از «شاهد» سعدی تا «دچار» سپهری؛*بررسی مفهوم «عشق» و «زن» در آثار دو شاعر ایرانی

سروش دباغ

در این مقاله، پنج گونه عاشقی را از یکدیگر تفکیک کرده‌ام که عبارتند از: عشق رمانتیک، عشق افلاطونی، عشق آسمانی، عشق نوع‌دوستانه و عشق اگزیستانسیل.

در ابتدا، توضیحاتی کوتاه درباره تلقی‌ها و روایت‌های مختلف درباره مفهوم «عشق» بیان می‌کنم. سپس مبتنی بر این تقسیم‌بندی، انواعِ عاشقی را شرح خواهم داد تا در باب مقوله عاشقی به نمونه‌هایی از اشعار سعدی و سپهری استشهاد کنم.

به گفته دکارت: «تقسیم کن تا پیروز شوی!» برای بررسی مفاهیمی مانند عشق که سویه‌های متعددی دارد، بهترین کار این است که فرد تعیین مراد کند که به چه معنایی از “عشق” سخن می‌گوید؟

گفتم آهن دلی کنم چندی

ندهم دل به هیچ دلبندی

سعدیا: دَور نیکنامی رفت

نوبت عاشقی است یک‌چندی[1]

در این مقاله، پنج گونه عاشقی را از یکدیگر تفکیک کرده‌ام[2] که عبارتند از: عشق رمانتیک، عشق افلاطونی، عشق آسمانی، عشق نوع‌دوستانه و عشق اگزیستانسیل.

  1. عشق رمانتیک[3]

این نوع رابطه متضمن علاقه شدیدی بین دو انسان است که توأم با روابط جسمانی 2 است. اگر از عارفی چون مولانا سؤال کنید، عشق زمینی زائل کننده خودخواهی و خودشیفتگی است.

هر که را جامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و عیب کلّی پاک شد

شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علّتهای ما

ای دوای نَخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما[4]

نَخوت[5] به معنی غرور و خودشیفتگی است. چرا که عاشق، به جای اینکه دلشمغول خود باشد، مسحور و مفتون فرد دیگری شده و از حصار خود به در می‌آید. در ادبیات کلاسیک فارسی این نوع عاشقی به زیبایی به تصویر کشیده شده؛[6] به عنوان نمونه می‌توان از غزل‌های لطیف و روح نواز عاشقانه سعدی یاد کرد:

منِ بی مایه که باشم که خریدار تو باشم؟

حیف باشد که تو یار من و، من یار تو باشم!

تو مگر سایه لطفی به سرِ وقت من آری

که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

خویشتن بر تو نبندم، که من از خود نپسندم

که تو هرگز گلِ من باشی و، من خار تو باشم[7]

در روزگار کنونی نیز وقتی فروغ فرخزاد «ازدحام کوچه خوشبخت» را به تصویر می‌کشد، از این نوع روابط عاشقانه دل انگیز پرده بر می‌گیرد:

«من از نهایت شب حرف می‌زنم/ من از نهایت تاریکی/ و از نهایت شب حرف می‌زنم/ اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور/ و یک دریچه که از آن/ به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم».[8]

 

  1. عشق افلاطونی[9]

این مفهوم ناظر به کشش عمیق میانِ دو روح و به تعبیر شریعتی دو «خویشاوند» است؛ عشقی فراجنسیتی که در قید زمان و مکان نیست. در این نوع عاشقی، ممکن است دو نفر هم عصر و همزمان باشند، مانند مولوی و شمس تبریزی؛ همچنین ممکن است متعلق به ادوار مختلف باشند، نظیر رابطه روحیِ میان اقبال لاهوری و جلال الدین رومی و یا علی شریعتی و ابوذر غفاری، که «بُعدِ منزل نبود در سفر روحانی». عموماً این نوع رابطه با تبدیل مزاج و تحول احوال عجین است و به عاشق، نگاه و نگرش و وجود تازه‌ای می‌بخشد؛ گویی که فرد عاشق، تحت تأثیر مصاحبت با محبوب خویش، یک آدم دیگری می‌شود. این نوع ارتباط عاشقانه، متضمن روابط جسمانی نیست و می‌تواند بین دو غیر همجنس یا دو همجنس شکل بگیرد. اقبال لاهوری می‌گفت:

چون که در جان رفت جان دیگر شود

جان چو دیگر شد، جهان دیگر شود

 

  1. عشق آسمانی[10]

از دیگر انواع عاشقی است و با تسامح به «عشق عرفانی»[11] هم نامیده می‌شود. در این تلقی، معشوق، تشخصی ندارد و در قالبِ معشوق زمینی نمی‌گنجد، بلکه موجودِ مهیب بی کرانه و بی تعین و بی رنگ و بی صورتی است که عاشق را در کام کشیده و دچار خود کرده است. این نحوه از عاشقی در ادبیات صوفیانه و عرفانیِ ادیان ابراهیمی[12] به وفور یافت می‌شود. در انجیل آمده که «خداوند عشق است»؛ عرفای مسلمان نیز بر این باورند که خدا از جنس عشق است. به قول مولانا:

تو ز عشق خود نپرسی که «چه خوب و دلربایی؟»

دو جهان به هم برآید چو جمالِ خود نمایی

تو شراب و ما سبویی، تو چو آب و ما چو جویی

نه مکان تو را نه سویی و همه به سوی مایی

ز تو خاک‌ها منقّش، دلِ خاکیان مشوّش

ز تو ناخوشی شده خوش، که خوشیّ و خوش فزایی[13]

در آثاری مثل غزلیات شمس تبریزی و مثنوی معنوی مولانا و نیز در منطق الطیر عطّار نیشابوری، نمونه‌های بسیاری نظیر شعر فوق را می‌توان مشاهده کرد. علاوه بر این، در نیمه نخست قرن هفتم هجری قمری، نجم الدین رازی، در کتاب «مرصاد العباد من المبدأ إلی المعاد»، درباره حقیقت عشق، به مثابه امری برتر که در کائنات نقش محوری ایفا کرده، سخن می‌گوید.

حافظ شیرازی، که از پی عطار نیشابوری و نجم الدین رازی و جلال الدین رومی آمده، درباب عشق به مثابه مقوله‌ای متافیزیکی[14]، امری که هستی از آن آکنده گشته و عالم مملوّ از تجلیات آن است، نیز سخن گفته است:

در ازل پرتو ِ حسنت ز تجلّی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رُخَت دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد و از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کزآن شعله چراغ افروزد

برقِ غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد[15]

و:

در نظربازیِ ما بیخبران حیرانند

من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطه پرگارِ وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند[16]

 

  1. عشق نوع‌دوستانه[17]

این مفهوم ناظر به محبت ورزیدنِ بدون چشمداشت در حق انسانهای گوشت و پوست و خون دارِ انضمامی است. فرد عاشق، از خانواده و اطرافیان خود آغاز می‌کند و بی علت و بی رشوت می‌بخشد و محبت می‌ورزد؛ رفته رفته دایره شمول افراد بیشتر می‌شود و انسانهای مختلف و رنگارنگ را، فارغ از نژاد، مذهب، جنسیت، طبقه اجتماعی… در بر می‌گیرد و مشمولِ محبت بی دریغ قرار می‌دهد و از درد و رنج ایشان می‌کاهد. عشق مادر به فرزند از این سنخ است. همین رابطه وقتی بسط و تعمیم می‌یابد و در سطح کلان[18] به کار می‌رود، رنگ و بوی دیگری می‌یابد؛ به نحوی که عاشق، دریاصفت نزدیکان را گوهر می‌بخشد و دوران را باران. مادر ترزا نمونه این نوع عاشقی در روزگار معاصر است. او نوعی عشق فراجنسیتی، فراملیتی و فرامذهبی ابراز می‌کرد.

