردنِ چیزی است [2] همچنین به سخنی ادیبانه که مرادِ گوینده را آشکار سازد، بیان گفته می‌شود. [3] خداوند، خود[4] و رسولِ خود[5] و قرآن [6]را بیان کننده (آشکار کننده) مسیر هدایت معرفی می‌کند تا انسان‌ها دچار گمراهی نشوند. آیه‌ای دیگر[7] هلاکت و حیاتِ قرآنی را به بعد از «بیّنه» یعنی دلیل واضح، [8] حوالت می‌دهد.

 

بلاغ

خدایِ قرآن بارها و بارها کارِ رسول را بلاغ مبین یعنی «رساندنِ آشکارِ پیام الهی» بیان می‌کند.[9] احادیث گویایِ آن است که درسبکِ (سنّتِ رفتاریِ) خداوند، بدون ابلاغ ِ تکلیف، کسی عذاب نمی‌شود.[10] آیت‌الله سبحانی می‌گوید اگر موانعی میانِ بیانِ پیامبر و مردم به وجود بیاید، تکلیفِ مردم قبیح خواهد بود.[11]

 

حجّت بالغه

خدایِ قرآن دارای «حجّت بالغه» است.[12] طبق برخی احادیث، «حجّتِ بالغه» اندیشه اجماعیِ برخاسته از قرآن، سنّتِ معصوم (ع) و عقل است. از نظر طبرسی استدلالی که هر گونه شک و شبهه‌ای را برطرف کند و هر عذری را ناموجّه کند، «حجّتِ بالغه» است. [13]

غافلان هلاک نمی‌شوند

قرآن تصریح می‌کند که خداوند اهالیِ شهرهایِ غافل را هلاک نمی‌کند.[14]

علامه طباطبائی در تفسیر آیه می‌گوید این روش، سنتِ الهی است که خداوند انسان‌ها را بدونِ هشیار کردنِ آنان از مواردِ اطاعت، و ازعواقبِ مخالفت، عذاب نمی‌کند. [15]

 

عقوبتِ الهی موقوف به علم است

خدایِ قرآن «ظنّ» را در یافتنِ حقیقت عقیم می‌داند. [16]خدایِ قرآن نه تنها غیرِ علم را معتبر نمی‌داند بلکه پیروی از غیرِعلم، را نهی می‌کند[17] طبقِ احادیث، کسی که بدونِ علم و هدایتِ الهی فتوا دهد فرشتگانِ عذاب و رحمت او را لعن می‌کنند[18] و از طرف دیگر خداوند عذرِ کسی را که دسترسی به علم نداشته باشد را می‌پذیرد.[19]

عقوبتِ الهی موقوف به بعث و بیانِ رسول است

قرآن اعلان می‌کند که خداوند بدون فرستادنِ پیامبر، کسی را عذاب نمی‌کند.[20]

علامه طباطبائی با استناد به متنِ آیه این روش را سبکِ رفتاری خداوند در گذشته و حال می‌داند.[21] ایشان و مرحوم طبرسی در تفسیر همین آیه، عذاب اخروی بر فروع دین (فقه و احکام) را موقوف به بیانِ پیامبر دآن استه و در محدوده فقه، حتّی مخالفت با حکم عقل را موجبِ عذاب اخروی نمی‌دانند.[22]

 

تکلیف به اندازه وُسع

خدای قرآن تکلیف را مشروط به وُسع کرده است. طبق نظر برخی فقیهانِ بزرگ، وُسع به معنایِ دشوار نبودن است نه ممکن بودن.[23] یعنی همه تکالیف، مشروط به دشوار نبودن هستند. در قرآن دست‌کم پنج بار مقیّد بودنِ تکلیف به وُسع، تکرار شده است.[24]

خدایِ قرآن حتی نسبت به پیامبرِ خویش، رنجی بیش از پند دادن را برنمی‌تابد.[25] علامه طباطبائی بعد از نقل معنایِ «تشقی» در قرآن، می‌گوید پس معنایِ آیه این است که: ما قرآن را نازل نکردیم که تو در راستایِ تبلیغِ آن خودت را به سختی دچار کنی. [26]

طبق حدیث، پیامبرِ رحمت (ص) با همه تأکید و توصیه‌ای که به مسواک زدن داشته، اما جهتِ پرهیز از مشقت و سختیِ مسلمانان، از تکلیفِ آن در هر نماز خودداری می‌کند[27]

یکی از تکالیف، تحصیل و به دست آوردنِ تکالیف الهی است. این تکلیف نیز مقیّد به وُسع است. برفرض که این تکلیف در سده‌های اولیه، در وُسعِ انسان بوده ولی ابهاماتِ بسیار می‌تواند باعثِ ناممکن بودنِ فهمِ بسیاری از تکالیف در سده‌های بعد شود. [28]

 

رخصت در نادانسته‌ها

خدایِ احادیث تکلیف از نادانسته‌ها را برداشته است. در منابعِ حدیثیِ ما انبوهی از احادیث با عناوین و تعابیر مختلف نقل شده است که مضمونِ مشترک آنها برداشته شدنِ تکلیف از کسانی است که آگاه به تکلیف نشده‌اند. برای نمونه منابع متعدد، حدیثِ رفع [29] را ازپیامبر (ص) نقل کرده‌اند. در این حدیث از برداشته شدنِ نُه مورد از امّتِ پیامبر (ص) خبر داده شده است از جمله آنهاست: «آنچه نمی‌دانند». همچنین منابع بسیاری نقل کرده‌اند که آنچه خداوند مبهم گذاشته را مبهم نگه دارید[30] و آنچه خداوند عِلمش را بر شما پوشانده، از شما برداشته شده است و تکلیفی در آن‌باره ندارید.[31]

