احمد زیدآبادی، آیات شیطانی و پاک کردن بینی با سر آستین!

اگر بنا به محکوم کردن سوءقصد و اقدام به ترور سلمان رشدی باشد که من آن را به صراحت در نوشته‌ام مورد تأکید قرار دادم و دلایلش را هم گفتم؛ اما گویی بحثِ رد و محکومیت قتل و ترور او در میان نیست و من به عنوان آدمی معتقد به نظام معنوی و اخلاقی آیین محمد، باید از اینکه سلمان رشدی هجویه‌ای بی‌نهایت سطحی و سخیف علیه او و یاران و همسرانش نوشته و احساساتم را زخمی کرده است، سپاسگزارش هم باشم؟

سلمان رشدی و مشکلی که قابل بحث نیست

پس از ترور سلمان رشدی، احمد زیدآبادی در یادداشتی با عنوان «سلمان رشدی و مشکلی که قابل بحث نیست» که در صفحه تلگرامی خود منتشر کرد موضعی شاید غیرقابل انتظار درباره این اقدام گرفت. وی چنین نوشته است:

«سوءقصد به جان سلمان رشدی سوای عواقب سیاسی آن، سطح نابردباری در دنیای آشوبناک زمانۀ ما را نیز افزایش می‌دهد. واکنش‌های دشمنان و دوستداران سلمان رشدی به این سوءقصد، خود گواهِ روشنی از تشدید نابردباری بین آنهاست. اینکه چرا سلمان رشدی به عنوان مسلمان‌زاده‌ای برخاسته از شبه قارۀ هندوستان پس از مهاجرت به بریتانیا اثری می‌نگارد که بسیاری از همکیشان اجدادش، آن را همچون تیر زهرآگینی بر عواطف مذهبی خود می‌بینند از جنبۀ روانشناسی و جامعه‌شناسی و به‌خصوص گسست فرهنگی و تمدنی بین دنیای اسلام و غرب نیازمند بحث‌های بسیار عمیق است؛ اما تعصب و خشم درونی شدۀ برخی از مسلمانان و خودمحوری و غرور پاره‌ای محافل غربی اجازۀ این بحث‌ها را در فضاهای عمومی نمی‌دهد و بیان هر کلامی خلاف علایق هر یک از آنها، رگ غیرتشان را به جنبش می‌آورد و کار را به پرخاش و تهمت و تهدید می‌کشاند.

بنابراین، ورود به این بحث‌ها از زوایۀ “توضیح مشکل و کمک به حل آن” گوش شنوایی هم اگر داشته باشد، گوش افراد خاموشی است که حوصله و علاقه‌ای برای ایفای نقش اجتماعی ندارند و در عوض، دلدادگان به تعصب یا غرور در دو قطبِ مذکور، مترصد یافتن کلامی از جنس توضیح مشکل‌اند تا تقاص تمام ناکامی‌های زندگی خود را از صاحب آن کلام بگیرند! اینکه چه اتفاقی افتاده است که دنیا اسیر و بازیچۀ قطب‌های افراط شده است شاید پرسشی از سر سهل‌انگاری باشد چرا که دنیا ظاهراً همیشه همینطور بوده و احتمالاً همیشه نیزهمینطور خواهد بود.

