سکوت و امکانِ معنا؛ سکوت اگزیستانسیال در چارسوی هرمنوتیک

«سکوت چگونه سخن می‌گوید؟» این پرسش کلیدی، قلب جستاری است که با عبور از تلقی رایج از سکوت به‌مثابه «فقدان صدا»، آن را به‌سان امری وجودی، هرمنوتیکی و حتی کنشگرانه در پهنه‌ی فلسفه، زبان و تجربه‌ی اگزیستانسیال واکاوی می‌کند. از سکوت مرزی ویتگنشتاین در رساله‌ی منطقی-فلسفی تا سکوتِ هستی‌شناسانه‌ی هایدگر، از تأویل سکوت در هرمنوتیک ریکور تا فروپاشی سکوت متافیزیکی در اندیشه‌ی واتیمو، فرهاد مشکور در این نوشتار با وام‌گیری از چهار چهره‌ شاخص فلسفه‌ی معاصر، نشان می‌دهد که سکوت نه تنها ضد زبان نیست، بلکه شرط امکان اصیل‌ترین صورت‌های سخن گفتن، شنیدن و بودن است. در عصری که انفجار گفتارهای سطحی، حقیقت را به حاشیه رانده، بازخوانی سکوت به‌مثابه «امکان معنا» ضرورتی فلسفی و اگزیستانسیال است.

سکوت، برخلاف تصور رایج که آن را صرفاً غیاب گفتار یا صدایی خاموش تلقی می‌کند، در سنت‌های فلسفی و عرفانی همواره مفهومی پُرمعنا، چندلایه و تنش‌زاست. از خاموشی عارفان که نوعی انصراف از بیان برای ورود به ساحات امر قدسی بود، تا مواجههٔ فیلسوفان زبان و وجود با حدود بیان‌پذیری حقیقت، سکوت نقش محوری در تبیین مرزهای زبان و افق‌های تجربهٔ انسانی ایفا کرده‌است. در روزگار کنونی، که با انفجار گفتار، شتاب اطلاعاتی، و غلبهٔ گفتمان‌های پرسروصدا مواجه‌ایم، بازاندیشی دربارهٔ سکوت، عزیمتی است از تأمل حاشیه‌ای به تفکری ضروری و فلسفی: چه نسبتی میان سکوت و زبان برقرار است؟ آیا سکوت می‌تواند راهی برای آشکارگی حقیقت باشد؟ و چه جایگاهی در ساحت اگزیستانسیال انسان، یعنی زیست‌جهان تجربه‌شدهٔ او، دارد؟

این نوشتار بر آن است که با تمرکز بر تحلیل چهار اندیشمند برجسته –لودویگ ویتگنشتاین[1]، مارتین هایدگر، پل ریکور و جانی واتتیمو- تصویری چندوجهی از مفهوم سکوت ارائه دهد. هر یک از این متفکران، در بافت نظری متفاوتی، سکوت را به‌منزلهٔ امکان، وضعیت، یا حتی کنش تفسیر کرده‌اند. از سکوت رازآمیز و مرزی در رسالهٔ منطقی-فلسفی ویتگنشتاین گرفته تا سکوت وجودشناسانهٔ هایدگر، سکوت تأویلی و میان‌ذهنی نزد ریکور، و سکوت پسامتافیزیکی و افول‌آگاه واتتیمو، این نوشتار می‌کوشد تا وجوه گوناگون سکوت را در افق‌های متکثر فلسفهٔ معاصر واکاوی کند.

در کنار این دیدگاه‌ها، به نحوی انتقادی به خوانش‌های سروش دباغ نیز پرداخته‌ام. دباغ در مقالهٔ «سکوت در تراکتاتوس» با صورت‌بندی چهارگانه‌ای از سکوت در قرائت ویتگنشتاین، امکان پیوند میان سکوت و معنا را طرح می‌کند[2]. دباغ بعدتر در ذیل پروژه «سلوک اگزیستانسیل در روزگار کنونی» از سکوت به‌عنوان ابزاری برای پس‌زدن ملال و مهارتی برای دازاینِ متأمل یاد می‌کند. این پیشنهاد، هرچند نوآورانه است، نیازمند تحلیل دقیق‌تر در پرتو تمایز میان سکوت منفعلانه و سکوت فعالانه، و نسبت آن با اصالت، حقیقت و زیست اگزیستانسیال است.

در این مقاله، ابتدا کوشیده‌ام تا با دسته‌بندی مفهومی انواع سکوت، زمینهٔ نظری بحث را روشن کنم؛ سپس با تمرکز بر سکوت اگزیستانسیالیستی، دیدگاه‌های چهار متفکر نام‌برده را در نسبت با مفاهیمی چون زبان، حقیقت، اصالت، و گفت‌وگو مورد تحلیل قرار داده‌ام. هدف این بررسی، ارائهٔ تعریفی نهایی از سکوت نیست، بلکه تلاش برای گشودن افقی برای فهم نقش آن در زیست معاصر و نشان‌دادن ظرفیت‌های معنایی‌اش در متن فلسفهٔ وجود و زبان است. در این مسیر، سکوت آستانهٔ پایان گفتار است نه تمامیت آن.

 

 

 

سکوت اگزیستانسیالیستی ناظر به سکوتی است که مستقیماً با وضعیت وجودی انسان و معنای زندگی او سروکار دارد. این سکوت بیش از هر چیز، سکوت در برابر پرسش‌های نهایی و مواجههٔ انسان با امور غایی است: معنای زندگی، مرگ، امر متعالی، رنج و مانند آن. هر یک از متفکرانی که در این بخش مورد بحث من‌اند، به نحوی سکوت را با چنین وضعیت‌های وجودی پیوند زده‌اند. یا دست کم فهم من از آثار ایشان چنین است.

برای ورود به مقولهٔ سکوت، لازم است ابتدا از سطح روزمره و بدیهی آن فراتر رویم و آن را فقط به‌عنوان فقدان صدا یا گفتار در نظر نگیریم، بلکه سکوت را به‌منزلهٔ امری در نظر بیاوریم که در واقع یک وضعیت وجودی و مفهومی است. سکوت، چنان‌که تجربه می‌کنیم، همواره بار ارزشی ندارد؛ یعنی صرف بودن آنرا خوب یا بد نمی‌کند. نظر به زمینه و زمانهٔ بروز آن، گاه می‌تواند خفقان‌آور و مرگبار باشد، و گاه آرامش‌بخش و تعالی‌بخش و گاه هم فقط باشد. گاه از سر استیصال است و گاه از سر انتخاب و گاه بخشی از زیست روزمره. پس منطقی است اگر بگوئیم آنچه این تمایزات را تبیین می‌کند، دلالت سکوت است:

آیا سکوت در مقام انفعال و غیاب است، یا در مقام عمل و حضور؟ به‌بیان دیگر، آیا سکوت صرفاً نتیجهٔ عدم بیان است یا نوعی کنش معنادار، انتخابی آگاهانه و فعالانه برای بازنگری، تأمل یا حتی اعتراض؟

 

انواع سکوت

به‌طور کلی، «سکوت» یکدست و یک‌معنا نیست و در سنت‌های مختلف فکری مصادیق و کارکردهای گوناگونی یافته‌است برای درک بهتر این فعل انسانی، می‌توان از نظرگاه‌های گوناگون دسته‌بندی‌های متعدد و متفاوتی از آن ارائه داد. مثلاً در یک دسته‌بندی می‌توان آنرا در چهار معنا بررسید:

سکوت خنثی: به‌معنای بازایستادن از گفتار است، هنگامی که زبان به مرز خود می‌رسد؛ سکوت سلبی: به‌معنای خاموشی و به مثابهٔ نفی و بی‌معنا دانستن آنچه نمی‌توان گفت می‌باشد؛ سکوت عرفانی: یا ایجابی آن سکوتی است که بروزش دریچه‌ای به حقیقتی فراتر از زبان تلقی می‌شود؛ سکوت درمانی: که سکوت را راهی برای التیام آشفتگی‌های زبانی و فکری می‌داند نیز نوع بعدی است. این چهار اصطلاح را سروش دباغ در خوانش خود از فقرهٔ پایانی رسالهٔ منطقی-فلسفی ویتگنشتاین پیش نهاده‌است. بر اساس این تلقی، ویتگنشتاینِ متقدم با عبارت مشهور خود:

«از آن‌چه نمی‌توان درباره‌اش سخن گفت، باید به سکوت گذشت»

امکان برداشت‌های مختلفی را فراهم کرده‌است.

