آموزه‌های همچنان معتبر آخرین پیامبر

ابن‌واضح یعقوبی در تاریخش می‌نویسد که رسول‌الله برای اصحاب خویش خطبه‌ها می‌خواند، پندشان می‌داد و راستی و درستی را به آنان می‌آموخت.

مرتضی میرحسینی: «زندگی او چنان از قدرت و شگفتی آکنده بود که سیرت او و حدیث او قرن‌ها زبانزد و سرمشق آیندگان گشت و حتی بعدها برای بعضی چنان شگفت‌انگیز نمود که او را وجودی موهوم پنداشتند؛ در حالی که او در روشنایی نیمروز تاریخ زیسته بود و زندگی او برای پیروانش نمودار پارسایی، پرهیزکاری و نیکی به شمار می‌آمد.»
(عبدالحسین زرین‌کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام)

رسول‌الله از همان نخستین روزهای صفر بیمار شده بود و هرچه ماه به انتها نزدیک‌تر می‌شد، بیماری‌اش هم شدت می‌گرفت. دو هفته آخر از ضعف و تب رنج می‌برد و سردردهایش هم بی‌وقفه ادامه داشت. شبی از همین شب‌های پایانی – با اندک رمقی که در جسمش باقی مانده بود – تنها در دل تاریکی به قبرستان رفت و ساعتی آنجا خلوت کرد. نوشته‌اند آن شب با مردگان به صحبت نشست و برای آنان دعا خواند. از خدا برای آن‌ها که در خاک خوابیده بودند رحمت و آمرزش خواست و گفت به زودی خودش هم به آنان می‌پیوندد. چند روز بعد بیماری بازهم شدت گرفت و تب آن‌قدر بالا رفت که می‌گویند «از شدت حرارت کسی دست بر دست او نمی‌توانست نهاد.» آخرین روز به هر زحمتی که بود به مسجد رفت و چند جمله با مردمی که آنجا جمع شده بودند سخن گفت. سپس به خانه برگشت، چشمانش را بست و دیگر از بستر برنخاست. پیکر بی‌جانش را پسرعمویش علی(ع) ـ که در باور ما شیعیان نزدیک‌ترین یار و لایق‌ترین فرد برای جانشینی بود ـ با کمک چند نفر از صحابه و نزدیکان غسل دادند و همان‌جا در خانه‌اش به خاک سپردند.

ابن‌واضح یعقوبی در تاریخش می‌نویسد که رسول‌الله برای اصحاب خویش خطبه‌ها می‌خواند، پندشان می‌داد و راستی و درستی را به آنان می‌آموخت[1]. روزی در یکی از این خطبه‌ها گفت «ای مردم همانا شما را نشانه‌هایی است، پس به نشانه‌های خود برسید. همانا شما را انجامی است، پس از آن بازنمانید و راستی مؤمن میان دو ترس است: میان زمانی که گذشته است و نمی‌داند خدا در آن چه می‌کند و زمانی که مانده و نمی‌داند که خدا در آن چه حکمی دارد. پس باید بنده از خودش برای خودش و از دنیایش برای آخرتش بگیرد، در جوانی پیش از پیری و در زندگی پیش از مرگ. به خدایی که جان محمد به دست اوست پس از مرگ پوزشی، و پس از دنیا سرایی جز بهشت یا آتش نیست.» نیز در خطبه‌ای دیگر فرمود: «مرگ را یاد آورید، همانا مرگ گیرنده پیشانی‌های شماست. اگر از آن بگریزید، شما را دریابد و اگر بایستید شما را فراگیرد. که هرگز خیری پس از آن نیست و جدایی که پس از آن الفتی نیست. و روز رستاخیز بنده قدم از قدم برندارد تا از عمرش پرسیده شود که آن را در چه به انجام رسانده است و از جوانی‌اش که آن را در چه کهنه کرده است، و از مالش که آن را از چه به دست آورده و در چه خرج کرده است و از امامش که او کیست.»

مسلمانان را به خوش‌اخلاقی در هر شرایطی سفارش می‌کرد و می‌گفت: «همانا دوست‌ترین شما به نزدیک من و نزدیک‌ترین شما به من در روز قیامت در هم‌نشینی، نکوخلق‌تر شماست.» در خطبه دیگری گفته بود ایمان و بدخلقی و تندخویی باهم نمی‌سازند و یکجا در یک نفر جمع نمی‌شوند و چه سعادتمند است کسی که میان مردم به خوش‌اخلاقی و خوشرویی شناخته می‌شود. نیز فرموده بود: «شما را به بدترین مردم خبر ندهم؟ کسی که به نیکی او امیدی و از بدی او آسودگی نیست.» همه را از دروغ‌گویی و فریب نهی می‌کرد و می‌فرمود از آن بپرهیزید که بد آفتی است و هم فرد و هم جامعه را تباه می‌کند و زبانی که به دروغ عادت کرده در دنیا و در آخرت از رحمت خدا محروم می‌ماند. به پیروانش گفته بود اگر ظالمی را یاری کردید، یا اگر ظلمی روی داد و شما چشم بر آن بستید در آخرت منتظر شفاعت‌ من نمانید که شما را جزء امت خودم محسوب نمی‌کنم. روز دیگر این توصیه را تکرار کرد و افزود: «کسی که دادی را نستاید و بیدادی را نکوهش نکند، پس به‌راستی که با خدا جنگیده است.» همچنین می‌فرمود: «برادرت را چه ستمگر باشد؛ چه ستمدیده، یاری کن!» و پرسیدند که ای پیامبر خدا! چگونه ستمگر را یاری دهیم؟ و پاسخ داد: «به بازداشتن او از ستمگری.»

[1] ترجمه محمدابراهیم آیتی، جلد اول، ص 458 تا 502؛ شرکت انتشارات عملی و فرهنگی.

منبع: ایبنا

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.