 

  1. عشق اگزیستانسیل[19]

پنجمین بخش از مقولات خمسه عاشقی است که متعلق به جهان جدید است و در جهان جدید، بیش‌تر می‌توان آنرا سراغ گرفت. این عشق ناظر به سرشت سوگناک هستی است و از دغدغه‌ها و تلاطم‌های وجودی ژرفِ عاشق در دنیای راززدایی شده پیرامونی پرده بر می‌گیرد. تنهایی معنوی[20] و «آرامش سرد» از مؤلفه‌های این نوع عاشقی است؛ عاشقی‌ای که به جای ابتهاج و شادخواریِ عارفانه‌ای که فی المثل در «دیوان شمس» موج می زند، از جنسِ «ترنم موزون حزن» است و با آرامش و اندوه و تحیر و سبکباری و ترک تعلقات و پرنده صفت شدن و در می‌رسد و وسعت مشرب و هاضمه فراخ به عاشق می‌بخشد. در فقره‌ای از شعر «به باغ همسفران»، در دفتر «حجم سبز»، سپهری می‌گوید:

«بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است/ و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی‌کرد/ و خاصیت عشق این است».[21]

این نوع عاشقی را می‌توان افزون بر «هشت کتاب» سپهری و «کویری‌ات» علی شریعتی، در نوشته‌های داستایفسکی، اونامونو، گابریل مارسل و برخی دیگر از اگزیستانسیالیست‌های معاصر سراغ گرفت.

بسیاری از کسانی که در جهان جدید زیسته‌اند و نوعی «تنهایی وجودی» یا به تعبیر سپهری، «هجوم خالی اطراف» را تجربه کرده‌اند، بدین معنی، این سنخ از تجربه عاشقانه را با جان و دل حس کرده‌اند. افزون بر متفکران و سالکان اگزیستانسیل یادشده، در آثاری همچون «زوربای یونانی» نوشته نیکوس کازانتزاکیس و «در جستجوی زمان از دست رفته» اثر مارسل پروست، نوعی خودکاوی و به سروقت خویش را می‌بینیم. کاوشی در اعماق وجود خویش که با این نوعِ عاشقانه ارتباط دارد و از سویی دیگر با «تنهایی معنوی» ملازم و متلائم است. با این توضیح، می‌توان برخی از سالکان مدرن را “عاشق” قلمداد کرد. «عاشقِ سالکی که خود را در هستی تنها دیده است و این تنهایی از میان رخت برنمی بندد».

مقایسه سعدی و سپهری درباب موضوع «عشق» و «زن»

اکنون، با توجه به توضیحاتی که درباره شقوق پنجگانه عاشقی ذکر شد؛ به سروقت واکاوی و بازخوانیِ مفهوم «عشق» در آثار شیخ شیراز، سعدی و سالک مدرنی مثل سهراب سپهری می‌رویم. پس از آن، نگاه این دو را به مقوله «زن» مورد کنکاش و مداقّه، قرار خواهیم داد.

  1. عشق

گلستان، بوستان و غزلیات در زمره مهمترین و مشهورترین آثار سعدی شمرده می‌شوند. به لحاظ تاریخی، «گلستان» پس از سروده شدنِ «بوستان»، صورت تصنیف یافت.

در این مدّت که ما را وقت خوش بود

ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود

گلستان سعدی، در تاریخ 656 هجری قمری (اواسط قرن هفتم)، نوشته شده است. از جمله نکاتی که قابل ذکر است، می‌توان به این اشاره کرد که بوستان در 10 باب و گلستان در 8 باب می‌باشد. اگرچه نوع نگرش سعدی در این دو اثر فاخر و ارزشمند متفاوت است و یکی نماد «جهانی آرمانی» است و دیگری “منظره‌ای از واقعیات مسلم جامعه آنروز” و «دنیای واقعی» را به نمایش می‌گذارد؛ اما درین هردو کتاب مستطاب، داستان‌ها در قالب حکایات بیان می‌شود و سعدی با کوله باری از تجربیات خویش که برگرفته از سفرهایی است که “در اقصای عالم” کرده است، از حکمت عملی، نوع دوستی، احسان و قناعت و … سخن به میان می‌آورد و شیریتی عبارات معرفت افزای خویش را به آیات، احادیث، امثال و حکم و … می‌آمیزد و کلمات را به “سخن‌های شیرین‌تر از قند” تبدیل می‌کند.[22]

غزلیات سعدی، نمونه‌ای عالی از شعر غنایی عاشقانه در ادب فارسی است. علاوه بر سعدی، حافظ شیرازی و جلال الدین رومی، طلایه داران این سنتِ شاعری در ادبیات ایرانی هستند. اما در بین این سه شخصیت برجسته، سعدی از تمایزهای آشکاری برخوردار است که “غزل” او را از غزل حافظی و از غزلیات شمس تبریزی، جدا می‌کند و در ذهن مخاطبان برجستگی خاصی می‌بخشد. سویه‌های عاشقانه غزلیات سعدی، به نحو اغلبی و اکثری، عشق زمینی را بر می‌کشد و حول آن داد سخن می‌دهد.[23]

اما این نکته بر سعدی پژوهان و سعدی خوانان، پوشیده نیست که مضامین عرفانی هم در غزل‌های سعدی به چشم می‌خورد. در میان اقسام پنج گانه ای که از انواع عاشقی برشمردم، سعدی درباب عشق رمانتیک، عشق آسمانی (یا: عشق به مثابه امر متعالی) و در فقراتی از عشق نوع‌دوستانه، سخن گفته است. بنابراین، می‌توان براین باور بود که «عشق افلاطونی» و «عشق اگزیستانسیل» که هردو متأثر از فراورده‌های معرفتی و انسان شناختی جهان جدیدند، در آثار سعدی، یافت نمی‌شود.

 

خبرت خراب‌تر کرد جراحت جدایی

چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی؟

چه از این بِه ارمغانی که تو خویشتن بیایی؟

بشدی و دل ببردی و به دستِ غم سپردی

شب و روز در خیالی و، ندانمت کجایی

دل خویش را بگفتم، چو تو دوست می‌گرفتم

نه عجب که خوب رویان بکنند بی وفایی!

تو جفای خود بکردی و، نه، من نمی‌توانم

که جفا کنم، ولیکن نه تو لایق جفایی

سخنی که با تو دارم، به نسیمِ صبح گفتم:

دگری نمی‌شناسم، تو ببَر که آشنایی!

من از آن گذشتم ای یار که بشنَوم نصیحت

 بروای فقیه و با ما مفروش پارسایی!

تو که گفته‌ای تأمّل نکنم جمال خوبان

بکنی، اگر چو سعدی نظری بیازمایی

درِ چشم بامدادان به بهشت برگشودن

نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی[24]

این غزل زیبا و فوق العاده، در وصف محبوب و معشوق زمینی است و سعدی از «جراحت جدایی» و درد فراقی که روی داده است، مویه می‌کند و ناله سر می‌دهد. مصرع نخستین این شعر از آرایه واج آرایی (نغمه حروف) بهره برده است. این آرایه، از جمله صنایع بدیعی است که درآن با تکرار یک واج (صامت یا مصوت)، در کلمه‌های یک بیت یا مصراع یا شعر، تاثیری آهنگین در سخن منظوم ایجاد می‌کنند.2 یعنی از کلماتی که حروف اولشان یکسان است و به قول ادبا، «جناس ناقص» هم در آنها یافت می‌شود که غایت آن تأثیر بر ذهن مخاطب است.

