تفاوت قیام باقی و قیام فانی

پس از مرگ معاویه، دو قیام مهم بر علیه یزید صورت گرفت: یکی قیام امام حسین و دیگری قیام عبدالله بن زبیر، حسین علیه السلام متعلق به خدا بود و مردم را به خدا می‏‌خواند و ابن زبیر به خود و حسین (ع) خدایی و باقی شد و ابن زبیر فانی!

معاویه وقتی که چنبره مرگ را بر وجود خویش یافت، یزید را فرا خواند و نسبت به سه نفر او را نصیحت کرد:

اول: عبدالله بن عمر که به گفته معاویه عبادت بر زمینش زده بود و اهل قیام و مبارزه نبود.

دوم: عبدالله بن زبیر، که معاویه بر سرکوب او اصرار داشت، زیرا در نظرش ابن زبیر کسی است که چون شیر بر یزید حمله می نماید و چون روباه حیله می کند.

سوم: حسین بن علی علیهما السلام، که معاویه معتقد بود. نفوذی خاصّ بر مردم دارد و آزار علنی به او تمام زحمت‌های چهل و دو ساله معاویه را برای تثبیت سلطنت دودمان اموی از بین می‏‌برد.

پس از مرگ معاویه، پیش بینی او تحقق عینی پیدا کرد و دو قیام مهم بر علیه یزید صورت گرفت: یکی قیام امام حسین و دیگری قیام عبدالله بن زبیر اما عبدالله بن عمر که زانوان تعبد و زهدش تاب نمی‏آورند و در آخر با یزید بیعت می‏کند.

و اما آن دو قیام: هر چند که آن هر دو زیر بار خلافت یزید نرفتند و هر دو نهضتی متفاوت را آغاز کردند ولی بین آنها تفاوت‌های بنیادینی وجود دارد. چرا که شمشیری که از نیام ولایت برآید و بدست امامت قرار گیرد، غیر از آن تیغی است که در کف هوی و هوس برق خورشید را منعکس کند. و به هر جهت این دو قیام نتایج و ثمرات متفاوتی را از خود برجای گذاشتند.

محورهای اصلی این تفاوت:
1- ابزار و روشها

2- آرمانها و اهداف

3- آثار و نتایج

ابزار و روشها

ابن زبیر از آغاز تا انتهای قیام خود آنگونه که سیاست سیاست پیشگان اقتضا می‏‌کند، دست به عصای حزم و احتیاط عمل می‏‌کند و روش او با اندیشه‏‌های مردمان عادی و الفت گرفتگان به دنیا سازگار است و کاملاً حرف او را می‏‌فهمند و او را تصدیق می‏‌کنند. در مقابل امام حسین(ع) راهی را برمی‏‌گزیند که هر کس توان درک آنرا ندارد. عقل سلمان می‏‌خواهد و دل ابوذر و برای رسیدن به آن پای در رکاب ذوالجناح داشت و با حبیب بن مظاهر دوستی کرد و با عمرون جناده – نوجوانی سیاه که سربریده‏اش نیز با دشمنان جنگید – آشنا شد.

اما زمین گیران دنیا، آسمان فیض او را پرنخواهند زد، همان‌هایی که امروز هم شیعیان علی را به اسلام معاویه دعوت می‏کنند و راه ادامه حیات نهضت حسینی را برخورداری از حشمت یزیدی می‏دانند!

یزید در ابتدای خلافت «ولید بن عتبه بن ابی سفیان» والی مدینه را مأمور می‏‌سازد تا از امام حسین(ع) و عبدالله بن زبیر برای او بیعت بگیرد. ولید هر دو را به مقرّ حکومت خویش فرا می‏خواند واز هر دو برای یزید بیعت طلب می‏‌کند.

در این جلسه «ابن زبیر» ابتکار عمل را به دست نمی‏‌گیرد، بلکه با سکوت به انتظار می‏‌نشیند تا ببیند امام حسین چگونه عمل می‏کند و مسیر حوادث به کدام سو حرکت می‏نماید. ولی امام حسین(ع) با شجاعت و صراحت به ادای سخن می‌‏پردازد. امام می‏‎فرماید: «لابد به بیعت پنهان من قانع نمی‏شوی و می‏خواهی آشکارا و در حضور مردم بیعت کنم؟» ولید می‏‌گوید: «بفرمایید بروید و فردا همراه جماعت مردم برای بیعت بیایید» مروان که در جلسه حاضر بود. گفت: به خدا قسم، اگر حسین بن علی از اینجا برود و بیعت نکند، دیگر بر وی دست نخواهی یافت مگر آنکه خونریزی میان شما بسیار شود، او را نگهدار و مگذار برود تا بیعت کند، وگرنه وی را گردن بزن.

