
محمد به نام یا به صفت؛ پژوهش در نام پیامبر اسلام
محمد عثمانی(دکتری علوم سیاسی گرایش اندیشه سیاسی و پژوهشگر حوزه اندیشه ایران و اسلام) در این پژوهش با واکاوی منابع تاریخی و روایی نشان میدهد که نام «محمد» در جامعه عربی پیش از اسلام نادر بوده و احتمالاً به عنوان یک «صفت» — به معنای «ستوده» — و نه یک نام خاص، برای پیامبر اسلام انتخاب شده است. عثمانی در این پژوهش، با نگاهی انتقادی به منابع اولیه اسلامی و با استفاده از رهیافتهای شرقشناسی دانشگاهی، انگیزههای سیاسی و اعتقادی دوران اموی و عباسی را وامیکاود که به تثبیت نام «محمد» در روایت رسمی تاریخ اسلام شد.
تاریخ اسلام از مواردی است که در ادواری با آن به مثابه نمودی از حقیقت برخورد شد؛ نتیجه این امر، غلاف تقدسی بود که بر دامان این دانش نشست. از آنجایی که در بستر شکلگیری علوم و دانشهای اسلامی، در ابتدا صاحبان قدرت از پی اتصال به منبع مشروعیتزا میگشتند، به جمعآوری حدیث اقدام کردند. حدیث، راوی تاریخ فکری و رویدادهایی بود که با ظهور پیامبری حضرت محمد(ص) در مکه آغاز شده بود. نکته بنیادین این جمع حدیث که در عصر اموی آغاز شد، با هدف استمرار بخشی قدرت متجلی در حکومت نبوی مدینه به ادوار بعدی بود. از این جهت، حدیث در خدمت قدرت به سمت جعلیات رفت که صاحبان قدرت برای مشروعیت بخشی به موقعیت خود و تقدیس قدرت با اتصال به پیامبر و تحکیم موقعیت خلیفه و خلافت در ذهنیت عمومی بود. نهضت جمع حدیث و برسازی آن که در دوره اموی آغاز شده بود؛ در عصر عباسی با ارتباط با ملل دیگر و الگوبرداری از آن در جریان نهضت ترجمه، با شیوه تاریخنگاری ایرانی روبرو شد. در الگوی تاریخنگاری ایرانی، همواره در ساختار قدرت دربار شاهنشاهی، دیوانِ ثبت حوادث و رویدادهای مهم وجود داشت. در این گزارشها از دیدارها شاهنشاه با مهمانان داخلی و خارجی، پیروزی و ظفرها تا توضیح اختلافات و مباحث گوناگون دیگر توجه میشد. این منابع در دوره ساسانی با عناوینی چون خداینامه شناخته میشدند. این منابع گزارشهای رسمی دربار از وقایع بوده است. در کنار این روایت رسمی، کتیبهها و نقش برجستهها هم وجود دارند که به فرمان شاهنشاه در دل کوهها نقش میبستند. اما روایتهای غیر رسمی هم وجود دارد که نه در قالب ساختار قدرت شاهنشاهی و نه حتی مردم ایرانشهر به نگارش آن همت گماردهاند؛ بلکه گزارشهای رسمی حکومتهای دیگر و یا اندیشمندان و راهبان آنان از آن چه در ایرانشهر و حکومت آن روایت کردهاند، هم وجود دارد. امروزه بسیاری از اطلاعات ما از دوران باستان از طریق این نوع منابع بدست میآید.