 

بیان بر عهده خداوند است

خدایِ ترسیم شده در احادیث بر اساسِ معرفتی که به مردم داده است، با آنها احتجاج می‌کند. برخی احادیث تصریح می‌کند که انسان‌ها نه ابزاری برای رسیدن به معرفت دارند و نه مکلّف به معرفت هستند بلکه بیان بر عهده خداوند است که آنها را به معرفت برساند و آن‌گاه است که انسان‌ها مکلّف می‌شوند. و انسانی که چیزی نمی‌داند، تکلیفی ندارد.[32]

بندهای بالا این‌گونه خلاصه می‌شود که خدایِ قرآن، تکلیف و عقوبت را مشروط به ابلاغِ واضح کرده است. اکنون باید دید آیا خدایِ فقه نیز همان شرطِ ابلاغِ واضح را لازم می‌داند یا اینکه با اتّکا بر ادله غیر واضح، سبکِ شارعیّتِ قرآنیِ خداوند را تغییر می‌دهد و انسان‌ها را در قِبالِ تکالیفِ بیان نشده به مَحکَمه می‌کشاند؟

خدای فقه

فقیهِ معاصر تلاش می‌کند تا با توجه به گذشت چهارده قرن از آغاز شریعتِ اسلام، احکامِ شرعی را به دست آورد. این کارِ فقهیِ او برخاسته از باورِ او بر نحوه تشریعِ خداوند نسبت به انسان‌هایِ دور افتاده از زمانِ تشریع است.

به نظر می‌رسد «فقه»، خدایی متفاوت از خدایِ قرآن را ترسیم کرده است؛ چراکه در بسیاری از احکامِ فقهیِ معاصر، خبری از بلاغِ مبین یا بیانِ آشکار نیست. انواعِ ابهامات در اکثر احکام فقهی، هر گونه بیان و بلاغ را مخدوش می‌کند.

 

ابهاماتِ فقه موجود

نگارنده در مقالات پیشینِ خود برخی از ابهاماتِ جدّیِ فقهِ موجود را گفته‌ام.[33] در بندهای زیر فهرست‌وار برخی را عرض می‌کنم تا مخاطب فرهیخته خود فاصله شارعیّتِ خدایِ قرآن با شارعیّتِ خدایِ فقه را بهتر دریابد.

  • ابهام در مهم‌ترین منبعِ فقهِ موجود

آشنایان به فقه می‌دانند که عُمده هزاران مسئله فقهِ امروز، مبتنی بر خبرِ واحد است. این اخبار با شش هفت واسطه میان ما و امامان (ع) به دست ما رسیده است. پذیرشِ هر کدام از احادیث متوقف بر آن است که تک تک راویان، هم دروغ نگفته باشند و هم اشتباه نکرده باشند. اگر در هر راوی 10 درصد احتمال دروغ یا اشتباه را بدهیم، در مجموع ِ هفت واسطه، درصدِ بالایی از احتمال دروغ یا اشتباه خواهد بود.

مروری مختصر به تاریخِ حدیث نشان می‌دهد که دروغ و خطا کم نبوده است. مرحوم شعرانی بعد از بیان موارد متعدد از اشتباهاتِ بزرگانِ راوی، می‌گوید وقتی بزرگان این‌گونه دچار اشتباه می‌شوند پس راویان معمولی چگونه از خطا مصون خواهند بود [34]

شاید مخاطبِ آشنا بگوید که راویان، توسطِ عالمانِ رجال، توثیق شده‌اند، اما توجه به یک نکته کافی است تا ما نسبت به این توثیق‌ها تردید کنیم و آن اینکه فاصله زمانی میان توثیق‌کنندگان و توثیق‌شوندگان، دست‌کم سه قرن است،[35] یعنی شیخِ طوسیِ قرن پنجم در کتابِ رجالیِ خود، راویِ حدیثِ امام صادق (ع) در قرن دوم را توثیق می‌کند. بدیهی است که چنین توثیقی نمی‌تواند اطمینان‌بخش باشد.

 

  • اختلاف، نشانه ابهام

قرآن اختلاف را نشانه غیرِ الهی بودن بیان می‌کند.[36] مرحوم مجلسی صدور حکم در مسائلِ اختلافی را باطل می‌داند.[37]

اختلاف در فروع فقهی آن‌قدر زیاد است که فیض کاشانی می‌گوید در یک مسئله تا سی قول مطرح می‌شود و می‌توان گفت مسئله‌ای در فروع نیست مگر اینکه مورد اختلاف است، به‌گونه‌ای که مقلدان در میان این اقوال غرق می‌شوند.[38] شیخ یوسف بحرانی در یک مسئله فقهی چهارده قول نقل می‌کند.[39] اختلافِ شدید علی‌رغم تلاشِ وافرِ فقیهان، بهترین دلیل بر شکل نیافتنِ بیان و بلاغِ است.