در این میان، تنها می‌توان گفت که سوءقصد و اقدام به ترور سلمان رشدی از هر جهت مردود و محکوم است؛ زیرا اگر مقابله با آنچه از جنس کلام بوده بخواهد از جنس عمل باشد، به معنای جواز قتل و کشتارِ پیروان تمام نحله‌های گوناگون عقیدتی و مذهبی به دست یکدیگر خواهد بود. در این مورد بخصوص هرگز نباید از یاد برد که آنچه برای پیروان یک عقیده یا مذهب عین ایمان است برای پیروان عقیده و مذهب دیگر، ممکن است عین کفر تلقی شود.
با این همه، محکومیت ترور سلمان رشدی به معنای تأیید رفتار او بخصوص در نوشتن و انتشار کتاب آیه‌های شیطانی نیست. می‌دانم که بسیاری انتشار آن اثر را در زمرۀ “حق آزادی بیان” رشدی قلمداد می‌کنند. در این باره قبلاً هم توضیح داده‌ام که “آزادی بیان در زخمی کردن عواطف دیگران و یا اهانت به علایق آنان” از جنس “حق” به معنای عملی همسوی اخلاق و فضیلت نیست بلکه در زمرۀ امور ناپسندی است که عملاً نمی‌توان مانع آن شد چرا که عواقب ممنوعیت آنها برای جامعه زیانبار است.

مثالی در این باره شاید کمک کننده باشد. پاک کردن بینی با سرِ آستین، قاعدتاً امری نیست که بتوان آن را “حق” انسان‌ها دانست؛ اما با هیچ قانونی هم نمی‌توان آن را منع کرد زیرا ممنوعیت این کار می‌تواند به تصویب یک سلسله قوانین در بارۀ نحوۀ پاک کردن بینی بیانجامد و آزادی عمل افراد در این مورد را به کلی از آنها سلب کند. بنابراین، پاک کردن بینی با سر آستین، گر چه آزاد است اما کریه هم هست و حال دیگران را به هم می‌زند بویژه اگر بر سر سفرۀ غذا و در حضور جمع صورت گیرد!
از نگاه من، آیه‌های شیطانی رشدی شبیه پاک کردن بینی با سر آستین بر سر سفرۀ غذاست و حال بسیاری از مسلمانان را به هم زده است! طبعاً نمی‌توان او را از این کار منع کرد و یا برایش مجازات فیزیکی در نظر گرفت؛ اما قطعاً می‌توان آن را تقبیح کرد.

پس می‌شود ترور رشدی را محکوم و انتشار آیه‌های شیطانی را تقبیح کرد. از این رو، همانگونه که تمجید از ترور او نارواست؛ ستودن او با عناوین پرطمطراقی چون “مدافع و قهرمان آزادی بیان” نیز کاملاً بی‌ربط است. رشدی را شاید بتوان “قربانی نحوه‌ای از آزادی بیان” به شمار آورد و این موقعیت با “قهرمان آزادی بیان” که برخی گشاده‌دستانه تقدیم او می‌کنند، تفاوت ماهوی دارد. طبعاً صدمات جسمی شدیدی که در جریان ترور به رشدی وارد آمده است؛ از منظری انسانی قابل همدردی است؛ اما این موضوع تأثیری در درستی و نادرستی رفتار و شیوۀ کار او ندارد»

بیشتر بخوانید: سلمان رشدی و آیات شیطانی: از فتوای ارتداد تا ترور

دکتر میلانی دیگر چرا؟

مدتی پس از این یادداشت، عباس میلانی ضمن مصاحبه‌ای در یک برنامه تلویزیونی علاوه بر نقد فتوای مربوط به ارتداد سلمان رشدی، گریزی هم به نوشته زیدآبادی زد که با یادداشت و ردیه‌ای از سوی وی پاسخ گفته شد. زیدآبادی در این باره چنین نوشته است:

«دیشب استاد دکتر عباس میلانی را بر صفحۀ تلویزیون یکی از شبکه‌های فارسی زبان خارج از مرز دیدم که به صورتی توفنده علیه فتوای آیت‌الله خمینی به واجب‌القتل بودن سلمان رشدی نویسندۀ کتاب آیات شیطانی سخن می‌گفت. دکتر میلانی در دوران لیسانس استاد من در دانشگاه تهران بود. شرح تدریس و خاطراتم از او را در کتاب “بهار زندگی در زمستان تهران” آورده‌ام و در اینجا فقط تکرار می‌کنم که از او بسیار آموخته‌ام.