حال در دوره اسلامی در اواخر قرن اول و اوج آن در قرن دوم، شیوه نگارش تاریخ حوادث و پدیدارهای مهم از روزگار پیامبر اسلام آغاز شد. هدف تدوین تاریخ هویت فکری و فرهنگی برای مسلمانان بود. اما از آنجا که گفتمان غالب بر باور فکری مسلمانان از دین برمیخواست و در تحقق اهداف هویتی به جمعآوری احادیث اقدام کرده بودند؛ در تدوین تاریخ نیز با بُنمایه دینی آن را تدوین کردند. لذا در کنار الگوی ایرانی در تاریخنگاری، شیوه تدوین حدیث را مدنظر قرار دادند؛ زیرا فرهنگ شفاهی و عدم ثبت حوادث، آنان را ناگزیر از نقل منابع به نام بودند. یعنی در منابع تاریخی چون طبری، مسعودی، مسکویه و دینوری و… با نام بردن از اشخاص، اصالت روایت را نقل میکردند. این تاریخ رسمی مورد پذیرش حاکمیت مسلمانان بود. در کنار این روایت رسمی، گزارشهای غیر رسمی هم وجود دارد که میتوان از درون بسیاری از منابع حدیثی و یا حتی فکری و کلامی استخراج کرد که حاکمیت تمایلی به پذیرش آن نداشته است؛ زیرا با اهداف مشروعیتساز و تقدسسازی او در تعارض بوده است. این شیوه نگرش به پدیدارهای تاریخی را باید در منابع موازی از سرزمینهای دیگر یا دینمردانِ ادیان دیگر یهودی، مسیحی و زرتشتی میتوان بدست آورد.
از این چشمانداز باید توجه نمود که منابع تاریخی و روایی اسلامی در فاصله صو و پنجاه ساله از پیامبر ثبت و نگارش شده است. لذا در کنار این دانشهای حدیثی و تاریخی، دانش رجالی برساخته شد تا بر راستگویی و ناراستی راویان حدیث و تاریخ، مبنایی شکل دادند.
از این میان، شخصیت پیامبر اسلام، حضرت محمد(ص) از جمله مواردی است که ما درباره او بسیار اندک میدانیم. به خصوص تاریخ پیشا پیامبری محمد غامضترین دوران تاریخی زندگی اوست. اطلاعات پیشپا افتاده، محدود به زیست اخلاقی و عبادی همراه با تقدس را از ایشان داریم. اینکه محمد چگونه زیسته، در چه شرایطی زیسته، چه شغلی داشته، به کجا سفر کرده با چه افکار، ادیان و فرهنگها ارتباط داشته است. از گروه هم سن و سال او در جوانی شدیم؛ اما این گروه همسال، چه کسانی هستند، چه عقیده و باوری داشتند، درباره چه سخن میگفتند و در دوران پیشا پیامبری چگونه زیسته، چیز مهمی را در منابع تاریخی و روایی اسلامی نمیتوانی بدست آوریم. از قرن نوزدهم میلادی با اهمیت یافتن اسلام در چارچوب سیاستهای استعماری، شناخت اسلام در دستور کار مستشرقین قرار گرفت. (Watt, 1953, p. 15) شرقشناسی اولیه که اهدافی متکی به بینش امپریالیستی در خود داشت؛ راهی نو در اسلامشناسی بود که در همان نیز میتوان بازاندیشی در تاریخ فکری و فرهنگی اسلامی را پیدا کرد. ادوارد سعید با نگارش شرقشناسی، تلاش کرد تصورات غیریتساز غربی در شناخت شرق و اسلام را توضیح دهد. او در توضیح شرقشناسی قرن نوزده برحق بود؛ اما در آن نیز به طور کامل روایت برحق را مدنظر قرار نداده است. تلاشی سعید مملوء از بدبینی به نگاه غربی به شرق بوده است( Edward Said, 1978, p. 12) در حالی نکته اساسی که باید مدنظر قرار بگیریدف این امر بود که ساختار قدرت امپریالی برای تحکیم موقعیت خود و اعمال سلطه بر شرق، نیازمند شناخت دقیق این جوامع را داشت. لذا با مراجعه به پژوهشگران و اندیشمندان خود، شناخت شرق را از آنان طلب میکردند. دریافتهای این اندیشمندان از شرق که از نگاه خیالاندیشی[1] غربی بوده، زمینه تدوین سیاستهای امپریالیستی استعمارگران میشد. این شیوه از قرن بیستم و تبدیل این مواجهه علمی و دانشی به شرق به صورت رشتههای علمی در دانشگاههای غربی از شرقشناسی قرن نوزدهمی هم بسیار فاصله گرفت.
