
از جهنم فومن تا بحران معنای دینی؛ نقدی بر دینِ نمایشی و عقلگریز
نورا نوریصفت در این نوشتار با نقد پدیدههایی چون «بازسازی زنده جهنم» در فومن، به بحران عمیقتر دین نمایشی و عقلگریز در جامعه میپردازد. او تأکید میکند که دین، بهجای دعوت به عقلانیت، تأمل و معنایابی، به نمایشهای ترسآلود و سطحی تقلیل یافته که با نیازهای انسان مدرن به آزادی، کرامت و پاسخ به پرسشهای هستیشناسانه ناسازگار است. این نوع دینورزی، ایمان را از تجربهای اصیل و عقلانی تهی کرده و به جای گفتوگو با انسان معاصر، به نوستالژیای بیثمر بدل میشود.
نورا نوریصفت: خبر «بازسازی زندهٔ جهنم و پل صراط» در شهری مثل فومن، شاید در نگاه نخست امری حاشیهای یا حتی سرگرمکننده به نظر برسد. اما اگر کمی دقیقتر بنگریم، این اتفاق کوچک، بازتاب یک وضعیت بزرگتر و عمیقتر در جامعه ماست: سقوط تجربهٔ دینی به سطحی از نمایشهای ترسآلود، و تهی شدن آن از عقلانیت، معنا و ارتباط زنده با انسان معاصر.
مسئله فقط این نیست که جهنم را تبدیل به صحنهای کردهاند برای فریاد و آتش و ترس؛ مسئله آن است که دین، بهجای آنکه دعوتی باشد به تأمل، به زیستن مسئولانه، به درک اخلاقی هستی، بهنوعی تجربهٔ نمایشی بدل شده که در آن عقل، تفکر و مواجههٔ فلسفی با جهان جایگاهی ندارد.
در جهان مدرن، انسان دیگر صرفاً مخلوقی نیست که به فرمان تنبیه یا وعدهٔ پاداش، مسیر زندگیاش را انتخاب کند. او پرسشگر است؛ جستوجوگر معنا، آزادی، کرامت و حقیقت. او اگر به دینی روی میآورد، از آن انتظار دارد راهی برای پاسخ به اضطرابهای هستیشناسانهاش باشد؛ نه صحنهای از وحشت که در آن ایمان، از سر ترس و انفعال شکل گیرد.
در جهان معاصر، انسان دیگر صرفاً مخاطب فرمان نیست، بلکه فاعل فهم و مسئول تأویل است. دین اگر بخواهد با انسان امروز وارد گفتوگو شود، باید زبان عقل، تجربه زیسته و دغدغههای وجودی او را بفهمد. روشهایی که بر نمایش ترس و تلقینات کودکوار بنا شدهاند، نهتنها از دسترسی به حقیقت بازمیمانند، بلکه شأن دین را نیز تقلیل میدهند. انسان مدرن در پی معناست، نه در پی اطاعت کور؛ در پی تجربهٔ حضور است، نه بازنمایی صحنهسازیشده از غیاب. بازگشت به دین، اگر در افق آزادی، مسئولیت و تفکر نقادانه نباشد، صرفاً یک نوستالژی پرهزینه خواهد بود، نه راهی به سوی رستگاری.
نمایش جهنم، حتی اگر نیت خیرخواهانهای داشته باشد، نتیجهاش سطحی کردن ایمان و زوال تجربهٔ درونی انسان با امر قدسی است. این نوع دینورزی، نهتنها با عقلانیت در تعارض است، بلکه با روح توحیدی که مبتنی بر آگاهی، مسئولیتپذیری، و آزادگی انسان است نیز ناسازگار است.
ایمان راستین، از بطن مواجهه با پرسشهای بنیادین میجوشد: «من کیستم؟ چرا رنج هست؟ مرگ چیست؟ چه معنایی در ورای زندگی است؟» و پاسخ به این پرسشها، نه از دروازهٔ آتش و ترس، بلکه از مسیر فلسفه، عرفان، هنر، و گفتوگو با متون اصیل دینی میگذرد.
شاید بهجای سرمایهگذاری بر صحنههای ساختگی از عذاب، بهتر باشد نهادهای دینی، فرهنگی و آموزشی، تمرکز خود را بر تربیت انسان عقلانی، اخلاقی و معناجو قرار دهند. انسان مدرن، به جهنم نمایشی نیاز ندارد؛ او تشنهٔ گفتوگوی صادقانه درباره معنای زندگی، امید، و نسبت خود با امر متعالی است.
دین اگر نتواند با عقلانیت و کرامت انسان گفتوگو کند، به نمایش بدل میشود. و نمایش، هرچند پر سروصدا، در نهایت فراموش میشود. اما تجربهٔ معنوی اصیل، اگر با خرد پیوند بخورد، در جان انسان ماندگار خواهد شد.