امام با شنیدن گفتار مروان از جا برمی‏‎خیزد و می‏‌فرماید: «تو مرا می‏کشی یا ولید؟! هان، به خدا قسم دروغ گفتی و گناهکار شدی». آنگاه راه خویش در پیش می‏‌گیرد و همراه با کسان خود که آنها را مسلح کرده برای محافظت خود آورده بود، به منزل خویش باز می‏‎گردد.

ابن زبیر تا این هنگام زبان در کام می‏‎دارد و سپس لب به سخن می‏‎گشاید و آنچه را امام به ولید فرموده بودند تکرار می‏کند! در اینجاست که سیاست زبیری آنچه را اقتضا می‏کند مسیر خویش را پیدا می‏کند در حالی که امام حسین(ع) بی‎‏توجه به شرایط و بدون هر گونه محافظه کاری با صلابت و شجاعت علوی به میدان می‎‏رود و به مروان می‎‏تازد و او را سرجای خود می‎‏نشاند. و به زیبایی نشان می‎‏دهد که خون ولایت در هر رگی نخواهد جوشید و هر خونی لایق «ثار الله» شدن نیست و آنانکه باید بدانند می‏‎دانند «هیهات منا الذلّه» زمان و مکان نمی‏‌شناسد.

همچنین آن زمان که عبداله بن زبیر برای بیعت با یزید تحت فشار قرار می‏‎گیرد، او برادر خود جعفر بن زبیر را به نزد ولید بن عتبه روانه می‏‎کند. جعفر به ولید می‏‎گوید: «عبدالله از این همه اصرار وحشت زده شده است و قدرت تصمیم‎‏‏گیری را از دست داده. به او فرصت دهید تا برای بیعت آماده شود ولید با شنیدن این سخن که عبدالله آن را به جعفر آموخته بود. افراد خود را از اطراف خانه عبدالله بن زبیر فرا خواند.

سپس زبیر در همان شب (یعنی شب بعد از حضور در مجلس ولید به همراه امام حسین) در حالی که تنها «جعفر» برادرش او را همراهی می‏‎کرد، از مدینه خارج شد و راه فرعی مکه را مخفیانه در پیش گرفت و باز هم حقیقت درونی خویش را که همان ارادت تام به جان و مالش بود نشان داد و جان خویش را به دست گرفته و بر شتر محافظه‌‏کاری و خویشتن بینی سوار، آن هم از بیراهه به دور از دیدگان حقیقت به سوی مکه فرار کرد.

در همین حال امام حسین یک روز دیگر در مدینه باقی می‌ماند و حتی از خانه بیرون می‏‎آید و در بین راه به مروان بن حکم برخورد می‏‌کند و آن خبیث باز هم امام را به بیعت با یزید فرا می‌‏خواند که این امر برای دین و دنیای شما بهتر است و امام باز هم جوابی دندان شکن می‌‏فرمایند:

«انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براعٍ مثل یزید و لقد سمعت جدّی رسول الله (ص) یقول: الخلافه محرَّمه علی آل ابی سفیان.»

«ما از خدائیم و بسوی او باز می‏گردیم. پس باید با اسلام وداع کرد زمانی که امت به رهبری چون یزید مبتلا شده است و من از جدم رسول الله شنیدم که می‏‎فرمود: حکومت بر خاندان ابی سفیان حرام است.»

امام حسین شب یکشنبه 29 رجب سال 60 هجری به همراهی همسران و فرزندان و برادران و برادرزادگان و تقریباً تمامی افراد خانواده‎‏اش – آن‎هم نه مانند ابن زبیر به تنهایی – جز محمد بن حنفیه، از مدینه خارج شد و راه اصلی مکه را – و نه بیراهه – در پیش گرفت.

آرمان ها و اهداف

خوب می‏‎دانیم امام حسین از قیام در برابر فتنه زمانه هدفی دارد غیر از آنچه ابن زبیر در سرداشت. امام حسین برای خدا قیام کرد وسعی داشت اسلام ناب را که در خطر انحراف قرار گرفته بود از خطر بازدارد و قدم در راهی می‎‏گذارد که نوید طلوع صبحی را دارد، در طلیعه‏ای خونین و آفتاب را که برفراز نیزه طعنه بر افلاک می‏‌زند وبیابانی که محور آفرینش بود و زخم در زخم حقیقت را تحمّل کرد و او می‏خواست مسیر حق را آنچنان با خون خود رنگین کند و درخشان نماید که دیگر در هیچ زمانی در هیاهوی گمراهان و ظالمان بر طلالبان حقیقت مخفی نماند و همواره بر تارک زمانه به عنوان کشتی نجات و چراغ هدایت درخشان بماند که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا.