شرقشناسی دانشگاهی قرن بیستم با روششناسیهای نوین و با تاکید بر منابع باستانشناسی و منابع خارج از دایره مسلمانان از یکسو و رویکرد انتقادی به منابع اسلامی از سوی دیگر راه بازاندیشی و ارائه روایتی نزدیک به واقع را در دستور کار قرار دادند. بیان این تلاشهای علمی به عنوان تأیید نتایج پژوهشها نیست؛ بلکه به عنوان راهی نو در مطالعات اسلامی و بازاندیشی انتقادی در منابع شکل دهنده خیالاندیشی مسلمانان، باید به این مطالعات توجه ویژه نمود.
از این منظر تلاش میکنم به نام محمد پیامبر اسلام، پرتویی نو بیاندازم تا از این چشمانداز به نام حقیقی پیامبر اسلام برسیم. اگر دقت کنیم، نامی چون محمد در میان مردمان عرب، چندان متداول نبوده است؛ زیرا این واژه به مثابه یک صفت بوده که به شخص داده میشود. حال پرسش اصلی این است که محمد نامی برای پیامبر اسلام بوده است یا یک صفت؟ اگر از یک صفت برای نامگذاری استفاده شده که امری غیر متداول در میان عرب بوده، چه انگیزه در پشت آن بوده است؟ آیا پیامبر اسلام به نام محمد بوده یا به صفت ؟ بازخوانی این پدیدار از لحاظ تاریخی، فرصتی برای توجه بازاندیشانه به منابع اسلامی و توجه انتقادی به آنها را مهیا میسازد.
محمد در فرهنگ نامگذاری عرب
براساس گزارشهای تاریخی و انسابنگاری عرب در دوران پیشا اسلامی، نام ((محمد)) در میان عرب به طور تقریبی ناشناخته بود؛ اکثر پژوهشگران تاریخ اسلامی بر این امر اتفاق نظر دارند. نامهایی چون عبدالله، عبدالعزا، عبدالدار، عامر و حارث و …. از نامهای متداول در میان عرب بوده است. براساس منابعی چون طبقات ابن سعد، سیره ابن هشام و الاصاله ابن حجر عسقلانی در قبل از ظهور اسلام در میان عرب، چهار نفر به نام محمد وجود داشتند که اسامی آنها عبارت بودند از : محمد بن سفیان بن مُجاشع از بنی تمیم، محمد بن أحیحه بن جُلاح از بنی أوس، محمد بن بَره از بنی سعد و محمد بن حُمیر از حمیریها بودند. این افراد هیچ یک نه در مکه بودند و نه در مکه شناخته شده؛ بلکه أغلب در قبایل خارج از مکه زندگی میکردند. در خود مکه پیش از اسلام به ظاهر هیچ فرد معروفی با این نام نبوده است. هنگامی که پیامبر اسلام بدنیا میآید و این نام را بر او مینهند، به عنوان نامی جدید و کم سابقه در میان عرب مکه جلوه کرد. از اینرو در بعضی از منابع اسلامی با توجه به جایگاه پدرش در نزد عبدالمطلب، وقتی فرزندش بدنیا آمد و عبدالله فوت شده بود با نام نهادن محمد، آرزوی ستایش شدگی در نزد خدا یا خدایگان را برایش در نزد داشته است. این نادره گی در نام، باعث شد تا پژوهشگران بدنبال نام حقیقی محمد در منابع بروند.