در مصراع اول از غزل فوق، «خبرت خراب‌تر کرد جراحت جدایی»، واژگان “خبر” و “خراب”، سه حرف مشترک دارند: «خ»، «ب» و «ر». این حروف مشترک، همگی بسان پتکی‌اند که در ذهن مخاطب می‌کوبد. حافظ شیرازی هم مثل سعدی، در استفاده از این صنعت ادبی، چیره دستیِ بالایی دارد. آنجا که می‌گوید:

سروِ چمانِ من چرا میلِ چمن نمی‌کند[25]

و از آن لطیف‌تر و عجیب‌تر، این غزل اوست:

بیا که قصرِ امل سخت سست بنیادست

 بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست

مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد

که این عجوز، عروس هزار دامادست[26]

نکته بعدی، بسامدِ واژه «خوب» است. صرفاً برای تاکید بر اینکه، در ادبیات گذشته ما، واژه «خوب» یعنی زیبارو.[27] اینجا هم که سعدی می‌گوید «نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفایی!»، به همین نکته اشاره دارد.

مولانا در مثنوی می‌گوید:

دِه زکاتِ روی خوب ای خوب رو

شرح جان شرحه شرحه بازگو

 

کز کَرِشمِ غمزه‌ای غمّازه ای

بر دلم بنهاد داغی تازه‌ای[28]

یا حافظ گوید:

گفتم ز مهرورزان رسمِ وفا بیاموز

گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید[29]

نمونه‌ای دیگر از غزلیات:

هر شب اندیشه دیگر کنم و رأی دگر

که من از دست تو فردا بروم جای دگر،

بامدادان که برون می‌نهم از منزل پای

حسن عهدم نگُذارد که نَهم پای دگر

هرکسی را سرِ چیزی و تمنّای کسی است

ما به غیر از تو نداریم تمنّای دگر،

زانکه هرگز به جمال تو در آیینه وهم

متصوّر نشود صورت و بالای دگر

بامدادان به تماشای چمن بیرون آی

تا فراغ از تو نمانَد به تماشای دگر

هر صباحی غمی از دَور زمان پیش آید

گویم این نیز نهم بر سر غم‌های دگر،

باز گویم: نه، که دَوران حیات این همه نیست

سعدی، امروز تحمل کن و فردای دگر[30]

نمونه‌ای دیگر از غزلیات:

منِ بی مایه که باشم که خریدار تو باشم؟

حیف باشد که تو یارِ من و، من یار تو باشم!

تو مگر سایه لطفی به سرِ وقت من آری

که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

خویشتن بر تو نبندم، که من از خود نپسندم

که تو هرگز گلِ من باشی و، من خار تو باشم

هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد

که من آن وَقع ندارم که گرفتار تو باشم

گذر از دست رقیبان نَتَوان کرد به کویت

مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم

گرچه دانم که به وصلت نرسم، بازنگردم

تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم

نه در این عالَم دنیا که در آن عالَم عقبی

همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم

خاک بادا تن سعدی، اگرش تو نپسندی!

که نشاید که تو فخر من و، من خار تو باشم[31]

در ابیات ملاحظه می‌شود که چقدر عاشق دلداده که به حقیقت خود سعدی است، خاکسارانه و وفادارانه، به محضر معشوق خویش، ابراز ارادت کرده و با لطافتی تمام، احساسات خویش را به تصویر کشیده است.

هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسّرم که نجوشم

به هوش بودم از اوّل که دل به کس نسِپارم

شمایل تو بدیدم، نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوشِ جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم[32]

غزل‌های عاشقانه سعدی، قریب به 80 درصد مضامین شعریِ غناییِ (غزلیات) سعدی را در بر می‌گیرد. افزون بر این نوع (type) از سروده‌های سعدی، به گفته پاره‌ای از سعدی پژوهان، می‌توان گفت حدود 40 درصد از غزلیات سعدی، غزل‌های عارفانه است؛[33] که از حیث هنر شاعری و پرداخت مضامین، دلکش و دل انگیز و ناب‌اند.

آستین بر روی و نقشی در میان افکنده‌ای

خویشتن پنهان و شوری در جهان افکنده‌ای

همچنان در غنچه و، آشوب استیلای عشق

در نهادِ بلبل فریادخوان افکنده‌ای

هر یکی نادیده از رویت نشانی می‌دهند

پرده بردار، ای که خلقی در گمان افکنده‌ای!

آنچنان رویت نمی باید که با بیچارگان

در میان آری، حدیثی در میان افکنده‌ای

هیچ نقّاشت نمی‌بیند که نقشی برکُنَد

وآن که دید، از حیرتش کِلک از بَنان افکنده‌ای

این دریغم می‌کشد کَافکنده ای اوصاف خویش

در زبان عام و خاصان را زبان افکنده‌ای

حاکمی بر زیردستان، هرچه فرمایی، رواست

پنجه زورآزما با ناتوان افکنده‌ای

سر به خدمت می‌نهادم، چون بدیدم نیک باز

چون سرِ سعدی بسی بر آستان افکنده‌ای[34]

غزلی که به عنوان نمونه ذکر شد، از غرر غزلیاتِ سعدی است که نمادها یا سمبل‌هایی که با چاشنیِ ادبیات عرفانی ما آمیخته است، در آن مشاهده می‌شود. مصطلحاتی در این شعر آمده است که در میان ادبا و عرفان پژوهان، از شهرتی بسزا برخوردار است. تعابیری مثلِ «کلک از بنان افکندن»، یا «هر یکی نادیده از رویت نشانی می‌دهد»، بیانگر سویه‌های عرفانی این شعر است.[35] علاوه بر این، با تأمّل و تدبر در معانی ابیات، نکاتی قابل ملاحظه از مصاریعِ موزونِ سعدی، استفاده می‌شود که جای تردیدی در رنگ و بوی عارفانه شعر باقی نمی‌گذارد. مسائلی نظیر، بی صورتی، ذات ناشناخته، حیرت و سرگشتگی و امثالی از این دست، با ما از عشقی غیرزمینی، سخن می‌گوید.3

غزلی دیگر از افصح المتکلمین:

شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد!

تو بیا کز اوّل شب درِ صبح باز باشد

عجب است، اگر توانم که سفر کنم ز دستت

به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد؟

ز محبّتت نخواهم که نظر کنم به رویت

که محبّ صادق آن است که پاکباز باشد

به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن

که دعای دردمندان ز سَر نیاز باشد

سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم

به کدام دوست گویم که محلّ راز باشد؟

چه نماز باشد آنرا که تو در خیال باشی؟

تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد

نه چنین حساب کردم، چو تو دوست می‌گرفتم

که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد

دگرش چو باز بینی، غم دل مگوی سعدی

که شب وصال کوتاه و، سخن دراز باشد[36]

با نگاهی به این غزل از سعدی شیرازی می‌توان دریافت که با سخنی عاشقانه رو به روییم. در حالی که در غزل قبلی روشن شد که، عشق، مایه‌های عارفانه را در خود دارد. در این درّ منظوم، کلمات و واژگانی مانندِ صنم، نماز، دعا و تعبیرِ «شبِ عاشقان بیدل»، دلالت بر محتوای عاشقانه غزل دارد. عشقی که رمانتیک است و از “لیالی وصال” و “آنات مغازله و معاشقه”، سخن به میان می‌آورد و در آن هرچند نه با صراحتی که در برخی از غزلیات سعدی است 2، بلکه با اشاراتی ملایم و معتدل، روابط عشقی و تنانه را به تصویر می‌کشد.