گرچه رعایت حرمت استاد در هر حال وظیفۀ من است اما چه پنهان که آنچه دکتر میلانی در مصاحبه‌اش گفت؛ با آنچه از وی آموخته بودم شباهت زیادی نداشت. او چنان عصبانی بود که سخنان دقیق و نادقیقی را به هم آمیخت و آنجا که به نوشتۀ من در باب سوءقصد به جان سلمان رشدی اشاره کرد، به نظرم اصلاً حق مطلب را ادا نکرد.

استاد میلانی نخست فرمود که از ابتدای ورود اسلام به ایران داستان تکفیر و فتوای قتل به راه افتاده است و سپس نام بسیاری از مشاهیر تاریخ ایران را نیز که فتوا به قتل‌شان داده شده است، به زبان آورد. او اما توضیح نداد که نزدیک به تمام این مشاهیر خود اهل اسلام و مسلمانی بوده‎اند و در نزاع‌های درون‌دینی قربانی شده‌اند و بنابراین، ماجرا به اسلام مربوط نمی‌شود بلکه به فهم‌های گوناگون از اسلام ربط پیدا می‌کند.

دکتر میلانی سپس از کوبیدن کتاب بر سر زکریای رازی تا کور شدن آن بزرگ سخن به میان آورد. تا آنجا که من می‌دانم رازی در بیان نظرات خود در رد نبوت با مشکلی روبرو نشد و نابینایی‌اش نیز نتیجۀ فعالیت‌های او در زمینۀ شیمی بود و ربطی به کارزارهای تکفیری نداشت.

استاد میلانی بعد از آن به سید محمد خاتمی خرده گرفت که چرا گفته است کتاب آیات شیطانی عواطفش را جریحه‌دار کرده است! خب در این جمله چه اشکالی نهفته است؟ خاتمی فردی مسلمان است و هر مسلمانی هم که دو فصل مربوط به پیامبر اسلام در کتاب آیات شیطانی را بخواند، خواه ناخواه عواطفش جریحه‌دار می‌شود. آیا جریحه‌دار شدن عواطف از خواندن یک متن جرم است؟ یا بیان آن جرم است؟ می‌دانم که دکتر میلانی به مرحوم دکتر غلامحسین صدیقی ارادتی ویژه دارد. حال اگر من متنی را در بارۀ آن مرحوم بنویسم و همۀ امور غیراخلاقی دنیا را به او نسبت دهم، آقای میلانی از خواندن آن متن لذت می‌برد یا عواطفش جریحه‌دار می‌شود؟ و اگر عواطفش جریحه‌دار شد و آن را به زبان آورد آیا من می‌توانم به او بگویم که خب اگر عواطفت جراحت برمی‌دارد، متن مرا مخوان! دکتر میلانی سپس گریزی به نوشتۀ اخیر من در بارۀ سوءقصد به جان سلمان رشدی زد و گفت؛ فلانی هم ضمن رد ترور رشدی، گفته است که کتاب آیات شیطانی مانند پاک کردن بینی با سر آستین است!

در این کلام چه مشکلی است که استاد میلانی را چنان آشفته می‌کند که با نوعی عصبانیت بگوید؛ آیات شیطانی از برجسته‌ترین رمان‌های ۷۰ سال اخیر است و اگر کسانی از آن ناراحت می‌شوند، آن را نخوانند! این حق آقای میلانی است که آیات شیطانی را برحسته‌ترین رمان تمام اعصار بداند اما آیا اعتقاد ایشان باعث سلب حق داوری من در مورد کتاب می‌شود؟ یعنی اگر آقای میلانی کتاب رشدی را یکی از برجسته‌ترین رمان‌های معاصر بداند اسمش می‌شود دمکراسی و دفاع از آزادی بیان و حقوق بشر اما اگر من بگویم که کتاب آیات شیطانی اثری سطحی و آزاردهنده و بی‌ارزش است نامش می‌شود ضدِ دمکراسی و سرکوب آزادی بیان و نقض حقوق بشر؟