البته تقسیم‌بندی بالا صرفاً یکی از راه‌های صورت‌بندی انواع سکوت است. دسته‌بندی دیگر سکوت اختیاری در برابر سکوت اجباری است. اولی سکوتی آگاهانه و معنادار است که فرد به انتخاب خویش برمی‌گزیند، دومی سکوتی است تحمیل‌شده یا ناشی از ناتوانی در بیان. تفاوت میان سکوت به عنوان فقدان کلام با سکوت به عنوان یک شیوهٔ بیانی شایان توجه است. آنچه در نظر اول قطعی است، باید میان «سکوت منفعلانه[3]» و «سکوت فعالانه[4]» تمایز قائل شویم. این تفکیک نه‌تنها به درک عمیق‌تر معنای سکوت کمک می‌کند، بلکه رابطهٔ آن را با آزادی، خودآگاهی و مشارکت اجتماعی نیز روشن‌تر می‌سازد.

سکوت منفعلانه

که از جنس سکوتی است که به سراغ فرد می‌آید، حالتی است که در آن فرد سکوت‌کننده نه از روی انتخاب آزادانه و یا از سر میل و اراده، بلکه به علت تحمیل شرایطی از بیرون از خودش مجبور به این فعل شده. در این وضعیت، فرد یا گروهی از بیان و حضور خود بازمی‌مانند، چرا که از شرایط یا توان لازم برای گفتن یا اقدام محروم هستند. این سکوت می‌تواند نتیجهٔ واردات عمیق عاطفی، ترس، اجبارو خفقان اجتماعی یا حتی ناآگاهی باشد. برای مثال:

سکوت ناشی از استبداد: وقتی در یک نظام استبدادی، افراد از ترس مجازات جرأت بیان نظر خود را ندارند.

سکوت ناآگاهانه: فردی که در مواجهه با یک مسئلهٔ پیچیده، به دلیل کمبود اطلاعات یا خودشناسی، از مشارکت بازمی‌ماند.

 سکوت حاصل از واردات عمیق عاطفی: در روابط انسان‌ها با یکدیگر و یا انسان با خویشتن و یا انسان با امر متعالی جایی است که یکی از طرفین تحت فشار روانی و پس از بروز عواطف شدید امکان توضیح وضعیت را برای خودش از دست می‌دهد و احساسات خود را سرکوب می‌کند و به‌جای ابراز، به سکوت پناه می‌برد.

در مقالهٔ «مرگ و سکوت در رسالهٔ ویتگنشتاین» دباغ در تبیین‌های چهارگانه خود، از نوعی از سکوت یاد می‌کند با عنوان «سکوت عرفانی“ و آنرا به «سکوت وجود شناسانه[5]» و «سکوت دلالت شناسانه[6]» تفکیک می‌کند. به نزد من این سکوت نیز از زمرهٔ حالاتی است که به فرد، فارغ از نگاه وی به سامانه هستی، وارد می‌شود و فرد به سکوت پناهنده می‌شود تا از سترگ آن هجمه عاطفی و ناتوانی در تفسیر وقایع جان به در برد. این نوع سکوت، به دلیل ماهیت انفعالی و ناخواسته‌اش، اغلب با احساساتی چون سردرگمی، ناامیدی، خشم یا رنج همراه است و ادامه دار بودنش می‌تواند ملال‌آور و فرساینده باشد.

سکوت فعالانه

در مقابل، سکوت فعالانه نوعی کنش آگاهانه و انتخابی است که فرد یا گروه برای دستیابی به هدفی معین یا ارسال پیامی مشخص برمی‌گزیند. این نوع سکوت، بیانگر حضور آگاهانه در وضعیت و تغور در عمق لحظه است؛ حضوری که به‌جای صرف واژگان، از طریق خودداری از بیان و“وراجی“ شکل می‌گیرد. سکوت فعالانه اغلب بر بنیان تأمل، هوشیاری و مسئولیت‌پذیری استوار است و در بسیاری موارد از گفتار پرمعناتر است. مثلاً:

سکوت در اعتراض: مانند اعتصاب خاموش کارگران یا سکوت فعالان اجتماعی برای جلب توجه به یک مسئله مثلاً تظاهرات سکوت معترضان جنبش سبز در ایران در جریان انتخابات سال 1388.

 سکوت اگزیستانسیالیستی: وقتی فرد برای درک بهتر شرایط یا تعمیق بینش خود، به‌صورت آگاهانه از سخن‌گفتن اجتناب می‌کند و خلوتی درونی را برمی‌گزیند. در نظر من صورتبندی دباغ تحت خوانش‌های «سکوت سلبی» و «سکوت خنثی» و «سکوت درمانی» را که در کتاب سکوت معنا[7] و در تحلیل مفاهیم رسالهٔ ویتگتشتاین برمی‌رسد را نمی‌توان تماماً ذیل سکوت فعالانهٔ اگزیستانسیالیستی و سکونت آگاهانه در این پهناور-دشتِ هستی فهمید. در سکوت خنثی، سکوت صرفاً نقش خط مرزی را ایفا می‌کند؛ یعنی جایی که گفتار بازمی‌ایستد بی‌آن‌که به امر مثبتی اشاره کند. در اینجا کلام فاقد نیروی کافی برای کشف سرزمین‌های جدید از مفاهیم است. دنیای کلام به پایان می‌رسد و کلمات از کار می‌ایستند. سکوت سلبی یک گام فراتر می‌رود و هر چه را از قلمرو زبان بیرون می‌ایستد، مطلقاً مهمل یا بی‌ارزش می‌شمارد؛ رویکردی شبیه به پوزیتیویسم منطقی که قلمروی معنا را به گزاره‌های علمی محدود می‌کرد. در مقابل، سکوت عرفانی که از جنس سکوت منفعلانه است، معنایی جز حیرانی و مواجهه با امر غیرقابل‌شناسایی ندارد؛ این سکوت حکایت‌گر ناگفتنی‌است که از رهگذر کلمات عادی قابل انتقال نیست. چنین برداشتی هم‌سوی سنت‌های دینی و رازورزانه است که «خاموشی» را شرط دریافت امر قدسی می‌دانند. خود ویتگنشتاین در رساله اشاره می‌کند که «برخی امور» به واژه درنمی‌آیند، آن‌ها خود را آشکار می‌سازند. آن‌ها امور رازآلودند. سرانجام، سکوت درمانی، نقشی کارکردی برای سکوت قائل است: ویتگنشتاین به قصد درمان مخاطب از وهم مسائل کاذب فلسفی و رازورزی بی‌جهت در روزگار راززدایی شده، پس از نشان‌دادن بی‌معنایی این مسائل، مخاطب را به سکوت فرامی‌خوانَد. بر این اساس، سکوت خود وسیله‌ای می‌شود برای پالایش ذهن از پرسش‌های ناموجه و پایان‌دادن به پرگویی و وراجی متافیزیکی.