برای تفصیل و توضیح بیشترِ عشق در نگاه سعدی، حکایتی از باب پنجمِ گلستان سعدی، «در عشق و جوانی» را نقل می‌کنم. این حکایت از زوایه ای دیگر به این مفهوم، نگاهی می‌افکند و قالب آن، نثر است. نثری سخته و پخته، سهل و ممتنع که به تعبیر برخی از پژوهشگران سعدی شناس، «صورت کمال یافته نثر فنی و شیوه مقامه نویسی نویسندگان پیشین بود».[37] سعدی در این قصه، پایِ مقولاتی مثل «شاهدبازی» را به میان می‌آورد. موضوعی که معرکه آراء ادیبان و مورخان و جامعه شناسان در طول سال‌ها بوده است و چالش‌هایی اجتماعی و فرهنگی را همراه خود داشته است:

در عنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی، با شاهدی سری و سرّی داشتم، به حکمِ آن که حَلقی داشت طَیّبُ الأَدا و خَلقی کَالبَدرِ إذا بَدا.[38]

آن که نباتِ عارضش آبِ حیات می‌خورد

در شکرش نگه کند هر که نبات می‌خورد

اتّفاقاً به خلافِ طبع از وی حرکتی بدیدم که نپسندیدم. دامن از وی درکشیدم و مُهره مِهرش برچیدم و گفتم:

برو هر چه می بایدت پیش گیر سرِ ما نداری، سر خویش گیر

شنیدمش که همی رفت و می‌گفت:

شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونقِ بازارِ آفتاب نکاهد

این بگفت و سفر کرد و پریشانی او در من اثر کرد…

امّا به شُکر و منّتِ باری، پس از مدتی باز آمد. آن حَلقِ داوودی[39] متغیر شده و جمالِ یوسفی به زیان آمده. بر سیبِ زنخدانش چو بِه گردی نشسته و رونقِ بازارِ حُسنش شکسته. متوقّع که در کنارش گیرم، کناره گرفتم و گفتم:

آن روز که خطّ شاهدت بود صاحب نظر از نظر براندی

و امروز بیامدی به صلحش کش فتحه و ضمّه برنشاندی

***

چند خرامیّ و تکبر کنی؟ دولتِ پارینه تصوّر کنی؟

پیشِ کسی رو که طلبکار تست ناز بر آن کن که خریدار تست…[40]

آن چنانکه قبلاً اشاره شد، در این داستان با مفهومِ «شاهد بازی»، سروکار داریم. سعدی و نویسندگان و شعرایی همانند او که دراین رابطه سخن گفته‌اند _ البته با مدّ نظر قرار دادن استثناهایی که صراحت لهجه و آشکاری بیان دارد و معشوق مذکر را خطاب می‌کند _ هنگامی از “شاهد” حرف می‌زنند، چندان مشخص نمی‌کنند و وضوحی هم دیده نمی‌شود که این شاهد، مرد است یا زن؟ هرچند هنجار (یا (norm زمانه سعدی و حافظ چنین بوده است. لیکن، سعدی در گلستان، طعنه‌های بسیاری در حق کسانی که این طریقه ناپسند و مذموم را در پیش گرفته بودند، روا داشته؛[41] و به اضافه این، زندگی شخصی خود او نشان نمی‌دهد که اهل این امور بوده باشد؛ اما با تمامی اوصاف در مواردی به گونه‌ای سخن گفته که می‌تواند به معنای عشق به همجنس هم باشد.[42]

علاوه بر نظریات پیشین، می‌بایست که مسئله خطای زمان پریشی[43] را مورد توجه قرار داد. یعنی مقتضیات روزگاران گذشته را نباید با معیار و محک‌های امروزین، در ترازوی نقد و نظر قرار داد. در آن زمانه، عموم جوامع، خصوصاً فضای اجتماعی ایران، رنگ و بویِ مردانه‌ای داشته است و حضور زنان در اجتماع، به نحوی که بسیاری از ما اکنون تصور می‌کنیم و می‌بینیم، نبوده است و طایفه نسوان را جایگاهی دیگر در طبقات اجتماعی بوده است.[44] همچنین، به خاطر مردانه صفت بودنِ فضایِ آن دوران، بخشی از آنچه که از اوصاف معشوق آمده، می‌توانسته مردانه باشد؛ و این امری پذیرفته شده بود. برای مثال، آنچه نیکوس کازانتزاکیس، در «مسیح باز مصلوب» آورده است، در عهد عثمانی نیز، غلامانی (پسرکان نابالغ) در سراپرده‌های ملوک عثمانی به تمتعات جنسیِ امیر اختصاص داشته‌اند.

در حکایتی که ذکر آن رفت، سعدی از نوعی رابطه عشقی قبض و بسط یافته سخن می‌گوید. مخاطبان، قصه شاهد یا محبوب را می‌توانند اینگونه ببینند و ناظر به هر دو جنس، منظر نظر قرار دهند.

عشق در نگاه سهراب سپهری

در این موقع، طایر بحث سایه نگاه خویش بر سرِ «حادثه عشق»، می‌افکند و نگاه سالک مدرنی چون سپهری را مورد بحث وفحص قرار می‌دهد. همانطور که در جستارهای قبلی نگارنده درباره مقوله عشق در آثار سپهری آمده، مقوّمات احساسات و تفکرات عاشقانه در «هشت کتاب»، عبارتند از: سبکباری، سبکبالی، ترک تعلقات، تنهایی معنوی و حیرت.[45] وقتی سپهری از عشق سخن می‌گوید، چندان به عشق رمانتیک و زمینی نظر ندارد و آنرا به حساب نمی‌آورد؛ درباره سپهری، با عنایت به تقسیماتی که از مقوله عشق، انجام دادم، حتی از سویه‌های افلاطونی و آسمانی عشق، نمی‌توان خبری سراغ گرفت. هرچند سهراب، در جایی از امر متعالی یاد می‌کند، اما این یادکرد به معنای عاشقی‌ای که در سنت عرفانی ایرانی _ اسلامی ما به بحث گذاشته شده نیست. از عرفان کلاسیک که بگذریم، سهراب سپهری نیز، به مثابه یک سالک مدرن که در این زمان می زیست و دغدغه‌های معنوی خویش را در جهان راززدایی شده کنونی پی می‌گرفت و سامان می‌بخشید؛ در هشت کتاب، از درک و تلقی خویش از مفهوم «عشق» پرده بر می‌گیرد:

روزی

خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد.

در رگ‌ها، نور خواهم ریخت.

و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب!

سیب آوردم، سیب سرخ خورشید.

خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد.

زن زیبای جذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید.

کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!

دوره گردی خواهم شد، کوچه‌ها را خواهم گشت،

جار خواهم زد: آی شبنم، شبنم، شبنم.

رهگذر خواهد گفت: راستی را، شب تاریکی است،

کهکشانی خواهم دادش.