نام حقیقی محمد در بستر منابع
اشپینگلر مستشرق آلمانی اولین محققی بود که شخصیت محمد را از زاویه روانشناسی مورد بررسی قرار داده بود. وی در کتاب حیات محمد اظهار میدارد که محمد پس از ورود به مدینه و در ذیل فضای متأثر از آخر الزمانی، در صدد طرح و اثبات پیامبری آخر الزمانی خود با معرفی خود با نام محمد به معنای فردی که ستایش خداوند را با خود دارد، برآمد. این تلاشی بود که در راستای تطابق با ایده فکری پیامبر آخر الزمانی یهودی صورت میگرفت. اما موتگمری وات از موضع سنتی این ادعای اشپینگلر را رد میکند و نام محمد را نامی مختار از سوی پیامبر نبوده است؛ بلکه نامی که برایش توسط خاندانش برگزیده شده بود. اشپنگلر با توجه به این فرض که محمد نمیتوانسته نامی مختار برای پیامبر اسلام از بدو تولد نبوده؛ بلکه این اصطلاح صفتی است که در نهایت پذیرش باید یک کنیه باشد؛ بدنبال نام حقیقی پیامبر اسلام از طریق ارتباطی در شهر یثرب و گفتمان آخر الزمانی میرود. امری که اشپینگلر مشخص نمیکند که چرا صفتی دال بر ستایش شدگی را پیامبر اسلام برمیگزیند و این واژه چه نسبتی میتوانسته با گفتمان آخر الزمانی و پیامبری داشته است.
در میان نویسندگان معاصر عرب هشام جعیط در کتاب دعوه المحمدیه اظهار میدارد: در باب نام محمد باید بگویم که آن یک لقب است و نه یک اسم خاص و عَلم. این نام در میان عرب بسیار نادر بوده است؛ لذا در چارچوب فضای آخر الزمانی و در رابطه با تفکر ظهور منجی محمود، مطرح میشود. (جعیط، 1999، ص. 42)
البته جعیط این ایده را بدون طرح ادله و بسترهای فکری این موضوع آن را بیان میکند. عدم بحث دقیق این موضوع در کتاب جعیط میتواند ناشی از ترس از اسلامگرایان افراطی بوده است که آن را تنها با طرح موضوع رها میکند. هرچند طرح ایده صفت بودن نام محمد در میان مسلمانان خود گامی بزرگ در راستای بازاندیشی در منابع اسلامی بوده است.
جواد علی محقق صاحب نام عراقی پیش از همه اندیشمندان عرب در کتاب تاریخ الاسلام خود در صفحات بسیاری به بحث نام محمد برای پیامبر اسلام پرداخته است. وی بیان میدارد که نام محمد، امری اثبات شده برای شخصیت پیامبر اسلام بوده است. او با اشاره به منابعی چون صلح حدیبیه و بسیاری از مراسلات پیامبر با سران ممالک مختلف از امضای محمد پیامبر اسلام استفاده میکرده است. در عین حال قریش برای تحقیر پیامبر اسلام از عبارت مذمم یا محمد استفاده میکردند. مذمم در زبان عرب واژه متضاد محمد بوده است؛ یعنی در مقابل ستایش شده از نکوهش شده استفاده میکردند. در بررسی ادله جواد علی در پذیرش نام محمدباید به این نکته توجه کرد که او با اتکاء به منابع سیره نویسان مسلمان این ادعا را مطرح میکند. اما جواد علی به این نکته اشارهای ندارد که این منابع در فاصله زمانی 130 سالگی بعد از فوت پیامبر اسلام تدوین شدهاند. لذا با مفروض گرفتن نام محمد، خود را در موضع چالشهای فکری قرار ندادهاند. همچنین این منابع در خدمت ایدئولوژی حاکم بر دستگاه خلافت نگارش و تدوین شدهاند. حا با توجه به این فاصله زمانی بعد از فوت پیامبر، تکیه بر ادله داخلی اسلامی نمیتواند چندان قانع کنده باشد. اگرچه در بین سطور سیره هم میتوان دلایلی برنام اصلی پیامبر اسلام پیدا کرد.