نباید از نظر دور داشت که خودِ ویتگنشتاین در دورهٔ متأخر (پژوهش‌های فلسفی) نگرش متفاوتی نسبت به زبان و سکوت اتخاذ کرد. او در آثار متأخر دیگر از ناگفتنی‌های رازآمیز سخن نمی‌گوید، بلکه بر کاربست‌های گوناگون زبان در «بازی‌های زبانی» تأکید می‌کند. در این دوره، ویتگنشتاین به جای توصیهٔ مستقیم به سکوت، راهبردی درمانی در پیش می‌گیرد: او نشان می‌دهد که بسیاری از معماهای فلسفی، از جمله معماهای پیرامون ذهن، جهان، ارزش‌ها، بر اثر درافتادن زبان در ورطهٔ کاربردهای نابجا پدید آمده‌اند؛ کار فیلسوف آن است که با تحلیل کاربرد زبان در زندگی روزمره، افسون‌زدایی کند و ابرهای ابهام را کنار بزند. نتیجهٔ چنین رویکردی در عمل نوعی «سکوت فلسفی» است. هنگامی که سوءتفاهمات زبانی برطرف شوند، مسئلهٔ فلسفی فرو می‌نشیند و جایی برای پرسش نامعنا باقی نمی‌مانَد.

بنابراین، سکوت در فلسفهٔ متأخر ویتگنشتاین دیگر منزلگاه رازهای متعالی نیست، بلکه نشانهٔ شفایافتن زبان از بیماری‌های فلسفی است. می‌توان گفت ویتگنشتاین اواخر عمر، سکوت را به منزلهٔ آرامش پس از طوفان مغالطات می‌دید. با این وجود، حتی در این رویکرد نیز پیامی اگزیستانسیال نهفته است؛ چرا که آدمی پس از فرونشاندن تلاطم پرسش‌های حل‌ناشدنی، در سکوتی رهایی‌بخش به صلح درونی دست می‌یابد. سکوت درمانی ویتگنشتاین، هم‌چون نوعی آیین تطهیر، روح فیلسوف را از آشوب زبان پالایش می‌کند.

سکوت اخلاقی: در موقعیت‌هایی که گفتار می‌تواند آسیب‌زا یا بیهوده باشد، انتخاب سکوت به‌عنوان پاسخی اخلاقی و سنجیده عمل می‌کند.[8] دباغ در درس‌های اخلاقی مثنوی می‌گوید: «می‌دانید که تخلص مولانا «خاموش» ست. کسی که به ظاهر پرگفتار است این همه بیت سروده، اما خاموش است؛ چون پاره‌ای از اسرار هست که نمی‌توان آن‌ها را به زبان بیان کرد. کُمیت زبان لنگ می‌شود. پاره‌ای از سخنان را می‌شود گفت اما پاره‌ای از سخنان اساساً بیان‌نکردنی هستند.»

سکوت در مواجهه با زیبایی: مانند لحظاتی که انسان در برابر عظمت طبیعت یا یک اثر هنری شگفت‌زده می‌شود و به‌جای سخن، سکوتی پرشور را تجربه می‌کند.

فیلسوفان پیش از ویتگنشتاین نیز اغلب برای سکوت نقشی بیش از صرف نبودِ سخن قائل بوده‌اند؛ چنان‌که امانوئل کانت[9] تصریح می‌کند «در سکوت جهان‌شمول طبیعت و در سکون احساسات و مفاهیم، قوه پنهان معرفت در روح جاودان، با زبانی وصف ناشدنی سخن می‌گوید و به ما مفاهیم دست ناخورده‌ای را عرضه می‌دارد که اگرچه حس می‌شوند اما به خود رخصت وصف‌شدن نمی‌دهند»؛ در این بیان سکوت همانند نوعی زبان وصف‌ناشدنی از حقیقت در درون انسان طنین‌انداز می‌شود. به‌طورمشابه، هایدگر در هستی و زمان استدلال می‌کند که «سکوت کردن» خود یکی از امکان‌های بنیادین زبان و سخن‌گفتن است.

در این تفکیکات کوشیدم تا نشان‌دهم که سکوت می‌تواند در یک طیف گسترده، از انفعال کامل تا کنشی آگاهانه و خلاقانه، در نوسان باشد. در حالی که سکوت منفعلانه اغلب تحت‌تأثیر عوامل بیرونی است و فرد را در جایگاه ضعف و انفعال قرار می‌دهد، سکوت فعالانه نوعی آزادی و اراده را بازنمایی می‌کند؛ گویی دازاین (انسانِ پرسنده و آگاه) از زبان و گفتار، به‌مثابه ابزاری آگاهانه بهره می‌گیرد و حتی با سکوت خود چیزی می‌گوید. آنچه این دو نوع سکوت را متمایز می‌کند، عنصر آگاهی و هدف‌مندی است. اکنون با این پیش‌زمینه، می‌توان دیدگاه‌های چهار متفکر (لودویگ ویتگنشتاین، مارتین هایدگر، پل ریکور و جانی واتتیمو) را پیرامون سکوت در نسبت با زبان، حقیقت و زیست انسان بررسی کرد.

 

سکوتِ تراکتاتوس در محضر آشکارگی زبان

چنان که آمد «سکوت فعالانه» را می‌توانیم کنشی سازنده و رهگشا در نظر آوریم. درحقیقت این نوع سکوت انتخابی است آگاهانه برای یافتن راه‌حلی برای رویارویی با بحران‌ها. در میان انواع سکوت فعالانه، سکوت اگزیستانسالیستی می‌تواند برای فائق آمدن بر بحران معنا به کار بیاید. در ادامه، سکوت اگزیستانسیالیستی به‌عنوان نیرویی بنیادین در وضعیت پرتاب‌شده‌گی به نزد هایدگر، در پنج محور مورد بررسی قرارمی‌گیرد:

  1. سکوت به‌عنوان شرط اصیل سخن‌گفتن؛
  2. سکوت و امکان مواجهه با حقیقت؛
  3. سکوت به‌مثابه وجهی از اصالت؛
  4. سکوت در شنیدن و دیالوگ؛
  5. سکوت به‌عنوان تجربه‌ای شاعرانه از زبان.

هر یک از این مفاهیم را با بهره‌گیری از آثار هایدگر بازنگری و بازخوانی خواهم‌کرد و در آیینه ویتگنشتاین خواهم‌تاباند تا روشن‌گردد که چگونه سکوت می‌تواند به مواجهه‌ای نو با هستی بدل شود.

سکوت در فلسفه مارتین هایدگر نقشی برجسته دارد و صرفاً غیاب زبان و واژه نیست. در خوانش او زبان همانند پلی است به‌سوی ارتباطی ژرف‌تر با هستی و راهی است برای رهایی از ملال و بیگانگی. هایدگر در آثارش، به‌ویژه در “هستی و زمان” و جستارهای بعدی چون “راهی به سوی زبان”، سکوت را عنصری اساسی برای تفکر اصیل و مواجهه با حقیقت معرفی می‌کند. در این بازنگری، سکوت نه‌تنها همانند مکانیزمی برای کنارزدن هیاهوی روزمره فعال می‌شود، بلکه فرصتی به‌دست‌می‌دهد برای بازاندیشی و گشودگی نسبت به هستی.

