در پی «تسلای الهی» در قرآن کریم

نعیمه پورمحمدی

گوشم بدهکار دفاعیه‌های محکمه‌پسند و تئودیسه‌های پیچیده فلسفی نبود. چشم‌انتظار نشانه‌ای بودم تا باور کنم خدا در رنج من ساکت و غایب نیست. تشنه نوازش و مراقبت الهی بودم. هر آنچه در نوشته‌های متفکران درباره شر خواندم و دانستم جز وحشتم نیفزود. اولین و آخرین پناهگاهم قرآن کریم بود. بر آن شدم که با کلیدواژگان «عُسر»، «ضُر» و «بَأس» و نیز هم‌ریشه‌های آنها «عُسری»، «ضَرّاء» و «بَأساء» و نیز هم‌ریشه‌های «مصیبه» و «شر» به سراغ آیات قرآن بروم و ببینم صاحب قرآن وقتی هم‌سخنِ یک مادر رنج‌کشیده و از همه جا قطع امید کرده می‌شود، از چه دری وارد می‌شود. آیا با شوخی خنکِ عدمی بودن و توهمی بودن تجربه شر (عمده پاسخ اهل فلسفه) من را از خود می‌راند یا با دادن وعده‌هایی خوش‌آب و رنگ در آینده‌ای دور (عمده پاسخ اهل کلام) من را از دل‌خوشی‌های زندگی در همین دنیا بی‌بهره می‌گذارد یا اینکه نه، رنج من را به رسمیت می‌شناسد و محترم می‌دارد و دست نوازش بر سرم می‌کشد. باور داشتم که اینجا حتماً جایی است که برای من تسلاهایی دارد؛ و مگر می‌شود نداشته باشد که او خدای من هم هست؛ خدای مادری که بناست در زندگی‌اش رنج زیادی بکشد!

اول. اولین خبر خوش برای من اصل طرح مسئله شر در قرآن کریم بود. آنقدر از این شیوه طرح مسئله به وجد آمدم که ای‌کاش همان‌جا راهی می‌داشتم که روی ماهِ صاحب قرآن را ببوسم و بگویم که انگار فقط تو حال من را می‌فهمی و فقط تو از حال دل من خبر داری! طرح مسئله در قرآن کریم با طرح مسئله در هر جای دیگری که تا آن روز دیده و خوانده بودم، از بیخ و بن فرق داشت. قرآن می‌گفت: «وَإِذَا سَأَلَک عِبَادِی عَنِّی» (بقره 186) و این موضوع را دقیقاً پس از آیه‌ای می‌گفت که کلمه عُسری در آن وجود داشت و تأکید می‌کرد که می‌دانم در حالت عسری سؤالت و تنها سؤالت این است که خدا کجاست. به من نگفت که تو در هنگام بروز رنج از ناسازگاری وجود من با شرور سؤال می‌کنی (مسئله منطقی شر) یا از دلیل و حکمت من می‌پرسی (مسئله قرینه‌ای شر)؛ بلکه چون خودم دردت را می‌دانم و آفریدگارت هستم، انتظار دارم که اولین واکنشت این باشد که از وجود خود من سؤال کنی و دنبال این راه بیفتی که من در میانه رنج تو کجا هستم؟ آیا غائبم؟ آیا ساکتم؟ و از این دست پرسش‌ها که می‌دانم قلبت را آزار می‌دهد و تو را به ورطه ناامیدی می‌کشاند. پس بدان که: «فَإِنِّی قَرِیبٌ» و بدان که من در دسترس توام و شنوایم: «أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ». و بدان که اگر در حال عسری من را بخوانی و به اجابت من ایمان داشته باشی، رشد و نجات می‌یابی: «فَلْیسْتَجِیبُوا لِی وَلْیؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یرْشُدُونَ». آرام گرفته بودم. دیگر از خودم خجالت نمی‌کشیدم و آن احساس غیبت الهی و سکوت الهی را ناسپاسی و کفرگویی نمی‌نامیدم چرا که صاحب قرآن خوب می‌دانست که اولین حس و حال من همین است که می‌پرسم آیا خدا در رنج من حاضر است و برای کمک کردن به من آماده است یا نه.