اما ابن زبیر با یزید و خاندان بنی امیه مخالف است، او قیام کرده است تا خود به قدرت رسد و حکومت کند. دعوای او با بنی امیه به بهانه زر و زور است. و این روست که مانند یزید تزویر می‏کند.

هنگامی که امام حسین وارد سرزمین وحی شد. بسیاری گمان کردند آن حضرت قصد اقامت در زادگاه وحی را دارد. مکه که اسلام در آن متولد شده بود، هنوز خاطرات خوش دوران رسول اکرم (ص) را در خاطر داشت، مردم آن سامان برای امام حسین به عنوان یادگاری از پیامبر احترام قائل بودند و وعده زیادی به یاد داشتند که چگونه بر سینه. شانه‏‎ها و پیشانی او بوسه می‏‎زد و دستانش را به چشم مبارکش می‏نهاد و در مقابل چشمان بهت زده مردم او را به شانه‏‌هایش سوار می‏‌کرد و برای مردم قرآن تلاوت می‏کرد.

و همه می‏‎دانستند که اگر امام حسین در آنجا بماند مکیان به یاری او خواهند شتافت.

ابن زبیر نیز به آن حضرت گفت که «اگر بخواهی در همین جا اقامت کن و ما تو را یاری می‏کنیم و غم تو می‏خوریم و با تو دست بیعت می‏‎دهیم»، اما آن حضرت در برابر دیدگان ناباورانه ابن زبیر و دیگران فرمود: «پدرم حکایت کرد که در مکه قومی است که به سبب او حرمت مکه شکسته می‏‎شود و من دوست ندارم آن قوم باشم.»

و با این سخن راز آلود امام دو حقیقت را بازگو می‏‌کند:

اول آنکه برای خدا قیام کرده است و این نباید باعث شود که حریم آنچه را خدا حرمت آن واجب می‏داند شکسته شود، او پای در راهی نهاده است که از چهره خسته اسلام بزداید، نه آنکه به مقدسات آن پشت کند و احکام الهی را قربانی مطامع دنیای خویش کند. و چگونه ممکن است برای رسیدن به این هدف خود حرمت عزیزترین مکان اسلام، مکه مکرمه، را لکه دار کند.

دوم آنکه امام زبان به گفته‏‌ای باز نمود که خبر از آینده می‏‌داد و آن این که سرزمین آسمان حرمتش شکسته خواهد شد و هر قیامی در مکه سبب این معصیت بزرگ خواهد شد و خون و کشتار محیط وحی را آلوده خواهد کرد.

از این رو در روایتی دیگر آمده است که روزی عبدالله بن زبیر مطلبی را به امام حسین – در مکه – عرضه داشت امام رو به اصحاب خود نمود و فرمودند: «آیا می‏دانید ابن زبیر چه می‏گوید؟»

آنها گفتند: فدایت شویم، نمی‎‏دانیم

حضرت فرمودند: «ابن زبیر می‏‌گوید در این مسجد (مسجد الحرام) بمان و ما مردم را برای تو جمع می‏‌کنیم»

سپس امام فرمودند: «به خدا اگر یک وجب خارج مسجد کشته شوم برای من محبوبتر از آن است که یک وجب داخل آن کشته شوم.»

امام حسین با آنکه می‏‎دانست که اهل مکه برای او احترام قائلند و بوی مصطفی (ص) را از او استشمام می‏کنند و بالآخره موقعیت مکه مکرمه برای قیام مناسب است و در آنجا از پشتیبانی برخوردار می‏باشد، برای حفظ ارزش‎ها آنجا را ترک کرد و با یاران و فرزندان قدم در راه عراق نهاد.

حسین پناهگاه امن کعبه را رها کرد و سینه در آغوش تیرهای سرکش دنیا خواهان و اهل زور قرار داد تا حریم الهی را پاس بدارد اما ابن زبیر در مکه باقی ماند.

او گمان می‏‎کرد بنی امیه حرمت حرم الهی را نگه می‏دارند و او می‏تواند از این امر به نفع خود استفاده کند، ولی نه تنها حرمت مکه در این میان شکسته شد بلکه مدینه منوره نیز در زیر پای سربازان یزید لگدکوب گردید.