  1. سکوت به‌عنوان شرط اصیل سخن‌گفتن

هایدگر بر این باور است که سخن‌گفتن تنها زمانی معنا می‌یابد که سکوت پیش‌شرط آن باشد. او در „هستی و زمان[10]” توضیح می‌دهد که زبان، اگر از سکوت تغذیه نشود، به سطحی‌ترین شکل خود یعنی “گفتار روزمره” (Gerede) و “وراجی” فروکاسته می‌شود. سکوت به ما امکان می‌دهد تا به معنای واقعی کلمات گوش بسپاریم و فراتر از ظواهر، به جوهر آنچه گفته‌می‌شود، دست‌یابیم.

ویتگنشتاین در رساله منطقی-فلسفی، با معرفی تمایز «گفتنی» و «نشان‌دادنی»، به محدودیت‌های زبان برای بیان برخی حقایق بنیادین اشاره می‌کند. از نظر او، زبان فقط می‌تواند وضعیت‌های امور را بازنمایی کند و هر آنچه فراتر از مرزهای این بازنمایی باشد، به قلمرو نشان‌دادنی منتقل می‌شود، جایی که سکوت تنها امکان موجود است. سکوت در اینجا نه‌صرفاً غیاب گفتار، بلکه شرط لازم برای اصالت گفتار است؛ یعنی ما تنها زمانی می‌توانیم به‌طور معنادار سخن‌بگوییم که بدانیم چه چیزی گفتنی نیست.

این ایده با فلسفهٔ هایدگر نیز هم‌راستا است. هایدگر در “هستی و زمان”، سکوت را شرط اصیل برای سخن‌گفتن معنادار می‌داند. به‌زعم او، سکوت به‌مثابهٔ «امکان خالی‌کردن فضا برای حقیقت» عمل می‌کند، جایی که سخن‌گفتن به مثابهٔ آشکارسازی از درون آن امکان‌پذیر می‌شود. او بیان می‌کند که سخن‌گفتن بی‌وقفه و پرگویی، نه‌تنها حقیقت را آشکار نمی‌کند، بلکه آن را پنهان می‌سازد. از این منظر، سکوت و سخن‌گفتن در نسبت دیالکتیکی با یکدیگر قرار دارند: سکوت، زمینه‌ای فراهم‌می‌کند که در آن، سخن به اصالت دست‌یابد.

  1. سکوت و امکان مواجهه با حقیقت

برای هایدگر، حقیقت محمل بروز و ناپوشیدگی یا همان “آشکارگی” (Aletheia) است و از تلقی ساده‌انگارانه انباشت اطلاعات بسیار فراتر است؛ حکایت این تلقی، حکایت وضعیتی است که در آن، هستی خود را بر انسان می‌نمایاند و اطوار آن به فهم شناخت انسان درمی‌آید. زبان روزمره، با کلیشه‌ها و پیش‌داوری‌هایش، اغلب پرده‌ای بر حقیقت می‌افکند و او را مستور در کژی‌ها می‌کند، اما سکوت می‌تواند این پرده را کنار بزند. سکوت در این تلقی و به نزد من نوعی گشودگی است؛ پذیرش خاموشی‌ای که انسان را به تجربه‌ای اصیل‌تر از هستی رهنمون می‌سازد.

ویتگنشتاین از سوی دیگر در رساله معتقد است که سکوت، نقطه‌ای است که زبان به انتهای مرزهای خود می‌رسد و در آنجا دیگر نمی‌تواند حقیقتی فراتر از امور واقع را بازگو کند. این «سکوت متافیزیکی»، دعوتی است برای مواجههٔ مستقیم با حقیقت به‌مثابه امری که نمی‌توان آن را در واژگان ریخت، اما در زیست انسان حضوری ناگفتنی دارد. هایدگر با تفسیر اگزیستانسیالیستی خود از حقیقت، سکوت را لازمهٔ این مواجهه می‌داند. سکوت، به‌ویژه در مواجههٔ انسان با هستی، امکانی برای بازگشت به ناپوشیدگی است. او معتقد است که انسان با سکوت‌کردن، از سر و صدای روزمره و جاروجنجال دازاین غیر اصیل فاصله می‌گیرد و به حقیقت هستی نزدیک‌تر می‌شود. این سکوت، برخلاف انفعال، یک کنش بنیادین است که امکان درک عمیق‌تر حقیقت را فراهم‌می‌آورد. این آشکارگی که تنها در سکوت محقق می‌شود، در شعر سهراب سپهری نیز منعکس است:

من به آغاز زمین نزدیکم / نبض گل‌ها را می‌گیرم / وزن باد را می‌سنجم[11].

اینجا جایی است که دیوار بلند بی‌معنایی روزمره فرومی‌ریزد و انسان به حقیقت هستی نزدیک‌تر می‌شود.

  1. سکوت به‌عنوان وجهی از اصالت

هایدگر سکوت را راهی برای بازگشت به اصالت (Eigentlichkeit) می‌داند. اصالت به معنای زندگی در مواجهه‌ای مستقیم با هستی است، نه در دل هیاهوی روزمره. سخن بی‌معنای روزمره، انسان را درگیر ملال و بیگانگی می‌کند، اما سکوت این امکان را فراهم‌می‌کند که انسان به خود بازگردد و به عمق هستی خویش بیندیشد.

سکوت به معنای کناره‌گیری از شتاب جهان است، همان‌گونه که مولانا می‌گوید:

آب کم جو تشنگی آور به دست / تا بجوشد آبت از بالا و پست.

ویتگنشتاین متأخر، در پژوهش‌های فلسفی، دیدگاه خود را به‌سوی کارکردهای زبان در زندگی روزمره تغییر می‌دهد و به نقش سکوت در اصالتِ عملِ زبانی می‌پردازد. او سکوت را بخشی از بافت زندگی تلقی می‌کند، جایی که برخی از پرسش‌ها باید بی‌پاسخ رها شوند، زیرا تلاش برای پاسخ‌دادن به آن‌ها نوعی اشتباه زبانی و مفهومی است. سکوت در اینجا به معنای پذیرش محدودیت‌های زبان و حقیقتی است که در این پذیرش نهفته است. هایدگر نیز در تحلیل اصالت، سکوت را به‌عنوان یکی از راه‌های بازگشت به خودِ اصیل دازاین معرفی می‌کند. سکوت، به‌ویژه در مواجهه با مرگ، زمینه‌ای برای آگاهی از امکان‌های اصیل وجود است. او معتقد است که سخن‌گفتنِ روزمره، اغلب وسیله‌ای برای فرار از مواجهه با حقیقت مرگ است، اما سکوت، راهی برای بازگشت به این مواجهه و پذیرش آزادیِ دازاین در برابر امکان‌های هستی است.

زمانیکه این سکوت در زبان شاملو[12] می‌ریزد، می‌خوانیم:

سکوت سر شار از ناگفته‌هاست! / دلتنگی های آدمی را باد ترانه می‌خواند / رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می‌گیرد /وهر دانه برفی /به اشکی نریخته می‌ماند /سکوت سرشار از سخنان ناگفته است . /از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان /وشگفتی‌های بر زبان نیامده /در این سکوت حقیقت ما نهفته است /حقیقت تو و من

 

  1. سکوت در شنیدن و دیالوگ

هایدگر در مقاله “راهی به سوی زبان” تأکید می‌کند که شنیدن واقعی، بدون سکوت ممکن نیست. او سکوت را پیش‌شرط شنیدن می‌داند. سکوت حالتی فعال است، جایی که فرد نه تنها به سخن دیگران گوش می‌سپارد، بلکه به آنچه که از دل هستی آشکار می‌شود نیز گوش فرامی‌دهد.