نام حقیقی و اصلی پیامبر اسلام
آنگونه که مشاهده کردیم، توجه به نام اصلی پیامبر مسلمانان از مسائل مورد توجه اندیشمندان غربی و شرقی بوده است. ریشه اصلی این توجه در منابع سنتی مسلمانان بوده است. در بین سطور این منابع و روایتهای غیر رسمی به نام اصلی اشاره شده است. روایت مطرح این است که شخص پیامبر اسلام در زمان تولد، پدرش را از دست داده بود. عبدالله(پدر پیامبر)، یکی از فرزندان مُفضل در نزد عبدالمطلب بود. در روایتهای اسلامی مطرح شده که در عصر پیشا اسلامی[2] بر أثر رویدادی، عبدالمطلب یکی از فرزندانش را برای قربانی کردن در پای خانه خدا یا خدایان نذر کرد. در زمان ادای نذر، تصمیم گرفته شد تا به قرعه، آن فرزند انتخاب شود. در موارد مکرر قرعه انداخته میشد و نام عبدالله بیرون میآمد؛ از این رو عبدالمطلب برای جلوگیری از قربانی کردن عبدالله شترهای بسیاری فدیه اعلام میکرد تا گردن فرزنش را از این قربانی برهاند. بیان این داستان دالی بر جایگاه ویژه عبدالله در میان دیگر برادران مطرح میشود. حال این فرزند محبوب در نزد پدر فوت شده و همسرش باردار است. بیشک توجه به نوه از این فرزند هم مورد توجه پدر بزرگ باشد. در روایتها آمده نام محمد را مادر پیامبر بر او اطلاق کرده است. این امر شاید درست باشد؛ اما خارج از دایره فرهنگ و سنت عربی مألوف است. مادری که در حال وضع حمل است، پس از فارغ شدن در شرایط فرهنگ عربی، اجازه میدهد تا پدرش که در آن زمان عبدالمطلب پدر بزرگ این جایگاه را داشته، با اولین دیدار نامش را صدا بزند. در نهایت پذیرش روایت، گفتگوی همسر با شوهر توافقی را بر نام حاصل کنند که فعلی امروزی است؛ زیرا در فرهنگ عربی در شبه جزیره، نامگذاریهاز وظایف پدر و در چارچوب تصورات مردسالارانه بوده است.
تاریخ اسلامی بیان میدارد که با تولد پیامبر، مادرش با نام محمد او را صدا زده است. ریشه این نام در ذهن آمنه چه میتواند باشد، سخنی مطرح نشده است. در بعضی از منابع با توجه به جایگاه عبدالله در نزد عبدالمطلب و مظلومیت فرزند بدنیا آمده و عدم حضور پدر، مادرش با نام محمد، آرزوی ستایش شدگی را برایش با این نامگذاری خواستار شده است. اما بواقع نام اصلی محمد چه بوده است؟
در روایت آمده که بعد از تولد فرزند، جد او عبدالمطلب او را برگرفت و با نام ((قُثم)) صدا زد. همچنین در روایت آمده که قبل از تولد محمد، جدش عبدالمطلب فرزندی داشته که بسیار به او علاقمند بوده است، نامش قُثم بوده که در نُه سالگی فوت شده است. لذا دو سال بعد عبدالمطلب با تولد نوهاش محمد او را با نام عمویش قُثم در نتیجه علاقه به آن فرزند نام مینهد. نام پیامبر را قُثم میگذارد هم به دلیل علاقه به فرزند فوت شده و هم اینکه محمد خود فرزند محبوب دیگر عبدالمطلب بوده است.( ابنکثیر، 1988، ج8: 237–241) در منابع آمده که آمنه اظهار داشته که در خواب دیده که نام فرزندش محمد بوده است؛ لذا تقاضا میکند که این نام را بر او قرار دهند. (ابن هشام، 1990، ص. 55)
از این روایت به خوبی برساختگی در چارچوب قدسیسازی عصر اموی و عباسی طرح شده است. آمنه از جنسیت مولود در شکم بیاطلاع بوده است و با فرض پذیرش این روایت نام محمد در میان عرب مکه نامی نامؤس بوده است. در حالی که در سیره نامهها آمده که عبدالله در میان اهل مکه و دوستان و یارانش به ابا قُثم معروف بوده است. بختری در انساب الاشراف اظهار میدارد که عبدالله در میان خاندان خود با لقب ابا قُثم صدایش میزدند. (بلاذری، ۱۷۶:۱۹۷۷) این روایت میتواند قریب بواقع باشد؛ زیرا در میان عرب این لقب گذاری از باب احترام به افراد، حتی پیش از فرزند دار شدن، داده میشده است. عبدالله بنا بر منقولات، شخصیتی آرام، نجیب و محترمی در نزد اهل مکه داشته است. لذا با توجه به این جایگاه بعد از ازدواج با آمنه و یا پس از باردار شدن همسر از باب تکریم و نیز نام گذاری فرزند با فرهنگ مردسالاری که فرزند ذکور را بیشتر میپسندیدند؛ او را با لقب ابا قثم صدا میزند. که این خود نشان از علاقه عبدالله و یا پدرش عبدالمطلب به این نامگذاری بوده است. حال در چارچوب احترامات قبایلی و جایگاه عبدالمطلب در میان مردم مکه و فرزندی که از دست داده(قُثم) و بعد از آن عبدالله، نامگذاری محمد در بدو تولد از سوی آمنه، بدور از ذهن میرسد. این نام میتواند بعدها به او داده شده باشد.