روی پل دخترکی بی پاست، دب اکبر را بر گردن او

خواهم آویخت.

هرچه دشنام، از لب‌ها خواهم برچید.

هرچه دیوار، از جا خواهم برکند.

رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند!

ابر را، پاره خواهم کرد.

من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید، دل‌ها را با

عشق، سایه‌ها را با آّب، شاخه‌ها را با باد.

و بهم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمه رنجره ها.

بادبادک‌ها، به هوا خواهم برد.

گلدان‌ها، آب خواهم داد.

***

خواهم آمد، پیش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش

خواهم ریخت.

مادیانی تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد.

خواهم آمد سر هردیواری، میخکی خواهم کاشت.

پای هر پنجره‌ای، شعری خواهم خواند.

هر کلاغی را، کاجی خواهم داد.

مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک!

آشتی خواهم داد.

آشنا خواهم کرد.

راه خواهم رفت.

نور خواهم خورد.

دوست خواهم داشت.[46]

شعر «پیامی در راه»، از لطیف‌ترین اشعار سپهری است، که در آن از نوع دوستی، سخن می‌گوید. نکته حائز اهمیّت در باب مقوله «عشق نوع‌دوستانه» در «هشت کتاب»، اینست که سپهری مفتون عشق نوع‌دوستانه نیست. برای او جلوه‌های دیگر عاشقی است که پررنگ و پرمهابت خود را نشان می‌دهد و ذهن و ضمیر او را در کام خود می‌کشد و به تأمل وامی دارد. با این حال، تعابیرِ مختلفی مثل «گل یاسی به گدا دادن»؛ «در رگ‌ها نور ریختن»؛ «دل‌ها را با عشق پیوند دادن» این سویه از انواع پنج گانه عاشقی را در نگاه سالک مدرن اگزیستانسیالیستی همچون سهراب توضیح می‌دهد.[47]

چنانکه در بدایتِ این مقاله آمد، عشق اگزیستانسیل ناظر به سرشت سوگناک هستی است و از دغدغه‌های ژرف عاشق در دنیای مدرن و جهان راززدایی شده پرده برمی گیرد و بسامد مفاهیمِ آرامش و اندوه، سبکباری و سبکبالی، تحیر و وسعت مشرب در این قسم از اقسام عاشقی بسیار به چشم می‌خورد.

این نوع از عشق، در منظومه‌های گوناگونی از هشت کتاب، جلوه گری می‌کند و نشان می‌دهد که شاعر سالک ما، چه دغدغه‌ها و احوال وجودی زیر و زبر کننده‌ای را تجربه کرده و از سر گذرانده است. حالا به فقراتی چند از اشعار سهراب می‌پردازیم تا درک و تلقی‌مان از نگرش او وضوح بیشتری بیابد.

منظومه «مسافر»:

و عشق، تنها عشق

ترا به گرمی یک سیب می‌کند مأنوس.

و عشق، تنها عشق

مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد،

مرا رساند به امکان یک پرنده شدن…

و عشق

سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست.

و عشق

صدای فاصله‌هاست.

صدای فاصله‌هایی که مثل نقره تمیزند

و با شنیدن یک هیچ می‌شوند کدر.

همیشه عاشق تنهاست.

و دست عاشق در دست ترد ثانیه‌هاست…[48]

مضامینی از قبیل «امکان یک پرنده شدن»، «سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیا»، «تنهایی عاشق برای همیشه» ناظر به یک عشق اگزیستانسیل است. عشقی که مقوماتی چند را نیزدر بر دارد: سبکباری، ترک تعلقات، هم نورد افق‌های دور شدن، تنهایی معنوی و … . این اندوه از جنس «غم سبز» است؛ از جنس «درد جاودانگی» به تعبیر میگل دُ انامونو می‌باشد؛ از جنس «ترنم موزون حزنی» است که فرد به سبب زیستن در این دنیا و جدا افتادگی و نوعی خلوت غریبی را تجربه کردن، با آن دست و پنجه نرم می‌کند.[49]

سهراب در فقراتی از «صدای پایِ آّب» می‌گوید:

«من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم/ من صدای نفس باغچه را می‌شنوم/ و صدای صاف، باز و بسته شدن پنجره تنهایی/ و صدای پاک، پوست انداختن مبهم عشق …».[50]

تعبیر «پوست انداختن» در قطعه شعر سپهری، به این معناست که هنگامی که فرد تجربه‌ای خلاف آمد عادت را به همراه رنج زیستن، با خود حمل می‌کند و نوعی تجربه‌های غریب و عافیت سوز را از سر می‌گذراند، و حال و هوایی اینچنینی را نصیب می‌برد.

شعر «به باغ همسفران»:

«در ابعاد این عصر خاموش/ من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم/ بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است/ و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی‌کرد/ و خاصیت عشق این است …».[51]

 

 

در شعری دیگر که در سوگ فروغ فرخزاد، با عنوان «دوست» سروده است، می‌گوید:

«به شکل خلوت خود بود/ و عاشقانه‌ترین انحنای وقت خودش را/ برای آینه تفسیر کرد/ و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود/ و او به سبک درخت/ میان عافیت نور منتشر می‌شد ...».[52]

«عاشقانه‌ترین انحنای وقت» زمانی محقق می‌شود که او، به شکل خلوت خود شده است؛ بوی خود را می‌دهد و تنهایی معنوی در جان او نشسته است.

شعری دیگر از سهراب؛ دفتر «مسافر»:

«چه خوب یادم هست/ عبارتی را که به ییلاق ذهن وارد شد:/ وسیع باش، و تنها، و سربه زیر، و سخت …».[53]

سهراب باری دیگر بر همان مضمون مکرر در شعر خویش، یعنی «وسعت نظر و مشرب» تاکید می‌کند. هم از تنهایی و بزرگ بودن قصه تنهایی معنوی و تجربه‌های غریب و عافیت سوز و اگزیستانسیل سخن می‌گوید و می‌سراید: «خاصیت عشق این است». این عشق، نه از جنس عشق رُمانتیک، نه عشق افلاطونی، نه عشق آسمانی و نه عشق نوع‌دوستانه است؛ بل عاشقی اگزیستنشیل است که رائحه خلوت معنوی را به همراه دارد.

نمونه‌ای دیگر:

«دچار یعنی/ عاشق/ و فکر کن که چه تنهاست/ اگر که ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد/ _ چه فکر نازک غمناکی!/ اگر چه منحنی آب بالش خوبی است/ برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر/ _نه، وصل ممکن نیست/ همیشه فاصله‌ای هست/ دچار باید بود/ وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف/ حرام خواهد شد …».[54]

اینکه آدمی باید «دچار باشد، وگرنه زمزمه حیرت حرام می‌شود» و «همیشه فاصله‌ای هست» و «وصل ممکن نیست» و “دچار” یا “سالک مدرن”، یعنی عاشقی که گرفتار «آبی دریای بیکران» شده است، از مقومات عاشقی به روایت سپهری است. پس از توضیح اصناف پنجگانه عاشقی در آغازِ کتاب، کوشیدم تا انواع عاشقی را به روایت سعدی و سپهری توضیح بدهم که در سعدی سویه‌های رمانتیک و آسمانی را می‌توان سراغ گرفت و البته با بسامد کمتری عشق نوع‌دوستانه. در سپهری هم تلقی‌های اگزیستانسیال و همچنین نوع‌دوستانه از برجستگی برخوردار است.