تأکید ویتگنشتاین بر سکوت به‌عنوان شرط گفتار معنادار، زمینه‌ساز فهم شنیدن نیز هست. شنیدن، به‌ویژه شنیدن آنچه گفته نمی‌شود، یکی از پیامدهای سکوت فعالانه است. سکوت، فضای معنایی‌ای فراهم می‌آورد که در آن، شنیدن عمق بیشتری می‌یابد. هایدگر اما سکوت را مستقیماً به شنیدن پیوند می‌دهد. او در وجود و زمان، شنیدن را یک کنش بنیادین دازاین می‌داند که در آن سکوت، نه غیاب سخن، بلکه حضوری درونی است. او سکوت را شرط امکان گفت‌وگوی اصیل میان دازاین‌ها معرفی می‌کند. هایدگر بر این باور است که دیالوگ واقعی تنها زمانی رخ می‌دهد که هر دو طرف بتوانند سکوت کنند و در عین حال شنیدن را بر گفتار ترجیح دهند. ت. اس. الیوت[13] پیرامون همین سکوتی که هایدگر آن را شرط گشودگی به هستی می‌داند، و ویتگنشتاین مرز زبانش می‌خوانَد در بندی می‌سراید:

„آنجا که واژه‌ها فرو می‌افتند، سکون آغاز می‌شود؛ / و در آن سکوت ژرف، حضور به سخن درمی‌آید“

  1. سکوت به‌عنوان تجربه شاعرانه از زبان

شعر برای هایدگر، تجربه‌ای است که در آن زبان از مرزهای عادی خود فراتر می‌رود و هستی را آشکار می‌کند. اما این آشکارگی تنها زمانی ممکن است که مخاطب بتواند در سکوت به شعر گوش فرادهد. سکوت در اینجا بسیار فراخ‌تر از غیاب کلام، حالتی از آمادگی برای فهم عمیق‌تر است. آنچنان که حافظ در تجربه شاعرانه خود، سکوت را به تصویر می‌کشد:

«سخن عشق نه آن است که آید به زبان / ساقیا می‌ده و کوتاه کن این گفت‌وشنود»

ویتگنشتاین در رسالهٔ خود، نوعی سکوت شاعرانه را در نظر می‌گیرد، جایی که سکوت، نه‌تنها محدودیت زبان، بلکه ظرفیت آن برای آشکارسازی امور ناگفتنی را نشان می‌دهد. او در آخرین فقرهٔ رساله، با دستور به «سکوت‌کردن»، گویی ما را به سوی زیستنی شاعرانه دعوت می‌کند که در آن، زبان و سکوت با یکدیگر هم‌آغوش می‌شوند.

هایدگر در تفکر متأخر خود، زبان را به‌عنوان خانهٔ هستی معرفی می‌کند و سکوت را بخشی جدایی‌ناپذیر از این خانه می‌داند[14]. سکوت در شعر، به‌ویژه در آثار شاعران بزرگ چون هولدرلین، به‌منزلهٔ حضوری زنده عمل می‌کند که حقیقت هستی را آشکار می‌سازد. سکوت شاعرانه، تجربه‌ای است که در آن، زبان از کارکردهای معمول خود فراتر می‌رود و به ابزاری برای آشکارسازی هستی تبدیل می‌شود. اگر نگاهی بیاندازیم به شعر “چنان‌که در روز مقدس” هولدرلین[15]:

چنان‌که در روز مقدس، / سپهر، آکنده از شادی خاموش، آرام می‌گیرد، / و موجِ فروخفته با نیایشی صامت، / خود را به ساحل می‌رساند، / چنین‌اند که قهرمانان درمی‌رسند.

هایدگر در تفسیر همین شعر در سخنرانی «زبان[16]» می‌نویسد:

«در چنین شعری، زبان خود را پس می‌کشد، تا هستی مجال گفتن یابد. این نه کتمان، بلکه شکوفایی زبان در سکوت است.»

 

ریکور: سکوت، تفسیر و افق وحدت‌یافتهٔ حقیقت

هرچند پل ریکور مستقیماً مانند هایدگر و ویتگنشتاین به موضوع سکوت نمی‌پردازد، اما اندیشهٔ او در باب زبان، معنا و حقیقت حاوی بصیرت‌هایی است که به‌طور غیرمستقیم با سکوت مرتبط هستند. ریکور یک فیلسوف هرمنوتیک (تأویلی) است[17]؛ دغدغهٔ اصلی او فهم چگونگی تفسیر متون، نمادها و اعمال انسانی و نسبت آن‌ها با حقیقت است. در نگاه نخست، شاید به‌نظر آید هرمنوتیک ریکور بیش از آن‌که به سکوت توجه کند به سخن و متن می‌پردازد؛ اما دقیق که شویم می‌بینیم ایده‌های کلیدی او به پل زدن میان عرصه‌هایی مربوط می‌شود که در فلسفهٔ ویتگنشتاین متقدم کاملاً از هم جدا شده‌بودند.

ویتگنشتاین متقدم، چنان‌که دیدیم، حقیقت را به دو بخش گسسته تقسیم کرد: حقیقت‌های گفتنی (امور واقع تجربی) و حقیقت‌های ناگفتنی (اخلاق، هنر، معنا). ریکور اما تلاش می‌کند افق واحدی برای حقیقت بیابد که در عین به‌رسمیت‌شناختن تمایز میان رویکردهای علمی و تفسیری، آن‌ها را در یک منظومهٔ مکمل گردآورد. به بیان ریکور، حقیقت، محصول تعامل روش‌های توضیحی (تبیینی) و رویکردهای معناکاوانه (تفسیری) است. او اصرار دارد که نباید حقیقت علوم طبیعی را در مقابل حقیقت علوم انسانی قرار داد؛ برعکس، برای فهم پدیده‌های انسانی -از متن و زبان گرفته تا کنش‌ها و رویدادهای تاریخی- نیازمند آمیزه‌ای از تبیین علمی و فهم تفسیری هستیم. نتیجهٔ چنین نگرشی این است که مرز قاطع میان حوزهٔ سخن گفتنی و ناگفتنی برداشته می‌شود. آنچه نزد ویتگنشتاین ناگفتنی بود (مثلاً معنای یک اثر هنری یا تجربهٔ امرمتعالی)، در افق فکری ریکور می‌تواند از راه زبانِ استعاری، روایی یا نمادین بیان شود. سکوت در اینجا دیگر تقدیر محتوم ساحت ارزش‌ها و وجود نیست، بلکه امری است که باید با خلاقیت زبانی بر آن فائق آمد.

ریکور بر این باور است که زبان انسانی لایه‌لایه و چندوجهی است[18]؛ لایه‌هایی از معنا که همگی گفتنی نیستند، اما نمی‌توان نسبت به آن‌ها خاموش ماند. راه حل او بهره‌گیری از ظرفیت‌های ادبیات، استعاره و روایت برای بیان ابعاد ناگفتنی تجربه است. برای مثال، شرّ و رنج را در نظر بگیرید: این‌ها مفاهیمی نیستند که به زبان علم یا استدلال خشک بتوان حقشان را ادا کرد؛ اما از طریق اسطوره، داستان یا شعر می‌توانیم آن‌ها را صورت‌بندی کنیم و به زبان درآوریم. در این فرایند، سکوت مطلق دربارهٔ این مسائل جایز نیست، بلکه باید سکوت را شکست اما نه به شیوهٔ تحت‌اللفظی، بلکه با بیانی غیرمستقیم و چندلایه. ریکور جملهٔ معناداری دارد بدین مضمون که «نمادها ما را به اندیشه وامی‌دارند»؛ یعنی جایی که استدلال صریح بازمی‌ماند، نماد و استعاره وارد صحنه می‌شوند تا اندیشه را امکان‌پذیر سازند. این بدان معناست که تجربه‌های اگزیستانسیال -مانند گناه، تقدس، عشق- اگرچه در زبان روزمره عادی یا زبان علمی قابل تقلیل نیستند، اما در زبان سمبلیک هنری بیان‌پذیرند. سکوت اگزیستانسیال در آینه ریکور سکوتی است که باید تفسیر شود، نه آن‌که صرفاً محترم شمرده شود.