 

  • ابهام در دلالت حدیث بر حکم شرعیِ دائمی

اگر فرض کنیم که حدیث از امام (ع) صادر شده است، بعد از این مرحله باز با پرسش‌هایی مواجهیم، از جمله:

الف) آیا این سخن به عنوان حکمی دائمی بوده یا صرفاً متناسب با زمان امام (ع) صادر شده است؟ طبق برخی احادیث هر امامی هدایتگرِ دورانی است که در آن قرار دارد.[40] وظیفه اصلیِ آنان هدایت مردمانِ زمان خویش بوده و احکام واقعی را به زمان خویش تطبیق می‌دادند. توضیح اینکه چه بسا در احادیث، احکامِ مختلفی برای یک موضوع صادر شده است. مرحوم آصف محسنی اختلافِ احادیث را گرهِ ناگشوده‌ای می‌داند که سختیِ اجتهاد و اختلافِ آرا از آن نشئت می‌گیرد.[41]

شهید مطهری و استاد او معتقدند برخی از سخنانِ نقل شده از امامان که در ظاهر با هم منافات دارند، به‌خاطرِ تفاوت شرایط بوده است، یعنی هر کدام شرایط زمان خود را می‌سنجیده‌اند.[42] بدیهی است که این احادیث نمی‌تواند به عنوان دلیلِ حکمِ شرعی در دوران معاصر باشد.

ب) آیا امام (ع) صرفاً حکمی ارشادی و توصیه‌ای کرده است یا درصددِ بیانِ حکمِ شرعی بوده است؟ می‌دانیم که امام (ع) به عنوان انسانی سرشناس و مورد اعتماد، همواره مورد مراجعه و سؤال و مشورت بوده و او تنها بیانگرِ حکم شرعی نبود ازاین‌رو در احادیث بسیاری این ابهام وجود دارد که سخن امام (ع) حکمِ مولوی و شرعی است یا حکم ارشادی و توصیه‌ای؟

ج) آیا امام (ع) در موقعیّتِ تقیّه بوده یا در موقعیّتِ بیان حکم شرعیِ واقعی؟ می‌دانیم که شرایط زندگیِ امامان (ع) برای بیانِ حکمِ شرعیِ واقعی، فراهم نبوده است و آنها گاه مجبور بوده‌اند حکم غیرِ واقعی را به پرسشگران بگویند.

د) آیا حکمِ شرعیِ گفته شده در متن حدیث، مختصِ شخصِ سؤال کننده و با توجه به شرایط خاصِ او بوده است یا اینکه حکمی فراگیر برای همه انسان‌ها؟ می‌دانیم بسیاری از احادیث در قالبِ پرسش و پاسخ است و امام(ع) با توجه به شرایط خاصِ سؤال کننده، پاسخی به او داده است. پرواضح است که چنین پاسخی نمی‌تواند به عنوان حکمی عمومی برای همه انسان‌ها تلقی شود.

ح) و …

 

  • ابهام در الفاظ حدیث

بسیاری از احادیث عین عبارت و الفاظ امام (ع) نیست. در گذشته که ابزار ثبت و ضبط چندان فراهم نبوده، نقلِ محتوا و مضمونِ مطالب رایج‌تر بود. به همین دلیل حدیثی که در یک واقعه گفته شده، به شکل‌های متعدد نقل شده است و اکنون این نقل‌های متعدد هر کدام معنایی متفاوت به فقیه منتقل می‌کند برای مثال طبق گفته برخی محققان داستانِ معروفِ حدیثِ «لاضرر»، یک بار رخ داده ولی تعابیر و الفاظ متعددی برای نقل آن به کار رفته است. یا واقعه غدیر، یک بار اتفاق افتاده، ولی ۲۲۸ نقلِ مختلف درباره آن هست. حال اینکه کدام نقل، معتبرتر است خود بحثی جدّی است.[43] مرحوم شعرانی محفوظ بودنِ الفاظ امامان (ع) یا محتوایِ سخنان آنان را محالِ عادی می‌داند.[44] به هر حال نقلِ الفاظِ مختلف از یک معنا و محتوا، ابهامِ آن متن را افزایش می‌دهد.

 

  • تقطیع احادیث

در میان حدیث‌شناسان، روشن است که بسیاری از احادیث تقطیع شده‌اند یعنی متن اصلیِ حدیث مفصل بوده ولی توسطِ راویان قطعه‌قطعه شده و به متن‌های کوتاه تبدیل شده است. ماقبل و مابعدِ حدیث‌هایِ موجود در اختیار فقیه نیست تا از قراینِ احتمالیِ در مجموعِ متن حدیث، در فهمیدنِ معنایِ حدیثِ، استفاده کند. البته تلاش‌هایی جهت استخراج متن‌های کامل صورت گرفته اما نتایج این تلاش‌ها ابهام‌ها را رفع نمی‌کند و بیان و بلاغِ مورد انتظار تحقق نمی‌یابد.

 

  • ابهام در نسخه‌های منابع حدیثی

نسخه‌های موجود از کتاب‌هایِ حدیثیِ ما، گاه فاصله بسیاری با نویسنده کتاب دارد برای مثال قدیمی‌ترین نسخه کتاب کافی که مهم‌ترین و معتبرترین منبعِ حدیثی ماست، طبق گفته برخی محققان مربوط به قرن ششم است که با زمانِ مؤلفِ آن دو قرن فاصله دارد. بدیهی است که این مقدار فاصله نیز درجه ابهام در منابع را بالا می‌برد.

البته فقیهان در کم کردنِ ابهامات تلاش می‌کنند، اما همه می‌دانیم که با توجه به تنوع و کثرتِ ابهام در هر کدام از احادیث، برطرف شدن همه ابهام‌ها معمولاً ممکن نیست و در نتیجه بیان و بلاغِ مورد انتظار تحقق نمی‌یابد.

در بندهایِ بالا تنها بخشی از ابهاماتِ ادله و منابعِ فقهی را ملاحظه کردید. حال با این پرسشِ مهم مواجهیم که آیا می‌توان مدعی شد که خدایِ قرآن که تکلیف را مشروط بر بیان و بلاغ کرده بود، انسانِ رها شده در قرن پانزده را بر اساسِ ادله مالامال از ابهام، مکلف کرده است؟

نکند که فقه در کنار تلاشِ وافرِ خود، از خدایِ قرآن فاصله گرفته و خدایی دیگر ترسیم کرده باشد؟!