اگر بنا به محکوم کردن سوءقصد و اقدام به ترور سلمان رشدی باشد که من آن را به صراحت در نوشته‌ام مورد تأکید قرار دادم و دلایلش را هم گفتم؛ اما گویی بحثِ رد و محکومیت قتل و ترور او در میان نیست و من به عنوان آدمی معتقد به نظام معنوی و اخلاقی آیین محمد، باید از اینکه سلمان رشدی هجویه‌ای بی‌نهایت سطحی و سخیف علیه او و یاران و همسرانش نوشته و احساساتم را زخمی کرده است، سپاسگزارش هم باشم؟

از دیگرانی که در آن سوی آب‌ها آزادی بیان را فقط حقی منحصر به عقاید ماتریالیستی خود می‌دانند، توقعی نیست؛ اما دکتر میلانی دیگر چرا؟»

وقتی فرهیختگان عامیانه می‌شوند!

وی در آخرین متن خود درباره جنجال سلمان رشدی چنین نوشته است:

«تمایز و تفکیک و طبقه‌بندی رکن بنیادی معرفت بشری است. بدون قدرت ایجاد تمایز و تفکیک که همان طبقه‌بندی است، اساساً دانش منقحی شکل نمی‌گیرد و اذهان مغشوش و آشفته می‌شود. از یک ذهن مغشوش و آشفته نیز جز اغتشاش و آشفتگی تراوش نمی‌کند و این نیز به نوبۀ خود به کژراهۀ عملی و به باد دادن سرمایۀ یک ملت منجر می‌شود.

متأسفانه اغلبِ آنچه این روزها در بارۀ حمله به سلمان رشدی و کتاب آیات شیطانی او چه از جانب هواداران و چه از سوی دشمنانش نوشته یا گفته می‌شود، فاقد ایجاد تمایز بین ابعاد مختلف این ماجراست!

طبعاً از افراد عادی که به یکپارچه‌سازی‌های بسیط از پدیده‌ها عادت کرده‌اند و حوصلۀ تفکیک و تمایز بین جنبه‌های مختلف رویدادها را ندارند، نمی‌توان انتظار زیادی در این باره داشت اما وقتی که “اهل فرهیختگی” نیز به جای تمایز و طبقه‌بندی، به وادی بسیط کردن اغتشاش‌آمیز داستان پا می‌گذارند، نشان از روندی رو به انحطاط است.

در مورد ماجرای سلمان رشدی جنبه‌های مختلف ماجرا را می‌توان به شرح زیر از هم جدا و تفکیک کرد.