 

  1. زن در نگاه سعدی و سپهری

این قسمت پایانی از این جستار درازآهنگ است که پس از عشق، مقوله «زن» را در نگاه این دو سالک متفکر مورد واکاوی قرار می‌دهد. سعدی، شاعر ایرانی قرن هفتم، بخشی از آثار نظم و نثر خود را به مفهوم «زن» اختصاص می‌دهد و از «زن خوب فرمانبر پارسا» و صفات زنان سخن می‌گوید.[55] همانطور که گفتیم، آثار سعدی حاصل تجربه زیسته اوست و در آن‌ها می‌توان «زندگی» را با همه فراز و نشیب‌هایش دید و مشاهده کرد.[56]

در این بخش از مقاله، با پی گرفتن الگوی پیشین، به اشعار و نوشته‌های هر یک از این دو عزیز استشهاد می‌کنیم و ذیل آنها توضیحاتی می‌دهیم. بدیهی است که این مقاله نمی‌تواند مجموع همه نظراتی باشد که درباره سعدی و سپهری صدق کند و زیست جهان وسیع ایشان را توضیح بدهد.

در بوستان سعدی، باب هفتم، در عالم تربیت، حکایتی درباره مقام زن و جایگاه همسری او آمده است:

زنِ خوبِ فرمانبرِ پارسا

کند مردِ درویش را پادشا

 

بر او پنج نوبت بزن بر دَرَت

چو یاری موافق بوَد در بَرَت

همه روز اگر غم خوری، غم مدار

چو شب غمگسارت بوَد در کنار

که را خانه آباد و همخوابه دوست

خدا را به رحمت نظر سویِ اوست

چو مَستور باشد زن و خوبروی

به دیدارِ او در بهشت است شُوی[57]

سعدی در این ابیات، از «زن خوب فرمانبر پارسا» به عنوان نعمتی ارزشمند یاد می‌کند که از برکت وجود او در خانه، نظر رحمت و لطف خداوندی به آن سرای، همیشگی است. او می‌گوید، زن پاکدامن و زیبا، زندگی شوهر آنگونه شادمانه و لذتبخش می‌کند که شوی وی خود را در بهشت احساس می‌نماید.[58]

کسی برگرفت از جهان کامِ دل

که یکدل بوَد با وی آرامِ دل

اگر پارسا باشد و خوش سخُن

نگه در نکویی و زشتی مکن

زنِ خوش مَنِش دلنشان تر که خوب

که آمیزگاری بپوشد عیوب[59]

می‌گوید که، کسی خوشبخت و کامروا است که زنش با او هم دل و هماهنگ باشد. زن خوش خلق و نیک رفتار دوست داشتنی‌تر از زن زیبای ناسازگار است، زیرا منش و رفتار پسندیده، زشتی‌های جسمی را می‌پوشاند.[60]

مفهوم «مستوری» به توضیحی که خواهد آمد، در نظر سعدی، عفت و رفتار عفیفانه بوده است.[61] این تصویر و تلقی با آنچه که امروز ما از این مفاهیم درک می‌کنیم، تفاوت دارد. سعدی فرزند زمانه خود است و بسیاری از مفروضات وی با معانی امروزینی که در ظرف کلماتی اینچنین ریخته شده است، فاصله‌هایی قابل توجه دارد. برای مثال اگر نوشته‌های غزالی را بخوانید، می‌بینید که در جایی گفته: «زنان را همان بِه که در پستویِ خانه، نخ ریسی کنند».

یعنی رفتار عفیفانه به نزد او این بوده است که زن باید در مناظر عمومی ظاهر نشود و این منافی عفت ورزیدن است. بنابراین می‌گوید: «بهتر است اصلاً دوستان شوهرش را نشناسد و بر در و بام ظاهر نشود …».[62]

این طرز تفکر، تنها به سعدی و غزالی و دوران زندگی و حیات آنها اختصاص نداشته است؛ بلکه ظهور و بروز این اندیشه را در دوره قاجاریّه هم می‌بینیم. در اواخر دوران قاجار و اوایل حکومت پهلوی است که دانشگاه تأسیس می‌شود و کارخانجات و صنایع به آرامی شکل می‌گیرند. در «انقلاب مشروطه ایران»، نوشته ژانت آفاری، آمده است که در دوران مشروطه، اعتراضات سیاسی زنان شکل می‌گیرد تا می‌رسیم به روزگار کنونی. یعنی تحولی در درازنای زمان به وقوع پیوسته است. علاوه بر این، کسانی مثل سعدی، هیچ گمان نمی‌کردند که روزی بیاید و زنان این کتاب‌ها را بخوانند. مخاطب آنها فقط مردان جامعه بودند. زنان هم به این معنا بخشی از خانواده فرد بودند که پرده نشین بود و در پستو.[63]

در ادامه سعدی می‌گوید:

ببُرد از پریچهره زشتخوی

زنِ دیو سیمای خوش طبع گُوی

چو حلوا خورَد سرکه، از دستِ شُوی

نه حلوا خورَد سرکه اندوده رُوی

دلارام باشد زنِ نیکخواه

ولیکن زنِ بد، خدایا! پناه![64]

سعدی از دلپذیری و مایه آرامش خاطر بودن زنی می‌گوید، که گوش به فرمان و سازگار و پاکدل است. حتی می‌گوید «زن دیو سیمای خوش طبع» از دست زیباروی بد خلق، گوی سبقت را ربوده است.[65]

حکایاتی دیگر که در آنها، سعدی در وصف زن، مادر و مادرزن با توجه به فرهنگ زمانه خویش سخن گفته است:

 

 

1.

جوانی سر از رأی مادر بتافت

دلِ دردمندش به آذر بتافت

چو بیچاره شد، پیشش آورد مَهد

که: ای سُست مِهرِ فراموش عهد!

نه گریان و درمانده بودی و خُرد

که شب‌ها زِ دست تو خوابم نبُرد؟[66]

نمونه‌ای دیگر:

«یکی را زنی صاحب جمال درگذشت و مادرزنِ فرتوت به علّتِ کابین در خانه متمکّن بماند. مرد از محاورت وی به جان رنجیدی و از مجاورتِ او چاره ندیدی؛ تا گروهی آشنایان به پرسیدن آمدندش. یکی گفتا: چگونه‌ای در مفارقتِ یارِ عزیز؟ گفت: نادیدنِ زن بر من چنان دشوار نمی‌نماید که دیدنِ مادرزن».[67]

حکایتی دیگر از باب دوم «گلستان» سعدی؛ «در اخلاق درویشان»:

از صحبتِ بارانِ دمشقم ملالتی پدید آمده بود. سر در بیابانِ قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که اسیرِ قیدِ فرنگ شدم و در خندقِ طرابلس با جهودانم به کارِگِل داشتند. یکی از رؤسای حَلَب که سابقه معرفتی میانِ ما بود گذر کرد و بشناخت. گفت: این چه حالت است؟ گفتم: چه گویم؟

همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت

 که جز خدای نبودم به دیگری پرداخت

 

قیاس کن که چه حالم بوَد در این ساعت

 که در طویله نامردمم بباید ساخت

***

 پای در زنجیر پیش دوستان بِه که با بیگانگان در بوستان

بر حالتِ من رحمت آورد و به ده دینارم از قیدِ فرنگ خلاص داد و با خود به حلب برد و دختری که داشت به عقدِ نکاح من درآورد به کاوین صد دینار. مدّتی برآمد. اتفاقاً دختری بدخوی، ستیزه روی، نافرمانبُردار بود. زبان درازی کردن گرفت و عیشِ مرا منغّص داشتن. چنانکه گفته‌اند:

زنِ بد در سرایِ مردِ نکو هم در این عالَم است دوزخِ او

 زینهار از قرین بَد، زنهار! وَقِنَا رَبَّنا عَذابَ النَّار[68]

باری زبانِ تعنّت دراز کرده همی گفت: تو آن نیستی که پدرِ من تو را از قیدِ فرنگ به ده دینار خلاص داد؟! گفتم: بلی، به ده دینارم از قید فرنگ خلاص کرد و به صد دینار در دستِ تو گرفتار.