 

توجه عالمان به ابهامات

فقیهان در هر عصری جهتِ پاسخ به پرسش‌های روزافزونِ فقهی، به همین احادیثِ پیچیده در ابهام، استناد کرده‌اند و با تصورِ خدمت به دین، تلاش بسیار در معتبر نشان دادنِ این احادیث کرده‌اند در عین حال برخی فقیهان، بی اعتباریِ این احادیث را با بیان‌های مختلف گوشزد کرده‌اند برای مثال:

  • شیخ مفید (درگذشتهٔ 413 ق) حدیثِ غیر یقینی را بی‌اعتبار می‌داند[45]
  • سیّد مرتضی علم‌الهدی (درگذشتهٔ 436 ق) بی‌اعتباریِ خبر واحد را شعار و عَلَمِ امامیه می‌داند.[46]
  • ابن زهره (درگذشتهٔ 585 ق) دلیلِ ظنی را حتی در فقه معتبر نمی‌داند.[47]
  • ابن ادریس (قرن 6 ق) عمل به حدیثِ نامطمئن را مساوی با نابود کردنِ اسلام دآن استه است.
  • سید بن طاووس (قرن 7 ق) علی‌رغم جایگاه برجسته فقهی از هرگونه فتوا دادن پرهیز می‌کند.[48]
  • محقق حلی (قرن 7 ق) از بزرگ‌ترین فقیهانِ تاریخِ فقه امامیه است در عین حال در بسیاری از موارد جرئتِ فتوا دادن نداشت. طبق بررسی برخی از اساتید معاصر، اگر مواردِ پرهیزِ ایشان از فتوا دادن، جمع شود، کتابی چهارصد و پانصد صفحه‌ای می‌شود.
  • فیض کاشانی (درگذشته 1090 ق) تکالیفِ غیر قطعی را در زمره بدعت‌ها قرار داده و معتقد است فتاوای صادر شده در این بخش مردم را در مشقت و حرج قرار داده در حالی‌که هیچ دلیل شرعی و نقلی آن را پشتیبانی نمی‌کند.[49]
  • وحید بهبهانی (قرن 12 ق) معتقد است حتی یک‌صدمِ این احادیثِ فقهی، حدیث صحیح نیست و اندک احادیثِ صحیح هم اختلالاتِ سندی، متنی، دلالتی و … دارد. [50]
  • مرحوم شعرانی (قرن 14 ق) در باره کتاب استبصار گمان می‌کند که حدود یک پنجمِ احادیثِ آن اصلاً صادر نشده است [51]
  • آیت‌الله آصف محسنی (معاصر- از شاگردانِ آیت‌الله خوئی)، احادیثِ معتبرِ کتابِ بحارالانوارِ 114 جلدی را جدا کرد و مجموعِ این احادیث بیش از 3 جلد نشد.[52]
  • از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی حائری (معاصر) می‌گوید در چندین سالی که من درس ایشان می‌رفتم. ایشان حتی یک بار هم در هیچ مسئله‌ای فتوا نداد. هر مسئله‌ای که تمام شد آخرش متوقف بود و جرئتِ فتوا دادن نداشت. [53]

نتیجه

با احترام به تلاشِ فقیهان در طول تاریخ، به نظر می‌رسد که بسیاری از آرا و فتاوایِ فقهی، دارایِ شرطِ بیان و بلاغ نیستند و طبقِ سبک و سنتِ الهیِ معرفی شده در قرآن و احادیث، انسان‌ها از ناحیه خداوند مکلّف به چنین تکالیفی نیستند.

تفکیک فقه فردی از اجتماعی

بدیهی است که دین‌داران دور افتاده از زمانِ وحی در زندگیِ فردی، با رعایتِ احکامِ فقهیِ احتمالی، بده‌بستانِ عاشقانه با خدایِ خود بکنند بدونِ آنکه آن احکام را قطعی تلقی بکنند.

دغدغه این مقاله آنجاست که با این فقهِ «به مرحله بیان و بلاغ نرسیده»، بخواهیم نسبت به حقوقِ جانی، مالی، فرهنگی و … حکم برانیم و فتوا بدهیم و نامِ دین بر آن بگذاریم. اینجاست که خدایی متفاوت از خدای قرآن و حدیث، ترسیم کرده‌ایم و در حق دین و ملت جفا کرده‌ایم و باری سنگین بر دوش خود گذاشته‌ایم.

خواهش نگارنده از فقهای جوان، کارگزارانِ جامعه آن است که در وارد کردنِ فقه در امور اجتماعی، تنها بر احکام دارایِ بیان واضح اکتفا کنند و توسعه بیش از این مقدارِ احکام را خدمت به دین ندانند؛ چرا که در این صورت خدایِ قرآن و حدیث را کنار نهاده‌اند.

 

محمدتقی سهرابی فر

شهریور 1404

 

ارجاعات:

[1] متاسفانه دهه‌های اخیر مشهور شده که همه وقایعِ بشری دارایِ حکم شرعی است. نگارنده در مقاله زیر درباره صحیح نبودن این ادعا سخن گفته‌ام: «ورود فقه به منطقه ممنوعه و پیامدهایِ آن»، سایت دین آنلاین

[2] «اَلْبَیانُ: الکشف عن الشیء» (راغب اصفهانی حسین بن محمد. مفردات ألفاظ القرآن. دار الشامیه، 1412، ص 157.)