  1. آیا در کتاب آیه‌های شیطانی به پیامبر اسلام توهین شده است؟ مرجع پاسخ به این پرسش برآیند نظرات جامعۀ مسلمانان جهان است. نه فقط بینادگرایان که مسلمانان اصطلاحاً “میانه‌رو” نیز اثر رشدی را وهن‌آلود دیده‌اند. به نظرم جهان اسلام از ملک حسین پادشاه فقید اردن که هم متحد آمریکا و هم حامی صلح با اسرائیل بود، رهبری نرمتر و ملایم‌تر در برابر دنیای غرب تجربه نکرده باشد. وقتی ملک حسین نیز خشم خود را از اهانتِ کتاب آیات شیطانی پنهان نکرد، تکلیف بقیۀ مسلمانان کم و بیش روشن است.
  2. آیا اگر نویسنده‌ای در کتاب خود به اعتقادات و مقدسات دیگران اهانت کرد، می‌توان حکم به قتل او داد و یا اقدام به ترورش کرد؟ نه، نمی‌توان! چون اولاً کلام را باید با کلام پاسخ داد. ثانیاً با جواز قتل در این موارد، جنگ و خونریزی بین علاقمندان به مذاهب و ایدئولوژی‌ها و عقاید گوناگون به راه می‌افتد و چیزی از تمدن بشری باقی نمی‌گذارد. برای نمونه در کتاب‌های برخی از متعصبان شیعه سخنانی بارۀ برخی اصحاب پیامبر بخصوص شیخین مطرح شده است که با هر حساب و کتابی اهانت‌آمیز است. حال اگر قرار باشد این گونه نوشته‌ها مبنای برخورد با پدیدۀ اهانت قرار گیرد، تمام جهان اسلام در خون غرق خواهد شد.
  3. آیا دولت‌ها حق دارند از انتشار آثار موهن جلوگیری کنند؟ به طورعام خیر! زیرا آنچه را مثلاً یک مارکسیست توهین به عقاید یا رهبران فکری خود می‌بیند، یک لیبرال بیان آنها را حق خود می‌داند و به عکس. یا همینطور آنچه را یک مسیحی توهین به تثلیث می‌داند، یک مسلمان تبیین توحید تلقی می‌کند و به عکس. اصل جواز نشر آثار موهن اما مانند همۀ اصول بشری استثناءبردار است. چنانچه جامعۀ کارشناسان یک فن، اثری را توهین‌آمیز اعلام کند دولت‌های دمکراتیک می‌توانند بنا به اصل حفظ امنیت ملی مانع انتشار آن شوند. امنیت ملی کشورها اما در همۀ جوامع به یکسان مستحکم یا شکننده نیست. در جوامعی که مدارای مذهبی و فرهنگی و سیاسی نهادینه شده است، تحمل اتباع در برابر اهانت به عقایدشان بیشتر است و بنابراین، منع انتشار آثار موهن هم کمرنگ‌تر است. در جوامعی که مدارای مذهبی به فرهنگ تبدیل نشده است، اما نشر آثار وهن‌آمیز دشوارتر است و حساسیت‌های خود را دارد.
  4. از مورد سوم، رگ غیرت برخی از مدافعان آزادی مطلق بیان به جنبش نیاید! اصولاً چیزی به نام آزادی مطلق بیان در دنیای ما معنا ندارد. در همان جوامعی که از نشر کتاب آیات شیطانی به عنوان حق آزادی بیان دفاع می‌شود، نشر آثاری که هولوکاست یا هر نوع “جنایت بر ضد بشریت” را مورد تردید و تشکیک و انکار قرار دهد، مستوجب تعقیب قضایی و مجازات است! اگر آزادی بیان واقعاً مطلق است، قائلان به این موضوع اثری در بارۀ تشکیک در هولوکاست و یا یهودستیزی در آمریکا یا اروپا نشر دهند تا از صحت نظرشان اطمینان حاصل شود!
  5. آیا هر دسته و گروه اجتماعی در یک کشور حق دارند اثری را توهین به عقاید خود بنامند؟ مسلماً حق دارند. حق اعتراض به آن اثر چطور؟ به طور حتم؛ اما به شرط آنکه اعتراض‌شان مسالمت‌آمیز باشد و نظم و انضباط اجتماعی را تهدید نکند.
  6. آیا آنطور که برخی مدعی‌اند، آیات شیطانی چیزی شبیه آخرین وسوسۀ مسیح اثر نیکوس کازانتزاکیس نویسندۀ یونانی است؟ به هیچ‌ وجه! این دو اثر مطلقاً قابل مقایسه نیستد. در این باره دوباره خواهم نوشت.

 

 

مطالب مرتبط
منتشرشده: 2
  1. حم عین

    به سلمان رشدیسلام حم برسونید و

  2. شهریار

    کلام را باید با کلام پاسخ گفت سخن به ظاهر زیبایی است ولی اساس محکمی ندارد. فحش و بد و بی راه هم کلام است . اگر کسی به ناموس شما فحش رکیک گفت آیا باز خواهید گفت «کلام را باید با کلام پاسخ گفت»!؟

درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.