دوم. با دلگرمی از اینکه سؤالم به جا بود، به دنبال دوای دردم باز هم در قرآن گشتم. به سوره ضحی و انشراح رسیدم و دریافتم که این دو سوره، سوره‌های کانونی بحث از رنج در قرآن کریم است. خواندم: «وَالضُّحَی. وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَی. مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَی» (ضحی 1-3)؛ صاحب قرآن به من می‌گفت: بدان من که رب تو هستم با تو وداع نکرده‌ام و تو را به حال خود واننهاده‌ام. مگر رب، آن را که تحت پرورش و سرپرستی اوست فراموش می‌کند؟ این آیه با ضمیر کاف در رب می‌خواست تأکید کند که من رب خصوصی توام و هرگز به دلیل آنکه اشخاص زیادی تحت پرورش من هستند تو را از یاد نمی‌برم. نشانه این وداع نکردن من با تو آن است که تو را در حالت‌های بی کسی، گمراهی و نیاز شدید یافتم و تو را از همه این حالات نجات دادم: «أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَی. وَوَجَدَکَ ضَالا فَهَدَی. وَوَجَدَکَ عَائِلا فَأَغْنَی» (ضحی 6-8). و بدان که من هرگز قصد آزار و اذیت تو را ندارم و قصد من خیر و آسایش توست: «یرِیدُ اللَّهُ بِکمُ الْیسْرَ وَلَا یرِیدُ بِکمُ الْعُسْرَ» (بقره، 185)

سوم. با اعتماد تازه‌ای که به صاحب قرآن پیدا کردم، بر آن شدم که به پندهایش در روزگار رنج و سختی‌ام گوش جان بسپارم:

سفارش یک. من را توصیه کرد به یاد خودش و نزدیکی بیشتر به قرآن: «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ * وَإِلَی رَبِّک فَارْغَبْ» (انشراح، 7-8) و «وَلَقَدْ یسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکرٍ» (قمر، 17، 22، 32، 40)؛ به من توصیه کرد که حال که در عُسری گرفتار شدی، در اندک فواصلی که از عسری فارغ می‌شوی، به یاد و مناجات با خدا بپرداز و دل خود را با او همراه کن. یاد خدا، در تجدید و ترمیم این پیوند آسیب‌دیده عاطفی و درونی کمکت خواهد کرد چنانکه اگر از کسی دلگیری نباید به او پشت کنی، بلکه باید بروی و او را ببینی و با او حرف بزنی. یسرای قرآن تو را از عسراها نجات می‌دهد و پناه می‌بخشد.

سفارش دو. من را پند داد که نعمت‌هایش را یادآوری کنم و از نعمت‌هایش سخن بگویم: «وَأَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّک فَحَدِّثْ» (ضحی، 11). می‌دانست که در سختی‌ها با تکیه بر نعمت‌هایی که دارم مغلوب عسرها نمی‌شوم و باز برمی‌خیزم و به راهم ادامه می‌دهم.

سفارش سه. به من توصیه کرد که در حال عسر ببخشم: «وَمَنْ قُدِرَ عَلَیهِ رِزْقُهُ فَلْینْفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ» (طلاق، 7) و «الَّذِینَ ینْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ» (آل‌عمران، 134). برایم سخت بود که بپذیرم در روزگار سختی، بخواهم به فکر دیگران هم باشم. اما او مرادش از بخشش در اینجا عام بود. منظورش هر نوع بخششی بود که از دستم برمی‌آمد. نیک می‌دانست که مشغولیت به حال دیگران و کمک به دیگران من را از درگیریهای خودم خارج می‌کند و توجهم را از خودم برمی‌گیرد و به دیگران جلب می‌نماید. به من سفارش کرد که با دیگران آسان بگیرم و به آنها کمک کنم: «وَإِنْ کانَ ذُو عُسْرَهٍ فَنَظِرَهٌ إِلَی مَیسَرَهٍ» (بقره، 280) و ادامه داد که در پی این سفارش احساس خواهم کرد که تنها نیستم و قلبم شتی نیست: «بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّی» (حشر 14). قلوب شتی و جدا همان بأس شدید است و قلوب جمیع و همدل همان راحتی و آرامش.