در حدیث از پیامبر اسلام نقل شده که فرموده: أنا قُثم.(عمده القاری، 1350:16) قُثم در زبان عرب به معنای جامع و کامل است. نامی خوش با معنایی قابل قبولی بوده است. همچنین قُثم نامی متداول در میان عرب بوده است و در خاندان پیامبر در بنی هاشم و حتی در قریش نامهای کسان بسیاری به قُثم بوده است. در روایات آمده که عبدالمطلب از باب علاقه به نوه خود و تکریم بسیار او این نام را بر او میگذارد. از کسان معروف عباس عموی پیامبر، فرزندی به نام قُثم داشته است. قُثم بن عباس حَبر امه الاسلامیه که در روایات او را شبیه پیامبر تشبیه کردند، هم نام با پیامبر مسلمانان بوده است. این خود میتواند نشانهایی باشد که از باب علاقه به پیامبر اسلام عباس بن عبدالمطلب نام فرزندش را قُثم میگذارد که در روایات اسلامی او را بسیار به پیامبر اسلامی تشبیه میکردند. (ابنسعد، 1968، ج1: 123)
در منابع اسلامی چون ابی حبیب ما با لقب دیگر برای پیامبر اسلام روبرو میشویم؛ به صورتی که قریش محمد را با لقب ابی کبشه میخوانند. این لقب از جانب مادری به او رسیده است؛ زیرا لقب جد مادریش که از اهل یثرقب بودند، معروف به ابا کبشه بوده است. شاید این نشانهای باشد که مادرش دوست داشته، نامی از پدر خود که همانا جد مادری محمد بوده را برای فرزند خود قرار دهد. همچنین میتواند محمد در میان اهل یثرب با این لقب شناخته شده باشد. ابی کبشه بنا بر آنچه در لسان العرب آمده به معنای گوسفند پروار و بزرگ است. همچنین کبش، نام قوم بزرگی بوده از قبایل عرب در یثرب؛ از این جهت این لقب را نباید دالی بر تحقیر یا کوچک شمردن پیامبر اسلام به حساب آورد. لذا هنگامی که قریش او را با این لقب میخواندند، دلالت بر فرزندی از نسل قومی بزرگ در مدینه بوده است. در روایتی دیگر آمده که همسر حلیمه السعدیه دایه محمد که از کودکی حامی او در صحرا بوده و تحت آموزش او قرار داشته، معروف به ابوکبشه بوده است.(انساب الاشراف،ج1، )
نتیجه
با مقدمهای که طرح کردیم، نظر پوییندگان راه تحقیق در منابع اسلامی را به این نکته جلب کردم که بازخوانی منابع اسلامی با رویکردهای نوین و انتقادی امری ضروری مینماید. به خصوص با توجه با این امر که اولین ثبت رویدادی و تاریخنگاری در بستر تمدن اسلامی صد و سی سال بعد از فوت پیامبر اسلام صورت گرفته است. برای نمونه با توجه به نام اصلی پیامبر دریافتیم که در باب این امر که به ظاهر باید مقبول همه و در آن اختلافی نباشد، اقوال و سخنان بسیاری مطرح شده است. این بحثها در جوامع عربی با تمام سختی و چالشها به طرح در محافل علمی و آکادمیک در حال پرداختن است. بازاندیشی در سنت با رویکرد انتقادی، ضرورتی برای گذار به جهان زیست جدید معاصر مسلمانان خواهد بود. در این مسیر نباید از رهیافت علمی و آکادیمک دور شد.
