برنامهٔ تمدنی یا تمدن برنامه‌ای؟ راه شاه را ادامه ندهید!

محسن سلگی

«برنامه‌ریزی» مفهومی عمدتاً مدرن است که اتفاقاً در قرن بیستم امری «کلان» و مسئلهٔ عام شده است. درست بعد از «طرح مارشال» و بحران اروپا بود که غرب برنامه‌ریزی را به منزله امری فراملّی – که به برنامه تمدنی و درباره ما تمدن نوین اسلامی نزدیکی داشته باشد- جدی گرفت. البته رگه‌های برنامه ریزی را در اندرزها و گفته‌های کوروش کبیر هم می‌توان یافت. در تاریخ غرب و اسلام هم می‌توان شاهد مفهوم برنامه به منزله امری فردی یا گروهی بود. اما در قرن هفدهم بود که توماس هابز برنامه اقتصادی آن هم در سطح محدود را عنوان کرد. پس از این در قرن هجدهم آدام اسمیت که معتقد به «دست نامرئی» بود، از برنامه‌ریزی صرف برای صرفه‌جویی در کار سخن به میان آورد. هیچکدام از این‌ها برنامه را به چونان امری کلان و یا ملی در نظر نداشتند و در اواخر قرن نوزدهم بود که برای نخستین بار مقوله برنامه دولتی سر برآورد.

از حیث تصمیم گیری، از سه سطح برنامه تحت عنوان برنامه ریزی راهبردی (که در بلندمدت انجام می‌شود)، تاکتیکی (در میان مدت انجام می‌شود) و برنامه ریزی عملیاتی بحث شده است. آنچه در قبل از دوران مدرن می‌توان در تاریخ یافت، به‌هیچ‌روی برنامه بلندمدت و حتی میان مدت نبوده است. عناصری از برنامه مانند پیش بینی و نظم و پی‌گیری دستوالعمل را به راحتی می‌توان در تاریخ ماقبل مدرن مورد اشاره قرار داد اما اینها کافی نیست تا بتوان مفهوم امروزین برنامه ریزی را به آنها نسبت داد تا چه رسد به مفهوم برنامه ریزی کلان همچون طرح بازسازی اروپا بعد از جنگ جهانی.

ضمن این‌که هیچ‌کدام از این مظاهر برنامه معطوف به آرمان‌هایی بزرگ مانند برپایی تمدن نبوده است.

در مجالی دیگر می‌توان به نحو تفصیلی نشان داد که تمدن نوین اسلامی متأثر از غرب و مدرنیته است؛ اگرچه خلاقیّت‌های خود را هم دارد. حتی تمدن به عنوان یک رویکرد -و نه هدف- نیز متأثر از تتبعات فکری غرب مدرن است.

 توسعه؛ علت یا معلول؟

توسعه در غرب به باور محمدعابدالجابری معلول بوده است و حال ما مسلمانان با تأخر تاریخی و چه بسا زمان‌پریشی می‌خواهیم آن را علت کنیم.

معلول‌بودن به این معناست که پیشرفت غرب محصول برنامه‌ریزی کلان و پروژه‌انگاری نبوده است. البته دانشمندانی مانند کوپرنیک و دیگران برنامه پژوهشی (لاکاتوش) داشته‌اند اما برنامه‌ریزی تمدنی یا عام در کار نبوده است.

 کدام برنامه‌ریزی؟

شرایط ما با اروپای بحران زده بی شباهت نیست. به هر روی، بحران زده‌ایم.

غرب و تاریخ غرب به منزله روند توسعه پشت سر ماست؛ آنچنان‌که نزد برخی از ما یک برنامه و قابل الگوبرداری در برنامه ریزی است.

می‌توان توقع داشت همچون غرب بدون برنامه ریزی به توسعه رسید؟ به خصوص وقتی قرار باشد عیناً راه غرب را نرویم، مستلزم تأمل، دقت و برنامه دقیق‌تر و حتی وسواس گونه است؟ حتی اگر بنا بر پیروی مقلدانه از غرب باشد، نیاز به برنامه‌ریزی داریم؟

ضمن این که باید پرسید کدام برنامه ریزی؟ اسناد بالادستی ما دلیل مدارند و از «علت» خبر چندانی در آنها نیست. عمدتاً حاوی یک دست بایدنبایدها هستند. واقعیت، خواست و تغییر جامعه در آنها بس کمرنگ است.

بی برنامگی و آشوب حتی در امور جزئی بیداد می‌کند. در این شرایط، ادعای ساختن تمدن اسلامی از سوی افکار عمومی با ناباوری مواجه شده است. این ادعا یک کارنامه عملی موفق می‌خواهد. اگرنه این که بگوییم باید تمدن نوین اسلامی بسازیم و برای این کار باید اسلامی شویم، همانگویانه و توتولوژیک است. انقلاب اسلامی نسخه‌ای آرمانی و مردمی از حیث اندیشه و متنی است و می‌تواند در صورت تحقق اصولی ابتدایی مانند شایست سالاری و نبود فساد موجود، مدعای تمدن سازی را به باورپذیری عام و یا وسیع برساند.

با این فرض که نگاه مهندسی (مقصود خصوصاً مهندسی به منزله نگاه کوتاه‌مدت و سطحی یا عجولانه است) به فرهنگ غلط است، از آن بدتر ادعای مهندسی بدون برنامه و طرح منتظم و کارآمد نیست؟

راه شاه را ادامه ندهید!

افزون بر این‌ها در تمدن‌گرایی های وطنی، بعضاً شاهد سطحی‌انگاری، ظاهربینی و حتی تقدم دادن وجوه مادی بر وجوه فرهنگی هستیم؛ تا جایی که برخی با وجود انگیزه‌های دینی سطحی اما شدید، آگاهانه یا نااگاهانه درصدد تحقق نظریه نوسازی به عنوان نظریه‌ای تکاملی هستند؛ نظریه‌ای که فرهنگ توسعه را بر توسعه فرهنگی برتری می‌دهد. فرهنگ توسعه در اینجا، به معنای متناسب سازی فرهنگ با توسعه است؛ در حالی که توسعه فرهنگی، با توسعهٔ متناسب با فرهنگ همخوانی جدی‌تری دارد. رضاه شاه مصداق فرهنگ توسعه بود. او می‌خواست با زور فرهنگ را در راه ساختن ایران پیشرفته‌ای که می‌خواست، شکل دهد. محمدرضاشاه هم در عبور از دروازه‌های تمدن بزرگ متکی به نظریهٔ قرن بیستمیِ نوسازی بود و با شدتی کمتر از پدرش فرهنگ توسعه را برتری بخشیده بود.

همانقدر که نایده گرفتن سنت و دین غلط است، نایده گرفتن تغییرات جامعه و مدرن شدن افکار بخش بزرگی از آن غلط است.

تمدن نوین اسلامی ممکن است و به‌عنوان یک آرمان می‌تواند دست‌کم همچون ستاره قطبی باشد که اگر بدان هم نرسیم اما راه را به ما نشان دهد. درنهایت، باید گفت شرط واقع‌بینی (آرمان‌گرایی واقع‌بینانه) ملاحظه کارنامه، مقدورات و نیز تغییرات جامعه و خواسته مردم است.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.