از منظر ریکور، حقیقت نه در سکوت محض پیدا می‌شود و نه در پرگویی صرف و وراجی؛ بلکه در گفتگوی مستمر میان تبیین و فهم، علم و شعر، عینیت و تأویل به‌دست می‌آید. می‌توان گفت سکوت در تفکر ریکور، مرحله‌ای موقتی است:

لحظهٔ مکث و تأملی که به مفسّر امکان می‌دهد لایه‌های پنهان معنای متن یا جهان را دریابد و سپس در قالب خوانشی نو بازگو کند.

ریکور بر خلاف هایدگر، گفتگو با متن را به صورت یک گفتگو با مؤلف (یا حقیقتی حاضر در پس متن) در نظر نمی‌گیرد؛ بلکه برای او، معنای متن به تدریج و در تعامل میان خواننده و متن زاده می‌شود. این تعامل دیالکتیکی مستلزم آن است که خواننده ابتدا با ذهنی باز و تا حدی «سکوت‌ورزانه» به سراغ متن برود –یعنی پیش‌داوری‌های خود را تا حد امکان به تعلیق درآورد و اپوخه کند– و آمادهٔ شنیدن شود، شبیه به سکوتی که مقدمهٔ شنیدن است. پس از این سکوت تفسیری اولیه، خواننده به بیان معنایی می‌پردازد که دریافته است. بنابراین، سکوت و بیان در هرمنوتیک ریکور مکمل هم‌اند: سکوت به فهم عمیق‌تر یاری می‌رسانَد و فهم به نوبهٔ خود سکوت را به سخن بدل می‌کند. اگر ویتگنشتاین راه سکوت را در برخورد با امر متعالی پیشنهاد کرد، و هایدگر سکوت را شرط اصالت دانست، ریکور راه سومی ارائه می‌دهد که در آن سکوت[19]، جزئی از فرایند گفت‌وگو و تفسیر است، سکوتی که قرار است شکسته شود تا معنا زاده شود. به تعبیر ریکور، اقتدار حقیقت نهایی دیگر یافت‌نمی‌شود و خاموشی مطلق نشانی از حقیقت بر خود ندارد، بلکه حقیقت در هم‌افقی اتفاق می‌افتد که همهٔ صداها –علمی و شاعرانه– در آن مشارکت دارند.

 

 

واتتیمو: سکوت، حقیقت ضعیف و گفت‌وگوی بی‌پایان

جانی واتتیمو، فیلسوف معاصر ایتالیایی و واضع ایدهٔ «تفکر ضعیف[20]»، رویکرد متفاوتی به مسألهٔ سکوت، زبان و حقیقت دارد که بیشتر در بستر پست‌مدرنیته و نیهیلیسم قابل فهم است. واتتیمو با تأثیرپذیری از هایدگر و نیچه[21]، استدلال می‌کند که ما در عصر پایان متافیزیک زندگی می‌کنیم؛ عصری که در آن دیگر هیچ حقیقت مطلق، بنیان نهایی یا «صدای قدرت‌مند متافیزیکی» وجود ندارد. این وضعیت به معنای سکوت‌یافتن ِحقیقتِ با (حروف بزرگ) است – این سکوتی است ناشی از فروپاشی قطعیت‌های پیشین. واتتیمو صراحتاً می‌گوید می‌خواهد «قطعیت و جزمیت متافیزیکی را بشکند و به نامحدود بودن تاویل‌پذیری واقعیت توجه دهد[22]. در کلاه او بر سر، حقیقت دیگر سخن واحد و نهایی ندارد؛ آنچه به جای مانده، تکثر پایان‌ناپذیر تأویلات است. به بیان دیگر، در اندیشهٔ واتتیمو «هر چه هست تفسیر است و بس[23]

اگر حقیقت چیزی جز برآیند تفسیرهای ما نیست، پس هیچ کلام قطعی و نهایی‌ای در کار نخواهدبود و در عمق، یک سکوت بنیان‌برافکن خانه کرده‌است: سکوتی که از مرگ خدا، افول متافیزیک و پایان روایت‌های کلان برمی‌خیزد.

اما واکنش واتتیمو به این سکوت، افسوس یا تسلیم نیست[24]؛ برعکس، او این را به چشم یک فرصت می‌نگرد. در غیاب صدای مطلق حقیقت، تکثر صداهای حاشیه‌ای مجال بروز می‌یابند. واتتیمو بر اساس ایدهٔ «تفکر ضعیف[25]» استدلال می‌کند که باید از هرگونه دعوی حقیقت قوی و نهایی دست کشید و به «صدای ضعیف» هستی گوش سپرد؛

سهراب در شعر “صدای پای آب”می‌گوید:

«…من با تاب، من با تب
خانه‌ای در طرف دیگر شب ساخته‌ام.
من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم.
من صدای نفس باغچه را می‌شنوم.
و صدای ظلمت را، وقتی از برگی می‌ریزد.
و صدای، سرفه روشنی از پشت درخت،
عطسه آب از هر رخنه سنگ،
چکچک چلچله از سقف بهار.
و صدای صاف، باز و بسته شدن پنجره تنهایی.
و صدای پاک پوست انداختن مبهم عشق،
متراکم‌شدن ذوق پریدن در بال
و ترک‌خوردن خودداری روح.
من صدای قدم خواهش را می‌شنوم
و صدای، پای قانونی خون را در رگ،
ضربان سحر چاه کبوترها،
تپش قلب شب آدینه،
جریان گل میخک در فکر،
شیهه پاک حقیقت از دور.
من صدای وزش ماده را می‌شنوم
و صدای، کفش ایمان را در کوچه شوق.
و صدای باران را، روی پلک تر عشق،
روی موسیقی غمناک بلوغ،
روی آواز انارستان‌ها.
و صدای متلاشی‌شدن شیشه شادی در شب،
پاره‌پاره‌شدن کاغذ زیبایی،
پر و خالی شدن کاسه غربت از باد.
من به آغاز زمین نزدیکم …»

صدایی که بیشتر شبیه نجواست تا فریاد حقیقت ستبر متافیزیکی. به این اعتبار، سکوت متافیزیکی پسامدرن، خود زمینه‌ساز گفت‌وگویی بی‌پایان میان تأویلات گوناگون است. هیچ‌کس سخن آخر را نمی‌گوید و هیچ معنایی آخرین معنا نیست. زبان در اندیشهٔ واتتیمو دیگر آن خصلت جزم‌آلود سابق را ندارد؛ زبان بیشتر بازی تأویل است تا تصویر واقعیت. در چنین وضعی، سکوت به معنای سنتی‌اش -یعنی حریم ناگفتنی‌های رازآمیز- کم‌رنگ می‌شود. به جای آن، سکوتی ساختارشکنانه پدیدار می‌شود که حاکی از فروپاشی مرکزیت‌هاست. به عبارتی، واتتیمو قطعیت‌های دوران متافیزیک را به سکوت وامی‌دارد «تا جا برای تکثر گشوده شود».