[3] و یقال: اَلْبَیانُ هو المنطق الفصیح المُعرِب عما فی الضمیر. (طریحی، مجمع البحرین، ج 6، ص 217)

[4] یبَینُ اللَّهُ لَکمْ أَنْ تَضِلُّوا وَاللَّهُ بِکلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ ﴿ نساء/۱۷۶﴾- کذَلِک یبَینُ اللَّهُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَّقُونَ (بقره /187)

[5] وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَیک الْکتَابَ إِلَّا لِتُبَینَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ وَهُدًی وَرَحْمَهً لِقَوْمٍ یؤْمِنُونَ ﴿نحل/۶۴﴾

[6] «وَ نَزَّلْنَا عَلَیک الْکتَابَ تِبْیانًا لِکلِّ شَیءٍ وَ هُدًی وَ رَحْمَهً وَ بُشْرَیٰ لِلْمُسْلِمِینَ» (النحل: 89)

[7] لِیهْلِک مَنْ هَلَک عَنْ بَینَهٍ وَ یحْییٰ مَنْ حَی عَنْ بَینَهٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ (الأنفال: 42)

[8] اَلْبَینَهُ: الدلاله الواضحه عقلیه کانت أو محسوسه، و سمی الشاهدان بَینَهً (راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص 157) و نیز: دَلالَهٌ واضِحَهٌ عَقْلیه کانَتْ أَو مَحْسوسَه، و سُمِّیت شَهادَهُ الشاهِدَین بَینَه (تاج العروس من جواهر القاموس، ج 18، ص 84)

[9] وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّیتُمْ فَإِنَّمَا عَلَیٰ رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ (التغابن: 12)

قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیهِ مَا حُمِّلَ وَ عَلَیکمْ مَا حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ مَا عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ (النور: 54)

وَ إِنْ تُکذِّبُوا فَقَدْ کذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکمْ وَ مَا عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ (العنکبوت: 18)

وَ مَا عَلَینَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ (یس: 17)

وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّیتُمْ فَإِنَّمَا عَلَیٰ رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ (التغابن: 12)

وَ قَالَ الَّذِینَ أَشْرَکوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیءٍ نَحْنُ وَ لَا آبَاؤُنَا وَ لَا حَرَّمْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیءٍ کذَٰلِک فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَی الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ (النحل: 35)

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیک الْبَلَاغُ الْمُبِینُ (النحل: 82)

وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّیتُمْ فَإِنَّمَا عَلَیٰ رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ (التغابن: 12)

[10] از جمله: «لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وسع‌ها[10]… وَلَا یُعَذِّبُهَا قَبْلَ الْإِبْلَاغِ إِلَیْهَا»

(خداوند هیچ کس را جز به اندازه توانش تکلیف نمی‌کند… و پیش از ابلاغ [حکم] عذابش نمی‌کند.) – نهج البلاغه، خطبه ۱۰۵

[11] «لو لم یبعث الرسول بتاتاً، أو بعث ولم یتوفق لبیان الأحکام أبداً، أو توفق لبیان البعض دون البعض الآخر، أو توفق للجمیع لکن حالت الحواجز بینه وبین بعض الناس، لقبح التکلیف، وذلک لاشتراک جمیع الصور فی عدم تمامیه الحجّه.» (إرشاد العقول إلی مباحث الأصول، محمدحسین عاملی، ج 3، ص 338 – تقریر مباحث آیت الله سبحانی)

ترجمه: اگر خداوند پیامبری نفرستد، یا بفرستد ولی او نتواند همه احکام را بیان کند، یا برخی را بیان کند و برخی را بیان نکند، یا بیان کند ولی موانعی باشد که این احکام به مردم نرسد، حجت تمام نخواهد شد

[12] قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّهُ الْبَالِغَهُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکمْ أَجْمَعِینَ (الأنعام: 149)

[13] طبرسی، مجمع البیان، ج 4، ص 587

[14] ذَٰلِک أَنْ لَمْ یکنْ رَبُّک مُهْلِک الْقُرَیٰ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا غَافِلُونَ (الأنعام: 131)

[15] «لأن الله سبحانه لیس من سنته أن یهلک أهل القری و یوردهم مورد السخط و العذاب و هم غافلون عما یریده منهم من الطاعه و یفعله بهم علی تقدیر المخالفه، و ذلک ظلم منه تعالی» (المیزان، ج 7، ص 355)

[16] إِنَّ الظَّنَّ لَا یغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیئًا (یونس/ 36 – نجم/28)

[17] وَ لَا تَقْفُ مَا لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کلُّ أُولٰئِک کانَ عَنْهُ مَسْئُولًا (الإسراء (بنی إسرائیل): 36)

[18] «قال أبو جعفر علیه‌السلام: من افتی الناس بغیر علم ولا هدی من الله لعنته ملائکه الرحمه وملائکه العذاب ولحقه وزر من یعمل بفتیاه.» (طوسی، تهذیب، ج 6، ص 223) و نیز: «… وَ إِیاک وَ خَصْلَتَینِ تَهْلِک فِیهِمَا اَلرِّجَالُ أَنْ تَدِینَ بِشَیءٍ مِنْ رَأْیک وَ تُفْتِی اَلنَّاسَ بِغَیرِ عِلْمٍ …» (برقی، المحاسن، ج 1، ص 205)  

[19] «مَنْ جَهِلَ شَیْئاً وَلَمْ یُقَصِّرْ فِی طَلَبِ الْعِلْمِ، لَمْ یُؤَاخَذْ بِجَهْلِهِ» (مجلسی، بحارالانوار، ج 2، ص 98)

[20] «وَمَا کنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّیٰ نَبْعَثَ رَسُولًا» (إسراء/ 15)