شنیدم گوسفندی را بزرگی رهانید از دهان و دستِ گرگی

شبانگه کارد در حلقش بمالید روانِ گوسفند از وی بنالید

که از چنگالِ گرگم در ربودی چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی[69]

***

اما، سهراب سپهری در «هشت کتاب»، از زنِ گوشت و پوست و خون دارِ انضمامی سخن می‌گوید. لیکن از مادر و خواهر خود، در فقراتی از اشعارش نام می‌برد؛[70] ولی نه ناظر به عشقی رمانتیک.* در جایی هم که درباره «حوریِ دختر بالغ همسایه» سخن می‌گوید، در واقع ناظر به فقه خواندن او در زیر درخت نارون، اظهار تعجب می‌کند!

«من به اندازه یک ابر دلم می‌گیرد/ وقتی از پنجره می‌بینم حوری/ _ دختر بالغ همسایه _/ پای کمیاب‌ترین نارون روی زمین/ فقه می‌خواند …».[71]

در عین حال درست به نظر نمی‌رسد که در «هشت کتاب» سپهری، از زن به عنوان سوژه عشق رمانتیک اثری نیست. اما به نظر می‌آید که او در برخی از اشعارش از زنی یاد می‌کند که از جنس زنِ اثیری است.[72] یعنی زنی که با دوگانه آنیما _ آنیموس در نظام روانشناسی یونگی، ارتباط وثیقی دارد. در نظام یونگی، هر مردی نیمه زنانه دارد و هر زنی نیمه مردانه.[73] مهم‌ترین سروده سهراب در «حجم سبز»، درباره زن اثیری و اسطوره‌ای، شعر «همیشه» است. این شعر طنین انداز برخی دیگر از دفترها، خصوصاً دفتر «آوار آفتاب» است. همچنین در اشعار دفتر اول «ما هیچ، ما نگاه» می‌توانید این نوع نگاه به زن را ببینید. سپهری می‌گوید:

«عصر، چند عدد سار/ دور شدند از مدار حافظه کاج/ نیکی جسمانی درخت بجا ماند/ عفت اشراق روی شانه من ریخت/ حرف بزن، ای زن شبانه موعود!/ زیر همین شاخه‌های عاطفی باد/ کودکی‌ام را به دست من بسپار/ در وسط این همیشه‌های سیاه/ حرف بزن، خواهر تکامل خوشرنگ!/ خون مرا پر کن از ملایمت هوش/ نبض مرا روی نفس عشق فاش کن/ روی زمین‌های محض/ راه برو تا صفای باغ اساطیر/ در لبه فرصت تلألؤ انگور/ حرف بزن، حوری تکلم بدوی!».[74]

اینکه از «صفای باغ اساطیر»، «حوری تکلم بدوی»، «خواهر تکامل خوشرنگ» و «زن شبانه موعود» یاد می‌کند، همه این تعابیر را که در کنار یکدیگر بگذارید به نظر می‌رسد سهراب از نیمه زنانه مرد صحبت می‌کند. به نوعی خودپالایی و خودکاوی در سراسر «هشت کتاب» مشتغل است تا نهایتاً در انتهای مسیر و سفر درازآهنگ خود به نوعی صلح درونی برسد.

 

 

* فصلی از کتاب در دست تهیه «از سهروردی تا سپهری». کتاب قرارست بهار سال آینده منتشر شود. از هادی طباطبایی، سروش علوی و مریم هراتیان که در نهایی شدن این جستار، زحمت زیادی کشیدند، صمیمانه سپاسگزارم.

 

ارجاعات:

[1] جستاری با نامِ «نوبت عاشقی» که برگرفته از این بیت مشهور سعدی است، چند سال قبل توسط نگارنده، منتشر شد. آقای محسن مخملباف، نویسنده و کارگردان و فیلم ساز مشهور کشور نیز در اواخر دههٔ 60 با وام کردن همین تعبیر، فیلم جنجال برانگیزی ساخت.

[2] ن. ک. سروش دباغ، «نوبت عاشقی»، فلسفه لاجوردی سپهری، تهران، صراط، 1393.

[3] romantic love

[4] جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، به تصحیح و پیشگفتار عبدالکریم سروش، اتنشارات علمی و فرهنگی، 1376، دفتر اول، ابیات 24_ 22.

[5] arrogance

[6] برای نمونه ن. ک. جلال الدین رومی، مثنوی معنوی، به تصحیح و پیشگفتار عبدالکریم سروش، انتشارات علمی و فرهنگی، 1376، دفتر پنجم، ابیات 2019 _ 2015.

[7] سعدی، مصلح بن عبدالله، کلیات، تدقیق در متن و مقدمه از حسن انوری، تهران: نشر قطره، 1395، غزلیات، صفحه 503.

[8] مجموعه اشعار فروغ فرخزاد، شعر «هدیه».

[9] platonic love

[10] divine love

[11] mystical love

[12] Abrahamic Religions

[13] مولوی، جلال الدین محمد؛ کلیات شمس تبریزی؛ براساس تصحیح بدیع الزمان فروزانفر؛ بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه؛ تهران: چاپ ششم 1398؛ غزل 2853.

[14] metaphysical conceptin

[15] دیوان حافظ؛ براساس نسخه تصحیح شدهٔ غنی _ قزوینی؛ تهران: ققنوس، 1394؛ غزل 152.

[16] همان؛ غزل 193.

[17] altruistic love

[18] macro level

[19] existential love

[20] ن. ک. سروش دباغ، طرحواره ای از عرفان مدرن (1): تنهایی معنوی، مجله آسمان، شماره 1، بهمن ماه 1390. اکنون در: آبی دریای بیکران، تورنتو، نشر سهروردی، 1397.

[21] سپهری؛ هشت کتاب، از مجموعه حجم سبز: «به باغ همسفران».

[22] سعدی، مصلح بن عبدالله، کلیات، تدقیق در متن و مقدمه از حسن انوری؛ تهران: نشر قطره، 1395؛ صص 8 _ 6.

[23] همان؛ صص 10 _ 8.

[24] سعدی، کلیات، بخش غزلیات، غزل 694.

[25] حافظ، خواجه شمس الدین محمد، دیوان، براساس نسخه تصحیح شده غنی _ قزوینی، تهران: ققنوس، 1394، غزل 192

[26] همان؛ غزل 37.

[27] سعدی از این وازه استفاده‌های زیادی کرده است. در عموم آثار سعدی اعم از شعر و نثر وی، خوب، یعنی معشوقه زیبا رو.

یکی پاسخش داد شیرین و خوش که گر خوبرویست بارش بکش

همچنین مترادف‌هایی برای این کلمه می‌توان برشمرد که بر همین معنی دلالت می‌کند، از قبیل: خوب چهره، خوب دیدار، خوبرخ، خوب طلعت، خوب سیرت و امثال ذلک.