سفارش چهار. یادم آورد که خودش مالک هر نفع و ضرری است و این شانه‌های من را از بار سنگین این رنج سبک کرد: «وَإِنْ یمْسَسْک اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِنْ یرِدْک بِخَیرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ» (یونس 107). که خدا را مالک همه چیز بدانم، مالک زمین و زمان، مالک احیا و اماته و مالک خیر و شر. یادم آورد که نه خود تو، نه پیامبر اکرم، نه ملائکه، نه جن، نه انس و نه بت‌ها مالک حقیقی خیر و شر نیستید و اگر خدا بخواهد به تو نفع یا ضرری برساند هرگز نخواهی توانست جلوی آن را بگیری. و چرا تو نعمت‌ها و نفع‌ها را از سوی خود، از آن خود و با تدبیر خود می دانی، اما به محض آنکه ضرری به تو برسد آن را از سوی خدا می‌شماری و از خدا ناامید می‌شوی و ناسپاسی می‌کنی: «وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَهً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیئُوسٌ کفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ» (هود، 9-10)، «فَإِذَا مَسَّ الإنْسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَهً مِنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ» (زمر 49)؛ «وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ رَحْمَهً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ هَذَا لِی» (فصلت، 50).

چهارم. می‌خواستم آرامشی را که یافته‌ام، با حکمتی هم در آمیزم، حکمت درد و رنج که صاحب قرآن آن را به من هدیه دهد. آیا رنجی که می‌کشم حکمت و فایده‌ای هم برای من دارد که به دلگرمی آن معنایی برای رنجم، برای زندگی‌ام و برای ایمانم بیابم. دیدم و خواندم که قرآن اصرار دارد در دل عُسرها، یُسرهای فراوانی وجود دارد: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا. إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا» (انشراح 5-6) دو بار تکرار گزاره‌ای که به‌ظاهر متناقض است و از نظر منطقی محال است چه معنایی می‌تواند برای من داشته باشد؟ خدا دو بار این گزاره را تکرار می‌کند و همه جور ادات تأکید فاء و انّ را به آن می‌افزاید تا من باور کنم که اجتماع نقیضین ممکن است و آسانی در دل سختی است. با شباهت آوایی کلمه عسر و یسر، همین در هم تنیده بودن و همراهی آنها را می‌خواست نشانم دهد. پاره‌ای از این یسرها در دل عسر را هم خودش برایم شمرد: «أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ. وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ. الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ. وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ» (انشراح 1-4) همراه با تأکید با «الم» گفت آیا ما این کارها را برای تو نکردیم پس باور کن که به همراه سختی، آسانی است. یکی سینه گشاده‌ات، دیگری برداشتن بارها و قفل و بندهای اضافی از روی دوشت، دیگری سربلندی و نیکنامی. و باز می‌گفت و اصرار داشت که: «سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا» (طلاق 7) و «وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْرًا» (طلاق 4).

حکمت تازه دیگری که برای رنج‌هایم از زبان صاحب قرآن یافتم این بود که قرآن کریم ضُرّها را برای ایجاد اضطرار در وجود من لازم و ضروری تشخیص می‌داد: «وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً فَلَمَّا کشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کأَنْ لَمْ یدْعُنَا إِلَی ضُرٍّ مَسَّهُ» (یونس 12). قرآن کریم به من این پیام آشکار را داد که تو در هنگام ضُر به سوی خدا می‌روی و خدا را عاجزانه می‌خوانی اما پس از آن در زمان آسایش طوری از جلوی خدا عبور می‌کنی که گویی اصلاً او را نخوانده‌ای و از او تقاضایی نکرده‌ای. اصولاً این ویژگی ذاتی انسانی توست که اگر احساس استغنا و بی‌نیازی کنی سرکش می‌شوی: «کلّاً إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیطْغَی. أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَی» (علق 6-7)؛ اما اگر به‌خاطر ضُر به اضطرار برسی و عجز و درماندگی خود را ببینی و بفهمی که خودت هرگز برای خودت کافی نیستی، آنگاه خدا را خواهی خواند: «وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَکشَفْنَا مَا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ» (مؤمنون 75)، «وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیهٍ مِنْ نَبِی إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یضَّرَّعُونَ» (اعراف 194). و من دریافتم که ریشه اضطرار در ضُر است. ضُر است که اضطرار می‌آفریند و انسان تا اضطرار خود را درک نکند به سوی خدا نخواهد رفت.

 

* گزارش سخنرانی به دعوت نهاد رهبری در دانشگاه شیراز، 11 آبان 1398

**نعیمه پورمحمدی استادیار فلسفه دین در دانشگاه ادیان و مذاهب

 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.