[21] «سیاق النفی «وَ مٰا کنّٰا مُعَذِّبِینَ» حیث لم یقل: و لسنا معذبین و لا نعذب و لن نعذب بل قال: «وَ مٰا کنّٰا مُعَذِّبِینَ» الدال علی استمرار النفی فی الماضی الظاهر فی أنه کانت السنه الإلهیه فی الأمم الخالیه الهالکه جاریه علی أن لا یعذبهم إلا بعد أن یبعث إلیهم رسولا ینذرهم بعذاب الله.» (المیزان، ج 13، ص 57)

[22] «تستقر المؤاخذه الأخرویه علی الفروع بالبیان النبوی و لا تتم الحجه فی‌ها بمجرد حکم العقل» (طباطبائی، المیزان، ج 13، ص 59) – «معناه و ما کنا معذبین قوما بعذاب الاستئصال إلا بعد الأعذار إلیهم و الإنذار لهم بأبلغ الوجوه و هو إرسال الرسل إلیهم مظاهره فی العدل و إن کان یجوز مؤاخذتهم علی ما یتعلق بالعقل معجلا …. قال الأکثرون من المفسرین و هو الأصح أن المراد بالآیه أنه لا یعذب سبحانه فی الدنیا و لا فی الآخره إلا بعد البعثه فتکون الآیه خاصه فیما یتعلق بالسمع من الشرعیات … علی أن المحققین منهم یقولون أنه و إن جاز التعذیب علیه قبل بعثه الرسول فإنه سبحانه لا یفعل ذلک مبالغه فی الکرم و الفضل و الإحسان و الطول» (طبرسی فضل بن حسن. مجمع البیان. ج 6، دار المعرفه، 1408، ص 623)

[23] «(لا تُکلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وسع‌ها) أی لا یکلّف الله تعالی نفساً مّا أمرا شاقّا بحیث یکون حرجا وضیقا، فإنّه لا یناسب الشّریعه السهله، بل العقل أیضا، لا أنّه لا یکلّف بما لا یطاق أصلا کما قیل، إذ لا یحتاج ذلک إلی النقل فانّ العقل یحکم به بدیهه» (محقق اردبیلی، زبده البیان، ص 557)

[24] یک) وَالْوَالِدَاتُ یرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَینِ کامِلَینِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ یتِمَّ الرَّضَاعَهَ وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لَا تُکلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وسع‌ها لَا تُضَارَّ وَالِدَهٌ بِوَلَدِهَا وَ لَا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَی الْوَارِثِ مِثْلُ ذَٰلِک فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَنْ تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَ تَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَیهِمَا وَ إِنْ أَرَدتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلَادَکمْ فَلَا جُنَاحَ عَلَیکمْ إِذَا سَلَّمْتُمْ مَا آتَیتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (البقره: 233)

دو) لَا یکلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وسع‌ها لَهَا مَا کسَبَتْ وَ عَلَیهَا مَا اکتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَ لَا تَحْمِلْ عَلَینَا إِصْرًا کمَا حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَ لَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَهَ لَنَا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنَا وَ ارْحَمْنَا أَنتَ مَوْلَانَا فَانصُرْنَا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ (البقره: 286)

سه) وَ لَا تَقْرَبُوا مَالَ الْیتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ حَتَّیٰ یبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکیلَ وَ الْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُکلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وسع‌ها وَ إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذَا قُرْبَیٰ وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَٰلِکمْ وَصَّاکمْ بِهِ لَعَلَّکمْ تَذَکرُونَ (الأنعام: 152)

چهار) وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَا نُکلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وسع‌ها أُولٰئِک أَصْحَابُ الْجَنَّهِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (الأعراف: 42)

پنج) وَ لَا نُکلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وسع‌ها وَ لَدَینَا کتَابٌ ینطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا یظْلَمُونَ (المؤمنون: 62)

[25] مَا أَنزَلْنَا عَلَیک الْقُرْآنَ لِتَشْقَیٰ إِلَّا تَذْکرَهً لِمَنْ یخْشَی (طه/ 2 و 3)

[26] «قال الراغب: و الشقاوه کالسعاده من حیث الإضافه فکما أن السعاده فی الأصل ضربان: سعاده أخرویه و سعاده دنیویه ثم السعاده الدنیویه ثلاثه أضرب: سعاده نفسیه و بدنیه و خارجیه کذلک الشقاوه علی هذه الأضرب – إلی أن قال – قال بعضهم: قد یوضع الشقاء موضع التعب نحو شقیت فی کذا، و کل شقاوه تعب، و لیس کل تعب شقاوه فالتعب أعم من الشقاوه. انتهی، فالمعنی ما أنزلنا القرآن لتتعب نفسک فی سبیل تبلیغه بالتکلف فی حمل الناس علیه.» (المیزان، ج 14، ص 119)

[27] «لَوْلَا أَنْ أَشُقَّ عَلَی أُمَّتِی لَأَمَرْتُهُمْ بِالسِّوَاک مَعَ کلِّ صَلَاهٍ» (کافی، ج 3، ص 22)

[28] علامه طباطبائی در تفسیر آیه: «… لَا تُکلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وسع‌ها …» (البقره: 233) می‌گوید برخی تکلیف‌ها نه در ابتدا بلکه بعداً حَرَجی (سخت) شده است: «فإنها تدل علی نفی التکلیف المبنی علی الحرج فی أصل تشریعه کتشریع الرهبانیه و التقرب بذبح الأولاد مثلاً، و نفی التکلیف الذی هو فی نفسه غیر حرجی لکن اتفق أن صار بعض مصادیقه حرجیا لخصوصیه فی المورد کالقیام فی الصلاه للمریض الذی لا یستطیعه» (طباطبائی، المیزان، ج 15، ص 42)