اگر دقت کنیم، مسئله تنها در نامگذاری شخص پیامبر مورد اختلاف و بحث نبوده است؛ بلکه درباره نام فرزندان او و تعداد آن از شش تا سیزده نقل قول در منابع اسلامی داریم.(ابن کثیر، بدایه و نهایه، ج8،: 237-241) دسته اول نام فرندانش را: قاسم، زینب، عبدالله، ام کلثوم، فاطمه و رقیه ذکر کردند. دسته دوم: عبدالله، زینب، قاسم، رقیه، طاهر، مطهر، طیب، مطیب، امکلثوم، فاطمه دانستهاند. و در نهایت دسته سوم: عبدالعزی، عبدمناف، قاسم، رقیه، امکلثوم و فاطمه نقل کردند. که درباره نام دو فرزند اول، آنها را به دوران پیشا اسلامی انتصاب میکنند.(ابنکثیر، همان) البته ابنکثیر ذکر میکند که نامهای طیب و طاهر، نام اصلی عبدالشمس و عبدالعزی بوده که بعدها بدین نامها تغییر کردند.
در قرآن چهار بار نام محمد ذکر شده است و یکبار هم او را با نام احمد خوانده است. گروهی از مستشرقین که دین اسلام را در امتداد دیگر ادیان ابراهیمی میدیدند، ذکر نامهای آمده در قرآن را با ویژگیهای مسیحی مطابقت میدهند؛ Spengler, 1930, p. 87))اگرچه چندان با شأن نزول آیات و تاریخ مسیح همسو نباشد. به طور مثال آن جا که میفرماید: محمد فرستاده خدا و کسانی که با او هستند در برابر کافران، سرسخت و در میان خویش مهربااند…(سوره فتح(48)، آیه 29) این آیه تا پایانش همه دلالت بر بر این امر دارد که نامگذاری محمد در قاموس گفتاری اسلام امر پذیرفته شده است. حال ممکن است که او در بدو تولد با خواست پدرش قبل از مرگ و یا جدش عبدالمطلب با نام قُثم نامگذاری شده است؛ اما در نهایت این نام محمد است که در میان همراهان او و حتی کتاب مقدس پذیرفته شده است.
ارجاعات:
[1] خیالاندیشی imagination عبارت است از مجموعهای از تصورات، پندارهای و ارزشهای برساخته ذهن آدمی که با توجه به آنها امر واقع و حقیقت برساخته میشود.
[2] به جای کاربرد مفهوم جاهلیت که دلالت بر پندار عرب از خدا را نمایان میسازد و در دوره اسلامی از این منظر به تقسیم و غیریتسازی دو دوره تاریخ اقدام کردند که مفهومی غیر آکادمیک است و در چارچوب گفتمان دین اسلام معنا مییابد برای تقسیم دوره تاریخی از اصطلاح پیشااسلامی استفاده میکنیم.
خشت اول چون نهاد معمار کج. تا ثریا می رود دیوار کج. ایشان از منابعی استفاده کرده است که حداقل 200 سال پس از پیامبر ساخته شده است اینگونه است که تمام مقاله و نتیجه گیری هم موهوم شده است. همانند مذاهب ساختگی شیعه و سنی که قرنها پس از پیامبر ساخته شده است و بر اساس احادیث و روایات 200 سال پس از پیامبر ساخته شده است تنها قرآن کریم منبع بلامانع و صحیح از زمان پیامبر است و مابقی نه مشروعیت دارد و نه اصالت.، طه حسین کتابی دارد در مورد اشعار منصوب به جاهلیت که کلمات مورد استفاده در این اشعار حداقل مال زمان عباسیان است یعنی آنها هم اصالت ندارد
اینست که فقط قرآن کریم صحیح است و تمام احادیث و روایات و سیره و شان نزول و به روایت کلی شیعه و سنی هم همگی جعلی و بدعت هستن