پیامد اگزیستانسیالیستی این دیدگاه چیست؟ از یک سو، انسان پست‌مدرنِ واتتیمو با جهانی روبه‌روست که در آن «خدا مرده است» و هیچ صدای مطلقی از بالا به گوش نمی‌رسد. این وضعیت می‌تواند به احساس پوچی و سکوت عظیم هستی بیانجامد _تجربه‌ای که نیچه آن را «سکوت و سردی بی‌کران فضا» توصیف کرده‌بود_ اما از سوی دیگر، همین وضعیت، آزادی بی‌سابقه‌ای به فرد می‌دهد تا به گفت‌وگو با دیگر انسان‌ها، فرهنگ‌ها و سنت‌ها بپردازد و معنای خویش را در این دادوستد مستمر شکل دهد. در واقع، در جهان واتتیمو هیچ‌کس حق ندارد دیگری را به سکوت مجبور کند با این ادعا که به حقیقت نهایی دست یافته‌است. همهٔ صداها مجازند و حقیقت چیزی نیست جز برآیند این چندصدایی. در این میان، نقش سکوت شاید تنها به صورت رها کردن ادعای یقین ظاهر می‌شود:

نوعی فروتنی معرفتی که اقتضا می‌کند به صدای دیگران گوش بسپاریم.

به بیان استعاری، اگر حقیقت کلاسیک همچون بانگی رعدآسا بود که همهٔ گوش‌ها را پر می‌کرد، حقیقت از نگاه واتتیمو همچون همهمهٔ آرام چندین صدای ضعیف است که باید با دقت و سکوت به آن‌ها گوش داد تا به فهمی تقریبی دست‌یافت.

در جمع‌بندی دیدگاه واتتیمو می‌توان گفت: سکوت در اندیشهٔ او بیش از هر چیز به معنی «سکوت صدای واحد حقیقت و فروافتادن هیمنهٔ Logos مقتدر و مرکزگرا» است. این سکوت البته پایان کار نیست، بلکه شروع همهمهٔ تفسیرهاست. تفاوت واتتیمو با فیلسوفان قبلی در این است که او دیگر دغدغهٔ بازگرداندن شکوهی برای سکوت ندارد؛ نه سکوت را رازآلود می‌کند (چون حقیقت متعالی را انکار می‌کند)، نه آن را فضیلتی اخلاقی می‌داند (چون اعتقاد به اصالت فردیِ هایدگری نیز در او تضعیف شده‌است). سکوت در منظومهٔ واتتیمو یک واقعیت تاریخی است _حاصل تحولات اندیشه‌در روزگارش- و باید آن را پذیرفت. حقیقت، به‌تعبیر واتتیمو، چیزی است که پس از «خاموش‌شدن» مطلق‌ها خود را به صورت ضعیف و نسبی نشان می‌دهد.

در این معنا، سکوت اگزیستانسیال امروزین بیشتر به صورت خلأیی تجربه می‌شود که پس از فروپاشی معنای تضمین‌شده پدید آمده است. هنر ما آن است که این خلأ را با گفت‌وگوی انسانی و تفاهم میان‌ذهنی پُر کنیم. سکوتِ ضعیف، زمینهٔ اجتماعی و تاریخی پژواک صداهای متکثر است.

 

* تقدیم به پدرم که سکوتش، آرامشی عمیق‌تر از واژه‌هاست، و در پس آن، فهمی از جهان و عشق جاری است. او که در خلوت سکوتش، بلندترین درس‌های زندگی را به من آموخت.

 

 

سخن پایانی

در این مقاله کوشیدم مفهوم سکوت را از سطحی‌ترین معنای آن، یعنی فقدان گفتار، فراتر بَرَم و به‌مثابه یکی از صورت‌های بنیادین مواجههٔ انسانی با زبان، حقیقت و زیست اگزیستانسیال بررسی کنم. سکوت، آن‌گونه که در آرای چهار متفکر مرکزی این پژوهش بازتاب یافت، تنها غیاب سخن نیست، بلکه کیفیتی از بودن است؛ کیفیتی که می‌تواند منفعلانه و برخاسته از اجبار، ترس یا ناتوانی باشد، یا فعالانه و برخاسته از انتخاب، تأمل و خودآگاهی.

در خوانش ویتگنشتاین متقدم، سکوت مرز زبان است: نه شکستی در بیان، بلکه پاسبانی برای معنای زندگی و کران‌نمای امور ناگفتنی. سکوت او دو چهره دارد: عرفانی، در مواجهه با رازهای متعالی؛ و درمانی، در افشای بی‌معنایی پرسش‌های کاذب. هایدگر با حرکت از مرز به درون، سکوت را به‌مثابه امکان بنیادین سخن و شرط اصالت در هستی‌مندی دازاین می‌فهمد: سکوت او، سکوتی هستی‌شناختی است که فرد را به شنیدن نغمهٔ حقیقت در پسِ هیاهوی روزمره فرامی‌خواند. در نگاه ریکور، سکوت لحظهٔ مکث و آمادگی برای فهم است؛ نه خاموشیِ بی‌معنا، بلکه زمینه‌ای برای زایش معنا از رهگذر استعاره، نماد و روایت. سکوت برای او در متن گفت‌وگوست، نه در حاشیهٔ آن. سرانجام، واتتیمو در آستانهٔ قرن بیست‌ویکم، از سکوتی دیگر سخن می‌گوید: سکوتی برخاسته از مرگ مطلق‌ها، فروریختن روایت‌های کلان، و دعوتی به پذیرش حقیقتی ضعیف، نسبی و چندصدایی.

در این منظومه، سکوت فعالانه نقشی بنیادین می‌یابد: کنشی است آگاهانه که انسان با آن، مرزهای زبان را درمی‌یابد، از ملال روزمره فراتر می‌رود، و به سوی حضوری اصیل‌تر گام برمی‌دارد. سکوت فعالانه نه‌فقط امتناع از سخن، بلکه شیوه‌ای از گفتن است؛ زبانی دیگر برای افق‌هایی که گفتار معمول را تاب نمی‌آورند. چنین سکوتی، در فلسفهٔ سلوک اگزیستانسیالِ دباغ نیز حضوری معنادار دارد: مهارتی برای پاسخ‌دادن به ملال، از راه ِفرو فتن در لحظه و گشودن نسبت به خویشتنِ خودآگاه. سکوتی که نه فرار از واقعیت، بلکه تعمق در ژرفای آن است.

سکوت، در همهٔ این خوانش‌ها، به‌مثابهٔ امکان، پیش‌شرط و گاه نتیجهٔ مواجههٔ انسان با خود و با هستی جلوه می‌کند. این سکوت، راهی است برای بازاندیشی در حقیقت، برای کاستن از هیاهوی بی‌معنای اطلاعات، و برای ساختن گفت‌وگویی تازه با جهان و با دیگری. اگر ویتگنشتاین ما را به وقوف به مرزهای زبان فرامی‌خوانَد، هایدگر به ما یادآوری می‌کند که تنها در سکوت است که می‌توان به ندای حقیقت گوش سپرد؛ ریکور می‌خواهد سکوت را لحظه‌ای در دل گفت‌وگو بازشناسیم، و واتتیمو هشدار می‌دهد که هیچ صدایی چنان بلند نشود که سکوت دیگران را خاموش کند.

به‌این‌ترتیب، سکوت اگزیستانسیالیستی-در معنایی که از دل این مقاله سر برمی‌آورد- نه خاموشی و نه بی‌معنا، بلکه امکانی تفسیری و فضایی اخلاقی و امکانی تفسیری است که در آن، حقیقت به‌جای آنکه فریاد زده‌شود، آرام و با فروتنی، شنیده می‌شود. به بیان شاعر بزرگ هند، تاگور[26]:

ای جان من، سکوت کن!
این درختان خود نیایش‌اند.
نَفَسِ خدا را در آرامشِ سحرگاه احساس می‌کنم.

سکوت، در پایان این جستار، نشانهٔ سکون نیست و امکان است: امکانی برای اندیشیدن، برای شنیدن دیگری، و برای زندگی‌کردن در افقی که در آن، حقیقت به‌جای تحمیل، با دعوتی آرام و انسانی پدیدار می‌شود.