[29] «رُفع عن امّتی تسعه اشیاء: الخطا و النسیان و ما اکرهوا علیه و ما لا یعلمون …» (وسائل الشیعه، حرعاملی، ج ۱۱، ص ۲۹۵؛ کافی، ج 2، باب ما رفع عن الامه؛ توحید، 353؛ خصال، ج 2، ص 417؛ بحار الانوار، ج 2، ص 280)

[30] وَ رَوَی إِسْحَاقُ بْنُ عَمَّارٍ عَنِ اَلصَّادِقِ عَلَیهِ السَّلاَمُ أَنَّ عَلِیاً عَلَیهِ السَّلاَمُ کانَ یقُولُ: أَبْهِمُوا مَا أَبْهَمَهُ اَللَّهُ. (از جمله: الإستبصار، ج 3، ص 156)

[31] عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیهِ السَّلاَمُ قَالَ: مَا حَجَبَ اَللَّهُ عِلْمَهُ عَنِ اَلْعِبَادِ فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُمْ. (از جمله: توحید، ج 1، ص 413)

[32] عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَ اللَّهَ احْتَجَّ عَلَی النَّاسِ بِمَا آتَاهُمْ وَ عَرَّفَهُمْ. (کافی، ج 1، ص 162)

عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَی قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَصْلَحَک اللَّهُ هَلْ جُعِلَ فِی النَّاسِ أَدَاهٌ ینَالُونَ بِهَا الْمَعْرِفَهَ قَالَ فَقَالَ لَا قُلْتُ فَهَلْ کلِّفُوا الْمَعْرِفَهَ قَالَ لَا عَلَی اللَّهِ الْبَیانُ- لا یکلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وسع‌ها وَ لا یکلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ وَ ما کانَ اللَّهُ لِیضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّی یبَینَ لَهُمْ ما یتَّقُونَ قَالَ حَتَّی یعَرِّفَهُمْ مَا یرْضِیهِ وَ مَا یسْخِطُهُ. ((کافی، ج 1، ص 163)

عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَی بْنِ أَعْینَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ لَمْ یعْرِفْ شَیئاً- هَلْ عَلَیهِ شَی‌ءٌ قَالَ لَا. (کافی، ج 1، ص 164)

[33] ازجمله: مقاله «ورود فقه به منطقه ممنوعه و پیامدهایِ آن» در سایت دین آنلاین و نیز مقاله: «فقهِ معاصر، فقه شیعه یا فقهِ فقیهان؟» در سایت دین آنلاین

[34] «فإذا جاز السهو علی أعاظم العلماء کیف سلم منه آحاد الرواه فی نقلهم» (شعرانی، ابوالحسن. گردآورنده رضا استادی.، 1373 ه.ش.، المدخل إلی عذب المنهل فی أصول الفقه، قم – ایران، مجمع الفکر الإسلامی، ص ۳۴)

[35] میدانیم که عمده احادیثِ فقهیِ ما از امام باقر و امام صادق (ع) نقل شده و امام صادق (ع) متوفایِ 148 هق است در حالیکه کتب رجالیِ توثیق کننده راویان مربوط به قرنِ پنجم هست مانند رجال شیخ طوسی. البته نگارنده متوجه هست که رجالِ برقیِ مربوط به قرن سوم نیز در دسترسِ ما است لکن این کتاب عاری از هرگونه توثیق است و صرفاً به نامِ راویان بسنده کرده است.

[36] «أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلَافًا کثِیرًا» ﴿نساء/۸۲﴾

[37] «من حکم بحکم فیه اختلاف کالاجتهادات المتناقضه هل وافق رسول الله (ص) فی فعله ذلک أم خالفه؟ والاول باطل، لانه لم یکن فی حکمه اختلاف، فثبت الثانی.» (مجلسی، بحار الانوار، ج 25، ص 85)

[38] «فصار ذلک کله سببا لکثره الاختلاف بینهم فی المسائل و تزایده لیلا و نهارا و توسع دائرته مددا و اعصارا حتی انتهی الیان تریهم یختلفون فی مسئله واحده علی عشرین قولا او ثلثین او ازید بل لو شئت ان اقول لم تبق مسئله فرعیه لم یختلفوا فی‌ها او فی بعض متعلقاتها لقلت و ذلک لان الآراء لا تکاد تتوافق و الظنون قلما تتطابق و الافهام تتشاکس و وجوه الاجتهاد تتعاکس و الاجتهاد یقبل التشکیک و یتطرق الیه الرکیک و یتشبه بالقوم من لیس منهم و یدخل نفسه فی جملتهم من هو بمعزل عنهم فظلت المقلده فی غمار آرائهم یعمهون و اصبحوا فی لجج اقاویلهم یغرقون» (فیض کاشانی، سفینه النجاه، ص 10 – 14)

[39] الحدائق الناضره، ج 12، ص 437

[40] اَن الفُضِیل قال: سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ (ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ: وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ فَقَالَ کُلُّ إِمَامٍ هَادٍ لِلْقَرْنِ الَّذِی هُوَ فِیهِمْ. (کلینی، کافی، ج 1، ص 191؛ العیاشی؛ ج ۲، ص ۲۰۴) ترجمه: راوی می‌گوید از امام صادق (ع) دربارهٔ مفهوم آیه: «لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» پرسیدم. ایشان فرمود: «یعنی هر امام، هدایتگر مردمان دوره‌ای است که او در آن است»

[41] «مع ذلک فی النفس من اختلاف الروایات شی‌ء و هو المشکل الرئیسی فی صعوبه الاستنباط و اختلاف الآراء، و اللّه العالم».