امام حسین علیه السلام در برخورد با دشمنان همواره سفره رحمت و عطوفت می‏گستراند و آینه‏گون آنان را به حق و حقیقت دعوت می‏نمود؛ با زبانی که از شور معرفت سیراب بود و از آب فرات تشنه، لب به سخن می‏گشود و سعی در بیدار نمودن وجدانهای مرده آنها را داشت و هنگامی که از ایمان آنها ناامید می‏شد تلاش می‏کرد شرف انسانی و عِرق عربی آنها در مسیر حق و حقیقت به هیجان آورد آنجا که می‏‎فرمود: ˈیا شیعه آل ابی سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخالفون المعاد، فکونوا احراراً فی دیناکم و ارجعوا الی احسابکم ان کنتم عرجاً کما تزعمون.

ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از آخرت نمی‏‎ترسید، در دنیای خود آزاد باشید و به نیاکان خود اقتدا کنید اگر آنگونه که گمان می‏‌کنید، عربید.

اما فرزند زبیر همانگونه که شیعیان ابوسفیان می‏‌نمودند، اهل معامله بود، وجودی سرشار از نفرت و کینه و جاه‏طلبی داشت که همواره از هر فرصتی استفاده می‏کرد.

فرزند امیرالمؤمنین(ع) هنگام طلوع از مدینه و حرکت به سوی مکه وصیت نامه‌‏ای برای برادر خود محمد بن حنفیه نوشت و در آن انگیزه خود را از قیام و دعوت به روشنی بیان می‏‌فرماید و چنان جملاتی را بر بسیط تشنه جامعه آنروز منتشر کرد که هنوز بعنوان منشور آزادگی و جوانمردی برتارک آسمان اهل طریقت و رستگاری می‏‌درخشد.

از آن طلوع و در آسمانی به وسعت دل فرزند فاطمه سلام الله علیها بارانی باریدن گرفت. که ضرب المثل رحمت و عظمت است.

ˈانی لم أخرج اشراً و لابطراً و لامفسداً و لاظالماً و انما خرجتُ لطلب الأصلاح فی أُمه جدی صلی الله علیه و آله. أرید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و أسیر بسیره جدی و ابی علی بن ابی طالˈ.

من نه برای سرکشی و طغیان و نه از روی هوا وهوس و نه برای فسادو ظلم قیام کرده‌‏ام و تنها نهضت نمودم که امت جدم رسول الله (ص) را اصلاح کنم. می‏‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به روش جدم رسول الله و پدرم علی بن ابی طالب عمل کنمˈ.

اما هرگز مردم را به سوی خود نخواند. او همواره به سوی خدا دعوت می‏‌کرد. بلکه او رسولی است برگزیده و مبعوث شده از جانب خدا، خداوندی که او را زینت آسمانها قرار داد، پیغمبر عشق و معرفت، دلداده آستان عظمت و تعالی. مردی که چشمه ایمان را یافته و با چشم غیب حضور خویش را در می‏یابد و فرصت را غنیمت می‏شمرد و راهی سفر می‏شود. راهی که توشه‏اش ایمان است و زیباترین خطرش بذل جان.

او هرگز به خویش نمی‏خواند چون در او خودی وجود ندارد و هر چه هست خداست.

اما ابن زبیر آنگاه که امام حسین مکه را ترک کرد، در آنجا اقامت گزید و عرصه را خالی دید؛ یزید را خلع کرد و مردم را به خویش دعوت کرد.

آثار و نتایج

امام حسین علیه السلام و عبدالله بن زبیر هر دو قیام کردند و بر علیه یزید خروج کردند و هر یک نهضتی به راه انداختند اما نتایج این دو قیام تفاوت بسیار زیادی با یکدیگر دارند.

تمامی عاشورا و کربلا و جنگ و شهادت‎ها فقط در یک نیم روز خلاصه می‏شود، امام حسین به جنگ نیامده بود بلکه به دعوت به سوی حق آمده بود و او را به جنگ فرا خواندند و جنگید اما نه به فتنه و نیرنگ بلکه به مظلومیت و تنهایی. و این چند ساعت هزاران هزار سال و ماه را به روح ناتوان بشریت تزریق کرد و عزت و افتخار را معنی همیشگی بخشید. و تابلویی شد که غزل بلند آفرینش به رساترین خط و زبان یعنی خط خون و شهادت در آن نقش بست.