 

پایان

فرهاد مشکور

تیر 1404

 

ارجاعات:

[1] هم در رسالهٔ منطقی-فلسفی و هم در پژوهش‌های فلسفی

[2] دباغ در این‌باره می‌نویسد:

…ویتگنشتاین در آخرین فقره رسالهمی گوید:

. «از آنچه نمی‌توان درباره‌اش سخن گفت، باید به سکوت گذشت»

چنانکه در می‌یابم، می‌توان به چهار نحو این سکوت را فهمید و از آخرین فقره رساله پرده برگرفت

  1. سکوت سلبی: بر اساس خوانش حلقهٔ وین از رساله منطقی فلسفی ویتگنشتاین، آنچه نمی‌توان به نحو معنادار از آن سخن گفت (امور نشان دادنی به تعبیر ویتگنشتاین) اساساً وجود ندارد؛ چرا که جهان عبارتست «تمامیت امور واقع» و تمامیت امور واقع هم نسبت وثیقی با وضعیت‌های امور ممکن دارد…
  2. سکوت خنثی: مرزهای زبان، مرزهای جهان نیز هستند. هنگامی که به مرزهای جهان می‌رسیم، زبان به تعطیلات می‌رود و نمی‌توان از اموری که معطوف به خارج از این مرزهایند، به نحو معناداری سخن گفت…
  3. سکوت عرفانی: مطابق با این تلقی از سکوت، هجوم معانی به ذهن و ضمیر عارف به قدری عظیم است که زبان محمل مناسبی برای ابراز و در میان گذاشتن مطالب با دیگران نیست. برای درک روشنترِ این مطلب، می‌توان دست کم دو نوع سکوت عرفانی را از یکدیگر تفکیک کرد و بازشناخت: الف. سکوت وجود شناختی… ب.سکوت دلالت شناختی…
  4. سکوت درمانی: مطابق با قرائت درمانگرایانه، ماحصل تاملات و نظریه پردازی‌های ویتگنشتاین در رساله، تفطن یافتن به بی‌معناییِ گزاره‌هایی است که ناظر به کلِ هستی است. به نزد قائلان به این خوانش از فقره انتهایی رساله، لودویگ جوان در کل رساله نظریه پردازی کرده تا به مخاطب نشان دهد که باید سپر انداخت و نظریه پردازی فلسفی را فرو نهاد و به زبان طبیعی بازگشت. چنانکه در می‌یابم، سکوت رساله، که هم عنان با امور نشان دادنی است و از دوگانهٔ «گفتنی/ نشان دادنی» نشات می‌گیرد، بیش از هر چیز معطوف به تغییر قواعد سخن گفتن معنادار است…
  5. در کنفرانس مدرسهٔ بین‌المللی زمستانه که به همت «شهر فلسفه ایران» در «باشگاه اندیشه» با محوریت «ویتگنشتاین: کاوش‌ها و بینش‌ها» برگزار گردید، دکتر دباغ در ارایهٔ خود تحت عنوان “سکوت در رساله” به شق پنجمی از سکوت مد نظر فقره آخر مقاله تحت عنوان «سکوت معنوی» نیز اشاره می‌کند. در مقالهٔ “سالک مدرن، «لمس حضور» و تجربۀ ملال” نیز توضیحاتی درباره این نوع سکوت و کارکرد عملگرایانه آن آورده شده.

[3] Passive Silence

[4] Active Silence

[5] دباغ آنرا حالتی می‌داند که از عدم توانایی سخن گفتن از آن چیزی است، که بر عارف می‌رود؛ در حالتی که او غرقه در امر متعالی است و مرزی میان خود و امر متعالی حس نمی‌کند.

[6] دباغ آنرا حالتی می‌داند که فرد (عارف) پس از هوشیاری و فارع شدن از تجربهٔ یگانگی، نمی‌تواند از آن سخن حالت سخن بگوید.

[7] مقالهٔ «مرگ و سکوت در رسالهٔ ویتگنشتاین»

[8] دکتر سروش دباغ، در جلسه چهارم و پایانی دروس اخلاقی مثنوی، در مرکز اسلامی ولیعصر به چهار نوع از سکوت اخلاقی (در بررسی آفات لسان) اشاره می‌کند:

  • کنترل کردن زبان
  • سرپوشی پیشه کردن
  • سکوت عارفان
  • سکوتی که به سراغ فرد می‌آید

برای ایضاح بهتر نگاه کنید به درسگفتارهای مثنوی و همچنین مقالهٔ “بازی‌ها و معناها” که در کتاب سکوت و معنا، انتشارات صراط، سروش دباغ

[9] ن.ک.به: “درباره ساختار عالم” اثر امانوئل کانت

[10] §35 از هستی و زمان:

در این بخش، هایدگر به تحلیل “گفتار” (Rede)، “شنیدن” (Hören)، “سکوت” (Schweigen)، و همچنین “گفتار روزمره” یا “وراجی” (Gerede) می‌پردازد. او می‌نویسد که Gerede شکلی از افول زبان است که در آن گفتار دیگر حامل فهم بنیادین نیست، بلکه به تکرار سطحی و بی‌تأمل سخنان دیگران می‌پردازد.

  • 27 و §38 از هستی و زمان:

در این بندها، به ویژه §38، هایدگر نشان می‌دهد که چگونه “سکوت” بخشی اصیل از گفتار است؛ سکوت نه غیاب زبان، بلکه شیوه‌ای از گشودگی نسبت به هستی‌ست. او سکوت را بخشی از امکان‌مندی گفتاری اصیل (eigentliche Rede) می‌داند.

[11] صدای پای آب، سهراب سپهری

[12] سکوت سر شار از ناگفته هاست؛احمد شاملو 

[13] چهار رباعی Four Quartets
Where words fail, there is the stillness
And in that stillness, presence speaks.

[14] ن.ک. به مقالهٔ زبان محملی برای آشکارگی زاین، اثر نویسنده این سطور

[15] Hölderlin – “Wie wenn am Feiertage:

Wie wenn am Feiertage, stiller Freude voll,
Der Äther ruht, und die gedämpfte Welle
Anbetend sich zum Ufer neigt, so kommen
Die Heroen.

[16] Die Sprache

[17] Interpretation Theory: Discourse and the Surplus of Meaning. Fort Worth: Texas Christian University Press, 1976.

[18] The Rule of Metaphor: Multi-disciplinary Studies of the Creation of Meaning in Language. Trans. Robert Czerny. Toronto: University of Toronto Press, 1978.

[19] Time and Narrative, Vol. 1–3. Trans. Kathleen McLaughlin and David Pellauer. Chicago: University of Chicago Press, 1984–1988.

[20] Vattimo, Gianni. The End of Modernity: Nihilism and Hermeneutics in Postmodern Culture.

[21] Vattimo, Gianni. Nietzsche: An Introduction.

[22] گفت‌وگوی ایبنا با کاوه حسین‌زاده‌راد مترجم کتاب «باور»: واتیمو تاویل‌پذیری بی‌حد‌وحصر واقعیت را می‌پذیرد/ جایی که حضور هایدگر و نیچه برای دین کارساز می‌شود

[23] «امکان طرح تاریخ محذوفان» بر اساس ایده پساتاریخ در اندیشهٔ جانی واتیمو؛ کامیار صفایی

[24] Vattimo, Gianni. Beyond Interpretation: The Meaning of Hermeneutics for Philosophy.

[25] pensiero debole:

Vattimo, Gianni. Weak Thought (Il pensiero debole).

[26] گیتانجالی؛ تاگور

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.