برای جانِ ایران؛ محمدرضا شجریان

روزهای تلخ و سختی را می‌گذرانیم. بارِ غمی فروکش نکرده، غمی دیگر را میزبانی می‌کنیم. و آه و افسوس که خبر پر کشیدنِ جانِ ایران، محمدرضا شجریان به گوش می‌رسد.

و شجریان را چه باید خواند نمی‌دانیم. خسرو آوازش بنامیم؟ خالق ربّنایش لقب دهیم؟ دُردانه هنر ایران‌زمینش بخوانیم؟ نه! هرگز نمی‌توانیم. قواره کلمات بر قامتش تنگ است. بگذار به ذکر احوالش بسنده کنیم و سخن کوتاه داریم.

اولین روز از مهرماه ۱۳۱۹ بود که در مشهد دیده بر جهان گشود. پدرش قاری قرآن بود و صدایی خوش داشت. پسر را نیز ترغیب به همین مرام و مَسلک کرد. محمدرضا هر روز در خانه، لحنِ خوش قرآن را می‌شنید و به جان می‌سپرد. گاه با پدر همراهی می‌کرد و گاه در خلوتِ خود زمزمه می‌نمود. صدای محمدرضا در نزد پدر پُخته و پرورده شد.

دوازده سال بیش‌تر نداشت که صدای تلاوت قرآنش از رادیو خراسان پخش شد؛ نخستین جایی که می‌توانست هنر خود را به نحو عمومی عرضه کند و دل از دیگران برُباید. هفت سال بعد از این، با یک معلم موسیقی آشنا شد. او که اینک به استخدام آموزش و پرورش نیز در آمده بود، نت‌های موسیقی را یکی بعد از دیگری فرا می‌گرفت و لحنِ خوش و صدای گیرایِ خود را با اسلوبِ صحیح همراه می‌کرد.

محمدرضا بیست و یک ساله بود که تأهل اختیار کرد. با فرخنده گل‌افشان ازدواج کرد. سه دختر و یک پسر حاصل ازدواجش با فرخنده بود. دغدغه معیشت و زندگی اما هیچ‌گاه شوق او به هنر را کاهش نداد. او برای کسب هنر حریص‌تر و راغب‌تر هم شده بود. به آموختن خوش‌نویسی هم روی آورد. به نزد استاد حسن میرخانی رفت و در سال ۱۳۴۹ درجه ممتازی خوش‌نویسی را هم به دست آورد.

محمدرضا اما به وسواس‌های پدر نیز واقف بود. می‌دانست که نام پدر، و نسب خانوادگی شجریان با نام قرآن و وجهه‌ای مذهبی همراه است. فضای موسیقی چندان خانواده‌های سنتی و مذهبی را خوش نمی‌آمد. محمدرضا یقین داشت که موسیقی و آوازخوانی پسر، دل پدرش را به رنج می‌آوَرَد. حُرمت پدر نگه داشت و با نامی مستعار پای به رادیو سراسری گذاشت. سیاوش بیدگانی نامی بود که در آن سال‌های نخست برای خود برگزید. پدر اما بعدها موافقت کرد که محمدرضا، با همان نام پر افتخارِ شجریان، هنرِ خود را عرضه کند.

محمدرضا که برای امرار معاش اینک با وزارت منابع طبیعی هم همکاری داشت، در سال ۱۳۵۰ با استاد فرامرز پایور آشنا شد. پایور چهره بنام و ماندگار موسیقی ایران بود. دانش موسیقیِ شجریان با همنشینی پایور، پخته و پخته‌تر شده بود. او در این سال‌ها به برنامه گلها هم رفت. برنامه‌ای در موسیقی که طرفداران زیادی داشت. با محمدرضا لطفی، ناصر فرهنگ‌فر، حسین علیزاده، جلال ذوالفنون به عضویت مرکز حفظ و اشاعه موسیقی هم در آمد. در جشن هنر شیراز هم شرکت کرد و نامش بر سر زبان‌ها افتاد. این‌گونه فعالیت‌هایش در عرصه موسیقی اما او را از فضای دوران کودکی و نوجوانی‌اش دور نکرده بود و همچنان در عرصه قرائت قرآن هم حضور داشت. در سال ۱۳۵۶ بود که در مسابقات تلاوت قرآن کشوری رتبه نخست را به دست آورد.

پس از پیروزی انقلاب و در اسفند ماه ۱۳۵۷ بود که شجریان شرکت دل‌آواز را بنیان گذاشت. او بعدها گفت که در آن هنگامه انقلاب، چندان تمایلی به فعالیت‌های انقلابی نداشته اما چون دوستانِ وی تمایل به فعالیت‌های انقلابی داشتند، او نیز همراهی‌هایی کرده است. با این وجود شجریان در این زمانه انقلاب، تصنیفِ سپیده (ایران ای سرای امید) با شعری از هوشنگ ابتهاج و آهنگ‌سازی محمدرضا لطفی را در آذر ماه ۱۳۵۸ در دانشگاه ملی اجرا کرد. این اجرا که فضایی انقلابی داشت البته ضبط نشده بود. تنها کیوان فرزند هوشنگ ابتهاج به نحو اتفاقی آن را ضبط کرد. همین کافی بود تا این سروده و این اجرا بر سر زبان‌ها بیفتد.