و جنگل خشک نیزه‏‌ها و شمشیرها زخم در زخم بیابان خشک کربلا را نوازش کردند و معجونی آفریده شد از حماسه و عرفان و درد و عشق، غیرت و اقتدار و تمامی حضور در تمامی ایمان برای همیشه زمانه.

چند ساعت التهاب و تشنگی و اشتیاق یک دنیا مرگ و زندگی را برای همگان تعریف کرد و که اگر قرار است بمیریم باید شهید شویم و این جز با اقتدا به حسین علیه السلام امکان نمی‏پذیرد.

چند ساعت عطش و آتش برای تمامی دوران کافی ا‏ست که مانند امام حسین و یارانش جز با آب حیات سیراب نشدند.

و بالاخره این چند ساعت کافی است که هزاران هزار چوب و آهن و خنجر به تماشای اقیانوسی ایستاده در نماز – در ظهر عاشورا – ایستادند و نه تنها از آن بی‏کران ننوشیدند بلکه به سوی او نیزه جهل و بی خردی پرتاب کردند و این دریای بی ساحل هر بار که سعی داشت از سد تعصّب و تنفّر آنها بگذرد با مقاومت روبرو شد.

و آنچنان شد که جاودانه‌‏ترین حماسه تاریخ به نام سیدالشهداء امام حسین علیه السلام رقم خورد و لکه ننگی شد بر جبین تمامی شامات و کوفه‏‌ها و رذیل‌ه‏ای سخت در کارنامه یزید و یزیدیان زمانه.

و امام حسین در بیابان کربلا در یک نیم روز همه یاران و فرزندان خود جز علی بن حسین علیه السلام را در راه خدا از دست داد و خود نیز به سوی معبود پرکشید و فرزند بزرگوارش امام سجاد و همسران و خواهر و دخترانش به اسیری گرفتار شدند.

اما فرزند فتنه و آشوب ابن زبیر بر حجاز مسلط شد و بعد از مرگ یزید، مردم از همه شهرها به طرفداری او به پا خاستند، در مصر و فلسطین و دمشق و حمص و قنسرین و عواصم و کوفه و بصره و خراسان، والیان او بر مردم حکومت می‏کردند و جز اردن ناحیه‏ای باقی نماند مگر آنکه طرفدار ابن زبیر شدند.

حکومت او حدود سیزده سال (از سال 61 تا 73) به طول انجامید با این همه او شکست خورد و با رفتنش، نام و نشانش از بین رفت و تنها دستاورد این سیزده سال هتک حرم الهی و کشتارهای متعدد یود و مردم سرزمین‎های تحت حکمرانی وی در این سیزده سال بجز آتش و خون چیزی ندیدند و گرد و غبار غم و اندوه از چهره‏‌های بیوه زنان و یتیمان پاک نشد و روی آسایش و آرامی را که وعده مسلّم ابن زبیر بود را به دیده خویش ندیدند.

ولی امام حسین علیه السلام آنچنان نام و نشان یافت که تن او در رستخیز تیر و دشنه ریش ریش شد ولی قلوب تمامی مؤمنین را تسخیر کرد، دست و پا و سینه مبارک زیر سم اسبان لگد کوب شد ولی نام و هدف او بر تارک دل آزاد مردان نشست.

سر مطهرش را بر نیزه شهر به شهر گرداندند و سنگ زدند ولی اقتدار او بر بلندای کوه صبر و استقامت و دینداری برافراشته شد.

خون او برای همیشه تاریخ جاری ماند و خون خدا نام گرفت که ثارالله باید جاودان باشد. پاره تن رسول الله در عروج آسمانی‏‌اش تمامی کربلا را با خویشتن بالا برد تا آنجا که تربت مقدسش شفای دل و جان تمامی عاشقان شد و در حرم شریفش دعا مستجاب.

همه اینها ریشه در یک چیز دارد و آن این‏که حسین علیه السلام متعلق به خدا بود و حسین (ع) مردم را به خدا می‏خواند و ابن زبیر به خود و او خدایی و باقی شد و این فانی!

منبع: ایرنا

 
پس از مرگ معاویه، دو قیام مهم بر علیه یزید صورت گرفت: یکی قیام امام حسین و دیگری قیام عبدالله بن زبیر، حسین علیه السلام متعلق به خدا بود و مردم را به خدا می‏‌خواند و ابن زبیر به خود و حسین (ع) خدایی و باقی شد و ابن زبیر فانی!
مهدی هادوی تهرانی

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.