(حدود الشریعه، ج 2، ص 35، آصف محسنی)

[42] مرتضی مطهری، اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 31 و 32

[43] مهریزی.

[44] «و حاصل الکلام أن دعوی العلم العادی بکون جمیع ألفاظ المعصوم علیه السلام محفوظه فی نقل الرواه أو مبدله بلفظ یفید فائدتها من جمیع الجهات باطله، لأن العلم العادی ما یکون احتمال الخلاف فیه محالا عادیا و عدم حفظ الألفاظ لیس محالا عاده، بل الأمر بالعکس، لأن حفظ‌ها کما هی محال عاده.» (شعرانی، ابوالحسن. گردآورنده رضا استادی.، 1373 ه.ش.، المدخل إلی عذب المنهل فی أصول الفقه، قم – ایران، مجمع الفکر الإسلامی، ص ۳۶)

[45]. «فأما خبر الواحد القاطع للعذر، فهو الذی یقترن إلیه دلیل یفضی بالناظر فیه إلی العلم بصحّه مخبره، و ربّما کان الدلیل حجّه من عقل، و ربّما کان شاهداً من عرف، و ربما کان إجماعاً بغیر خلف، فمتی خلأ خبر الواحد من دلاله یقطع بها علی صحه مخبره، فإنه کما قدّمناه لیس بحجّه، و لا موجب علماً و لا عملًا علی کلّ وجه» (مصنّفات شیخ مفید، مختصر کتاب اصول الفقه، ج 9، ص 44)

[46] رسائل المرتضی، ج 3، ص 309

[47] رک به: غنیه النزوع فی علمی الاصول والفروع، ج 1، ص 354

[48] سید بن طاووس، علی بن موسی، 1388، کشف المحجه لثمره المهجه، تحقیق شیخ محمد حسّون، موسسه بوستان کتاب، قم.

[49] فیض کاشانی، الحق المبین، ص 10

[50]. «لا شبهه فی أنّ عشر معشار الفقه لم یرد فیه حدیث صحیح، و القدر الّذی ورد فیه الصّحیح لا یخلو ذلک الصّحیح من اختلالات کثیره بحسب السّند، و بحسب المتن، و بحسب الدّلاله، و من جهه التعارض بینه و بین الصّحیح الآخر، أو القرآن، أو الإجماع، أو غیرهما» محمد باقر «وحید» بهبهانی، الاجتهاد و التقلید (الفوائد الحائریه)؛ ص: 488

[51] «العلم العادی أو الظن الاطمئنانی الذی لا یعتنی العقلاء باحتمال خلافه کیف یحصل بصحه أحادیث یظن عدم صدور خمس‌ها تقریباً» (شعرانی، ابوالحسن؛ گردآورنده رضا استادی.، 1373 ه.ش.، المدخل إلی عذب المنهل فی أصول الفقه، قم – ایران، مجمع الفکر الإسلامی، ص ۴۳)

[52] این مجموعه سه جلدی با عنوانِ «المُعتبَر من بحار الأنوار (وفقاً لنظریات آیه الله الشیخ آصف محسنی دام ظلّه)» منتشر شده است.

[53] به نقل از تقریرات درس خارج آقای احمد عابدی

مطالب مرتبط
منتشرشده: 4
  1. مرادی

    “..طبق برخی احادیث، «حجّتِ بالغه» اندیشه اجماعیِ برخاسته از قرآن، سنّتِ معصوم (ع) و عقل است. ..”

    این “برخی احادیث” خود مشمول نارسایی و کم اعتباری هایی که برای احادیث گفته شده است میشوند یا خیر؟

    دچار دور باطل میشویم…مگر اینکه سنت معصوم را از آن خارج کنیم و به عقلی اعتبار دهیم که اتصال قول الهی در قرآن را رعایت میکند…

    چرا که رعایت اتصال قول در قرآن توصیه میشود و چیدمان و اعتبار خود قرآن نیز تحت نظر الهی حفظ و وعده داده شده است…
    تنها راه اینستکه تلاش ها و تجارب عقلی و نقلی از گذشته تا امروز با محک اتصال قول الهی در قرآن ارزیابی گردد…

    سایت : میزان در میزان

    1. محمدتقی سهرابی فر

      سلام علیکم

  2. محمدتقی سهرابی فر

    سلام علیکم
    1- اگر «برخی از احادیث» به عنوان دلیلی مستقل تلقی شود، شبهه دور قابل طرح است اما اگر به عنوان شاهدی در کنارِ دیگر شواهد بکار گرفته شود و به عبارت دیگر تجمیعِ ادله ما را به علم و اطمینانِ لازم برساند، دور نخواهد بود.
    2- پیشنهاد میشود «اتصال قول در قران» در مقاله ای مستقل و مختصر و مفید تبیین شود تا ارجاعِ به آن از وضوح بیشتری برخوردار شود.

    1. مرادی

      با سلام و تشکر از جواب

      هر “شاهد” باید در مقام خودش بطور کامل صحیح باشد حتی اگر جزئیاتی از دیگر شواهد داشته باشد….صرف تصور آن از طرف ما در کنار یک مجموعه “شواهد” ، درستی آنرا نشان نمیدهد…در ترکیب عطفی مجموعه “شواهد” باید تمام مولفه ها مستقلا درست باشند…

      لطفا بر روی کلمه “مرادی” کلیک کنید تا به سایت ما وارد شوید…اولین لینک درباره اتصال قول الهی است…منتظر انتقادات هستیم…

درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.