[28] مولوی، جلال الدین محمد؛ مثنوی معنوی؛ براساس نسخه قونیه؛ به تصحیح و پیشگفتار عبدالکریم سروش؛ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی؛ تهران 1376؛ 1/ 1799 _ 1797.

[29] حافظ، دیوان غزلیات، غزل 231.

[30] کلیات سعدی، تصحیح حسن انوری، بخش غزلیات، غزل 338.

[31] همان؛ غزل 447.

[32] همان؛ غزل 452.

[33] ر. ک. حمیدیان، سعید، سعدی در غزل، تهران: نشر قطره،1383، بخش 2، صص 107 _ 106.

[34] کلیات سعدی؛ تصحیح حسن انوری، بخش غزلیات، غزل 559.

[35] ر. ک. برزگر خالقی، محمدرضا و تورج عقدایی، شرح غزل‌های سعدی، تهران: زوّار، 1386، جلد دوم، صص 1450 _ 1449.

[36] کلیات سعدی، تصحیح حسن انوری، بخش غزلیات، غزل 219.

[37] کلیات سعدی، تصحیح حسن انوری، صفحه 8.

[38] گلویی خوش آواز و آفرینشی چون ماه تمام تابان

[39] آواز دلنواز و گوش نواز؛ یعنی حلقی که از آ«آواز خوش مانند آواز حضرت داوود برمی آید. (نقل از خزائلی، محمد، شرح گلستان سعدی، سازمان انتشارات جاویدان، تهران: چاپ 8، 1368، صفحه 539.)

[40] سعدی، مصلح بن عبدالله، گلستان، مقدمه، شرح و تعلیقات، حسن احمدی گیوی، سازمان چاپ و انتشارات وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1386، باب پنجم، در عشق و جوانی، حکایت 10.

[41] رجوع شود به گلستان سعدی، قصه قاضی همدان را حکایت کنند که با نعل بند پسری سرخوش بود …

[42] سعدی در ترجیعات می‌گوید:

صبحی که مشام جان عشاق خوش بوی کند إذا تنفس

أستقبله و إن تولی أستانسه و أن تعبس

[43] anachronism

[44] بیانی، شیرین (اسلامی ندوشن)، سعدی: خاک شیراز و بوی عشق، تهران: یزدا، 1389، بخش دوم، فصل سوم: اوضاع اجتماعی شیراز عهد سعدی، صص 153 _ 152.

[45] برای بسط بیشتر موضوع، نگاه کنید به: سروش دباغ، «سفر به روشنیِ خلوت اشیاء»، هفته نامه «صبح اندیشه» 1392. اکنون در در سپهر سپهری، تهران، نگاه معاصر، 1393.

[46] هشت کتاب، دفتر «حجم سبز»، شعر «و پیامی در راه».

[47] در یادداشتی تحت عنوان «سهراب سپهری و اگزیستانسیالیسم» در این باره توضیحاتی داده و آورده‌ام که در کنار علی شریعتی، سهراب سپهری و فروغ فرخزاد در زمره متفکران اگزیستانسیالیست معاصر هستند.

[48] هشت کتاب، منظومه «مسافر».

[49] در این باب نگاه کنید به:

سروش دباغ، چه درونم تنهاست، منبع: سایت زیتون، 1397. اکنون در نبض خیس صبح: سالک مدرن شرقی، تورنتو، نشر سهروردی، 1398

[50] هشت کتاب؛ «صدای پای آب».

[51] هشت کتاب، دفتر «حجم سبز»، شعر «به باغ همسفران».

[52] همان؛ شعر «دوست».

[53] هشت کتاب؛ دفتر «مسافر».

[54] همان.

[55] نگاه سعدی را باید در زمینه و زمانهٔ جامعه‌ای مردسالار فهمید. نگاه او به زنان، جنبه‌های عاشقانه و زیبایی شناختی و اجتماعی و اخلاقی پررنگی به گواه آثار و نوشته‌هایش دارد.

[56] سعدی در بوستان می‌گوید:

عرب دیده و ترک و تاجیک و روم ز هر جنس در نفس پاکش علوم

جهان گشته و دانش اندوخته سفر کرده و صحبت آموخته

[57] سعدی، مصلح بن عبدالله، بوستان، براساس نسخه محمدعلی فروغی، انتشارات فراروی با همکاری نشر آرشیدا، تهران: چاپ اول، 1390، ص 176.

[58] مهرنگ، منصور، متن کامل و صحیح بوستان سعدی، انتشارات دستان، تهران: چاپ دوم، 1386، باب هفتم، در عالم تربیت، حکایت 15، صفحهٔ 308.

[59] بوستان، براساس نسخه محمدعلی فروغی، صفحه 176.

[60] شرح بوستان سعدی، به کوشش منصور مهرنگ، باب هفتم، حکایت 15، صفحه 308.

[61] حافظ می‌گوید:

مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اند ما دل به عشوهٔ که دهیم، اختیار چیست

برای دنبال کردن این مفهوم، ر. ک.:

هروی، حسینعلی، شرح غزل‌های حافظ، نشر سیمرغ با همکاری نشر نو، تهران: چاپ چهارم، 1375، جلد یکم، غزل 66.

[62] غزالی طوسی، محمد، کیمیای سعادت، به کوشش حسین خدیوجم، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ؟، رکن دوم _ در معاملات، اصل دوم _ در آداب نکاح، صفحهٔ 316.

[63] ر. ک. صفحه 24 همین جستار؛ همچنین نگاه کنید به:

زرین کوب، عبدالحسین، از کوچه رندان، انتشارات سخن، چاپ نهم: تابستان 1374، فصل چهارم: رند و محتسب.

[64] بوستان سعدی، براساس نسخه محمدعلی فروغی، صفحهٔ 176.

[65] ر. ک. پاورقی شمارهٔ 2 صفحه 35 همین مقاله.

[66] بوستان سعدی، براساس نسخه محمدعلی فروغی، باب هشتم: در شکر بر عافیت، صفحه 188.

[67] گلستان سعدی، مقدمه و شرح و تعلیقات، دکتر حسن احمدی گیوی، باب پنجم: در عشق و جوانی، حکایت 14.

[68] سوره «بقره»، آیه 201. یعنی ما را از عذاب آتش نگاه دار.

[69] گلستان سعدی، باب دوم: در اخلاق درویشان، حکایت 30.

[70] نگاه کنید به هشت کتاب، دفتر «حجم سبز» شعر «ساده رنگ».

[71] هشت کتاب، دفتر «حجم سبز»، شعر «ندای آغاز».

[72] برای بسط بیشتر این مطلب به روایت نگارنده، نگاه کنید به مقاله: “خواهر تکامل خوشرنگ: زن در «هشت کتاب» سهری” در فلسفه لاجوردی سپهری، تهران، صراط، 1394.

[73] اخیراً درسگفتار «نظریات شخصیت به روایت فروید و یونگ» به همت «کانون نگرش نو» در تورنتو _ کانادا برگزار شد. در این جلسات، محوری‌ترین آراء یونگ از جمله دوگانهٔ آنیما/ آنیموس را به تفصیل شرح دادم. برخی از فایل‌های صوتی این جلسات، در لینک زیر در دسترس است:

http://soroushdabagh.ir/lecture_f.htm

 

[74] هشت کتاب، دفتر «حجم سبز»، شعر «همیشه».

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.