در همین سال، شجریان در یکی از تمرین‌ها برای شاگردانش، برخی آیات قرآنی که با رَبّنا آغاز می‌شد را به نحو بداهه اجرا کرد. این بداهه‌خوانی هم به مانند تصنیف سپیده، به نحو اتفاقی ضبط شد اما با جانِ ایرانیان هم عجین شد. ربّنای شجریان به یکی از اصلی‌ترین برنامه‌های رادیو و تلویزیون در ماه رمضان بدل شد.

شجریان اینک جایگاه خود را در دل ایرانیان یافته بود. او این بار با پرویز مشکاتیان به همکاری پرداخت. آلبوم‌های ماندگاری از این همکاری زاده شد. او در این آثار خود، می‌کوشید تا زبان گویای مردمش باشد. گاه اعتراض‌های مردم را بلند فریاد می‌زد. بعدها گفت که در آلبوم بیداد کوشیده بود تا صدای اعتراض مردم در دهه شصت را بیان کند و وعده‌های عمل‌نشده حکومت را به نقد بکشاند.

زندگی شخصی و خصوصی شجریان اما در این سال‌ها دچار تحولی شد. او از همسرش جدا شد. در سال ۱۳۷۱ با کتایون خوانساری ازدواج کرد. فرزند آن‌ها رایان در کانادا به دنیا آمد.

هنر استادانه شجریان در این سال‌ها، سازمان یونسکو را مجاب کرد تا در سال ۱۳۷۸ جایزه پیکاسو را به او اهدا کند. در این سال‌ها، پسرش همایون هم قد کشیده بود و در کنار پدر می‌نشست و گاه با او همراهی می‌کرد. صدای پدر و پسر در هم می‌آمیخت و هنر اعلای ایرانی را به رُخ می‌کشید. دو آلبوم فریاد و بی تو به سر نمی‌شود که با همکاری حسین علیزاده و کیهان کلهر و همایون همراه بود در سال ۱۳۸۱ نامزد جایزه گِرَمی شدند. شجریان علاوه بر این، خود به ابداع سازهای دستی نیز اقدام می‌کرد. بعدها گروهی را به یاد مرحوم جلیل شهناز، تشکیل داد و آن را گروه شهناز نامید. در این گروه، از سازهای ابداعی خود رو نمایی کرد. دخترش مژگان به همراه مجید درخشانی او را در این گروه همراهی می‌کردند.

شجریان که عبارت «خاک پای مردم ایران» را همیشه پای امضاهای خود داشت، در این سال‌ها بارها در عمل نیز به همراهی با مردم پرداخت. با واقعه زلزله بم، کنسرتی را برگزار کرد و به حمایت از زلزله‌زدگان پرداخت. باغِ هنرِ بم را پایه گذاشت. ماجراهای سال ۸۸ اما سبب شد تا وی نیز نارضایتی خود را از شرایط کشور اعلام کند. در نامه‌ای رسمی به عزت‌الله ضرغامی اعلام کرد که مایل نیست آثارش از صدا و سیما پخش شود. در آن نامه اعلام کرد که «ربّنا» و «مناجات افشاری» که با ماه رمضان عجین شده را به ملت ایران تقدیم کرده و حساب این دو از دیگر آثارش جداست. بی مهری صدا و سیما اما سبب شد تا این دو یادگار شجریان در ماه رمضان هم از مردم دریغ شود.

شجریان به کار خود ادامه داد. اگر چه در ایران با محدودیت‌هایی برای اجرای کنسرت مواجه شد اما به همراه گروه شهناز، در خارج از کشور به اجراهایی پرداخت.

نوروز ۱۳۹۵ اما محمدرضا شجریان با چهره‌ای متفاوت که خبر از کسالت احوال و بیماری او می‌داد پیام تبریکی منتشر کرد. موهای سرش ریخته بود، چهره‌اش شکسته‌تر شده بود. گفت که با یک میهمان ۱۵ ساله آشنا هستم و با او دوست شده‌ام، به خاطر او موهای سرم را کوتاه کرده‌ام. گفت که آرامش خوبی دارم و خیلی راحتم. گفت که دلش برای دوستان درگذشته‌اش تنگ شده است.

این سخنان شجریان دل دوستدارانش را لرزاند. نه! دل مردم ایران را لرزاند. بعضی دست به دعا برداشتند و بعضی زانوی غم بغل کردند. و او در هفدهم مهرماه ۹۹ چشم از جهان فروبست.

«گلبانگ شجریان» اما خاموش نمی‌شود. «دود عود»ی است که نشان از «سِرّ عشق» دارد و تا به «آستان جانان» می‌رود و «دلشدگان» را «پیام نسیمی» می‌فرستد و همگان را «مست عشق» می‌کند. اوست که «شب و سکوت کویرمان» را به «آهنگ وفایی» مزیّن می‌کند. باری! آوای شجریان، «سرود مهر» است و «رندان مست» را سیراب می‌کند. او «خلوت‌گزیده»ای است که «راز دل» ش را مَحرمانِ اسرار شنیدند و به جان سپردند. و این ساز و سرود هیچ‌گاه خاموش نمی‌شود و این جام هیچگاه تُهی نمی‌گردد.

خلوت‌گزیده را به تماشا چه حاجت است؟

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.